تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

11 فروردین ماه 1400 - 31 مارس 2022

افسردگى فرهنگى، بازشناخت درد

جمشید قراجه داغی

پيشگفتار: در اظهار نظرهاى جالب چند تن از دولتمردان شناخته شدهء ايران در بارهء روايت يك فروپاشى  (از انتشارات تاريخ شفاهى هاروارد) كه دوست با محبتى برايم فرستاده بود كلا از ٣٦ عامل ذكر شده است كه در آنها  ١٨ بار شخص پادشاه فقيد بعنوان مسئول. معرفى شده است. اين ١٨ مورد از قرار زيرند:

   - دخالت  شاه در امور اجرائى (سه بار)،

   - خودكامكى شاه (سه بار)،

   - بي توجهى شاه به نظام برنامه ريز (دوبار)

   - استبداد شاه (يكبار)

   - انتقاد ناپذیرى شاه (يكبار)

   - تناقضات رفتارى شاه (يكبار)

   - برنامهء شاه با عايدات نفت (يكبار)

   - بى اعتقادى شاه به اصلاح ساختارها (يكبار)

   - بي اختيارى دولت ها در برابر ارادهء شاه (يكبار )

   - نحوهء انتخاب نخست وزير و وزيران توسط شاه (يكبار)

   - انقلاب سفيد (يكبار)

   - تضعيف قانون اساسى توسط شاه (يكبار).

   مجموعاً 18 بار. و در ١٨ مورد ديگر هم که ذكر شده اكثر آنها بطور غيرمستقيم به شخص شاه  اشاره دارند.

   - بى انظباتى  مالى (هفت بار)

   - ازدياد در آمد نفت، (سه بار)

   - فساد (دو بار)

   - هويدا (يك بار)

   - اصلاحات ارضى (يك بار)

   - ضعف تصميم گيرى (يكبار)

   - تضاد منافع دولت و ملت (يكبار)

   - ضعف مجلس (يك بار)

   متاسفانه، همانطور كه مي بينيد، در ليست فوق هيچ اشاره اى به مسائل دردآور فرهنگى ايران نشده است. گوئی نخبگان ما، در گيرى با  مسائل فرهنگى را، كه اتهام  توهين به مقدسات مردمى را بدنبال دارد، بصلاح خود نمي دانند، و اين امر با ديدگاهى كه افسردگى فرهنگى را عامل اصلي گرفتاري هاى ايران مي داند،  تفاوت عمده دارد.

   آنچه از این پس می خوانید باز نويسى شده ای از از قسمت هائى از كتاب "موانع فرهنگى شكوفايى نظام اجتماعى ايران؛ از ديدگاه تفكر سيستمى؛ در گفتگو با جمشيد قراجه داغى، به كوشش اسماعيل نورى علا"  است كه اخيرا چاپ شده. من، به تقاضاى دوستاني كه براى شناخت چراهاى اين تفاوت اصرار داشته اند، آن متن را با تغييراتی كوچک می آورم:

*******

نورى علا: اين گفتهء مهم شما كه "درد اصلى ما ايراني ها فرسودگى فرهنگي است" نيازمند يك بررسى كامل است. خواهشمندم اين موضوع را تا حد امكان بشكافيد و در بارهء ماهيت و چگونگى در گيرى با آن هم توضيح دهيد.

 

ڤراجه داغى: به نظر من، ما دراين مورد با دو مشگل اساسى مواجه هستيم:

  مشگل اول در شناخت و قبول  اين واقعيت است كه «تشخيص درست ماهيت يك درد و چگونگى  و چراى بوجود آمدن آن، بسيار مهمتر و حياتى تر از يافتن جواب براى مسئله اي است كه به اشتباه انتخاب شده است».

  متاسفانه، دانايان ما اكثراً به عوارض توجه دارند و ادامهء آنها را در عدم استفاده صحيح از ابزارهاى حرفه اى خود - كه مستقل از محيط در همهء زمان ها و مكان ها صادق است – می دانند. ما هيچ كوششى در شناخت ماهيت درد، و اين مهم كه چرا و چگونه به اينجا رسيده ايم، نداريم و فقط  بدنبال رفع عوارض هستيم. در موارد مهمى هم عوامل خارجى را سبب شكست خود مي دانيم و مسئوليتى در مقابل هيچ يك از مشكلات خودساخته مان نمي پذيريم.

  البته «گروهاى مكتبى» دو هيولا يعنى «شيطان بزرگ» و «امپرياليسم» را مسئول تمام گرفتارى هاى خود مي دانند و، براى اكثريتى از مردم ما هم، « قسمت» و « مشیت الهى» تعيین كننده سرنوشت شان بوده است؛ سرنوشتى كه بايد با رضايت كامل  آن را پذيرفت.

  بعد از انقلاب مشروطيت، و با توجه به مسائل عمده اى كه حكومت هاى به اصطلاح «مردمى» با آن مواجه بودند، ظريفى از تقى زاده پرسيده بود: "چرا انقلاب مشروطه به هدف هاى خود نرسيده است؟". و تقى زاده در جواب گفته بود: "براى اينكه ما در شناخت مسئله اشتباه كرديم و آن را فقط  در وجود يك فرد، يعنی محمدعليشاه، پنداشتيم. طول نكشيد كه فهميديم در واقع عامل اصلى مسئله خود ما بوده ايم و مسئلهء محمد عليشاه هم جدا از مسئلهء ما نبوده است».

  اين جواب تقى زاده با برخورد ما با چهار پادشاه آخر قاجار، دو پادشاه پهلوى، و شش رئيس جمهور حكومت اسلامى مطابقت دارد و، بسيارى از ما، «حاكمان وقت» را مسئول همهء گرفتاري های ايران مي دانيم، چون خودمان فقط "مامور و معذور" بوده ايم، و هنوزاين واقعيت را نپذيرفته ايم كه هيچ  پادشاه، هيچ رئيس جمهور، و حتى ولى فقيه، بدون استفاده از ماموران معذور، و برخوردارى از يك فرهنگ آمرانه كه در تمام شئون زندگى ما، از خانواده گرفته تا ديگر سطوح اجتماعى، حضور دارد، نمي توانسته است ديكتاتور شود. عجيب است كه در تمام اين سال ها از خود نپرسيده ايم كه "چرا، با کنار رفتن اين ١٢تن از حاكمان مسئول، هيچ تفاوتى در مشكلات ما حاصل نشده است؟ مگر نه اينکه آخرين پادشاه مريض ما هم در واكنش به فريادهاى «شاه بايد برود» با اصرار خود، و بدون هيچ مقاومتى «عطامان» را به «لقامان» بخشيد و رفت؟ ولى در اين چهل دوسال نه تنها هيچ يك از مسائلى كه به او نسبت داده ايم از بين نرفته بلكه شديد تر هم شده است، و ما مانده ايم با «ولايت مطلقهء فقيه» كه با جديت تمام  به از بين بردن اصلاحات پهلوي ها (همچون: رفع حجاب، حقوق زنان، رفاه عمومى،  استقلال نيم بند نظام قضائى، استقلال نظام اموزشى، آموزش مجانى تا سطح دانشگاهى، اصلاحات ارضى، سهيم شدن كارگران در سود كارخانه ها، حق رأى بانوان، مقبوليت جهانى، و سكولاريسمی هرچند نيم بند كه دست ملايان را از زندگى خصوصى  مردم ايران كوتاه كرده بود) همت گماشته و فقر و انزوا  را براى مردمى كه به فقر خود مفتخرند به ارمغان آورده است.

  مشگل دوم هم «تسلط ارعاب فرهنگى بر رفتار ماست».

  بزرگترین مانع شكوفائى «جوامع بسته و مكتبى» اين واقعيت است كه در اين جوامع شك كردن به مقدسات مردمى گناھى نابخشودنى است  كـه می تواند مجازات مرگ داشته باشد.  اين «ارعاب فرھنگى» مؤثرترین اسلحه اي است كه در طول تاریخ نیروھاى مكتبى سياسى و مذهبى براى حفظ منافع خود و دفع دگرانديشان بكار گرفته اند و بھترین متفكران ما، بارھا به بھانهء «توھین به مقدسات مردمی»، يا «غرب زدگى» و «نوكرى حكومت هاى بيگانه»، تكفیر و به نحوى حذف شده اند.

  در اين شرايط ، بازآفرينى و سالم سازى فرهنگى يكى از مهمترين چالش نظام های اجتماعى ماست كه نيازمند به چالش گرفتن باورها و تلاش براى پاكسازى آموخته هاى مردود قبلى و شناخت آموخته های نو و آفريدن تمايلات جديد است.

  اين یك روند «یادگیرى عاطفى و جمعى» است كه با آموزش آكادميك تفاوت بنیانى دارد. متاسفانه در گيرى با اين  باورها و ارزش هاى فرھنگى و مكتبی كه جامعه ما را به افسردگى كشانده اند بقدرى درد آور است كه كمتر كسى حاضر است تا ريسك درگيرى با باور هاى مردمى را بپذيرد.  كسروى ها، صادق هدايت ها، طاهره ها، آخوند زاده ها، ميرزا اقاخان كرماني ها، تقى زاده ها، و پهلوى ها كه اين راه انتخاب كردند به تنهائى خود واقف بودند.

 

نوری علا: اين اصطلاح «ارعاب فرهنگی» به نظر من خیلی گويا است.

 

قراجه داغی: بله،  من فکر می کنم که برای رھائى از دور باطل عقب ماندگى ابتدا باید از شر «ارعاب فرھنگى» آزاد شد. اين کار براى شكوفائى یك نظام اجتماعى بقدرى حیاتى است كه پرداخت ھر گونه ھزینه اى را مجاز می سازد. زیرا كه پيشرفت جوامع انسانى در همهء زمان ها مديون وقايع يا رهبرانى است كه توانسته اند مقدس ترين اصول قبول شدهء مردمى را مورد سؤال قرار داده و فرهنگ مردمى را با واقعيت هاى زمان آشتى دهند. تجربهء رضا شاهى در ايران تاكيد يست  بر اين ادعا.

