تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
12 اردیبهشت ماه 1400 - 2 ماه مه 2022 |
|
برخی بر این باورند که پوتین با تهدید غرب با سلاح هستهای عقلاش را از دست داده است. اگرچه تاریخ نشان داده است که از دیکتاتورهای پارانویید هرنوع جنایتی بر میآید؛ اما حملهء نظامی پوتین به اوکراین و تهدید اتمی غرب چهرهء عریان پوتینیسم است که حول بازسازی امپراتوری روسیه، مقابله با لیبرال دمکراسی، همراه با پوپولیسم روسی، دیکتاتوری، و شخصیت محوری پوتین شکل و اوج گرفته است.
ولادیمیر پوتین با ویکتور یانوکویچ، رئیس جمهور سابق اوکراین، دست نشاندهء خود، مخالف پیوستن به ناتو و اتحادیهء اروپا که در سال ۲۰۱۴ توسط پارلمان برکنار شد و به روسیه گریخت، و یا الکساندر لوکاشنکو، رئیس جمهور دیکتاتور بلاروس که زیر سایهء روسیه و پوتین ۲۷ سال در قدرت مانده است مشکلی نداشته و ندارد. زیرا آن دو نیز دشمن لیبرال دمکراسی و کارگزار سیاستهای پوتین بودهاند.
سیاست خارجی پوتینیسم
پوتینیسم شامل سیاست سلطهطلبی خارجی و سرکوب مدافعان لیبرالدمکراسی در داخل روسیه است. اساس سیاست خارجی پوتینیسم، که رئوس آن در کنفرانس امنیتی مونیخ در ۱۰ فوریه ۲۰۰۷ توسط پوتین اعلام شد، بهچالش کشیدن “جهان تک قطبی” غرب و گرایش به بازسازی “عظمت از دسترفته”ی شوروی سابق است. پوتین در این کنفرانس اعلام داشت که روسیه، کشوری با تاریخی بیش از یک هزار سال، همیشه و در عمل از مزایای اجرای سیاست خارجی مستقل استفاده کرده است. امروز نیز باید نقش فعال در امور جهانی بازی کند.
سخنرانی
اخیر پوتین در توجیه حمله نظامی به اوکراین ابعاد دیگر این سیاست را آشکار کرد. او
تأکید کرد که “اوکراین تنها یک کشور همسایه برای ما نیست، بلکه بخش جداییناپذیر
از تاریخ، فرهنگ و سرزمین معنوی ما است.” در این سخنرانی او منکر موجودیت کشور
مستقل اوکراین شد.
هیتلر و پوتین
استدلالهای پوتین شباهت به توجیه و زمینهسازی هیتلر برای اشغال کشورهای دیگر داشته است. هر دو در ظاهر بر بستر دفاع از “سرزمین مادری” و حفاظت از “مردم همزبان” در کشورهای همسایه جنایت آفریدهاند. هدف آنها توسعهطلبی و بازسازی قدرت از دست رفته و جبران تحقیر شدگی خود، یعنی شکست آلمان در جنگ جهانی اول، و فروپاشی قدرت فراملی اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۰ بوده است. هر دو از مفاهیم پوپولیستی و عوامفریبانهی “دفاع از سرزمین و زبان مادری” استفاده کرده تا سلطه طلبی خود را توجیه کنند. هر دو، هیتلر و پوتین بر اساس دمکراسیلیبرال، که نسبت به آن نفرت ورزیدهاند به قدرت دست یافتند. هر دو سازنده دیکتاتور خود بودهاند
پوتین برخلاف سلف خود که بر برتری سوسیالیسم و ایدئولوژی طبقه کارگر تکیه میکردند،
و یا مانند نازیها که با تاکید بر برتریِ نژادی، سیاستِ کشورگشاییِ خود را توجیه
میکردند، بر برتری فرهنگی روسیه در برابر”لیبرالدمکراسی فاسد” غرب که تا حد
قانونی کردن ازدواج همجنسگرایان پیش رفته تکیه کرده است. هیتلر همجنسگرایی را
عامل تخریب تمدن یونان باستان میدانست و همجنسگرایان را دشمن کشور آلمان. پوتین
نیز برای مقابله و مجازات همجنسگرایان از تصویب قوانینی علیه دگرباشان پشتیبانی
کرده است.
پوتینیسم و ناسیونالیسم روسی
پوتینیسم با ویژگیهای منحصر بهفرد روسی،
از جمله برخورداری از ایدئولوژی و اقتدارگرایی شبیه دورههای قبل از فروپاشی،
اقتصاد مبتنی بر بازار آزاد که امتیازهای کلان آن عمدتاً به الیگارشی، حلقهای از
نزدیکان پوتین محدود میشود، ناسیونالیسم افراطی روس،
و قدرت استبدادی با سابقهء
دیرینه در پوششِ ظاهریِ
انتخابات و دموکراسی مدیریت شده، خود را نشان میدهد. به اعتبار این ویژگیها
میتوان افزود که پوتینیسم ترکیبی از اشرافیت و تشریفات پرزرق و برق و نمایشی
تزاریسم برای به رخ کشیدن عظمت امپراتوری روسیه، غرب
ستیزی کمونیسم، و سیاست استبدادی پوشیده در لفافه مدرنیسم است. این ویژگیها
همراه شده است با بیگانه
هراسی، سوءظن و انتقام درفرهنگ روسی. در این رویکرد فرهنگی، هر اتفاق بد ناشی از
نفوذ غرب است؛ و هر رخداد خوب ناشی از ناسیونالیسم روسی است که حمایت کلیسای
محافظهکار اُرتدوکس و مواجببگیر دولت را نیز به همراه دارد.
به عبارت دیگر،
این رویکرد فرهنگی از مشارکت دولت - کلیسا و کمونیسم شوروی بهوجود آمده است که به
پوتین اجازه داده است با استفاده از قدرت انحصاری، و معرفی خود به عنوان نماد
اقتدار روسیه، با تغییر قانون اساسی تا سال ۲۰۳۶ در قدرت بماند. یعنی بیش از دوره
۳۰ ساله دیکتاتوری مطلق استالین. سوسیالیسم نیز در ساختار استبدادی روسیه به
دستگاه ترور مخالفان تبدیل و به ابتذال کشیده شده.
پوتین، مانند پیشکسوتان خود، قدرت را در اسلحه دیده است. به همین دلیل به شیوه کره شمالی میخواهد جهان غرب را با بمب هستهای بترساند و تابع خواستهای خود کند. روسیه با همین نگاه تخریبی از جهان پیشرفته عقبمانده است. یکی از دو بنیانگذار شبکه گوگل، سرگی میخائیلوویچ برین، با ۱۱۸ میلیارد دلار ثروت، روستبار است که در هفت سالگی به همراه خانوادهاش خاک روسیه را ترک و به آمریکا مهاجرت کرد. او نمیتوانست در صورت نبود دیکتاتوری و فساد منشا ثروت و پیشرفت تکنولوژی برای روسیه باشد؟
حلقهء اصلی قدرت
حلقهء اصلی قدرت در روسیه از دو گروه بزرگ مالی و سیاسی تشکیل شده است. هر دو گروه، پیش از بهقدرترسیدنِ پوتین، شکل گرفته بودند. گروه مالی با استفاده از فساد دورهء یلتسین، به دور او حلقه زدند و در فرایند خصوصی سازیِ اموال دولتی، به ثروتهای کلان دست یافتند. آنها پوتین، دست پروردهء آندره پوف، رئیس کا گ ب، و دبیرکل حزب کمونیست شوروی قبل از گورباچف، را برای حفظ و پیشبرد اهداف خود “کشف”کردند. گروه دوم از این حلقه، سیاست مدارانی بودهاند که همراه پوتین از لنینگراد به مسکو مهاجرت کرده بودند. یلتسین، پوتین، مشاور شهردار لنینگراد را در یک معامله دو جانبه، یعنی ممانعت از هر نوع تعقیب قانونی یلتسین، بهجانشینی خود برگزید و با برجاینهادن میراثی از فساد و تباهی صحنه را ترک کرد.
گروه تازه به ثروت هایکلان دستیافته خواستارِ مشارکت تعیینکننده در سیاست هم بودند. ولی پوتین آنها را تابع خواست خود، یعنی عدم مداخله در سیاست کرد. زیرا او میدانست در غیر این صورت بازیچه دست آنها خواهد شد. اما او دست آنها را بازگذاشت که به ثروتهای افسانهای برسند.
پیوستن ۱۳ کشور بلوک شرق به ناتو
بعد از فروپاشی شوروی، به دلیل نگرانی از تجاوز نظامی روسیه، ۱۳ کشور از بلوک شرق
که برخی از آنها حملات خونین روسیه علیه کشور خود را تجربه کرده بودند از ترس
حمله روسیه به کشور خود، به پیمان دفاعی ناتو پیوستند، کشورهایی مانند لهستان،
مجارستان، چکسلواکی، استونی، لتونی، لیتوانی. افزون بر آن، سرکوب خونین و
بیرحمانه چچنها، جورجیا(گرجستان)، آبخازیا، اوکراین، بعد از اشغال کامل کریمه،
جدی بودن این ترس و نگرانی را ثابت کرد. به همین دلیل پس از حمله نظامی اخیر
روسیه به اوکراین، حتا کشورهای سوئد و فنلاند که تا به حال عضو پیمان ناتو
نشدهاند به رغم تهدید
پوتین، که در صورت پیوستن آنها با واکنش روسیه روبرو خواهند شد، به فکر پیوستن به
ناتو افتادهاند.
اروپا خوب میداند که سراسر سده ۱۹ روسیه تزاری چماق سرکوب جنبشهای انقلابی و ضد
دیکتاتوری بود. تجاوز نظامی در
دوره شوروی علیه خواست استقلال کشورهای بلوک شرق، توسط ارتش سرخ شوروی ادامه یافت.
بعداز فروپاشی شوروی در دوره پوتین نیز اشتهای سلطه برکشورهای دیگر از بین نرفته
است.
برخی استدلال می کنند که با عضویت اوکراین در ناتو، نیروهای نظامی ناتو به مرز
روسیه می رسند و روسیه از این بابت احساس نگرانی و خطر می کند. پس حق دارد با آن
مخالفت کند. این استدلال درست نیست. زیرا در حال حاضر سه کشور بالتیک عضو ناتو هم
مرز روسیه هستند و نیروهای نظامی ناتو در مرز روسیه حضور دارند. چرا باید روسیه با
پیوستن کشور چهارم به ناتو احساس خطر بکند؟ در حالی که ۲۹ کشور اروپایی از جمله ۱۳
کشور بلوک شرق هم درناتو عضویت دارند. باید پرسید چرا کشورهای بلوک شرق، متحد سابق
روسیه، به پیمان ناتو پیوستهاند؟ و چرا سرنوشت کشور ۴۴ میلیونی اوکراین باید به
دست روسیه باشد، و هر زمان اراده کرد به کشتار و تخریب آنها بپردازد و یا بخشی از
خاک آنرا جدا کند؟ از روسیه هم دعوت شده بود که درناتو عضو بشود اما نپذیرفت.
