تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
8 اردیبهشت ماه 1400 - 28 آوریل 2022 |
|
یا رَب، چقدَر فاصلهء دست و زبان است!*
مارال سعید
اول ماه می در راه است و این قلم بدین بهانه از آن تخته استارتی ساخته تا بتواند یک سوآل را مطرح سازد: سازمانهای اپوزسیونی (در اینجا منظور سازمانهای چپ مدعی سوسیالیسم هستند) که در طول ۴٣ سال گذشته، خود فاقد قابلیّت “اتّحاد” و در شکل محدود و سیاسی آن یعنی “ائتلاف” بوده اند، آیا مجاز هستند دیگران به شمول کارگران و زحمتکشان را به اتّحاد فرا خوانند؟
برای پاسخ به این سوآل، ابتدا نیاز است معانی استفهامی بَرآمده از واژه های “اتحاد” و “ائتلاف” را بجوئیم و سپس در یک پویشی مختصر، ببینیم این سازمانها با این دو مفهوم چه کرده اند؟!
(لغتنامه دهخدا) اتّحاد = یکی شدن، یگانگی داشتن، یگانگی کردن
(لغتنامه عمید) ائتلاف = به هم پیوستن دو یا چند گروه یا سازمان برای رسیدن به اهداف خاص.
در نگاهی با دور تُند به زیست ۴٣ ساله ی سازمان ها و احزاب مدّعی سوسیالیسم و در پیوند با کارگران و زحمتکشان، به سرعت به این نتیجه خواهیم رسید که آن ها از زمان تشکیل حزب کمونیست ایران تا کنون همیشه و در همه جا شعار “کارگران و زحمتکشان جهان متّحد شوید” را سر داده اند. اما به ضرس قاطع هیچ یک از آن ها نه تنها با دیگر مدّعیان این عرصه نتوانسته اند به یک ائتلاف، ولو محدود و موقّت دست-یابند، بلکه در انسنجام و اتّحاد درونی خود نیز فاقد قابلیّت های لازم بوده اند.
اما علیرغم اتمیزه گشتن کلیّه ی این جریانات (بزرگ ترین آنها، امروزه اعضایش به زیر ٧٠ نفر رسیده است) همچنان و هنوز همان شعار برآمده از انقلاب اکتبر یعنی “کارگران و زحمتکشان جهان متحد شوید” را سرلوحه ی کار خود که چه عرض کنم چون کاری انجام نمی دهند اما سرلوحه ی نشریات خود قرارداده و می دهند.
اگر این عمل، زدنِ همان نعل وارونه نیست پس چیست؟ دستکاری شده ی همان مثال معروف؛ خودشان رُطب نمی خورند ولی توصیه اکید دارند به دیگران که رُطب بخورید!
آیا کارگران جهان نه! کارگران ایران حق ندارند بپرسند: اگر اتّحاد خوب بود و هست، چرا شما خودتان متفرّق شده و متفرّق هستید؟
آیا آنچه را که این روزها از شاتقی، بقّالِ محل تا محمدعلی جمالزاده ی نویسنده می داند و بر زبان می راند، به راستی “ما ایرانیان فاقد فرهنگ کارجمعی هستیم”؟ که مصداق و تجلّی آن را در احزاب و سازمان های چپ ایران به وضوح می توان دید!
فکرمی کنم در اینکه این بلییّه ی فرهنگی همچون همه ی پارامترهای دیگر فرهنگی اکتسابی ست، با هم توافق داشته باشیم. اما از نگاه این قلم؛ آن ها که در یک انجمن به گرد هم می آیند تا باهم کار سیاسی انجام دهند قاعدتاً می باید جزئی از الیت اقشار مختلف جامعه ی خود باشند. پس اگر اینگونه هست که هست، و این جمع ها به نقایص فرهنگی جامعه ی خود اِشراف دارند و می دانند؛ هر عضو انجمن، می تواند حامل بیش و کمی از بی فرهنگی ها (مثلاً عدم روحیه ی کار جمعی) باشد، چگونه است که در طول چهار دهه زندگی در اروپا و آمریکا و کانادا و دیگر کشورهای دمکراتیک، هنوز و همچنان نتوانسته اند بر این بیماری فرهنگی (حداقل در جمع خود) فائق آیند؟ و همچنان در حال جدائی و جدائی و جدائی هستند.