 

نوری علا: من در اين مورد کاملا با شما همعقيده ام اما لازم می دانم که اين نکات بیشتر شکافته شوند.

 

قراجه داغی: از مهمترين عواملى كه چگونگی ارعاب فرهنگى را در يك اجتماع تعیين مى كنند كيفيت نظام هاى ارزشى، و چگونگى تسلط مكاتب سياسى و ايمانى در ساختار فرهنگى يک جامعه است.

 

نوری علا: و در مورد مکاتب عقيدتى و ايمانى این تسلط فرهنگی چگونه عمل می کند؟

 

قراجه داغی: مكاتبى كه ادعاى علمى يا الهى دارند، با اين تصور كه به حقيقت مطلق دست يافته اند، «فضيلت شك كردن» نسبت به باورها و عقايد مسلط خود را بشدت نفى مي كنند و منحرفين را دشمن شمرده و به هر قيمتى حذف مى كنند. اين مكاتب، بدون استثنا، دشمن تفكر آزاد،  نوآورى و خلاقيت فردى وحقوق اجتماعى هستند و آگاهانه باعث عقب ماندگى، مانع پيشرفت و شكوفائى يك  نظام اجتماعى مى گردند.    در اينجا بد نيست كه توجه شما را به اين گفته ى جالب "جمشيد طاهرى پور"، يكى از انديشمندان جنبش چپ ايران، جلب كنم كه در مقاله بسيار خواندنى خود با عنوان «نابالغى خود خواسته» به فضيلت شك كردن اشاره دارد و می گويد:

  -- "اين فضيلت شک كردن بود که در بازخوانی و باز انديشی کتاب "لنين"، دريافتم که ضد امپرياليسم و ضد ليبراليسم لنين و خمينی، مستقل از ادبياتی که آنها را پوشانده است، از يک جنس و سرشت اند و هر دوی آنها علايق و منافع مردم خود را در اين مى جستند که گردونه "تاريخ جديد و مدرن" را از پيشروی باز دارند.».

 

نورى علا:  می دانم که شما در فرهنگ اصیل ايران ارزش هائی را يافته اید که واقعاً غرور انگيزند. اما من می خواهم از گذشته های دور ببريم و به شرح حال و هواى  زندگى امروزمان  بپردازیم. يعنی برگرديم به چند و چون تجانس بعد فرهنگ امروز ما با چهار بعد ديگر .  مشتاقانه پای صحبت شما در اين مورد می نشینم

قراجه داغی: بسيار خوب، به نظرمن، متاسفانه عدم  تجانس بعد فرهنگى ما با دو بعد تفكرعقلانى (دانستن) و تفكر انتزائى ( خواستن)  بقدرى با دشمنخوئى اميخته است  كه اثرات ان با  دو بعد قدرت و ثروت تا حد غير قابل تصورى منفی است.

  من عقیده دارم که اين امر درفروپاشى اجتماع ايران علي رغم كوششهاى پنجاه ساله "بچه هاى رضاشاهى"  نقش عمده داشته است،   و امروزه ، دشمنى با مدرنيته (دانستن، خواستن و خلاقيت) بجائى رسيده است كه جز يك مبارزه جدی براى رسيدن به يک تحول فرهنگى راه ديگرى براى نجات ايران وجود ندارد. 

  بررسى علل شكست انقلاب مشروطيت، نهضت ملى، انقلاب سفيد و حتى انقلاب اسلامى، صرف نظر ازموافقت يا مخالفت هر يك از ما با هر يك از اين حركت ها، درك اين واقعيت تلخ است كه درد اصلى ما يك درد فرهنگى است كه درگيرى با آن نه تنها شهامت بلكه تعهد و دانائى بسيار ميخواهد.

 

نوری علا: دلم می خواهد جایگاه «تعهد و دانائى» را در تفکر سیستمی بدانم.

 

قراجه داغی: اجازه بدهيد اين جواب شما را با شرح كوتاهى از يك گفتگو بدهم:  در يكى از هفته هاى قبل از انقلاب، فرصت يافتم با يكى از معروف ترين بازرگانان موفق صنعتگر شده، كه از مشتريان خوب  سازمان مديريت بود، در باره ى موفقيت  استراژدى عاليخاني در تبديل اقتصاد بازارى ايران به يك اقتصاد صنعتى صحبت كنم. او در رابطه با بحران جارى اين نصيحت پدر را كه  در بستر مرگ به او گفته بود براى من تكرار كرد: «پسرم، در اين ملك آسايش درداشتن زن صيغه، خانه اجاره اى و حق العمل كارى است» و تاكيد كرد،  همانطور كه ميدانى من به هيچ يك از نصايح پدرگوش نکردم، و ميدانم كه اين روزها تاوان آنرا خواهم پرداخت. 

 

نوری علا: به نظر شما، وجه عملی و تاريخی اين نصيحت پدر در فرهنگ ایران چه انعکاس داشته است؟

 

قراجه داغی: اين سخن براى من گوياى يك درد بزرگ فرهنگى بود.  ذهنیت مندرج در این «نصيحت» يعنى بى نقشی و بى تفاوتى، عدم تعلق، فراراز قبول مسئوليت، يعنی همان نقش آشکارى كه اكثر ما در فعاليت هاى اجتماعى براى خود قائليم. اين همان بستر بي نقشى وعدم تعلق است که ما را به "فرسودگی فرهنگى" كشانده است. همان نقشى است  كه "ابزار" در يك نظم مكانيكى بعهده دارد.  يعنى يك جز بدون ذهن و بى قدرت و بى مسئوليت « مامور و معذور!».

  در اين مورد دلم ميخواهد به يك واقعه ى ديكر هم اشاره كنم. من بدعوت سازمان برنامه، در جمعي از مديران، درباره تفكر سيستم ها و شكوفائى اجتماعى صحبت مي كردم كه شهبانو بى خبر وارد جلسه شدند و در اولين صندلى خالى نشستند و فرمودند كه سخنان خود را بدون هيچ ملاحظه اى ادامه دهم. خدمت شان عرض كردم كه با اجازه مي خواهم از اين فرصت استثنائى استفاده كنم و با توجه به علاقه اى كه شهبانو به مسائل فرهنگى دارند نكته مهمى را در اين مورد به اطلاع برسانم و سپس ادامه دادم : قربان، از سه بنا پرسيدم چه مى كنيد؟ اولى گفت "آجر روى آجر ميگذارم"، دومى گفت که "دارم يك ديوار مى سازم"، ولى سومى گفت " کمک می کنم كه يك مدرسه ساخته بشه"  آثار مهملى از قيافه اولى مى ريخت، اوهيچ نقشى براى خود وهيچ ارزشى براى كارى كه مى كرد قائل نبود. بقول خودش، "آجر روى آجر مى گذاشت". سومى اما در عالم ديگری بود او داشت مدرسه مى ساخت. رفتار متفاوت اين سه فرد، كه هر سه خود را بنا مى دانستند، گوياى اين واقعيت است كه واحد نظام اجتماعى فرد نيست بلكه نقشى است كه فرد در شرايط مختلف و در گروه هاى متفاوت براى خود قائل است. به همين دليل می توان ديد که چرا يك پدرخوب لزوماً يك رئيس خوب نيست. و يك دوست خوب مي تواند شريك كارى بدى باشد. تجربيات و تحقيقات شخصى من، در سازمان ها وشركت هائى كه در تمام اين سال ها با آنها درگير بودم مرا به شناخت اين واقعيت تلخ رسانده است كه مردم ما، چه در بخش خصوصى و چه در بخش دولتى، نقش سازنده اى براى خود نمى بينند و اكثراً خود را مثل يك ابزار "مامور و معذور" مى پندارند. به اینجا رسیده بودم که ناگهان يكى از شركت كنندگان در سمينار با صداى بلند و لحنى توهين اميز گفت: "شما به چه جرئتی بخود اجازه ميدهید كه در حضور شهبانو به ملت ايران توهين كنید؟" 

  سكوت سالن را فرا گرفت اما  خوشبختانه شهبانو فرمودند:

  "اجازه دهيد من شخصا جواب اين سوال را بدهم." ,  ادامه دادند: " اين بى نقشى كه Hقاى قراجه داغى به آن اشاره كرد، متاسفانه، يك واقعيت تلخ است و يكى ازمهمترين محدوديت هاى شكوفائى اجتماعى- فرهنگى ماست، سكوت و انكار، و عدم كوشش براى شناخت اين درد، و يافتن جوابى براى آن، سبب شده كه بعضى كوشش هايمان براى شكوفائى اجتماعى وفرهنگى به نتيجه دلخواه مان نرسد. من مطمئن هستم كه ايشان راه حلى براى اين درد دارند، اگرنه، آن را مطرح نمي كردند. من مشتاق شنيدن آن هستم."

  حاضرين دست زدند و من هم پنج عاملى را كه مسئول ايجاد اين بى نقشى است توضيح و نشان دادم كه چگونه يك تحول در ميل «خواستن و توانستن» و "بازآفرينى قدرت" (duplication of power) كه با شناخت و توافق در ضوابط تصميم گيرى و دانستن چراها صورت مى گيرد، عامل نقش آفرينى دراعضاى يك نظام اجتماعى است.

 

نوری علا: فكر ميكنم موقع ان رسيده است كه به شرح كامل" فرسودگی فرهنگی" بپردازيم.

 

قراجه داغی: ناهنچاری های جامعه ما در ارتباط با هم اند؛ از نظر من، کل اين مجموعه ايجاد كننده پديده پيدايشى فرسودگى فرهنگى است كه حاصل همكنشى پنج «خُرده فرهنگ»:

١- فرهنگ ايلاتى، ٢- اسلام سياسى ( نظام ملاگرى)، ٣-  مكتب پرستى، ٤-غرب ستيزى و ٥ - ديوانسالارى است.