”امنیت” در برابر دمکراسی
همه دیکتاتورها برای نابودی آزادی و دمکراسی امنیت مردم را بهانه قرار میدهند. اگرچه با فروپاشی شوروی و رونمایی اسناد، استالین به دلیل نقشی که در جنایتهای دوره سیسالهی دولت خود داشت محکوم شد، اما در ادامه، با قدرتگرفتن و تثبیت حکومت پوتین بر بستر ناسیونالیسم روسی، چهره استالین بازسازی شد. بهطوری که بعد از سال۱۹۹۲، بیش از ده مجسمه جدید از استالین ساخته و برپاشده است. پوتین در تقویت پروژه خود “شیطان نشان دادن بیش از حد” استالین را محکوم کرد، و گفت حمله به استالین حمله به اتحاد جماهیر شوروی و روسیه است. پیامی که به مذاق ناسیونالیستهای روسی خوش نشسته است. «بر اساس یک نظرسنجی و در پاسخ به این پرسش که «استالین برای شما امروز چه کسی است؟» ۷۱ درصد از پاسخدهندهگان جواب دادهاند: «یک رهبر عالی» و ۱۱ درصد نیز استبداد استالین را تأیید کردند.
با توجه به تصلب فرهنگ سیاسی روسیه و سابقهی تاریخی دیکتاتوری حزب کمونیست شوروی، بخشی از مردم روسیه با این مجموعه خصایص پوتینیسم و دموکراسی مدیریتشده، و ضدیت با غرب راحتتر کنار آمدهاند و آن را برابر با امنیت و اقتدار ملی میدانند. با این تفاوت که جامعه کنونی، صرفاً ظاهری مدرن و پر زرقوبرق از نوع کشورهای غربی پیدا کرده است؛ اما از نظر دیگر ویژگیهای تمدن مدرن، مانند رعایت حقوق بشر، آزادی رسانهها، انتخابات منصفانه، و چرخشِ نخبگان در قدرت، استقلال دادگاهها و وجود جامعه مدنی مستقل از دولت هنوز عقب مانده است. مانند هر دیکتاتور دیگر، پوتین به بهانهی حفظ “امنیت” در دو دهه گذشته عامل ترور، حذف فیزیکی، زندان و شکنجه دهها روزنامهنگار، وکیل مدافع، فعالان سیاسی و مدنی بوده است
مقابله دیکتاتوری با دمکراسی
جدا کردن بخشی از خاک گرجستان در سال ۲۰۰۷، و اشغال کریمه در سال ۲۰۱۴، و به رسمیت شناختن به اصطلاح “جمهوریهای خلق” دو ایالت دونتسک و لوهانسک در یورش نظامی اخیر، همراه کردن تهدید اتمی علیه غرب میتواند، در صورت موفقیت، مقدمه تجاوزهای بیشتری در خاک کشورهای همسایه باشد. آیا در شرایطی که لیبرالدمکراسی در غرب نیز ضربه خورده است، چین، دشمن دیگر لیبرالدمکراسی، از متحد ساکت پوتین به متحد فعال او بدل میشود و فارغ از نگرانی، به تایوان حمله خواهد کرد؟
پاسخ این پرسشها را سرنوشت تجاوز نظامی پوتین علیه دمکراسی در اوکراین تعیین میکند. آنچه تا به کنون رخ داده است، از جمله اتحاد جهان دمکراتیک در کنار مقابله مردم اوکراین علیه تجاوز ارتش روسیه، پروژه ضمیمه کردن کشور اوکراین به روسیه با شکست روبرو شده و شیشهی عمر پوتینیسم نیز در همین جا شکسته خواهد شد. با شکست پوتین، متحدین جهانی او نیز محکوم به عقبنشینی خواهند بود.
پوتینیسم نوعی حکومت استبدادی
به نظر استیون فیش، استاد علوم سیاسی در دانشگاه برکلی، پوتینیسم نوعی حکومت استبدادی است که در سه ویژگی برجسته: محافظه کاری، پوپولیسم و شخصیت محوری پوتین تجلی یافته است. بخشهای از مطالب زیر از تحقیق او استخراج شده است.
او مینویسد: روسیه سالهاست که برای دستیابی به تمام اهداف عملی، با دیکتاتوری اداره میشده. اما پوتین دیکتاتوری خود را به ارث نبرده است. او خود آن را ساخته است. قانون اساسی سال ۱۹۹۳ با محتوایی دموکراتیک به تصویب رسید.
محافظهکاری کنونی اما به معنای تقدمدادن به وضعیت حاکم بر هر نوع دورهی انتقالی، پرهیز از بیثباتی و همچنین همپوشانی با خواستهای پوپولیستی یعنی سوارشدن بر موجهای تودهپسندی مانند برتری جهانی روسیه، و یا مقابله با دگرباشان و فمینیسم است. پوتین در سال ۲۰۱۳ علیه “تبلیغ همجنسگرایان” از تصویب قانونی پشتیبانی کرد که به افزایش خشونت علیه همجنسگرایان در روسیه بدل گردید. استیون فیش مینویسد: “او برای جلوگیری از فمینیسم، در سال ۲۰۱۷ از برخی از انواع خشونت خانگی حمایت کرد. مطابق آمار پلیس، روزانه چهل زن در خانههایشان توسط شرکای خشونتگر خود در روسیه کشته میشوند.”
استیون فیش اضافه میکند که: پوتین، مسلح به شعارهای سنتگرایانه و قوانینی برای حمایت از سیاست زنسیتزانهی خود، قصد دارد پیامی واضح برای تودهها در جوامع در حال توسعه بفرستد: مردم روسیه و من تحمل مباحث عجیب و غیراخلاقی را نداریم. ما نیز توسط دولتهای غربی و سازمانهای غیردولتی که به ما میگویند همجنسگرایی را بپذیریم و نقش و هویت سنتی جنسی را رد کنیم، محکوم میشویم. کلیساها و مساجد و معابد ما، مانند شما، خواستهای غیراخلاقی لیبرالها را رد میکنند. به ما بپیوندید و ما همگی برای حاکمیت فرهنگی و حق زندگی خود به همان اندازه ایستادهگی خواهیم کرد.
پوتین به همان میزان و با همان الفاظ کشورهای دیکتاتوری در حال توسعه را دعوت میکند که در برابر لیبرالدموکراسی غربی مقاومت کنند و اعلام میکند که با ما همراه شوید تا از نوع حکومتی که خواهان آن هستیم محافظت کنیم. آمارها نشان میدهد که در دو زمینه، یکی پذیرش همجنسگرایی، روسیه با رقم ۷۴ درصد در مقایسه با اسپانیا که ۱۱ درصد است؛ و مقایسه برتری رهبری مردان نسبت به زنان، روسیه نیز ۵۷ درصد نسبت به اسپانیا که ۱۵ درصد است به ترتیب بالاترین و پائینترین نرخ را در میان کشورهای پیشرفته جهان داشتهاند
گرایش برتریجویی ناسیونالیسم روسی نیز در نظرسنجیها رقم قابل توجهای را نشان میدهد. در نظرسنجیهای سالانهی گالوپ، رتبههای تأیید عملکرد دولت پوتین بین سالهای ۲۰۰۸ تا ۲۰۱۳ از ۸۳ به ۵۴ درصد کاهش داشته است. اما در سال ۲۰۱۴، پس از تصرف کریمه، رتبه او بار دیگر به ۸۳ درصد رسیده است. این خود نشان میدهد که اکثریت مردم روسیه با سیاست توسعهطلبی پوتین و بازسازی قدرتِ از دست رفتهی شوروی همسو هستند، اما نه با جنایاتی که امروز در اوکراین میگذرد.
پوپولیسم روسی با پوپولیسم غرب متفاوت است. معنای شخصیتمحوری پوتین به معنای یکیکردن دیکتاتوری فردی با کل حاکمیت است. از نظر اقتصادی، پوتینیسم بر پایه اقتصادی نفتی، رانتیر، سودبری نخبگان جامعه، بورژوازی و طبقه کارگری که شغل و درآمد و موقعیت اجتماعیاش وابسته به دولت است استوار شده است. در پوتینیسم حفظ شغل، ارتقا و یا از دست دادن کار افراد نه بر اساس شایستگیها و کارآمدی، بلکه غالباً بر اساس وفاداری آنها به حکومت و دوری و نزدیکیشان به حزب حاکم پوتین صورت میگیرد. این ویژگیهایِ یک اقتصاد توسعهگرا که بر رشد اقتصادی و ارتقای استانداردهای زندگی عمومی استوار است، نیست. به همین دلیل نابرابری ثروث در روسیه با ۸۷ درصد در بالاترین ردهها در بین کشورهای جهان قرار دارد.
پوتین
فرد مذهبی نیست، اما از آنجا که نهادهای مذهبی روسیه وابسته به حمایتهای مالی
دولتاند، و رهبران آنها در عمل توسط دولت گزینش میشوند، او با ایجاد رابطهی
بده و بستان از حمایتهای رهبران فرقههای مذهبی برخوردار میشود.
پوتین بیآن که به دام مرام (کالت) شخصیتی مانند استالین و مائو بیفتد، با تمرکز
قدرت در بخش اجرایی، به نوعی ساختار قدرت سابق شوروی را احیا کرده و مجلس فدرال
را به مهر تأییدی بر سیاستهای خود بدل ساخته است. اکنون در ساختار سیاسی روسیه
مانند گذشته، هیئت اجرایی (پولیت بورو) برای اتخاذ سیاستهای دولت وجود ندارد.
اما حلقهای درونی از متحدان ایدئولوژیک پوتین، سیاست و اقتصاد کشور را
میچرخانند و سرنوشت مردم و مملکت را در کنترل خود گرفتهاند. بهطوری که بدیل
قدرتی باقی نگذاشتهاند. اقتصاد رانتینفتی و دسترسی به منابع مالی به پوتین در
مقام رییسجمهور روسیه فرصتهای استثنایی میدهد که بتواند با اجرای خدمات اجتماعی
بر جامعه حکم براند. درست است که مالکیت خصوصی رسمیت یافته است، اما بیش از ۷۰
درصد درآمد ناخالص داخلی از طریق دولت فراهم میگردد. این رقم ظرف دو دهه گذشته
دو برابر شده است.