من علیرغم تمامی انتقادات، همچنان بر این نظر پای می فشارم که؛ سِترونی فرهنگ ایرانی، خروجی استبداد و استبداد برخاسته از جغرافیای کم آب و شیوه ی تولید آسیائی در این جغرافیاست، که این روزها پوست انداخته و به اقتصاد رانتی-انگلی تغییر ماهیّت داده است. البته در جای دیگر و در گذشته، اشاراتی به آن نموده ام. لیک پاسخی ندارم در مقابل این معترضه که می گوید: این ها (اعضای احزاب و سازمان های چپ اپوزوسیون ایران) بیش از نیمی از عمر خود را بیرون از آن جغرافیا و در شرایط دمکراتیک زیسته اند، پس چرا کاسه همان کاسه و آش همان آش است؟! آیا فزون بر آنچه جمالزاده و دیگران بعنوان خُلقیّات ما ایرانیان بر شمرده اند باید اذعان کنیم ما ” قابلیّت یادگیری” در امور فرهنگی-اجتماعی را نداریم؟
بازگردم به چرائی نهفته در سوال پایه ای این نوشته.
سازمان ها و احزاب چپ ایران، بود و باش خود را به طبقات کارگران و زحمتکشان گره زده اند و به جرأت می توان گفت؛ آن ها می انگارند؛ چپ، زیر شعار “کارگران و زحمتکشان جهان متّحد شوید” هویّت می یابد.
آن ها همچنان (حداقل در شعار) خود را در سیاست های کلّی یک نیروی ملی احساس نمی کنند. آنها هنوز و همچنان باور ننموده اند که منافع کارگران و زحمتکشان ایران زیر مجموعه ی منافع ملی ایران است، و هنوز نتوانسته اند رابطه ی ارگانیک مابین منافع ملی یک ملت و منافع یک طبقه را فهم نموده و در برنامه ی خود، درونی سازند. در نتیجه عملاً در سطح باقیمانده و فقط شعار می دهند.
شاید سویه ی اصلی علّتِ تکرار و بازتکرارِ شعار “کارگران و زحمتکشان جهان متحد شوید” ریشه در یک اصل روانشناسانه داشته باشد.
چگونه می توان ادامه ی حضور افرادی چند در این سازمان ها و احزاب را که در شرایط تبعید اجباری، اصل وجودیشان به زیر سوال است را توجیه کرد؟ جز آن که آن ها از زاویه روان شناسانه نه برای دیگران که برای خود تلاش دارند. آن ها می خواهند پیش و بیش از هرکس، به خود بگویند و بقبولانند؛ تکاپوی ۴٣ ساله ی من بیهوده نبوده است. پس مجبور است باور کند؛ “تا این شعار را می دهم، من هستم!”
تو گوئی؛ نسل برآمده از انقلاب بهمن ١٣۵٧ عهد نموده تا آخرین سنگر، تا آخرین سرباز بر این زخم خونچ کان (عدم کار جمعی، عدم اتحاد درونی و عدم ائتلاف بیرونی) مرهمی ننهد، و خون چکان تا دَم مرگ؛ مفتخر به تاجی بماند که خود ساخته و بر سر خود نهاده است. تاجی که هیچ نشانی از ” اتّحاد و ائتلاف” بر آن نبوده و نیست!
آنچه آمد را نمی توان و نباید به مثابه تبلیغ بر بیهوده بودن کار حزبی معنا کرد، بل تلاشی ست برای نگاه داشتن آینه در پیش رو! تا بتوانیم به خود و تناقض گفتار و رفتار و کردارمان پی ببریم. و شاید بالاخره به صرافت افتیم؛ به قدر وسع بکوشیم تا قطار فرهنگ ایران زمین را بر ریل “بهتر شدن” قرار دهیم.
۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
___________________________
* برگرفته از غزل “هنر گام زمان” سرودهء ه.ا.سایه
https://www.akhbar-rooz.com/150950/1401/02/02/