 

نورى علا: پیشنهاد می کنم که، اگر موافق باشيد، با شرح مختصرى از هر يك از پنچ «خرده نظام  فرهنگى» كه بنظر شما باعث بى نقشى، بى علاقگى و گريز از مسئوليت پذيری مردم ما شده اند به پردازيم تا بصورت دقيق ترى اين درد اجتماعى را بشناسيم. و اگر اشکالى نمي بينيد ابتدا از دو خرده فرهنگى كه اثر عميق تاريخى دراين زمينه دارند يعنى از «فرهنك ايلاتى » و «اسلام سياسى» آغاز کنيم، و سپس به سه خرده فرهنگى كه محصول جريانات صد سال اخيرند بپردازيم.

 

قراجه داغى: بسيار منطقى است. من هم كاملاً با اين ايده موافقم و بحث را با «فرهنگ ايلاتى» شروع مي كنم. 

  ميدانيم كه تمام سلسله هائى كه بعد از اسلام در كشور ما حكومت كرده اند، به استثناى پهلوى ها، توسط رؤساى عشايری بنيان گزارى شده اند كه به نحوى بر رقباى ديگر خود پيروز شده اند. در« فرهنگ ايلاتى » رئيس ايل مالك جان و مال وهستى اعضاى ايل است. اين نظام ارزشى در طى يك تاريخ غم انگيز در تمام سطوح اجتماع ما، و مخصوصاً در واحد بنيانى آن «خانواده» حاكم بوده  است ، بطوريكه رئيس خانواده نيز مالك جان و مال و هستى اعضاى خانواده خود شده است. اين مهم وقتى با فرهنگ استبدادى اسلام سياسى تركيب مى شود ديگر نمى توان در مورد شناخت «چراى» استيلاى فرهنگ ديكتاتورى در تمام منطقه خاورميانه شک داشت.   متاسفانه، درد ديگر «فرهنگ ايلاتى»،  دشمنى و اختلاف مابين ااقوام  رقيب است و تاريخ ما بارها شاهد مداخله فاجعه بار اقوام  بيگانه در امورايران بوده است.

 

نورى علا: لابد اشاره تان به حمله اعراب و جنايات چنگيزها، هولاكوها،  و تيمورلنگ ها است؟

 

قراجه داغى: بله، نه تنها اين تجاوزات قسمت مهمى از «حافظه تاريخى» دردناكي است كه روزگار ما را به وضع امروز كشانده است بلكه باعث اصلى تسليم ما در مقابله با "ظلم" شده است.  مگ نه اينكه ما "ملت مظلوم پرست" پانصد سال حكومت خلفای عباسی را با رضايت و بدون مقاومت پذيرفتيم، حتى ‌وزیرشان شدیم،  برایشان صرف و نحو تدوين كرديم و سیاست نامه نوشتیم، ۳۰۰ سال با مغول مدارا كرديم! مهمتر از همه حدود ١٥٠سال در مهمترين دوران تحول رنسانس حکومت قاجاریه را تحمل کردیم!  مگر مى توان امور يك  كشوررا در ان  دوره تاريخى (شكوفائى رنسانس)  به دست پادشاه بى كفايتى چون  فتحعلى شاه قاجار سپرد كه بيچاره فقط ٤٩ پسر داشت و بجز زن بازى و از دست دادن قسمت هاى مهمى از خاك ايران كارديگرى نكرد و ناصرالدين شاهش بتواند ٥٠ سال درنهايت بى ثمرى و خشونت حكومت كند؟  يادمان باشد که ما در دوران حكومت صفويه و قاجاريه گرجستان، ارمنستان، آذربايجان، افغانستان، تاجيكستان، يعنی بخش های مهم کشورمان را از دست داده ايم.

 

نوری علا: بدون آنکه بخواهم از بحث مان خارج شوم، دوست دارم به اين هم اشاره کنم که در چنين شرايطى حفظ تمامیت ارضی بقيه ايران خودش يک معجزه بوده است نه يک امر ساده و بديهی.

 

قراجه داعی: درست است. در تاريخ مدرن ما تجربه رضا شاهى يك نقطه عطف است در حفظ تماميت ارضى ايران در مقابله با چالش ايل سالارى و تجزيه طلبى. مقابله و رفع خطر از چالش شيخ خزعل ها، سميتقوها، قاضى محمدها، كلنل پسيان ها و ميرزا كوچك خان ها از مهمترين دستاوردهائى است که ايران دوستان را براى هميشه مديون رضاشاه مى سازد.

 

نوری علا: من مشتاق شنيدن. نظرات شما در باره "فرهنگ اسلام سياسى" هستم.

 

قراجه داغى: از ديدگاه من، جمشيد طاهرى پور با اين جمله حرف آخر را زده است: "فرهنگى كه ما سال هاى متمادى است از آن متاثريم کلاً منشا دينى دارد و نتيجه آن هم انكار فرديت انسان است."   من هم باور دارم كه امت اسلامى ما هرگز خود را مختار، توانا، داراى حق تفكر، و حق انتخاب شيوه زندگى  ندانسته است. در واقع، نه تنها خود، بلكه همه ديگرانى مثل خود را نيز قبول ندارد و تنها كسانى را ميپذيرد كه «ناجی» و دارای «رسالت الهى» باشند.  متأسفانه اين برداشت نه تنها در رفتار رهبران مذهبى بلكه بعضى ازحاكمان سياسى- مذهبى  ما هم اثر گذاشته و آنها را هم  به اين باور رسانده است كه آدم استثنائی بوده و براى انجام خواسته هاى الهى  ماموريت يافته اند. در واقع، فرهنگ فقهائى در قدرت نمائى و قدرت طلبى اگر بيش ازفرهنگ ايلاتى نباشد كمتراز ان  نيست، در اين رابطه آنچه مهم است ترويج و جا افتادن فرهنگ عقل ستيز است.  از نظر من عقل سرچشمه فضیلت شک کردن و نپذيرفتن هيچ فرضيه اى بی چون و چرا است. تصور كنيد كه نفى «فضيلت شك كردن» و دشمنى با تفكر انتزاعى چه صدمه اى به سطح  دانائى و خلاقيت يك اجتماع  مى زند. آیا اين گفته امام محمد غزالى كه: «آنچه دانستن ان  از تر و خشك، لازم است در كتاب مبين آمده است» عين دشمنى با تفكر عقلانى و انتزاعى (خواستن، دانستن و خلاقيت) نيست؟   آيا اين به اصطلاح «علما!» نمي دانند اين حكم كه «مستضعفين همه در راه بهشت اند و مستكبرين همه در راه جهنم»، چه صدمه اى به اقتصاد و نظام توليد و سبك زندگى ما زنده است؟   حتما اين داستان راهم  مى دانيد كه «جريان  15خرداد» بود كه «بيژن جزنى» را به اهميت «شهادت» در میان امت اسلامى آگاه كرد و نتيجه آن به تشكيل  «فدائيان خلق» انجاميد. البته همه  ميدانيم  که شهادت پرستى امت مسلمان چي تاثيرى، مثبت يا منفى، در شكل گيرى ماهيت «نظام قدرت» و دستگاه «امنيت» در ايران داشته است نيازى به توضيح بيشتر ندارد. اندکی تفکر در باره چند نمونه ديگر از اين باورها، كه علماى مذهبى در ذهن مردم ما كاشته اند  روشنگر  نقش ايست كه اين باور ها  در پیدایش «فرسودگى فرهنكى» ما داشته است:

  ١- آزادى عقيده، آزادى بيان، آزادى زنان و حقوق بشر، از اختراعات غرب و دشمنى با اسلام است.

  ٢- تقيه (دروغ مصلحت آميز) جايز است و تمام فضيلت هاى انسانى يك «اماى» اسلامى بدنبال دارند.

  ٣-  كسب دانش باعث شك مى شود و شك كردن به احكام اسلامى مجازات مرگ دارد.

  ٤-  خداوند، ما و اين جهان فانى را براى آزمودن آفريده است و رستگارى در اطاعت مطلق، بندگى و بردگى است.

  ٥-  مظلوم پرستى، شهيد پرورى و عزادارى، " گريه كنيد مسلمونا ثوابه!"  از احكام فقهاى اسلام است.

  ٦- آفرينش از خصوصيات خاص خداوند است و انسان ناچيزحق آفريدن و خلاقيت ندارد.

  ٧- دور شدن از مبدا باعث تباهى است و هدف برگشت به اصل است.

 

نوری علا: واقعاً که اين «مبانی» بشدت ترسناک و ضد بشرى هستند. ممنونم. تصور من اينست که دو خرده فرهنگ «ایلاتی » و «اسلام فقاهتی» دارای عمر درازی هستند. اما شما از سه خرده فرهنگ ديگر يعنى ديوانسالارى، غرب ستيزى و مكتب پرستى هم نام آورده ايد. پیشنهاد می کنم اندکی هم به اين سه بپردازيد.

 

قراحه داغی: بسيار خوب از ديوانسالارى شروع ميكنم . از نظر من، عوارض آشكار و غير قابل انكار حاكم بر فرهنگ سازمانى ما حاكى از يك بحران عميق مديريت است.  مديريتی كه بهيچوجه جوابگوى نيازهاى يك جامعه نيازمند به تحول و شكوفائى نيست. متاسفانه، با پيچيدگى و آشفتگى روز افزون نظام هاى اجتماعى، رسيدن به اين شکوفائی در قالب تفكرى كه بر پيشفرض تحليلى و مدل مكانيكى نظم اجتماعى  استوار باشد ميسر نيست. در نتيجه، در يك سیستم ديوان سالار، كارمند همان نقشى را بر عهده دارد كه يك ابزار در يك سیستم مكانيكى دارد؛ یعنى يك  رباط  بدون ذهن و بى قدرت و بى مسئوليت: «مامور و معذور!»