پوتین
اگرچه ایدئولوژیک است اما با ظاهری مدرن، عقلانی و قانونی عمل کرده خود را مدافع
قانون معرفی میکند، نه خودِ قانون. دو تفاوت با گذشته وجود دارد. یکی تمرکز قدرت
در مسکو و دیگری در دست شخص پوتین است. در گذشته حزب کمونیست با تشکیلات بسیار
گسترده و با شعبهها و ارگانهای مختلف وجود داشت که در شوروی نقش ایفا
میکردند. ولی امروز حتا شهرداران و فرمانداران با تأیید شخص پوتین انتخاب
میشوند. برای نمونه در انتخابات محلی ۲۰۱۸ شهر خاباروفسک، در شرق روسیه، نزدیک
مرز چین، سرگئی فورگال با حمایت گسترده مردم توانست نامزد حزب حاکم پوتین را شکست
بدهد. اما در تاریخ ۹ ژوئیه ۲۰۲۰، فورگال به اتهام صدورِ فرمانِ به قتل رساندنِ
برخی افراد در سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ دستگیر و به مسکو منتقل و زندانی شد. در پی آن
دهها هزار نفر برای چندین هفته پی در پی اعتراضهای گسترده و بیسابقهای در
پشتیبانی از فورگال، خواهان آزادی وی و استعفای پوتین شدند.
میلیاردرهای تازه به دوران رسیده نیز در همسویی با پوتین به ثروت دست یافتهاند.
آنهایی که برای ثروتمندشدن، پوتین را دور میزنند یا نادیدهاش میگیرند سرنوشتی
جز زندان و تبعید نداشتهاند. درست است که احزاب اپوزیسیون: ناسیونالیستهای
افراطی، کمونیست، لیبرالدموکراسی و سوسیالدموکراسی در مجلس حضور دارند اما در
عمل آنها نیز به سیاستهای پوتین صحه میگذارند تا بتوانند در بلوک قدرت بمانند.
زیرا آنها خود میدانند که مجلس در برابر قدرت دستگاه اجرایی نقش چندانی ندارد.
اپوزیسیون خارج از این دایرهی قدرت، سرنوشت بسیار وخامتباری داشته و همواره با
تهدید، زندان و ترور روبهرو بوده است. حزب “روسیه متحد” که پوتین ساخته است بسیار
شبیه حزب کمونیست در دوره شوروی عمل میکند.
با تمام این ویژگیها و موارد ناامیدکننده، استیون فیش یادآوری میکند، اما پوتین برابر با روسیه نیست. بنابراین باید به روسیه قبل و پس از پوتینیسم توجه کرد. پوتین به آرامی سیستمِ سیاسیِ هر چند معیوب ولی اساسأ دموکراتیک را که از رسانههای مستقل، جامعه مدنی و مخالفان برخوردار بود، تغییر داد. همزمان با منع حضور این عوامل بقا و دوام دموکراسی، مردم روسیه بهطور فزایندهای در خیابانها دست به مقاومت و اعتراض زدهاند. با ارزیابی از تظاهرات گسترده ضد فساد در سال ۲۰۱۷، و با توجه به تغییرات نسلی و ناامیدی از رژیم غیر پاسخگوی کنونی، کسانی آمادگی خود را برای تغییر نشان میدهند. این “نشان دهنده آینده روسیه است.
دو هدف پوتین
مقاومت مردم اوکراین در برابر تجاوز نظامی روسیه صرفاً دفاع از سرزمین و خانه خود نیست؛ دفاع از حُرمت انسانی، آزادی، دموکراسی و استقلال است که پوتین قصد نابودی آنها کرده است.
در بخش نخست توضیح داده شد که پوتین در حمله نظامی به اوکراین دو هدف را دنبال میکند. یکی مقابله با لیبرال دمکراسی، و دوم باز سازی قدرت فراملی از دست رفته روسیه. خواستهایی که کلیسای ارتدکس با او همراه است. گسترش لیبرال دمکراسی در اوکراین میتواند به جامعه روسیه هم سرایت کند، و اهداف پوتین از جمله قدرت مادام العمری او، و موقعیت اُلیگارشهای متحدش را با خطرروبروکند. دمکراسیها بر کشورهای همسایه اثر میگذارند. همان گونه که دیکتاتوریها چنین میکنند. پوتین خواهان دیکتاتوری و دولت متحد خود در اوکراین مانند همسایه دیگرش بلاروس است.
نگرانی روسیه!
در توجیه حمله نظامی روسیه به اوکراین افرادی مانند جان میرشایمر، استاد دانشگاه شیکاگو، از موضع رئالیسم، یا “واقعیت نظام جهانی” استدلال میکنند که غرب باید نگرانی روسیه که قدرت سابق خود را از دست داده در نظر میگرفت. میرشایمر پیشنهاد میکند که اوکراین باید به یک کشور حائل میان روسیه و غرب باقی بماند. معنی این سخن این است که اوکراین میبایست به خاطر نگرانی روسیه منافع و آینده خود را نادیده بگیرد.
جهان وارد قرن بیست و یکم شده است. دوره استعمار، یا جنگ سرد، بلوک بندی
شرق و غرب و جهان دو ابرقدرتی پایان یافته است و با گسترش گلوبالیسم
قدرتهای منطقهای بر آمده اند. گسترده اقتصاد آمریکا که در نیمه دوم قرن
بیستم ۴۰ درصد اقتصاد جهان را شامل میشد به ۲۵ درصد کاهش یافته است. چین
یک کشور فقیر و نیمه گرسنه، امروز به دومین اقتصاد جهان بدل شده و آمریکا
را مقروض خود کرده است. شوروی به ۱۵ جمهوری تقسیم شده و کشورهای اقماری
خود را از دست داده است. روسیه تنها با سلاح هستهای میتواند قدرت نمایی و
دیگران را تهدید کند. تا شاید ازاین راه مانع دگرگونی رو به گسترش جهان
به سمت لیبرال دمکراسی بشود.
نگاه کسانی مانند جان میرشایمر سلطهطلبانه و سلطهپذیر علیه استقلال و
تمامیت یک ملت است. اوکراین با ۴۳ میلیون جمعیت حق دارد برای تعیین سرنوشت
و منافع ملی خود تصمیم بگیرد. سیاست خارجی یک کشور براساس منافع ملی آن
تعیین میشود، نه منافع قدرتهای خارجی. اگر نظام جهانی براساس دسترسی
کشورها به سلاح هستهای تعیین شود آنگاه باید برای کره شمالی هم امتیاز
ویژه قایل شد. اگر قدرت جهانی را براساس توان اقتصادی (تولید ناخالص
داخلی) کشورها نگاه کنیم، روسیه بعد از کره جنوبی و دررده دهم قرار دارد و
یا کمی بالاتر ازاسپانیا است.
اسپانیا نیز روزگاری یک قدرت جهانی محسوب میشد. همانگونه است کشور
بریتانیای کبیر که روزگاری مدعی بود “خورشید در سرزمینهای آن هرگز غروب
نمیکند”! بریتانیا امروزبه رده پنجم یا ششم سقوط کرده است. مردم اوکراین
با مقاومت در برابر تجاوز ارتش روسیه نشان دادهاند که میخواهند راه
کشورهای دمکراسی را برود، نه کره شمالی و بلاروس را. راه حل میرشایمر
تسلیم شدن در برابر قلدریهای کشورو شاید فردی باشدکه میخواهد زندگی
میلیون مردم را در گرو خود نگهدارد.
نگرانی اوکراین
کشتار مردم لهستان، مجارستان، چکسلواکی، افغانستان، چچن، گرجستان و سوریه توسط روسها نمایانگر تکرار حملات نظامی و لاجرم نگرانی ملت اوکراین است. درهیچ یک از این موارد نه حملهای به روسیه شده بود و نه تمامیت روسیه مورد خطر یا تجاوز قرار گرفته بود. پوتین خیلی ساده درسال ۲۰۱۴ کریمه، بخشی از خاک اوکراین را از این کشور جدا کرد. اگر اوکراین هم مانند ۱۳ کشور بلوک سابق شرق به ناتو پیوسته بود روسیه نه میتوانست کریمه را از آن جدا کند ونه فاجعه امروز حمله نظامی گسترده به قصدنابودی تمام اوکراین رخ میداد؟
حمله نظامی ارتش سرخ شوروی به افغانستان منجر به کشته شدن بیش از یک میلیون نفر مردم غیرنظامی و ۹۰ هزار نیروی مجاهد و کشته شدن ۱۴.۵ هزار سرباز شوروی در کنار دهها هزار زخمی و ویرانیهای دیگر شد. مقابله روسیه با استقلال طلبان چچن مطابق منابع روسی منجر به کشته شدن ۱۶۰ هزار نفر، و براساس خبرگزاری الجزیره ۳۰۰ هزار نفرگزارش شد. آیا این نگرانیها در مورد اوکراین که پوتین موجودیت آنرا زیر پرسش برده و آنرا بخشی از تاریخ، فرهنگ و سرزمین معنوی روسیه دانسته است درست نیست؟ پوتین در پی آن بوده است که یک دولت مطیع روسیه در اوکراین بوجود آورد.
اوکراین برای دوری جستن از خطر درگیری و رفع هر گونه نگرانی از روسیه و غرب به تشویق آمریکا و اروپا پس از جدایی از اتحاد جماهیر شوروی سلاحهای هستهای خود را از بین برد، یا به روسیه داد. این عمل درست با امضای توافق مبنی براینکه هیچ زمان دو طرف غرب و روسیه نیروی نظامی علیه اوکراین به کار نبرند در مراسمی علنی با حضور رئیس جمهور اوکراین، بیل کلینتون، جان میجر، نخست وزیر انگلستان و بوریس یلتسین، رئیس جمهور روسیه امضا شد. این مراسم با حضور خبرنگاران انجام گرفت و از تلویزیونها پخش شد. اما پوتین یک بار در سال ۲۰۱۴ با جدا کردن کریمه از اوکراین و این بار با حمله نظامی با تمام نیرو وحتا تهدید اتمی به اوکاراین این توافق را نقض کرد.
ابزار تبلیغاتی پوتینیسم
پوتین برای پنهان کردن جنایات خود در اکراین تمام رسانههای غیردولتی را مسدود کرده است تا مردم مجبور باشند خبرهای ساختگی رادیو و تلویزیون دولتی روسیه را بشنوند و ببینند. او حتا اعلام کرده است که برای مقابله با فاشیسم نیروی نظامیاش را به اوکراین گسیل داشته و نام آنرا “عملیات ویژه” گذاشته است، نه حمله نظامی به کشوری که حتا یک تیر به سمت روسیه شلیک نکرده بود.