 

نورى علا: اگر، بعنوان نمونه، به چند تائى از اصول حاكم بر نظام ديوانسالارى كه، از نظر شما، مانع تحول فرهنكى  و كارائى نظام مديريت در ايران است اشاره كنيد بسيار آموزنده خواهد بود.

 

قراجه داغى: بسيار خوب؛ به چند تا اشاره می کنم:

  ١-- در يك «نظام ديوانسالار بسته») از آن نوع که ما داريم) مقررات هدف است نه وسيله. وظيفه يك بروكرات اجراى مقررات است نه انجام مأموريت سيستم. در صورتي كه مقررات فقط راهنمائی براى رسيدن به هدف است.   براى درك اهميت اين  نكته لازم است  به قسمتى از نامه كه درابتداى اشتغالم در شركت IBM  جهانى از واتسون جونيور مديرعامل دريافت كردم  اشاره كنم  كه در آن از من خواسته بود كه تحت هيچ شرايطى نبايد اين جمله "اين مقررات IBM است" را از روساى خود بپذيرم  وهرگز نبايد ازان درهيچ  مكالمه با مشتريان خوداستفاده كنم و اضافه كرده بود كه همه مقررات در  IBM يك چرا دارد،  واولين مسئوليت تو دانستن اين چراهاست.

  ٢-- در يك نظام ديوانسالار، «انحراف» يك «اشتباه نابخشودنى» است كه بايد بهر قيمت جلوى آن را گرفت؛ حال آنکه در «نظام هاى باز» همه ى انحرافات لزوما ناپسند نيستند و بعضى مى توانند گوياى نياز سيستم به تغيير، تحول و نوآورى باشند.

  ٣-- «كنترل» در مكتب كلاسيك به معنى «مچ بگيرى» است و مفهوم «ياد دهى» و تنظيم حركت سيستم از طريق «مكانيزم بازخورد» را ندارد. حال اگر نوآورى و خلاقيت، که بدون اشتباه امكان وقوع ندارند موجب بازخواهى و تنبيه باشد، بهترين راه رستگارى چيزی جز تقليد، عدم قبول مسئوليت، و نپذيرفتن كوچك ترين ريسك ، نخواهد بود. و اين امر، در يك اقتصاد گلوبال امروزى، كه هر روز به نوآورى و خلاقيت بيشترى احتياج دارد، بسيار فلج كننده است.

  ٤-- «توأم نبودن اختيار با مسئوليت» مي تواند منجر به نوسان دائم بين تمركز و عدم تمركز شود. در حاليكه لزوم «همزيستى تمركز و عدم تمركز با هم» يك «ضرورت» است، نه يك «سليقه»، آن هم ضرورتی كه نه با تقسيم قدرت بلكه با بازآفرينى قدرت (duplication of power) در تمام سطوح،  وبا توافق در «ضوابط تصميم گيرى» و دانستن "چراها" اتفاق مى افتد و ممکن می شود.

  ٥-- ماموريت (function ) يك نظم سازمانى، بر خلاف يك يك نظم فيزيكى ، مفرد و ثابت نيست و با تحول محيط متحول مى شود. مديريت يك نظم اجتماعى پيچيده امروزى بدون توجه به چند بعدى بودن ماموريت و ضوابط رفتارى سيستم هاى باز، در يك اجتماع چند ذهنى امكان پذير نیست و، با توجه به شدت رشد و تغييرات «ديجيتال تكنولوژى»، معدل عمر نهادهائى كه مطابق مدل كلاسيك ظرفيت تحول، همگامى و تجانس ندارند، بسيار کوتاه می شود. (اخيرا معدل ١٤ سال است)

  ٦-- نارسائى سيستم حقوق براى تأمين حال و آينده كاركنان، پرداخت «حق ليسانس» و «حق مقام» بجاى «كارآئى» و «بهره ورى» (يعنی استفاده از فلسفه حقوق مساوى براى حكم مساوى) باعث مي شود كه كاركنان كوچك ترين انگيزه اى براى اموختن، و توليد كردن نداشته باشند و الزاما اوقات ادارى خود را به فعاليت هاى شخصى، دلالى و رشوه گيرى اختصاص دهند. اين واقعيت كه نظام بروكراسى بزرگترين پاداش ها را به افراد زد و بندچى و فاسد مي دهد يكى از گرفتارى هاى عمده نظام ادارى امروز ايران است. اين فهرست خلاصه ای است از مشکلات نظام ديوانسالارى که ادامه آن "مثنوى هفتاد من كاغذ شود."

 

نوری علا: همينقدرش هم گريه آور است. حال مشتاق شنيدن سخنان شما در مورد مبحث «غرب ستيزى» هستم.

 

قراجه داغی: بسيار خوب، به نظر من، ائتلاف نانوشته ى دو نهضت موسوم به «سوسياليسم علمى»، و جنبش «احياگرى اسلام سياسى»، كه هر يك به دلايلى كاملا متفاوت، درعكس العمل به اثراتى كه رنسانس، و پيشرفت تكنولوژى در شيوه زندگى غرب ايجاد كرده بود بوجود آمدند عامل اصلى دشمنخوئى با غرب شده است كه با هيچ منطقى قابل توجيه نيست.  ائتلاف ناميمون و شايد  ناخود اگاه  سوسياليسم با اسلام سياسى در مقابله با يك دشمن مشترك (تكنولوژى غربى ) در سال هاى اخير، با بازخوردهاى فراينده، به يك پديده فلج كننده ضد غرب تبديل شده است

 

نوری علا: یعنی شما اين دو جريان ظاهراً متفاوت را، در واکنش شان به رنسانس يکی می بينيد؟

 

قراجه داغی: درست است. اين دو جريانِ همزاد و انزوا طلب، كه جز دشمنى با غرب تجانسى با هم ندارند، با ائتلاف با انديشمندان پسامدرن اروپا، و طرفداران «حكمت شرقى» و «عزاداران ٢٨ مرداد»، منجر به يك «دشمنخوئى» شده است كه نه تنها در حافظه فرهنگى ما ايرانيان جايگاهى نامتناسب با واقعيت هاى تاريخى يافته، بلكه زندگى سه نسل ما را به تباهى كشانده است و مردم ما را درگير مبارزه اى با يك توهم كرده است كه در تعصب و كينه توزى از يك جنگ مسلكى چيزى كم ندارد و تهديدى جدى براى توسعه و شكوفائى ايران است.

 

نوری علا: به نظر شما اين جريان «جنبش احياگرى اسلام سياسى» به کجا می انجامد ؟

 

قراجه داغى: بهمان جائى كه امروزه فقيهاى عاليقدرر خمينى و خامنه اى رسانده اند . اسلام دراصل يك مذهب سياسى است كه تمايل آشكارى به يك حكومت توتاليتر دارد. سكولاريسم، تحول فرهنگی، تكنولوژى، حقوق زنان را از اهداف شيطان بزرگ مى داند و دائما نگران «تهاجم فرهنگى» است كه  نه مى تواند مانع گسترش آن باشد و نه قادر است اثرات منفى آن را بر رفتار امت مسلمان خود تحمل كند.

 

نوری علا: و، به نظر شما، نتايج اين برداشت جيست؟

 

قراجه داغی: مقصد نهائى اين طرز فكر چيزی جز انزوا و استقرار ديكتاتورى اجتناب ناپذير «ولايت مطلق فقيه» نیست. می گويم «اجتناب ناپذير» چون شايد حكومت كردن بر يك امت بدون هويت و محتاج قيوميت، كه به فقر و قناعت و مستضعف بودن خود نيز مفتخر است، بدون اتخاذ يك روش آمرانه امكان پذير نباشد.

 

نوری علا: من هم فکر می کنم که حکومت اسلامی، با اين هويتى  كه براى امت مسلمان خود قائل است  زمينه چنان ديکتاتوری را فراهم کرده است.

 

قراجه داغی: راست اش را بخواهید منهم نميدانم چرا نبايد از امتى كه باور دارد "مستضعفين همه در راه بهشت اند و مستکبرين همه در راه جهنم" انتظارى داشت كه، ناخود اگاه، نخواهد دوباره به دوران قاجار برگردد تا شانس خود را در رسيدن به بهشت موعود بخطر نياندازد و ريسك «مستكبرى» را، كه پهلوي ها مسبب آن بودند، كاهش دهد!

 

نوری علا: به نظر شما شعارهای آزادی خواهانه ى انقلابیون با اين ايده ها تضاد ندارند؟

 

قراجه داغی: شوخى مي كنيد؟! من يكى نمي توانم اين ادعاى «انقلابيون» را كه بخاطرعشق به آزادى و ايجاد يك حكومت دمكراتيك خواستار «جمهورى اسلامى» بوده باشند. نظامى كه مظهركامل يك ديكتاتورى تماميت خواه است بپذيرم.  چه کس می تواند باور کند که ائتلاف طرفداران «ديكتاتورى خلق» با طرفداران «ولايت مطلق فقيه» بخاطر دشمنى با غرب نبوده بلكه بخاطر آزادى  براى ايران بوده است!

نوری علا:  در اين مورد من با شما موافقم. به اين دو گروه همه چيز می توان نسبت داد جز مطالبه آزادی. حال اگر نظريات خودتان را در باره «مكتب پرستى» هم روشن كنيد ميتوانيم به مبحث چه بايد كرد بپردازيم

قراجه داغی: من قبلاً توضيح داده ام كه انسان براى فكر كردن در باره ى هر موضوعى نيازمند دو فعالیت ذھنى است: اول ساختن یك مدل ذھنى، و دوم بكار گرفتن آن براى شناخت و درك نسبى پدیده مورد نظر. مدل ذھنى یك نوع شبیه سازی و خلاصه بردارى از پدیده هاست و، در بھترین حالت، یك برداشت شخصى و ساده شده از واقعیت هاى پيچيده است.  يعنی، بر خلاف نظر «مكتبيون» كه فكر مى كنند به حقيقت نهائى دست يافته اند، «حقيقت نقطه شروع يك جستجو نيست بلكه نقطه پايانى آنست، پايانى كه در اصل پايانى هم ندارد». اين «فضيلت شك كردن» است كه مى تواند انسان را براى شناخت بيشتر وبهتر پديده ها يارى دهد. متأسفانه، اكثر مكتبيون، چه مذهبي، چه سياسى وچه حرفه اى، به حقیقت مطلق برآمده از مكتب يا حرفه خود ايمان دارند فکرمی کنند که نه تنها علت همه ى مسائل را مى شناسند بلكه جواب همه ى سوالات را براى همه ى زمانها و مكان ها را هم يافته اند. از نظر انها شكاكان و دگرانديشان و معتقدان به مكاتب ديگر، همگی مرتد هستند و بايد حذف شوند. تاريخ براى آنان با توجه به منافع و هدف هاى مكتبی تفسير و تحريف مى شود، تهمت، افترا و ترور شخصيت مؤثرترين ابزار مكتبيان براى مبارزه با دگرانديشان است.  مشگل اصلى اينجاست كه مكتبيون  قدرت انكار را بحد كمال رسانده اند، و حتى على رغم تجربه  صد سال اخير، بجاى اعتراف به اين واقعيت آشكار كه دشمنى با تكنولوژى وعدم شناخت اهميت تفكر انتزاعى و خلاقيت  مانع اصلى شكوفائى وعلت عقب ماندگى انان بوده است هنوز سرگرم  جدال با اسياب بادى  يعنى دو هيولاى خيالى «شيطان بزرگ» و «امپرياليسم جهانخوار"هستند .

 

نورى علا: ما در هر دو انقلاب مشروطه و اسلامىِ خود با هيجان بسيار، بدنبال « آزادى، استقلال،امنيت و عدالت» بوده ايم؛ پس چرا هيچ خبرى از اين چهار خواسته ما نيست؟

 

قراجه داغى: براي اينكه اين خواسته ها شعارى بيش نبوده است.  ما مردم هنوز يك تعريف عملى مورد قبول در معانى هيچ يك از اين خواسته ها و ارتباط انها با يكديگر وبا زندگى اجتماعى خود نداريم. هنوزهم نميدانيم كه اين چهار خواسته درتعريف هاى متعارف خود ميتوانند مخالف ودر تضاد با يكديگر باشند.  در تعاريف مستقل و تحلیلی، آزادى و امنيت اغلب دشمن هم تصور می شوند؟  و اين برداشت كه «از هر كس به اندازه قدرتش و به هر كس به اندازه احتياجش» ازعدالت جز دشمنى با آزادى فردى نيست؟  متاسفانه، هنوز هم بسيارى از « مبارزان» ما نفهميده اند كه حكومت هاى مكتبى (چه از نوع مذهبى و چه سياسى) علي رغم  ادعا خود دشمن آزادى و عدالت هستند.  ما هرگز به اين مهم فكر نكرده ايم كه «حكومت اكثريت»، كه قرار است تأمين كننده آزادى باشد، در يك «نظام مكتبى» مي تواند باعث برپائی بدترين نوع ديكتاتورى ها شود و نه تنها آزادى اقليت ها را محترم نشمارد بلكه به حذف آنان بپردازد، درست همان كارى كه اين روزها اكثريت مسلمان با اقليت بهائى مي كند.  متاسفانه در تفکرتحليلى راهی براى همخوانى اين چهار خواسته وجود ندارد وفقط يك برداشت و تعريف متجانس و ديالكتيكي ازهمكنشى وارتباط اين چهار تمايل ميتواند تضاد مابين انان را خنثى كند و يك تعريف مكمل و متجانس ازانها بدست دهد.

 

نوری علا: هيچ دلم نمیايد که سخنان تلخ و تکان دهنده شما را قطع کنم. براستی که از سر درد سخن گفتید من اجازه می خواهم که ريل قطار گفتگومان را اندکی عوض کنم واز شما درباره رنسانس و تجربه ى غربيان درايجاد  تحول فرهنگى كه صورت گرفت بپرسم  مثلاً بدانم که تحولات اجتماعی مهم بر اثر تغييرات فرهنگی چگونه صورت گرفت

 

قراجه داغى: البته. بسيار بجا خواهد بود. بخصوص توجه کنید که تاريخ مدرن جهان، يعنی زمان بعد از رنسانس، تاريخ کشف تدريجی مفهوم يا واقعيتی به نام «نظام اجتماعى-فرهنگى» بوده است که دقیقاً بصورت يك «سيستم پنج بعدى و چند ذهنى» عمل می کند.   

 

نوری علا: عالی است. خواهش می کنم با همين نگاه به تاريخ و آسیب شناسی ارتباط خودمان با رنسانس بپردازيم، نظر شما چیست؟

 

قراجه داغی: موافقم،  نهضت روشنگرى در غرب ابتدا با يك تحول بنيانى دردو بعد تفكر عقلانى و تفكر انتزاعی آغاز مي شود و سپس همكنشى اين دو با «بُعد فرهنگى» آن را هم متحول مي سازد.  يعنی، در جريان رنسانس، ما اول با اين سه تحول بهم پيوسته سر و کارداشتيم.  و اين تحولات سه بعدی سبب جهشی بى سابقه در دو بُعد ديگر يعنى «قدرت» و «ثروت» مي شود كه خود عامل اصلى تمايز كشور هاى غربى با ماست كه مارا  به دشمنى با تفكر عقلانى (مخالفت با دانستن و فضيلت شك كردن) و دشمنی با تفكر انتزاعى (مخالفت با ميل خواستن و خلاقيت) مي كشاند. همين دشمنخوئى است كه تمام كوشش هاى اقليت قابل ملاحظه ای از مردم ما را براى ايجاد يك جامعه مدنى به شكست كشانده است. 

  مي دانيم كه بعد از «رنسانس» است که ممالك غربى، در طى پروسه صنعتى شدن خود، با پديده اى بنام «ماشين» آشنا مي شوند و به اين نتيجه مى رسند كه دنيا هم ماشينى است كه خداوند براى انجام خواسته هاى خود خلق كرده است.  شما اين باور را درکنار باورديگرانسان اروپائی بگذاريد که باور داشت، خداوند انسان را با تصويرى از خود آفريده است،  وانسان هم مانند آفريننده اش داراى «قدرت خلاقيت» است و مى تواند انواع ابزارهاى مختلف را براى انجام كارهاى خود بسازد. اين آغاز پديده ای بنام «تكنولوژى» است كه ابتدا با استفاده از«مدل مكانيكى» بر پا گرديد و دراين راه به پيشرفت هاى شايانى دست يافت. اين موفقيت قوائد بازى را عوض كرد و دو چالش بطورهمزمان شکل گرفتند.  اول انكه يك تراكتورتوانست كار پانصد كارگر را در يك روز انجام دهد و  باعث بيكارى و هجوم  سيل بيكاران غير ماهر به شهرها و گرفتارى هاى بى شمار شد.

  چالش دوم ، شناخت اين  واقعيت  بود كه يك تراكتور با همه توانائى خود از تركيب قطعاتى ساخته ميشود كه هريك فقط يكى از سه حركت ساده افقى، عمودى و دورانى را انجام ميدهند .  اين شناخت باعث بوجود امدن نظمى شد كه ميتوانست از كارگران غيرماهر كشاورزى استفاده كند.  اين موفقيت آغاز كشف مدل مكانيكى نظام اجتماعى وايجاد نظم اوليه كاپيتاليسم است  كه سبب ميشود كه يك نسل بتواند در يكسال كالائى توليد كند كه از مجموع توليد صد سال گذشته او بيشتر باشد.  در زمانى كه درسراسر دنيا درطى  يک سال فقط  ٥٠٠ واحد اتومبیل، آن هم توسط کارگران ماهر، ساخته مي شد «كمپانى فورد» توانست، با كمك كارگران نيمه ماهرخود، روزانه ٣٠٠٠ ماشين توليد كند.

 بديهی است که رنسانس و تكنولوژى جديد مشکلات اجتماعى تازه ای را با خود همراه داشت.

  در واقع، در اروپا، بعد از موفقيت رنسانس، وقايع تلخ باعث وقوع مشكلاتى شد كه به جنگ اول و دوم جهانى انجاميد.

  واقعه اول، موضوع «نژادپرستى» آلمانى ها بود كه ادعا كردند كه كل موفقيت رنسانس ریشه در برترى نژاد آريائى دارد و اين ادعا به تضاد و جنگ بين كشورهاى اروپائى انجاميد.

  واقعه دوم، به برداشت متفكران چپ (سوسياليسم علمى) مربوط می شود. آنها سرمايه دارى و  تكنولوژى برخاسته از انرا عامل دشمنى با قشر كارگران ماهر دانسته و به مبارزه با ان برخواستند.  متاسفانه هنوزهم ماموريت نظام اجتماعى را فقط توليد و توزيع كالا میپندارند و فقط  كارگران را نقش آفرينان اصلى يك اجتماع مى دانند،  وهنوز اهميت همكنشى نقش آفرينان ديگرمخصوصا در دو بعد عقلانى و انتزاعى (خلاقيت) را، كه شرط لازم براى شكوفائى نظام اجتماعى است، نپذيرفته اند

واقعه سوم كه موجب بوجود آمدن «جنبش احياى اسلام سياسی» شد، نتيجه اين برداشت بود كه گسترش سكولاريسم و تكنولوژى باعث پيدايش "شيطان بزرگ" و تغييرات بنيادين درسبك زندگى غربيان شده است، و اين  دشمنى با اسلام و باورهاى آنست.  لذا مسلمانان بايد به جهاد و مبارزه با ان برخيزند.  متاسفانه، ممالك اسلامى نه تنها از ماهيت اصلي رنساس واهميت  نظام ارزشى كه اين طرز فكر در روش زندگى غرب ايجاد كرده بود بى اطلاع ماندند ، بلكه هنوز پيدايش «تكنولوژى» و نياز به تفكر را دشمنى با نحوه زندگى و دستورات اسلام بحساب ميآورند. بطورى كه ً "مدرس"، نمايندهء مجلس، در اعتراض به وجود ماشين در ايران، سوار بر خر از اصفهان به تهران ميآيد و قهرمان امت مسلمان ايران در مقابله با تكنولوژى غرب مى گردد!