پوتین هم زمان برنامههایی در جهت تقویت روحیه ناسیونالیستی روسها وضرورت حمایت از رهبر قدرتمندی که حافظ اقتدار روسیه است تنظیم کرده است. دستگاه تبلیغاتی دولتی با ایجاد توهم در باره هویت برتر فرهنگی و تاریخی روسیه در مردم احساس حقانیت، اعتبار و غروری میدمد. این شیوه به ویژه برای آن بخش از جامعه که دسترسی به منابع خبری و رسانهای مستقل را ندارند تعیین کننده است.
پوتین بر بستر همین توهم برتردانی به روسها توانسته خود را به عنوان رهبری قدرتمند که سازندۀ عظمت از دست رفته روسیه است بقبولاند. این احساس همگانی خواه نا خواه شرایط زورمندی پوتین و ممانعت از به قدرت رسیدن نیروهای آپوزیسیون و رقیب را نیز فراهم میکند. بنابراین تعجب نباید کرد به رغم کشتاری که علیه مردم اوکراین به راه انداخته است شاید میزان محبوبیت او در روسیه حتا بالا برود.
تلویزیون آر تی ( (R
مهمترین سلاح کرملین استفاده از فضای کشورهای دمکراتیک و شبکههای خبری برای تبلیغات به نفع روسیه است. تلویزیون آر تی شبکه اصلی تبلیغات روسیه در خارج است. مارگاریتا سیمونیان، سر دبیر شبکه تلویزیونی بین المللی آر تی وقتی در سال ۲۰۰۵، ۲۵ سال داشت به سمت سر دبیر شبکه که با عنوان “روسیه امروز / راشا تودی” شناخته میشد منصوب گردید. مأموریت او تبلیغ کشور روسیه و سیاستهای دولت پوتین در کشورهای دیگربوده است. این کانال به زبانهای انگلیسی، عربی، و اسپانیولی برنامه پخش میکند. وب سایت آن نیز به زبانهای روسی، فرانسوی و آلمانی خبرها و تحلیلهای مورد نظر دولت را بازتاب میدهد.
سیمونیان با افتخار میگوید که تعداد بینندگان این شبکه از مرز دو میلیارد نفر گذشته است. یعنی اگر این رقم درست باشد، بیش از یک چهارم جمعیت جهان زیردستگاه پروپاگاندای روسی قرار دارند. به ویژه برای طرفدارن مسکو ساکن کشورهای غربی خوراک تحلیلی و تبلیغی فراهم میکند. بعد از حمله نظامی روسیه به اوکراین تعدادی ازکارکنان این شبکه در اعتراض به جنگ استعفا دادند. درآمریکا برای مقابله با دستگاه پروپاگاندای روسیه این کانال تلویزیونی روز ۴ مارس ۲۰۲۲ بسته شد
اولیگارشیِ اقتصادی پوتینیسم
سایت تلویزیون دولتیِ انگلیسی زبان روسیه از قول مجله معروف و تخصصی فوربس که با شناسایی ثروتمندان جهان و میزان ثروت آنها سالانه گزارش منتشر میکند تعداد ثروتمندان میلیاردی روسیه را بالای صد نفر معرفی میکند. پوتین به شرط وفاداری به او، دست آنها را باز گذاشته است که بدون مداخله درسیاست، هرقدر که میتوانند به ثروت خود بیافزایند. مجله فوربس همچنین نام، تصویر، و حوزه فعالیتهای اقتصادی و مالی ده نفر اول آنها را منتشرکرده است. سایت مذکور همچنین پوتین را در سال ۲۰۱۲ سومین فرد ثروتمند جهان معرفی کرده است. اسامی این ده نفر و میزان ثروت آنها درزیر آمده است.
سرمایهداری کئوپراتیو
مناسبات اقتصادی روسیه نه از جنس سرمایهداری متعارف، بلکه از نوع "سرمایهداری کئوپراتیو” است. سه ویژگی برجستهی این اقتصاد شامل: بازار آزاد اما بدون شفافیت و رقابت، مداخله مقامهای دولتی دراقتصاد، و واگذاری امتیازهای ویژه میانِ شبکهای از دوستان و آشنایان پوتین است که همگی بسیار ثروتمندند و مشترکاً یک الیگارشی مالی بسیارقدرتمند را تشکیل میدهند.
روسیه بهطور عمده اقتصاد نفتی شبیه کشورهای صادرکنندهی نفت دارد و درآمد عمده جامعه از فروش نفت تأمین میشود. بنابراین ویژگی دیگر این اقتصاد، سلطه کامل دولت بر منابع نفتی است. از این راه برای الیگارشی دولتی (حلقهای از نزدیکان پوتین) امکان کسب رانت و سوءاستفادههای مالی فراهم میگردد. همین الیگارشی حاکم اقتصادی- سیاسی، افزون بر نفت، ارتش، رسانهها و پلیس را نیز در کنترل خود دارد و میکوشد که تبلیغات و اثرات دموکراسی غربی را خنثا کند. پوتین این مناسبات را در انحصار خود نگهداشته است. بنابراین منافع اعضای این الیگارشی حکم میکند که پوتین را در مرکز قدرت نگهدارند. قدرت یک یک آنها با قدرت پوتین گره خورده است. برخلاف جامعههای دموکراتیک، اپوزیسیون نقشی در کنترل نهادهای سیاسی و رسانهای تعیینکننده دولت ندارد و اکثرقریببهاتفاق این نهادها در انحصار حلقه الیگارشی حاکم است.
در سایتِ تلویزیونِ انگلیسی زبانِ روسیه بر اساسِ رتبهبندیِ جهانی؛ نامِ ده نفر از میلیاردرهای روسی منتشر و میزانِ ثروتِ آنها نیز بر اساسِ تخمینِ سالِ ۲۰۱۳ ، برآورد شده است. ثروت آنها در سال ۲۰۱۸ افزایش یافته است. برای نمونه، ثروت علیشرعثمانوف، متولد ازبکستان، بالای ۱۸ میلیارد دلار گزارش شده است.
در فهرست زیر، نام و رتبهبندی داخلی و جهانی ده میلیاردر برجسته در روسیه آمده است. رقمها به میلیارد دلار است. شماره اول در فهرست زیر، رتبه جهانی ثروت آنها، و شماره دوم رتبه ثروتشان در روسیه است. نام پوتین که به استناد مجله فوربس آمریکا، سومین فرد ثروتمند جهان با رقم تخمینی۴۰ میلیارد دلار اسن، در این لیست نیامده.
#1
#34 Alisher Usmanov علیشرعثمانوف
$17.6
#2 #41 Mikhail Fridman میخائیل
فریدمن $16.5
#3 #47 Leonid Mikhelson لئونید
میخیلسون $15.4
#4 #52 Vicktor Vekselberg ویکتورو
وکسلبرگ
$15.1
#5 #55 Vagit Alekperov وجیت
آلکپروف $14.8
#6 #56 Andrey Melnichenko آندره
ملنیچنکو $14.4
#7 #58 Vladimir Potanin ولادیمیر
پاتینین $14.3
#8 #62 Vladimir Lisin ولادیمیر
لیسین $14.1
#9 #62 Gennady Timchenko جنیدی
تیمچنکو
$14.1
#10 #69 Mikhail Prokhorov میخائیل
پروخورف
$13.0
Putin 3rd on Forbes ‘most powerful’ list.
پل کلبنیکوف، سردبیر نسخه روسی مجله فوربس بود. او آمریکایی روسی تبار بود که به مدت ده سال سردبیر مجله فوربس روسی زبان بود که به واسطه حرفهاش درباره زندگی روسهای ثروتمند و فساد آنها، تحقیقاتِ گستردهای انجام داده بود؛ اما مورد غضب الیگارشی مالی دولت پوتین قرار گرفت و در نهایت او را در جریانِ یک تیراندازی در حال رانندگی در سال ۲۰۰۴ به قتل رساندند. ظاهراً قتل او یکی دیگر از کشتارهای قراردادی با گروه حرفهای ضربت بود. پلیس برای ظاهر سازی سه شهروند چچنی را به اتهام قتل کلبنیکوف دستگرکرد.ً آنها بعداً آزاد شدند. کلبنیکوف مدرک دکترای خود را درتوسعه کشاورزی روسیه گرفته بود. درپی تحقیقات خود در سیستم روسیه در سال ۲۰۰۰ کتابی با عنوان پدرخوانده کرملین: بوریس برژوفسکی و غارت روسیه چاپ کرد که بعداً نام آنرا به «زوال روسیه در دوران سرمایه داری تبهکاری» تغییر داد. برخی قتل او را در ارتباط با افشای اسامی ۱۰۰ ثروتمند روسی میدانند. کلبنیکوف در تیراندازی به او به شدت زخمی شد، اما در راه بیمارستان دستگاه اکسیژن را از او جدا کردند و درگذشت. کلبنیکوف قربانی امیدواری خود برای تغییر از درون در نظام پوتینیسم شد.
ولادیمیر پاپوف در کتاب «روسیه پس از فروپاشی شوروی» مینویسد: وضعیت تولید دردهه ۹۰ میلادی از دوران جنگ جهانی اول، وخیم تر بود و سهم اقتصاد سیاه، در میانه ی دهه ی ۹۰ به ۵۰% تولید ناخالص داخلی افزایش یافت. به نحوی که با افزایشِ میزانِ فساد؛ ضریب جِینی (فاصله فقر و ثروت) نیز از ۲۶% در سال ۱۹۸۶ به ۴۲% در سالهای ۲۰۰۶- ۲۰۱۳ رسید.
پال گروکرگ، اقتصاد دان آمریکایی، برنده جایزه نوبل میگوید به دلیل حمله نظامی به اوکراین در آمد داخلی روسیه نزدیک به ۱۵ درصد کاهش پیدا خواهد کرد و به سطح دوره بعداز فروپاشی شوروی خواهد رسید.
همانطور که پیشتر گفته شد پوتین از نظر سیاسی یوری آندروپوف، رئیس کا گ ب و دبیرکل حزب کمونیست قبل از گورباچف را الگوی خود میشمرد. آندروپوف از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۸۲ رئیس دستگاه امنیتی شوروی “کا.گ. ب” بود و پوتین زیر دست او کار میکرد. آندروپوف به این نتیجه رسیده بود که اقتصاد شوروی نیاز به بازسازی دارد و باید نوسازی شود ولی همچنان اعتقاد به حفظ دیکتاتوری کامل حزب برای سرکوب مخالفان و کنترل جامعه داشت. پوتین عملاً دکترین او را ادامه داده است. گورباچف به رغم نظر آندروپوف رفرم سیاسی و اقتصادی را همزمان آغاز کرد و درپی آن جمهوریهای پانزده گانه و کشورهای اقماری شوروی از هم پاشید. پوتین در صدد “اصلاح” اشتباه گورباچف، یعنی باز سازی قدرت فرا ملی از دست رفته بوده است.