  در اين فضا بود که آموزش اجبارى، استقلال نظام آموزشىى، استقلال نظام قضائى، رفع حجاب رضاشاهى همگی مظهر «غربزدگى» خوانده شد وبستن و جايگزين كردن  حمام دوش با حمام "خزينه" را كه عامل اصلى انتقال امراض مسرى كه باعث مرگ يك سوم جمعيت ايران شده بود دشمنى با اسلام ناميدند. من معتقدم "عمق فرسودگى فرهنگى" كه به ان مبتلا هستيم  يكى ازدلايلى بود كه سبب شد كوشش هاى «پهلوى ها» براى شروع يك تحول فرهنگى درايران ناكام بماند، و با تلاش دشمنخویانه و فريب كارانه گروه هاى شناخته شده اى كه منافع خود را در خطر مى ديدند، همه دستاورد هاى آن دوران از دست برود.

 

نوری علا: پس شما کوشش های دوران پهلوی را نمونه ای از آن چيز هائی می دانيد که بايد انجام ميشد؟

 

قراجه داغی: درست فهميديد، من نه تنها درگيرى آگاهانه ى پهلويها را با چالش هاى  فرهنگى على رغم خطرات ان  تائيد ميكنم بلكه رضا شاه را يك رهبراستثنائى ميدانم كه براى نجات ايران، با اگاهى وقبول خطرات ناشى از درگيرى با مسائل فرهنگى، دست به مبارزه با فرسودگى فرهنگى و باورهاى دروغين زد و با اينكار كينه توزى و دشمنخوئى بى حساب نيروهائى كه خود عامل اصلي فرسودگى فرهنگ ايران بودند را بجان خريد.  پهلوى دوم  نيز در پانزده سال اخرحكومت خود برنامه ى تحول فرهنگى پدر را دنبال كرد ولى متاسفانه در دو سال اخر سلطنت خود در مقابله با پيشرفت بيمارى سرطان دچارافسردگى شديد گرديد ودر تلاش يافتن راه حلي براى خروج خود از كشور و با انتصاب شريف امامى به نخست وزيرى، مرتكب بزرگترين اشتباه زندگى سياسى خود گرديد و بازى را به خمينى ،" ساليوان" و سفير دولت كارتر در ايران، و ژنرال هايزر، كه براى اعلان بيطرفى ارتش به ايران امده بود، واگذار كرد .

 

نوری علا: آيا فکر نمی کنيد که شرايط امروز ايران برای يك تحول فکرى، يا بقول شما فرهنگى، از همیشه مناسب ترنشده است؟

 

قراجه داغی: البته، مسلماً علت وجودی این بزرگترین فرصت  كه با پرداخت سنكين ترين هزينه ها در همه ابعاد اجتماع ما بدست آمده است وجود ناميمون همين حکومت اسلامی است. من هم كاملا با اين گفته منتسب به کسروی كه «ما یک حکومت اسلامی به مردم خود بدهکاريم  تا واقعیت اين نظام  را با گوشت و پوست و استخوان خود درك كنند» موافقم.  خوشبختانه جوانان ما، اين روزها در عكس العمل نسبت به رفتارانقلابيون مكتبى، «ضد مکتب» شده اند،  این بزرگترین شانس ايران ما است،.  لازمه استفاده ازاين فرصت اولويت دادن و توجه به نسل آينده است. قبول كنيم كه آینده ایران بر دوش جوانان، مخصوصا بانوان با شهامتى است كه فرزندان همان بانوان «انقلابي» هستند كه با شعار بيشرمانه ى «روسرى يا توسرى» مواجه شدند و تصميم گرفتند كه دختران خود را به نحوه ديگرى بارآورند. خوشبختانه اين دختران با شهامت مادران نسل فرداى ايرانند. به هر  حال، لازم است قبول كنيم كه اولويت اول ما باید مبارزه با «انجماد فكرى» و «فرسودگى فرهنگى» باشد. اين هم درقدم اول منوط به « جدائى مذهب و مکتب از حكومت»  است.

 

نوری علا: خوشحالم كه شما نيز سکولاریسم نو، طعنی جدائى هم مذهب و هم مکتب از حكومت، را جزء لاینفک اين مبارزه می دانید. من فکر می کنم اين برداشت شما از ضد مكتب شدن جوانان ما به سکولاريسم امکان می دهد که تبديل به گفتمان اصلی ما شود. اين طور نیست؟

 

قراجه داغی: البته. ولى بايد تاكيد كنم که سكولاريسم، با همه اهميتى كه دارد، به تنهائى نمى تواند آن تحول فرهنگى را كه نيازمند ان هستيم ممکن سازد. ما بايد، علاوه برجدائى مذهب و مكتب از حكومت، و با قبول آزادى عقيده، به مبارزه خود علیه انجماد فكرى، خرافات مذهبى ودشمنخوئى مكتبى و ايلاتى ادامه دهيم و، نگران «ارزش»هائى باشيم كه مانع شكوفائى فردى و اجتماعى ما بوده اند. ما ديگر نبايد اجازه دهيم كه هيچ مكتبى  چه سياسى و چه مذهبى ، بعنوان نماینده اكثريت ، با ارعاب فرهنگى، عقايد مكتبى خود را به مردم ما، حتى به اقليتى از يك نفر، تحمیل کنند. در ايران فرداى ما،  هر کسی بايد بتواند مذهب شخصى  يا عقيده سياسى خويش را بدون وحشت از ديگران داشته باشد.

 

نورى علا: شکی در آنچه می گوئید ندارم. اما خيلى از آشنايان من، كه اكثرا با من و شما در مورد نياز به يك تحول فرهنگى موافقند، عقيده دارند که در گيرى با اين امر هم، مثل ديگر مسائل، نيازمند به اقدامات بلند مدت است و بايد به بعد از سرنگونى نظام حاكم و با پيشگامى حكومت مدرن ومدنى كه روى كار مي آيد موكول شود. در اين مورد چه فکر می کنيد؟

 

قراجه داغى: متاسفانه درد من همان درد « چگونگى روى كار آمدن اين حكومت مدرن و مدنى است" كه به آن اشاره كرديد. متاسفانه كمتر حاكمى كه در يك انتخابات ازاد بر اساس «فرهنگ رایج روز» با رأى اكثريت مردم انتخاب شده باشد شهامت آن را خواهد داشت كه با همان فرهنگ رایج در افتد.   تجربه تاريخى ما در دو انقلاب مشروطه و اسلامى تائيد كننده اين مهم است كه " مردمی ترين حكومت برخاسته از یک فرهنگ فرسوده، چيزى جز آنچه تجربه كرده ايم به بار نخواهد آورد".

 

نورى علا: يعنی شما معتقديد كه شناخت و مبارزه بلند مدت با آن دسته از «ارزش هائى» كه عامل اصلى فرسودگى فرهنگى هستند مانعی برای مبارزه براندازانه در اين زمان محسوب نمی شود بلكه مكمل ضروری و همزمان آن است؟

 

قراجه داغى: کاملاً. بعقيده من، پيشگام شدن در جهت ايجاد يك تحول فرهنگى ، كه خود می تواند عامل مهمى در سرنگونى نظام حاكم باشد،  برهمه چيز اولويت دارد. مخصوصا ، در شرایط فعلى،كه  چشم انداز براندازی اين رژيم چندان اميدوار كننده نیست شايد بهترين راه مبارزه باشد. چون، اگر بفرض محال، ملايان از سر سيرى تشريف مبارك شان را از سر ملت ايران كم كنند، ما مردم آمادگى تشكيل يك حكومت با ثبات مردمى را نداريم و احتمالاً دوباره  پس از چند ماه خوشحالى كاذب، به همان وضعيت بعد از انقلاب های مشروطه و اسلامى خواهيم رسيد

  متاسفانه، اين برداشت كه با يك انتخابات آزاد و سالم همه مسائل و گرفتارى ما بطور خود سامان به پايان ميرسد محصول يك اشتباه در شناخت ماهيت رفتارى يك نظم اجتماعى است. ازادي فقط  وسيله اى براى انتخاب حكومت ها نيست  و به بعد سياسى محدود نميشود بلكه يك پديده ى فرهنگيست كه در همگى پنج بعد نظام اجتماعى  نقش اساسى دارد.  انتخابات، مخصوصا، از نوع سالم و آزاد ان،  در غياب الزامات  فرهنگى براى برقرارى يك جامعه ى مدنى،  فقط يك بازى تمام نشدنى براى جنگ گروه ها وجدال مكاتب سياسى است كه غالبا  فاقد توانائى و دانش لازم براى درگيرى با تضاد و اختلافات خود ميباشند و در يك  جنگ بى پايان  "برد و باخت" مانع ايجاد دولتهاى كارامد و با ثبات ميشوند كه بتواند با مشگلات پيچيده و چالش هاى يك جامعه درحال تحول درگير شوند

  بياد بياوريم كه در پانزده سال اول بعد از انقلاب مشروطيت، سلامت وآزادى انتخابات، به تشگيل ٣٦ دولت بى ثبات انجاميد كه هيچ يك حتى شش ماه دوام نيافت كه فرصت درگيرى با مسائل بيشمارى كه مردم را به درد آورد بود داشته باشند،  نتيجه به، ناچار، به ظهوريك  حكومت امرانه منتهى شد.   پانزده سال حكومت "امرانه رضاشاهى" كه با خواست، حمايت و همكارى گروهى از رهبران انقلابيون مشروطيت كه از ناتوانى نظم  حاصل از ان  به تنگ امده بودند بوجود امد، و  به اغاز مدرنيزه شدن ايران وايجاد يك نظام نيم بند سكولار و اغاز يك تحول فرهنگى انجاميد، كه انهم سرانجام  با دشمنى  نيروهاى مخالف تحول فرهنكى و دخالت نيروهاى خارجى ناتمام ماند.

  بيست سال اول حكومت "پهلوى دوم" نيز كه به انتخابات ازاد متكي بود، با عدم ثبات و كارآرائى ٢١ دولت  به همان سرنوشت ١٤ سال اول مشروطيت دچار شد. بى ثباتى اين دولت ها و عدم توانائى به درگيرى با مسائل دردناك انروز ها ، سرانجام  پهلوى دوم را، كه  بقول مهندس بازرگان "ميتوانست  اولين پادشاه دمكرات ايران باشد"، به ناچار به ادامه نظام امرانه تحول فرهنگى  پهلوى اول كشاند و در جواب هشدار دوستداراني كه او را از خطرات درگيرى با چالش هاى فرهنگى برحذر مي داشتند گفته بود: "حكومت به  ملتى  كه با ادامه ى اين وضع  اينده آى ندارند افتخار نيست".  متاسفانه دستآورد هاى او هم با انقلاب اسلامى به باد رفت.  هرج و مرج اوليه ناشى از انقلاب شكوهمند اسلامى اين بار با يك عقبگرد تاريخى به تولد حكومت اسلامى و استبداد ولايت مطلقه فقيه انجاميد. كسى چه ميداند كى؟ و چگونه؟ با يك معجزه پيش بينى نشده به سقوط حكومت اسلامى بيانجامد.

  در خاتمه  اجازه دهيد که اين پرگوئی از سرِ درد را با اين گفته امير كبير خاتمه دهم:

  «دوران عقب ماندگى ما از زمانى آغاز شد كه: جاى انديشيدن را تقليد، جاى تلاش و كوشش را دعا، جاى آرزوهاى بزرگ را  قناعت، جاى اراده را قسمت، وجاى تصميم عقلاني را استخاره گرفت!»

 

نوری علا: فكر ميكنم كه زمان آن رسيده است كه به سوال «چه بايد كرد؟» بپردازيم. با قبول اين مهم  كه «مسئله» ی ما ايراني ها «فرسودگى فرهنگى» است دو سوال ذهن  مرا درگير كرده است.  اول: آيا راه حلى براى جايگزينى فرهنگ فرسوده ما موجود دارد؟  دوم: اگر هست قدم اول چيست و کار از كجا شروع مى شود؟

 

قراجه داغى: اجازه دهيد كه جواب اين  دو سوال را  با پاسخ به سوال آخر شما آغاز کنم و بگويم که، در واقع، قدم اولى كه به دنبال آن هستيد می تواند شروع همين گفتگو باشد.  بهمين دليل ، جواب سوال اول شما  مثبت است بلى راه حلى براى اين مسئله موجود است، ولى دسترسى به آن آسان نيست. و جواب سوال دوم شما و قدم اول شروع اين گفتگوست.  موفقيت در شناساندن و پذيرش  "واقعيت افسردگى فرهنگى"  به كروه قابل توجهى از رهبران و دانايان ما ميتواند مارا به بيش از ٧٥ در صد درمان برساند.

 

نوری علا: بسیار خوب، ولى  ميدانم كه  شما هم با من موافقيد كه صحبت کردن به تنهائى ما را به مقصودى كه شما بدنبال آن هستيد نمى رساند . آيا در اين مورد به روش مشخصی باور داريد؟

 

قراجه داغى: حق با شماست؛ متأسفانه تحول فرهنگى تنها با نطق و خطابه و گفتگوهاى متداول، و حتى آموزش كلاسيك، اتفاق نمی افتد. از ديدگاه تفکر سیستمی، اين مهم نيازمند شركت بازيگران اجتماعى و رهبران فعال مردمى در يك پروژه «طراحى ديالكتيكى» ايست كه در آن "برداشت ها، خواسته ها و ارزشهاى" هر يک از ديدگاه هاى حاكم در نظام اجتماعى ما به چالش گرفته شود. اگريك  گفتگوى ساده، مي توانست در تصوير هاى مشترك ذهنى نفوذ كند روزگار ما به اينجا نمي كشيد.

 

نوری علا: بسيار خوب. پس  ميگوئيد كه بايد از تفکر سیستم ها و «طراحی ديالكتيكى » استفاده شود. من می دانم که شما از اين روش كه دوست و استاد شما، راسل ايكاف، مبتكر آن بود و شما آن را در اجراى تحولات فرهنگى و ايجاد نظام هاى جايگزين به كمال رسانده ايد و در چندين مورد با موفقيت اجرا نموده ايد وچند نمونه از انان را در کتاب تان، تحت عنوان « معدودى با شهامت» (Gutsy few) بطور كامل شرح داده ايد.  هرچند كه علاقمندان می توانند به آن مراجعه کنند؛ اما در گفتگوی کنونی، اگر موافق باشيد، لازم ميدانم كه مخاطبين ما با چگونگى استفاده از اين روش، حتى اگر كلى و بطور خلاصه باشد،  آشنا شوند.

 

قراجه داغی: با كمال ميل سعى ميكنم چهار چوب كلى و چگونگى استفاده از اين روش را، در راستای « باز آفرينى آينده» شرح دهم و پس از آن، براى روشن تر شدن مطلب، به سوالات شما پاسخ دهم. من در گفتگوهاى قبلى مان، به اين نكته اشاره كردم كه:  نظام هاى اجتماعى، يعنى نظامى با پيوند اطلاعات،  نمی توانند بدون توجه به آنچه در گذشته بر آنان رفته است، و نيز بدون توجه به تصوير مشتركى كه در حافظه فرهنگى آنان ذخيره شده، راه آينده خود را انتخاب كنند ومادامى كه تصوير مشترك و پيشفرض هاى سازمان دهنده يك نظم اجتماعى بدون چالش و ثابت باقی بماند، نظام هاى اجتماعى در تمام سطوح خود (خانواده، گروه، سازمان، و كل نظام) با سماجت به تكرار نظمى كه در عمق حافظه مشترك فرهنگى جامعه ذخيره شده ادامه می دهند.  براى تغيير بنيانى در رفتار سيستم هاى اجتماعى، بايد «تصوير مشترك» آن تغيير يابد.  اين مهم نيازمند يك روند «طراحى مشاركتى و ديالكتيكى» با مشاركت بازيگران اصلى يك نظام در بازسازى و طراحى مجدد آن است.  مراحل سه گانه روند « بازآفرينى آينده» بقرار زير است:

  --حركت اول: شناخت چگونگى  آينده ايست كه در صورت ادامه وضع موجود فرا خواهد رسید. این به معنی شناختن نتیجه منطقى و احتمالى عملكرد رفتار امروزى سيستم وعلت بى سامانى و آشفتگى در نظم موجود است.  اينده اى كه در غياب يك برنامه جدى براى تغيير همه اعضاى سيستم را تهديد مي كند. من بارها شاهد آن بوده ام كه شناخت اين تهديد،  انگيزه لازم را براى مشاركت جدى در بازآفرينى نظم موجود ايجاد مي كند.  ديناميك سيستمهاى بهترين ابزار براى شناخت وضع موجود و اينده اى كه در انتظار ماست، و اين بهترين روش شناخت مسئله است.

  --حركت دوم: طراحى يك نظام ايده آل با مشاركت بازيگران اصلى، كه جوابگوى برداشت آنان از خواسته ها و نيازها مشترك باشد. اين همان آفرينش «نظم ثانوى» است كه تصوير مشترك را بطو غير قابل برگشتى متحول مي سازد. طراحى يك نظم يا يك آيندهء ايده آل با اين فرض آغازمي شود كه نظم موجود بطور ناگهانى از بين رفته است ولى «محيط آن» بدون هيچ تغييرى در جاى خود باقي مانده است. طراحان موظف هستند نسل بعدى سيستم‌ دلخواه را كه جانشين نظم فعلى خواهد شد فارق از محدوديت هاى موجود  بنحوى بيافرينند كه بتواند درهمين محيط زنده بماند، از نظر مالى خودكفا باشد، و از ظهور مجدد آشفتگى و بى سامانى نظم موجود جلوگيری کند. تجربه شخصى من در اجراى ده ها پروژه مشابه نشان مي دهد كه امكان رسيدن به توافق بين بازيگران يك سيستم، با شرکت در طراحى ديالكتيكى  نظم ايده آل، از هر روش ديگرى بيشتر است؛ زيرا كه در اكثر مواقع منشا اصلي اختلافات زائيده محدوديت ها و برداشت هاى غلطى است كه افراد با توجه به شرايط خاص و مدل ذهنى خود آن را ساخته و پرداخته اند. درغياب اين محدوديت ها امكان رسيدن به يك توافق ديالكتيكى از هر مورد ديگرى بيشتر است.  توافق در آفرينش يك «طرح ايده آل» معرف آن است كه نورى در انتهاى تونل ديده مي شود و در واقع، در غياب محدوديت هاى نظام، راه حلى براى آشفتگى موجود وجود دارد. در نتيجه می بايست توجه را به شناخت و بر طرف كردن اين محدوديت ها معطوف کرد.