الیگارشی سیاسی
حلقهء سیاسی پوتین مکمل حلقه اقتصادی اوست. او برای ادامه قدرت انحصاری و درازمدت خود از هر دو گروه بهره برده است. مارگاریا سیمونیان، سردبیر تلویزیون دولتی انگلیسی زبان روسیه میگوید: ”تصمیم گیری بزرگ در روسیه به یاری پولهای بزرگ اتخاذ میشود”.
کنترل و سرکوب مخالفان وجه مشخصه سیاست پوتینیسم است. پوتین تا به حال توانسته با تکیه بر ناسیونالیسم افراطی روس و کنترل منابع اقتصادی و اهرم سیاسی نه تنها مدافعان انتخابات آزاد و لیبرال دمکراسی، کنشگران مدنی، حقوقی و خبرنگاران را در روسیه سرکوب کند، بلکه متحدین و افراد وابسته به حلقه حکومت که از او فاصله میگیرند را نیز حذف کرده است. در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره میشود. موارد سرکوب کنشگران مدنی، حقوقی و خبرنگاران را در بخش دیگر توضیح میدهم.
بوریس بریزوفسکی که خود یک الیگارش تجاری، مقام دولتی، و عضو آکادمی علوم روسیه بود؛ از در مخالفت با پوتین درآمد و بعد از اینکه رابطهاش با پوتین به هم خورد به انگلستان پناهنده شد. اما ظاهراً نتوانست از چنگ دستگاه ترور پوتین بگریزد. در تبعید، بریزوفسکی تهدید کرد که پوتین باید از قدرت پایین کشیده شود. اما طولی نکشید که در ماه مارس سال ۲۰۱۳ در خانه خودش در برکشایر در انگلستان در یک خودکشیِ ظاهرسازیشده، جسدش درحمام خانهاش پیدا شد. پرونده تحقیقات در مورد مرگ او هنوزباز است.
سرگئی یوشنکوف سیاستمداری فعال در روسیه بود که تلاش میکرد ثابت کند دولت روسیه در پشت بمبگذاری یک بلوک آپارتمان بود. درست چند ساعت پس از آنکه سازمان سیاسی یوشنکوف (روسیه لیبرال)، توسط وزارت دادگستری به عنوان یک حزب شناخته شد، با شلیک گلولهای به سینهاش ترور شد و جانش را از دست داد. برای توجیه حملات خونین علیه چچنها اینگونه تروربه جدایی طلبانه چچن نسبت داده میشد.
الکساندر لیتوینکوف مأمور پلیس مخفی روسیه و یکی از منتقدین جدی پوتین بود. وی در یک افشاگری صریح، پوتین را متهم به برنامهریزی قتل آنا پولیتکوفسکایاکرده بود. خبرنگاری که در پی جمع آوری اسناد برای نشان دادن نقش دستگاه امنیت پوتین و ارتش روسیه در فجایعی که در چچن میگذشت. پس ازترور آنا پولیتکو فسکایا، لیتوینکوف از ترس جانش به انگلستان پناهنده شد. اما شش سال بعد زمانی که فکرمی کرد با گذشت زمان دلیلی برای نگرانی وجود ندارد قربانی عملیات بسیار حرفهای پلیس مخفی روسیه شد. وی سه هفته بعد از نوشیدن یک فنجان چای در یک هتلی در لندن، که توسط پلینیوم مرگ بار ۲۱۰ آلوده شده بود جانش را از دست داد.
تحقیقات نیروهای امنیتی در بریتانیا نشان داد که لیتوینکوف توسط آندره لوگووی و دیمیتری کوتون از عوامل پلیس مخفی روسیه، مسموم شده بود. طرح ترور او «احتمالاً توسط نیکولای پاتروشوف، دبیر شورای امنیت فدراسیون روسیه، پیشنهاد شده و توسط رئیسجمهور پوتین» تصویب شده بود.
حمله شیمیایی به سرگئی اسکریپال، جاسوس سابق روس و دخترش یولیا در بریتانیا نمونه دیگری از ترور این گروه از جاسوسان روسی است. درپی افشای این اقدام تروریستی، انگلستان ۲۳ تن از دیپلماتهای روسی را از خاک بریتانیا اخراج کرد. روسیه نیز به تلافی، اقدام مشابهی انجام داد و ۲۳ دیپلمات انگلیسی را از روسیه اخراجکرد. ترزا می، نخست وزیر بریتانیا، در تاریخ ۵ اکتبر ۲۰۱۸، بار دیگر اعلام داشت: بر اساس اطلاعاتی که در اختیار سرویسهای اطلاعاتی (بریتانیا) قرار گرفته، دو افسرسرویس اطلاعاتی ارتش روسیه الکساندر پتروف و پروسلاین بوشیروف مظنونهای حملهی شیمیایی به اسکریپال بودهاند. بعد از این موضعگیری مشخص نخست وزیر بریتانیا، و تـأیید آن توسط آمریکا و سران چند کشور اروپایی، پوتین اعلام کرد که این دو نفر نه افسر سرویس اطلاعاتی ارتش روسیه، بلکه شهروندان عادی بودند.
چند روز بعد، وقتی سفر این دو نفر به شهر محل اقامت اسکریپال ثابت شد، تلویزیون انگلیسی زبان دولتی روسیه آر تی اعلام کرد که این دو نفر بهعنوان “گردشگر” چند روز به انگلستان سفر کرده بودند و دو ساعت به سالزبری، محل اقامت اسکریپال برای دیدن کلیسای جامع سالزبری به آنجا رفته بودند.
یک وبسایت روزنامهنگاری تحقیقی میگوید که به هویت واقعی یکی از مأموران اطلاعاتی روسیه (روسلان بوشیروف) که به حمله با سم اعصاب در سالزبری بریتانیا مظنون هستند پی برده است. گروه روزنامهنگاری “بلینگکت” مدعی شده که نام واقعی این شخص در واقع سرهنگ آناتولی چپیگا است.
آخرین ترور سیاسی، مسمومیت آلکسی ناوالنی، رهبر حزب آینده و پایه گذار بنیاد مقابله با فساد بود. ناوالنی را ازطریق لباس زیر آلوده به مواد کشنده مسموم کردند. او که در حال حاضر سرشناسترین چهرهی مخالف پوتین و منتقد بیپروای رفراندوم قانون اساسی است که درپی مسمومیت شدید به کُما رفت و در بیمارستانی در آلمان بستری شد. ناوالنی پس از باز گشت از آلمان به روسیه به جرم معرفی نکردن خود هر دو هفته یک بار به اداره پلیس، حکمی که قبلا برای او صادر شده بود، دستگیر و زندانی شد. پیش از او دست کم ده شخصییت سیاسی دیگر منتقد و مخالف پوتین توسط نیروهای امنیتی روسیه به شیوههای مختلف مسموم شده اند.
سرکوب رسانهها و مدیریت انتخابات
سرکوب رسانهها و مدیریت انتخابات دو حربه در دست دیکتاتورها است. در پی حمله نظامی روسیه به اوکراین، در روز ۴ مارس ۲۰۲۲، ولادیمیر پوتین، لایحهای را امضا کرد که بر اساس آن مجازاتهایی تا ۱۵ سال زندان برای کسانی که “اخبار جعلی” درباره حمله ارتش روسیه به اوکراین گزارش دهند به کار گرفته شود. چهار صد و یک (۴۰۱) نماینده مجلس (دوما) به این لایحه رأی مثبت دادند. هیچ رأی مخالف و یا ممتنعی داده نشد. هر دو دستگاه قانونگذاری و قضایی در روسیه زیر کنترل مطلق دستگاه اجرایی به رهبری پوتین عمل میکنند. بنابراین یک نهاد خواست پوتین را به قانون درمیآورد و نهاد دیگری بر اساس آن حکم صادر میکند.
مقامات روسیه گزارشهای مربوط به حمله نظامی روسیه، بمباران شهرها و مناطق مسکونی یا کشتهشدن غیرنظامیان در اوکراین را «اخبار جعلی» مینامند. به دستور پوتین رسانههای دولتی باید برای حمله روسیه به اوکراین واژه «عملیات نظامی ویژه»، نه «جنگ» یا «تهاجم نظامی» استفاده کنند. وگرنه مجازات خواهند شد.
بعد از فروپاشی شوروی، بوریس یلتسین و بعد پوتین، به همین شیوه خبرنگاران مستقل را یا به سکوت وادا شتهاند، و یا در مواردی که خبرنگران گزارشهای مستقل منتشر کرده آنها را سربه نیست کردهاند.
بر اساس گزارش “کمیته حفاظت از روزنامهنگاران”، سازمانی غیردولتی مستقر در نیویورک که تخلفات علیه روزنامهنگاری آزاد را در سراسر جهان دنبال میکند، در روسیه زمان یلتسین، ۴۲ روزنامهنگار کشته و ۳ روزنامهنگار ناپدید شدند. مطابق همین گزارش در دوره پوتین، حداقل ۲۰ خبرنگار کشته و ۲ خبرنگار ناپدید شدند. در این بخش به مواردی از شیوه به قتل رساندن خبرنگاران اشاره میشود. شیوههایی که هم کسی نتواند پیگر قاتل شود و هم ترس را در جامعه همهگیر کند.
قتلهای زنجیرهای
«قتل بیرحمانه آنا پولیتکوفسکایا (Anna Politkovskaya)، روزنامهنگار مجله نوایا (Novaya Gazeta) در ۷ اکتبر ۲۰۰۶ که به خاطر گزارشهای انتقادیاش درباره کشمکش در چچن و افشای مواردِ نقضِ حقوقِ بشر شناخته شده بود، یادآوری دیگری به خبرنگاران روسی بود که خشونت در انتظار خبرنگارانی است که تحقیق و انتقاد میکنند.»
برآوردها نشان میدهد در دوره ریاستجمهوی ولادیمیر پوتین، از ماه مارس ۲۰۰۰، تا ۸ ژوئیه ۲۰۰۷، حداقل تعداد ۲۱ روزنامهنگار به قتل رسیدند. در اکثریت موارد، هیچکس مجرم و محکوم به قتل نبوده است.» در باره قتل پولیتکوفسکایا قاضی اعلام کرد این یک قتل مافیایی بوده که پنج مرد با دریافت ۱۵۰ هزار دلار از فردی ناشناخته، حاضر به انجام آن شدهاند. بنابراین دادگاه کاری نمیتواند بکند!
استانیسلاو مارکلف (Markelov) از وکلای مدافع حقوق بشر و وکیل آنا پولیتکوفسکایا و دیگر روزنامهنگاران منتقد پوتین نیز در یک عملیات تروریستی توسط مردی که ماسک به صورتش زده بود به قتل رسید. آناستازیا بابوروا، روزنامهنگاری که همراه او بود نیز مورد ضربوشتم و هدف تیراندازی قرار گرفت. ناتالیا استمیرووا (Natalia Estemirova) روزنامهنگار و فعالِ حقوقِ بشر که همکار پلیتکوفسکایا بود؛ توسط دولت روسیه در چچن، بیرون خانهاش ربوده شد و با گلولهای به سرش به قتل رسید. جسد او در جنگلهای أطراف پیدا شد. هیچکس در قتل او محکوم نشد. اینگونه دستگاه امنیتی پوتین به خبرنگارانی که بخواهند واقعیت را جز آنچه خبرگزاریهای دولتی اعلام میکنند به اطلاع مردم برساند و یا وکلای حقوق بشر پیام میفرستاد.
روند حذف فیزیکی مخالفان و منتقدان، بهویژه کسانی که اطلاعاتی از درون سیستم داشتند از فردای فروپاشی شوروی یعنی از زمان ریاست جمهوری یلتسین و پس از آن در دورانِ مدودف و پوتین نیز ادامه داشته و هیچگاه متوقف نشده است. ادوارد لوکاس، گزارشگر مجله اکونومیست در روسیه و اروپای شرقی این نظریه را پذیرفته است که بمبگذاریهای مرگبار تروریستها در مسکو در ماههای آگوست و سپتامبر ۱۹۹۹، که جداییطلبان چچن را متهم به انجام آن کردند در واقع توسط مقامات روسی و با هدف ترساندن مردم و بسیج آنها در پشت سر نخستوزیر جدید و رئیسجمهور آینده، انجام گرفته بود. (پوتین برای اینکه منع قانونی نامزد شدن بیش از دو دوره را بگذراند، برای یک دوره مدودف را جای خود نشاند و خود در مقام نخستوزیری دولت را هدایت میکرد. او بعداً قانون اساسی را تغییر داد. مطابق قانون جدید پوتین میتواند تا سال ۲۰۳۶ به مقام ریاست جمهوری انتخاب شود).
به نظر لوکاس سیاست «سرکوب در داخل با تجاوز دولت روسیه در خارج از کشور» همخوانی دارد. همهی اینها بر بستر بیگانههراسی و آمریکاستیزی روسی شکل گرفته است، که به موجب آن هدف جهان غرب را محاصره روسیه و نابودکردن آن معرفی میکند.
ترور و به قتل رساندن مخالفان توسط دستگاه امنیتی روسیه محدود به روزنامهنگاران و وکلای آنها نبوده است. افرادی در سطح بالای سیاسی، یعنی وزیر و الیگارشهای مالی و مأموران امنیتی سابق نیز زمانی که با پوتین در افتادند در مواردی بهطور مرموزی به قتل رسیدند. برای نمونه میشل لسین(وزیر مطبوعات سابق روسیه)، در اتاق هتلاش در واشنگتن با ضربهای به سرش به قتل رسید. او بنیانگذار تلویزیون دولتی انگلیسیزبان راشیا تودی نیز بود که با پوتین اختلاف پیدا کرد و مجبور به ترک کشورش شد. لسین تهدید کرده بود که دست داشتن پوتین در فسادها را افشا خواهد کرد. زمانی او به قتل رسید که اف.بی.ای. سرگرم بررسی سابقه و نقش سابقه او به عنوان متحد پوتین در روسیه بود. پوتین احساس کرد که لسین شرط وفاداری به او را رعایت نکرده بود. پس باید حذف میشد.
جیل داوریتی، خبرنگار ماهنامه معتبر آتلانتیک مینویسد: «از همان روزهای نخست ریاستجمهوری، پوتین به سرعت به سمت سلطه بر رسانهها، نه تنها رسانههای دولتی، بلکه رسانههای خصوصی حرکت کرد و آنها را زیر نفوذ کرملین قرار داد.» او به عنوان مأمور سابق کا.گ.ب. به نقش آگاهیرسانی که توسط رسانهها به مردم منتقل میشود به خوبی واقف بود.
حذف فیزیکی روزنامهنگاران یکی از راههای متوقفکردن و ترساندن رسانههای منتقد دولت و ایجاد جو خودسانسوری بوده است. داوریتی میافزاید، آلکسی ونیدکتوف، سردبیر اکو مسکو - تنها ایستگاه رادیویی مستقل باقی مانده در روسیه - در جریان دیدار ماه دسامبر ۲۰۱۵ در پایتخت روسیه، به من گفت: «در تمام دوره پانزده سالهی ریاستجمهوری پوتین برای رسانهها محدودیت وجود داشته است.»
ونیدکتوف که در یک استودیویی محقر واقع در ساختمانی قدیمی کار میکند میداند که زیر شمشیر دموکلاس نشسته است که هر آن ممکن است بر سرش سقوط کند. هنوز دستوری برای بستن رادیوی او نیامده است. پوتین معتقد است: «هر کسی که رسانهی را اداره میکند، آنچه میگوید را می تواند کنترل کند.»
ولادیمیر پوتین به طور حرفهای سعی کرده است تا کنترل انحصاری کرملین بر رسانههای روسیه را در داخل و خارج از کشور در دست داشته باشد.
سانسور و مدیریت رسانهها
روش دیگر، بهجای سانسور رسانهای، مدیریت رسانهها توسط دولت است. مطابق گزارش “خانه آزادی” در سال ۲۰۱۵، آزادی رسانهها در روسیه با معیارِ عدد صد برای بدترین؛ نمرۀ ۸۳ را بهدست آورد. مطابق گزارش سازمان “خبرنگاران بدون مرز” در سال ۲۰۱۸، روسیه از میان ۱۸۰کشور در رتبه ۱۴۸ آزادی رسانهای قرار داشت. این رقم نسبت به سال ۲۰۱۳ تغییری نیافته نبود. مطابق همین گزارش فشار برای ایجاد محدودیت بیشتر افزایش یافته است.
روزنامه گاردین در یک مقاله تحقیقی با عنوان “چهگونه رسانههای مستقل روسیه را ذره ذره حذف کردند” مینویسد: «زمانی که سه ویراستار برجسته از یکی از آخرین نشریات مستقل در روسیه در هفته گذشته استعفا دادند، آن را میتوان یکی دیگر از نشانههای افزایش فشار بر روزنامهنگاران مستقل در روسیهی تحتِ زعامتِ «پوتین» دانست. گاردین اضافه میکند: از زمانی که پوتین کمپین انتخاباتی خود را در سال ۲۰۱۱ آغاز کرد، سردبیران ۱۲ نشریهی معتبر و برجسته؛ با استعفای خود به روندِ ایجادِ محدودیت برای رسانهها اعتراضکردند.»
کرملین توسط نیروهای امنیتیِاش، روزنامهنگاران منتقد را با اتهامهای ساختگی تهدید میکند. از سوی دیگر، ولادیمیر کیزلیوف، پایه گذار “بنیاد فدراسیون”، یک سازمان غیردولتی (NGO) طرفدار کرملین، در تابستان سال ۲۰۱۵ ساختِ “شرکت رسانههای میهنپرستانه” را به پوتین پیشنهاد کرد. پیشنهاد کیزلیوف مقرر میکرد چندین رسانهی رادیویی، تلویزیونی زیر نام “گروه رسانهای روسی” تشکیل گردد که به وزارت ارتباطات فروخته شود تا از این طریق رسانههای بیشتری زیر کنترل دولت قرار بگیرد.
نقش دستگاه قضایی وابسته
بریجت هابستا در یک پژوهش دانشگاهی نتیجه میگیرد که: «رسانههای روسیه تحت زعامت پوتین و مدودف، رسانههای کنترلشده در یک سیستم خود کامه» هستند. وی میافزاید «رسانههای روسی امروزه به مراتب بیشتر به حمایت از رژیم خودکامه کمک میکنند تا به افزایش کمک به دموکراسی.»
بدترشدن وضعیت آزادی رسانهها عمدتاً به دلیل مستقل نبودن دستگاه قضایی و تصویب قوانین جدیدی است که پوتین در سال ۲۰۱۴ امضا کرد. به موجب این قوانین کنترل دولت بر رسانههای جمعی گسترش یافت. در ماه مه ۲۰۱۵ پوتین قانون فدرال ۹۷ را، به نام “قانون وبلاگنویسان”، امضا کرد که به موجب آن هر وبلاگ یا وبسایت با بیش از ۳۰۰۰ بیننده در روز باید در “روسکومنادزور” (Roskomnadzor) دفتر “خدمات فدرال نظارت بر ارتباطات، فناوری اطلاعات و رسانههای جمعی” ثبت نام کند. از این راه وبسایتهای عمومی اپوزیسیون اثرگذار را کنترل کرده و مانع فعالیت عمومی آنها میشوند.
دولت اجازه رشد رسانههای بزرگ که خارج از کنترلاش باشد را نداده و با روشهای قانونی و اتهامات ساختگی آنها را حذف میکند. براین اساس، دولت بیش از ۶۰ درصد از ۴۵۰۰۰ روزنامه و مجلهی محلی، منطقهای، و ماهنامه و فصلنامه را کنترل میکند.
اما رسانههای کوچک نه تنها قادر به فعالیت هستند بلکه حتا اجازه نقد دولت را هم دارند. وجود این رسانههای کوچک در ظاهر به اثبات ادعای دموکراتیکبودن سیستم روسیه کمک میکند تا در زمانهای لازم منقدان را بهوجود آنها حواله دهد. اگرچه در سال ۲۰۱۰ اکثر رسانههای خصوصی درکنترل دولت قرار گرفتند.
فشار مالی
شیوه دیگر، ایجاد فشار مالی بر رسانههای غیر دولتی است. بسیاری از رسانههای مستقل زیرفشار مالی توان ادامه کار را ندارند. برخی اندازه خود را کوچک میکنند و برخی در این حد هم باز ناتوان از ادامهی فعالیتِ خود هستند. بهویژه رسانههایی که زیر بارِ خبرهای دولتساخته با هدفِ خنثاکردن خبرهای رسانههای غربی، یا به اصطلاح، “جنگِ اطلاعاتی” نمیروند. بسیار دشوار است که شبکههای خبری مستقل زیرفشار دوگانه تهدید و سرکوب و نداشتن پشتوانه مالی به کارشان ادامه دهند. بخشی از آنها خود به خود بسته می شوند.
در روسیه بیش از چهار صد روزنامه آزادند که موضوعات مختلفی به جز سیاست خارجی و فساد دولتی را پوشش بدهند. «در روسیه، راههای دیگری برای کنترل رسانهها وجود دارد که هرچند کمتر حساسیتبرانگیز است اما نیرومند عمل میکنند.» رسانههای مجازی هم بهشدت کنترل میشوند و مانند هر جامعه بسته و استبدادی، فعالان و مردم راههای ردشدن از محدودیتهای دولتی مانند فیلترینگ را بهکار میگیرند.