  --حركت سوم: حركت بسوى تحقق بخشيدن  به اين طرح دلخواه و عملى کردن ان در دنياى واقعى از طريق تقريب سازى مكرر آن است. اولين قدم در اين مرحله شناخت و درك محدوديت هائى است كه در شرايط موجود حذف آنان از محدوده قدرت طراحان نظم ايده آل خارج است. بكار گرفتن همين محدوديت ها به اولين تقريب طرح ايده آل منجر مي شود.  بعد از دستيابى به اولين تقريب  قدم بعدى شناخت محدوديت ‌هايى است كه حذف آنها نيازمند يافتن «زمان، منابع مالى، واطلاعات » است. این محدودیت های سه گانه را «محدوديت هاى يونيورسال» می خوانند و حد دلخواه انها در دسترس هيچ طرحى نيست و تقريب دوم و تنها با توجه به امكانات قابل دسترسى بوجود ميايد كه برنامه ريزى براى تامين بيشتر اين امكانات را بدنبال خود می آورد. بلاخره آخرين كوشش معطوف درگيرى و خنثى كردن برداشت هائي است كه ناخودآگاه عامل ايجاد ترس و نا امنى در كسانى مي شود كه بطور مستقيم يا غير مستقيم منافع خود را در هر تغييرى در خطر مى بينند.

 

نورى علا: من شنيده ام كه شما اين روش را با موفقيت درافريقاى جنوبى بکار برده ايد و قصد دارم در گفتگوهای آينده از شما در مورد آن تجربه پرسش کنم. اما اکنون علاقمندم که بدانم شما چرا از اين روش در حل مسئله ايران امروز استفاده نمی کنيد؟

 

قراجه داغى: چون هيچ روشى نميتواند در همه ى شرايط و در همه ى زمانها و مكان ها  موثر باشد. اين يك واقعيت است كه حاكمان جمهورى اسلامى علاقه اى به ايران و اينده ان ندارند، فقط از ايران  بعنوان وسيله اى براى اهداف اسلامى خود استفاده ميكنند، چپ  هاى راديكال  نيز جز شعار، پخش اعلاميه و برقرارى كنفرانس و دشمنى با طاغوتيان نقش ديگرى براى خود قائل نيستند،  بقيه ما هم حسب عادت  منتظريم دستى از غيب بيرون ايد و كارى بكند. 

اما پروژه ى افريقا جنوبي ،  با دعوت شخص جناب دكلارك (رئيس جمهور افريقاى جنوبى كه در دوران وزارتش در گفتگوئى كه در باره ى استفاده از طراحى ديالكتيكى داشتيم به استفاده از ان علاقمند شده بود)  شروع شد و من  توانستم  با كمك يكى  از مديران كمپانى انگولول (از مشترى سابقم درمركز تحقيقات دانشگده وارتون )  يكى از دوستان جناب ماندلا (رهبر مخالفان كه در آن زمان در زندان بود) او را به مشاركت در پروژه طراحى اينده دلخواه  راضى كند ، موفق  شدم اين دو انسان استثنائى را در مدت ٦ماه با طراحى يك نظام دلخواه براى افريقاى جنوبى به توافق برسانم. اين  شرایط  كاملا استثنائى بود و با شرایط موجود  ایران فرق عمده داشت. رهبران درگيردرافريقاى جنوبى نه تنها مورد قبول همه طرفداران خود بودند بلكه دو انسان استثنائى، علاقمند به اينده افريقاى جنوبى كه فارغ از اسارت هاى مكتبى، و خالى از هر نوع كينه و عداوت خواسته اى جز برقرارى صلح و آرامش  براى افريقاى جنوبى،  كشورى  بدون تبعيض نژادى و قومى اداره شود نداشتند،  وهردو با اشتياق كامل در طراحى نظم ايده آل شركت کردند.

 

نوری علا: شما خود می دانيد که من همیشه در جستجوی يک چنين راه حل هائی بوده ام و به آن بعنوان «آينده نگری» نگاه كرده ام. ما هم آنچه را که می خواهيم به دور بريزيم می شناسيم اما آنچه که مي خواهيم داشته باشيم را به درستى نمى شناسيم و نمى دانيم كه نظم آينده از چه عواملی تشکيل می شود و چطور ساخته می شود. به نظر شما راه رسيدن به اين دانش چيست؟

 

قراجه داعی: رهبران جنبش نجات ايران بايد با آشنائى با طراحى ديالكتيك ، بدون كينه و تعصب با هم در باره تعريف هاى «عملى» ارزش ها و مفاهيمى چون غربزدگى، تهاجم فرهنگى، استقلال، آزادی، امنيت ،عدالت، توليد و توزيع ثروت و قدرت، حقوق زنان  نقش كارگران و كارمندان در يك دهكده ى جهانى كه در آن همه چيز و همه كس بهم مربوط شده اند، با شركت در يك پروژه ى طراحى ديالكتيكي به توافق برسند. اين رهبران بايد تضاد هائى را كه مابين اين تعاريف و برداشت هاى عملى آنان وجود دارد بشناسند، و با تركيب تمايلات متضاد ولى مكمل به ايجاد يك نظم برد-برد  بكوشند و با بكار گرفتن از اين توافق برد-برد يک" نظم دلخواه » را ترسيم کنند.  اين پروژه را مي توان  در هركجا كه هستيم، با مشاركت ٩ نفر از رهبران علاقمند، شروع كنيم .  بطور مثال اگرهم  طرفدار "تولید ثروت" ، يا طرفدار «توزیع ثروت " هستيم، باید رابطه توليد و توزيع و ارتباط آنها با هم و در يك بازار جهانى  و اهميت ان را براى خود و مردم خود مشخص كنيم. اين ٩ نفر هريك ميتوانند  با تشكيل يك كروه ٩ نفرى سطح دوم و سپس گروه سطح  سوم  اين تفاهم را با ايجاد اين شبكه مشاركتي كسترش دهند.  

 

نوری علا: و فايده عملی مطرح کردن اين تعریف ها چیست؟

 

قراجه داغی: دوست من، پی بردن به ماهيت درونى اختلاف ها سرآغاز رفع آنها است. قبول كنيم كه براى هيچ يك از تمايلات، خواسته ها يا مفاهيم فرهنگى از قبيل آزادى، امنيت، عدالت و غيره، يك تعريف مطلق وجود ندارد، و برداشت هاى ما از هر يك از اين مفاهيم انتزاعى، شخصي يا گروهى است. و آيا تداوم برداشت هاى متفاوت جمع ما از اين تمايلات، به يك سرى تضاد هاى بنيادى نمي انجامد؟ آيا حل اين تضادها ناممکن است ، يا  با بازبينى برداشت هاى خود مي توانيم انها را با هم متجانس و مكمل سازيم؟ اين يكى از مهمترين توانائى هاى روش «ديالكتيك» و از الزامات «طراحى مشاركتى» در «تفکر سیستمی» است. 

 

نوری علا: به اين ترتيب آيا باید قبول کرد که ديدگاه دیالکتیک جزء تفکيک ناپذير روش «طراحى مشاركتى» در تفکر سیستمی است؟

 

قراجه داغی: بله، تمدن امروزى ما به افرينش پديده هاى پيدايشى متكي است در واقع محصول مکمل بودن تمايلات متضاد است نه يك جنگ برد و باخت در يك بازى «جمع-صفر» (zero sum game).  براستی چرا هدف کاپیتالیسم و سوسیالیسم حذف يكديگر است؟ مگر توليد و توزيع مكمل آشكار هم نيستند؟ مگر نه اينكه توزيع بدون توليد به توزيع عادلانه فقر مى انجامد و توليد بدون توزيع با قطبى شدن به شكست ميانجامد.   متاسفانه خيلى ها ديدگاه  دو قطبی (dichotomy) را به دو بُعدی (dialectic) ترجيح ميدهند. براى انها لذت بردن در يك بازى برد-باخت هدف نهائيست.

متاسفانه تروريسم هم حاصل اين بستر جمع صفر و اين اين باور اشتباه است كه  اگر تو ببازی من ميبرم،  كه نتيجه آن هم  هميشه  باخت-باخت است. من موردى را سراغ ندارم كه يك گروه تروريست با بازاندن رقيب خود برنده شده باشد!

 

نوری علا: بر اين اساس حس می کنم که می خواهيد بگوئید که در شرايط امروز تنها كشاندن مردم به خيابان ها ما را به يك نظام دلخواه نمي رساند؟

 

قراجه داغی: همین طور است،.باور كنيم كه براندازى اين رژيم با آمدن به خیابان صد هزار انسان معترض و پراكنده كه نمى دانند چه مي خواهند میسر نيست، بخصوص که این رژیم به هيچ وجه شباهتى با پهلوی دوم  ندارد که به سربازان خود دستور دهد که حق تیراندازی نداريد و مردم هم بروند گل توی لوله تفنگ سربازان بگذارند!   برای اين رژيم حفظ حكومت بهر قيمتى واجب است و اولويت اول را دارد. ديگر گفتن اينکه من رژيم اسلامی را نمی‌خواهم، يا جمهورى یا سلطنت مي خواهم و خواستار آزادى، امنيت و عدالت هستم كافى نيست. مگر در دنياى ما،  ده ها نوع جمهوری و ده ها نوع سلطنت وجود ندارد؟  من ايرانى فريب خورده، از اين پس باید به روشنى بدانم كه چه می‌خواهم، چرا مي خواهم و چه تضمين حداقلى براى رسيدن به آن دارم. البته شايد همين سخن قاطع هم فقط يك آرزوست مبنی بر اینكه مردم ما ديگر فريب حرف مفت را نخواهند خورند.

  شايد بد نباشد که اين بخش از  گفتگو را با اين جمله تمام کنم:

  اگر مشاركت در طراحى ديالكتيكى يك نظام دلخواه فقط به برداشت هاى متجانس و همخوان از تمايلات متفاوت بين شركت كنندگان بيانجامد، تصاوير مشترك ذهنى آنان بطورغيرقابل برگشتى متحول شده است و اين خود همان تحول فرهنگي ست.

___________________________________________

* کل این گفتگو را می توانید در «گیتی مداری شماره 10» از انتشارات حزب سکولار دموکرات ایران بخوانید. در ضمن چاپ کاغذی این گفتگو همراه با محموعه ای از مقالات مهندس قرجه داغی بوسیله «انتشارات مهری» در لندن منتشر شده است.

 

بازگشت به خانه