جدال و کشمکش دولت روسیه با شبکه تلگرام برای فیلترکردن این شبکه، نمونه روشنی است از شیوهی کنترل رسانهها در روسیه توسط دولت که نشان میدهد کرملین تحمل دسترسی مردم به اطلاعات غیر دولتی را ندارد. آنها رسانههای داخلی را به شیوههای مختلف کنترل میکنند.
دشمن اصلی پوتینیسم اینترنت و رسانههای مجازی است که آگاهی مردم میشوند و به دلیل دسترسی به منابع خارجی کمتر می تواند آنها را کنترل کند. قانون ۱۵ سال زندان برای کسانی که خبرهای جنگ در اوکراین را گزارش بدهند همه مسئولان این رسانهها را خانهنشین میکند.
۶۹ کشته در مرکز تلویزیون
در کنار شبکههای رادیویی و روزنامههای دولتی، حداقل ۹۰ درصد از جمعیت روسیه تلویزیون دولتی را تماشا میکنند. در چنین شرایطی رسانههای خبری مستقل تحت تأثیر این فضای حاکم به حاشیه رانده میشوند. در خارج از روسیه، پوتین از طریق تلویزیونِ انگلیسیزبانِ راشا تودی (RT)، سعی میکند خود را فردی مدرن معرفی کرده و واقعیتِ سانسور و کنترلِ رسانهها را، اتهامی غیرمنصفانه جلوه دهد. اما واقعیت چیز دیگری است.
نشریه آتلانتیک مینویسد: دولت میتواند یک باند مردانه استخدام کند، اسلحه به دستشان دهد و برای گرفتن یک مرکز پخش، گسیلشان کند. این همان چیزی است که در اکتبر سال ۱۹۹۳ اتفاق افتاد، زمانی که قانونگذاران روسیه علیه َسلَفِ پوتین، بوریس یلتسین، شورش کردند و در ایستگاه رادیو و تلویزیون تجمع کردند. اما آنها به وضع بدی شکست خوردند. در حمله به مرکز تلویزیونی دولتی، ۶۹ نفر کشته شدند.
گروه ضربتی واگنر
واگنر یک گروه مزدور نظامی بیرحم (اما نه عضو رسمی ارتش روسیه) با پوششی ساختگی در کشور سوریه از طرف دولت پوتین حضور نظامی داشته است. این گروه همچنین به همراه جداییطلبانِ مدافع روسیه در شرق اوکراین از سالها قبل علیه دولت اوکراین میجنگید.
کشته شدنِ سه مستندسازِ روسی در جولای ۲۰۱۸ در آفریقای مرکزی؛ در زُمرهی آخرین قربانیانِ رسانهای در روسیه محسوب میشود. مطابق گزارش آسوشیتدپرس، رویترز، و رادیو NPR، «الکساندر رستوگویف»، مستندساز، «کریل رادچنکو» فیلمبردار و «اورهان دژمال» خبرنگار به کشور آفریقای مرکزی سفر کرده بودند که فیلم مستندی برای وبسایت خبری میخائل خودورکوفسکی، سرمایهدار نفتی و منتقد پوتین، که قبلاً در روسیه زندانی بود و سپس به آلمان مهاجرت، تهیه کنند. این سه خبرنگار مستندساز همانند خودورکوفسکی منتقد سیاستهای پوتین بودند و هدفشان ساخت مستندی از فعالیت گروه واگنر(Wagner Group) در آفریقا بود؛ اما خود قربانی ترور این باند جنایتکار حرفهای شدند.
مانند موارد دیگر، اجرای این ترورها از مراکزی پنهان، برنامهریزی و هدایت میشوند و کسی هم مسئولیت آنها را به عهده نمیگیرد. به هرحال قتل این سه مستندساز نمونهی دیگری از ترورهای سازمانیافته است که نشان میدهد منتقدان و مخالفان سیاست کنونی روسیه، در خارج از کشور هم امنیت ندارند. سیاستی که میراثدار اقدامات دستگاه امنیتی روسیه در زمان استالین است.
خودورکوفسکی بزرگترین ثروتمند روس بود. در زمانی که هنوز تهدیدی برای قدرت انحصاری پوتین محسوب نمیشد اعلام کرد برای رقابت با پوتین خود را نامزد ریاست جمهوری میکند. اما پوتین با پرونده سازی علیه او به بهانه نپرداختن مالیات خودورکوفسکی را به دادگاه کشاند و به ده سال زندان محکوم کرد. او ظاهراً شرط وفاداری به پوتین برای پولدار شدن را رعایت نکرده و خواست در سیاست که پوتین سهم انحصاری خود میداند نیز دخالت کند. افرادی که چالش جدی برای ریاست جمهوری پوتین باشند تحمل نخواهد شد و به شکل آنها را از صحنه خارج میکنند. در این نوشته به چند مورد آن اشاره شد.
در ارتباط با حمله نظامی روسیه به اوکراین خودورکوفسکی میگوید پوتین یک جنایتکار جنگی است و از الیگارشهای روس خواسته است جلوی میکروفون بروند و بگویند حمله نظامی پوتین به اوکراین جنایت جنگی است. او اضافه کرده است اگراین گونه عمل کنید درخواهید یافت که پوتین قدرتی بر شما ندارد. این جملات به این معنا است که الیگارشهای روس تنها در صورت نشان دادن وفاداری خود به پوتین دوام خواهند آورد.
چرا خبرنگاران از آپارتمان شان سقوط میکنند؟!
همین گزارش به نقل از رویترز مینویسد: در ماه آوریل، ماکسیم بارودن (Maxim Borodin) روزنامهنگاری که فعالیتهای گروه واگنر در سوریه را بررسی میکرد، پیش از آنکه تحقیقاتاش به نتیجه برسد، از طبقه پنجم آپارتماناش در شهر یکتاترینبورگ به پایین سقوط کرد و درگذشت. او در فرایند کارش بارها تهدید شده بود اما به کارش ادامه داد.
داستان سقوط خبرنگاران از طبقات فوقانی آپارتمان در روسیه بارها تکرار شده است. سیمون اسکات، گزارشگر NPR (رادیو عمومی ملی آمریکا) ضمن برشمردن شش مورد مشابه دیگر در مقالهای با عنوان: “چرا خبرنگاران در روسیه از آپارتمانشان سقوط میکنند؟” نتیجه میگیرد: «روزنامهنگاری یک شغل خطرناک در روسیه است». همانگونه که نمونههای فوق نشان میدهد خبرنگاران مستقل و منتقد بهویژه گزارشدهندگانیکه واقعیتهای دولتِ پوتین را برای مردم، فاش میکنند؛ در واقع با جانِ خود بازی میکنند.
انتخابات هدایت شده
در روسیه مانند خیلی از دیکتاتوریهای دیگر انتخابات ساختگی برگزار می شود؛ و همواره دیکتاتور حاکم برنده بیچون و چرایی انتخابات خواهد بود. مَتیو بولگو (Mathieu Boulègue)، پژوهشگر در برنامه روسیه و اوراسیا در چتم هاووس (Chatham House)، در باره انتخابات در روسیه میگوید: «اگر با استانداردهای بینالمللی و مدرن دموکراسی نگاه کنید آنچه در روسیه برگزار میشود انتخابات نیستند.»
وی به پنج دلیل زیر استناد میکند که انتخابات در روسیه ساختگی است.
۱. اپوزیسیون واقعی به عرصه انتخابات راه پیدا نمیکند. هر نامزدی که به نظر میرسد به اندازه کافی تهدیدی برای انتخاب پوتین است کنار زده میشود.
بدنامکردن یا پروندهسازی بر ضدِ نامزدهای مخالف و منتقد، یکی از شیوههای رایج حذف غیرمستقیم آنها است. روزنامه معتبر نیویورکتایمز در هشتم فوریه ۲۰۱۷ نوشت: «دادگاه با به جریان انداختنِ پروندهی محکومیتِ چهار سال قبل الکسی ناوالنی رقیب قابل ملاحظه پوتین مانع از نامزدی او در انتخابات ریاستجمهوری شد. تصمیم دادگاه بهطور گستردهای بهعنوان حرکتی از سوی رئیسجمهور ولادیمیر پوتین برای از بین بردن تنها رقیب قابل قبول خود در انتخابات برنامهریزیشده در مارس ۲۰۱۸ بهشمار میرود.»
روزنامه نیویورک تایمز اضافه میکند: “تقریبا دو سال پس از ترور مرموز بوریس نمتسف Boris Nemtsov، یکی دیگر از چهرههای کاریزماتیکِ اپوزیسیون، به نامِ «ناوالنی» در نزدیکیِ کرملین، حذف شد. نمتسف آخرین فرد از یک رشته کشتار منتقدان برجسته سیاستمداران، روزنامهنگاران و فعالان حقوق بشر بود که ماجرای کشتن آنها همچنان سر به مُهر باقی مانده است.
بوریس یفیموویچ نمتسف فیزیکدان روسی و سیاستمدار لیبرال، اصلاحطلب و یکی از مهمترین چهرههای معروف سیستم سرمایهداری در اقتصاد روسیه پس از شوروی بود. او از سال ۲۰۰۰ تا زمان مرگ، منتقدِ صریح و بیپردهی فساد و ترفندهای انتخاباتی پوتین بود. نمتسف در روز بیست و هفتم فوریه ۲۰۱۵ بر روی یک پل در نزدیکی کرملین در مسکو با شلیک چهار گلوله از پشت، به قتل رسید. او یک هفته قبل از مرگش ، از اینکه از طرف پوتین، موردِ تهدیدِ جانی قرار گیرد؛ اِبرازِ نگرانی کرده بود.
۲. فساد انتخاباتی در سطح وسیع رخ میدهد. پرکردن صندوقهای رأی به نفع پوتین یکی از این موارد است. مواردی از این تقلبها با دوربینهای مخفی فیلمبرداری و ثبت شدهاند.
۳. پوتین رسانهها و پوششدادن کمپین انتخاباتی را در کنترل خود دارد. محبوبترین رسانهها در روسیه در عرصههای پخش، چاپ و آنلاینِ، دولتی هستند؛ بهویژه تلویزیون به عنوانِ محبوبترین رسانه زیر سیطره دولت است.
۴. طی سالها، پوتین با تمرکز کردن بر حوزه سیاست، به قدرت فراوانی دست یافته است. او در رأس هرم قدرت نشسته است که نه تنها از حمایتِ بوروکراسیِ اداری، سیاسی و امنیتیِ دولت روسیه برخوردار شده بلکه مستظهر به پشتیبانی الیگارشیهای وفادار به او نیز هست که برای او از هیچ خشونتی دریغ نمیورزند. وفاداری به پوتین هرگز بیپاداش نمیماند. آنگونه که چالش او بدون مجازات نخواهد بود.
۵. بر اساس سابقه قبلی در انتخابات تمام امکانات دولتی در اختیار پوتین قرار میگیرد. اگر چه تمام نامزدهایی که تهدیدی برای انتخاب پوتین محسوب نمیشوند، میتوانند در رقابتهای انتخاباتی شرکت کنند، اما، همواره شرایط مبارزات انتخاباتی در خدمت یک نامزد، یعنی پوتین، قرار میگیرد.
پوتین، به پشتوانهی نقش مهمی که در سروسامان دادن به شرایط بههمریخته جامعه بعداز فروپاشی شوروی، و اقتصاد بحرانزدهی دوره یلتسین داشت، توانست خود را بهعنوان رئیسجمهور قدرتمند مدافع منافع و اقتدار روسها بقبولاند. در چنین شرایطی مردم آسانتر حاکمیت پوتینیسم را پذیرفتهاند. چون از دورههای قبل از فروپاشی شوروی مقابله با دشمن خارجی برای حفظ “امنیت داخلی” با هر هزینه، به یک هنجارِ سیاسیِ پذیرفتهشده در میان مردم روسیه بدل شده است. پوتین چنین چهرهای در روسیه برای خود ساخته و رسالتی هم برای بازسازی قدرت از دسترفته روسیه تزاری و یا اتحاد جماهیر شوروی خواب دیده است. حمله نظامی به اوکراین با دروغ بزرگ مقابله با “نازیسم” و “عوامل غرب” انجام گرفته است. دیکتاتورها خشونت و جنایت خود را با ماسک ملی و مردمی زدن به چهره خود و انگ زدن به مخالفان و ترساندن مردم از به خطر افتادن امنیت آنها توجیه میکنند.
”حزب کلاهبرداران و دزدان”
پوتین، رهبرِ حزبِ «روسیهی متحد» است. روسیهی متحد، حزب سیاسی حاکم و بزرگترین حزب روسیه است که سال ۲۰۰۷ تشکیل شد. در کنارآن جبههای از احزاب و گروههای دیگر برای حمایت از پوتین در انتخابات ساخته شدهاند که احزاب واقعی منتقد و مخالف سیاستهای او، نتوانند به چالشی جدیدی بدل شوند.
برای انتخابات سال ۲۰۱۸ ولادیمیر پوتین، اعلام کرد که قصد دارد برای یک دوره دیگر به عنوان نامزد مستقل وارد رقابت انتخاباتی شود تا از حمایت احزاب سیاسی و شهروندان عادی - ورای حزب خود- برخوردار گردد. دلیل این تصمیم روشن بود. روزنامه فاینانشیال تایمز در مقالهای در تاریخ ۱۲ ژوئیه ۲۰۱۳ زیر عنوان «با کاهش محبوبیت حزب حاکم، پوتین از تشکیل “جبهة مردم” (Popular Front) ستایش میکند» نوشت: «نظرسنجیهای ماهانه توسط مرکز لوادا (Levada Center)، که یک سازمان مستقل سنجش افکار عمومی است، نشان داده که در ماه آوریل ۲۰۱۱، ۵۱ درصد از روسها با شعار اپوزیسیون، یعنی “روسیه متحد، حزب کلاهبرداران و دزدان است” موافقاند.»
همچنین، همین منبع میافزاید محبوبیت این حزب از ۵۵ درصد در سال ۲۰۰۹ به ۴۰ درصد در سال ۲۰۱۱؛ و به ۳۰ درصد در سال ۲۰۱۶ کاهش یافته بود. پل رودریک گرگوری، در مقالهای در مجله فوربس مینویسد: “مرکز قابل اعتماد لودا قبل از اینکه “عامل خارجی” خوانده شود، اعلام کرد که رتبه تأیید پوتین به ۳۰ درصد کاهش یافته است. به این ترتیب، ۵۴ درصد از رأیآوری حزب روسیه متحد در انتخابات ماه سپتامبر ۲۰۱۶ یک شگفتی به نظر میرسید.»
از دلایلِ این کاهشِ محبوبیت، میتوان به رسوایی فساد اداری، انباشت ثروت زیاد و غیرقانونی برخی اعضای حزب حاکم اشاره کرد. این واقعیتها سبب میشد که پوتین خود را مستقل از حزب مطبوعاش، معرفی کند. اگرچه برخی در درونِ دولت، اعلامِ مرگِ حزبِ متحدِ روسیه را زودرس میدیدند، اما ستایش پوتین از تشکیل جبهه مردم و نامزدی مستقل خود از حزب نشان میداد که این ارزیابی چندان دور از واقعیت نبوده است.
روزنامه فاینانشال تایمز میافزاید که کرملین تا سال ۲۰۱۱ از یک ساختارِ شبیه به دوره شوروی برخوردار بود و با احساس خطر از اینکه حزب حاکم نتواند مخالفان را شکست دهد متوسل به تشکیل «جبهه مردم» شد. ظاهراً این جبهه در سال ۲۰۱۸ تعداد ۳۳۵ کرسی از ۴۵۰ کرسی را در دومای دولتی(مجلس نمایندگان، پارلمان) به دست آورد.
پوتین در یک کنفرانس مطبوعاتی بزرگ در مسکو درباره نامزدی مستقل خود از حزباش به خبرنگاران گفت: «این یک نامزدی خودبسنده و بینیاز از دیگران خواهد بود، اما روی حمایت نیروهای سیاسی که با من در مورد توسعه کشور و شخصاً به من اعتماد میکنند حساب میکنم.» کسانی از جمله کسنیا سوبچک (Ksenia Sobchak) چهرهی سرشناس تلویزیونی از “حزب تغییرات” (Party of changes) که خودش نیز در انتخابات، نامزد بود بهرغم تفاوتها و اختلافهای نظری با سیاستها و رفتار پوتین، اعلام کرد که چون او شانسی برای برندهشدنِ خود نمیبیند، پس از پوتین پشتیبانی میکند.
سوبچک پوتین را مسئول بههمریختگی روابط جهانی میدانست به همین دلیل از تحریم آمریکا علیه روسیه حمایت میکرد. او همچنین جداکردن کریمه از اوکراین را نقض قوانین بینالمللی میدانست. پوتین اجازه شرکت سویچک در انتخابات را که شانس پیروزی نداشت را دال بر دمکراتیک بودن انتخابات معرفی می کرد.
بنابراین، نهتنها حزب پوتین بزرگترین حزب موجود روسیه است که محدودیتی برای فعالیت ندارد، بلکه برخی احزاب بهظاهر اپوزیسیون نیز که خود شانس معرفی نامزد و پیروزی در انتخابات را ندارند به پوتین رأی میدهند و در مقابل از امتیازهایی برخوردار میگردند. دولت همواره ترتیب شرکت چند حزب را در انتخابات میدهد. اما نه احزابی که شانس برندهشدن را داشته باشند. این نوع انتخابات مهندسیشده میتواند به قدرت حاکم تداوم بخشد.
آنطور که الیوت بورنشتاین، استاد مطالعات روسی و اسلاویک دانشگاه نیویورک مینویسد، پوتین بدون حمایت سوبچک هم برنده میشود، اما او نمیخواهد یک پیروزی آسیایمیانهای ۹۹ درصدی بهدست آورد. بورنشتاین میافزاید بدون مشارکت این افراد، انتخابات خیلی کسل کننده میشود.
پوتین بهعنوان نامزد اصلی همهی انتخابات اخیر در هیچ دورهای با نامزدهای احزاب دیگر وارد مناظره تلویزیونی نشده است تا هم جامعه برای او ارج و منزلت متفاوتی قایل شود و در عین حال مفاسد دولت او توسط رقبای انتخاباتیاش آشکار نگردد. با این تاکتیکها او به نوعی خود را فراتر از دیگر سیاستمداران قرار داده است. پوتین حتا برای معرفی خود بهعنوان یکی از مدافعان دموکراسی، نهادهایی برای افشای مواردِ نقض حقوق بشر و دموکراسی در امریکا ساخته است. از این راه، او انتخابات در روسیه را برای مردم عادی، بهتر از غرب معرفی میکند.
همانگونه که در مورد مرکز نظرسنجی لوادا و الکسی ناوالنی رهبر حزب اپوزیسیون اشاره شد، دولت روسیه گروههای روشنفکری مخالف را از طریق اتهامزنی و تبلیغاتِ منفی بر ضدِشان، کنترل و حذف میکند. بهطوری که همانند دوره استالین هرکس از دولت حمایت نکند مشکوک جلوه داده میشود. یا مخالفان به عنوان عوامل بیگانه که با سفارتخانههای خارجی تماس دارند، معرفی میگردند. پوتینیسم تلاش میکند تا روشنفکران مخالف را در دسته کسانی معرفیکند که نهتنها دموکراسی نمیخواهند بلکه قصد وطن فروشی دارند.
در دوره استالین، مخالفان بدون سر وصدا در گروههای بزرگ از میان برداشته میشدند. در دولت پوتین نیز افراد شاخص اپوزیسیون بهطریق مرموزی کشته میشوند و با این روش، مخالفان ساکت میمانند. برخی احساس میکنند روسیه به سمت یک رژیم تمامیتخواهانه هدایت شده است. مشکل فقط این نیست که برخی افراد توسط دستگاه امنیتی شکار میشوند، بلکه ماهیتِ زیر نظر قراردادنِ زندگیِ خصوصیِ مردم است که تداعیگرِ شیوهی حکمرانی در دورانِ شورویِ سابق است.
افزون بر ترور شخصیتهای سیاسی و فکری، پلیس ضدشورش روسیه بهطور سیستماتیک تجمعهای اعتراضی مخالفان را به شدت سرکوب کرده و میکند. روزنامه گاردین از قول سازماندهندهگان اعتراضها علیه فساد و سیاستهای رژیم، مینویسد: «با انتخاب پوتین به ریاستجمهوری برای دور چهارم، دوره تظاهرات و راهپیماییهای صلحآمیز پایان یافته است. در یورش پلیس به تظاهرکنندهها صدها نفر دستگیر و زخمی میشوند. ولی بهرغم این سرکوبها و دستگیریهای خشونتآمیز و غیرقانونی، سخنگوی پوتین از بازداشتها دفاع و آنرا “سطح بالایی از حرفهای بودن، مشروعیت و کارآیی پلیس” قلمداد میکند.»
_____________________
* این نوشته بخشهای خلاصه شده از کتاب “چرا شوروی فروپاشید: از لنینیسم تا پوتینیسم” است.