تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
19 اردیبهشت ماه 1400 - 9 ماه مه 2022 |
|
ذهن ایدئولوژی زده و جنبشی نوین
محسن خیمه دوز
1
تمام تشکلات ایدئولوژیک متاسفانه بنیانگذار دیکتاتوریهای سیاسی شدند و با شعارهای به ظاهر خوب، راه جهنم را هموار کردند زیرا اسیر افهام بسته و کلیشهای خود شدند.
وقتی هنوز ذهن را روبنای طبقات میدانند راهی ندارند جز آنکه اسیر ذهنیات طبقاتی خود شوند. به کار بردن واژۀ روشنفکر در مورد افراد جریانهای ایدئولوژیک (که اشتباه بزرگ ایرانیان در صد سال گذشته است)، خیانت به این واژه است و خیانت به واژهها، بدترین خیانت بشریست. آیا برآمدن انقلاب فاجعهبار ۵۷ که از درون چپ ایدئولوژیک برآمد، برای فهم فجایع ذهن ایدئولوژیک کافی نیست؟ حتمن باید به شوروی و روسیه و پوتین ختم شود تا بدانند چه خطراتی در ذهن ایدئولوژیک نهفته است؟
نقد ذهن چپ ایدئولوؤیک و نقد کاریکاتور آن، چپ تئولوژیک، به معنای تایید سلطنت یا گل و بلبل دانستن فضای پیش از انقلاب نیست بلکه به معنای «بدتر» شدن «بد» است، در پرتو یک انقلاب ناکارآمد. انقلابی که از درون چپ ایدئولوژیک برآمد اما نیمی از چپ ایدئولوژیک را به زیر خاک گورستانها فرستاد و نیمی دیگر را به دامان جوامع امپریالیستی که مدعی مبارزه با آن بودند فرستاد برای ادامه زیست از ناچاری. آنچه باقی ماند پسماندهای یک انقلاب فاجعهبار بود برای نسلهایی که هیچ تصمیمی در ایجاد آن نداشتند.
این است فاجعۀ دست کم گرفتن «ذهن تاریخی».
طبق تئوریهای ابلهانۀ مارکسیستی (که هیچ ربطی به مارکس فیلسوف و پژوهشگر ندارد)، ذهن، روبنای مناسبات تولید است و هویتی مستقل از آن ندارد (همان اشتباهی که علوم شناختی مدرن هم مرتکب شده و ذهن را روبنای مغز و حاصل فعالیتهای نورونهای آن میداند و نه بیشتر) در حالی که ذهن نه روینای طبقات اجتماعیست، نه روبنای مغز و حاصل کارکرد بیولوژیک مغز، که ابزار و بازیچۀ طبقات، منافع طبقاتی و علوم شناختی باشد بلکه هویتی مستقل از طبقات (و نیز هویتی مستقل از مغز) دارد، به عبارت دیگر هر چند جهتگیریهای طبقاتی (و شناختی) دارد و میتواند طبقات را (و مغز را ) تحلیل کند بی آنکه به دام منافع طبقانی (و نورونهای عصبی و شناختی) بیفتد و از همین طریق هم هست که میتواند به فجایع رفتار ایدئولوژیک اشاره کند و آینده آنها را نشان دهد بیآنکه نیاز باشد هزینههای سنگین برای پیامدهای فاجعهبار آنها پرداخت کند.
هرجا چپ ایدئولوژیک فعال بوده، از درونش بدترین لمپنیسم دست راستی بیرون آمده است. فاجعهبارتر از همه اینکه براندازانی که میخواهند لمپنبیسمِ دستِ راستیِ برآمده از چپِ ایدئولوژیک را براندازند هم ترکیبی از لمپنیسمِ چپ و لمپنیسم راست بوده است با پیامدی فاجعهبارتر از قبل. میدانید چرا؟ به خاطر دست کم گرفتن «ذهن تاریخی». آنهایی که «ذهنِ تاریخی» را و نقد و تحلیل آن را دست کم گرفتند، ناگزیر بازیچۀ دست سیاستهای چپ و راست شدند.
فلاکتِ شصت سالِ اخیرِ ایران، فلاکتِ حکومتهایش، فلاکت مردمانش و فلاکتِ مخالفینِ حکومتهایش، بزرگترین درسِ عبرت برای انسانِ قرن ببست و یکم است.
2
جنبش نوین مدنی ایران در حال شکلگیریست. جنبشی غیرایدئولوژیک و غیرتئولوژیک. جنبشی که نه احزاب ایدئولوژیک چپ و راست در آن نقشی دارند، نه روحانیون، مذاهب و ادیان پرمدعا و ناکارآمد.
در جنبش نوین مدنی ایران خوشبختانه نه فتوای دینی و مذهبی جایگاهی دارد، نه مانیفستهای کلیشهای و پوچ احزاب ایدئولوژیک.
جنبش مدنی ایران بر اساس تجربیات برآمده از اشتباهات فاجعهبار نسلهای قبل در حال شکلگیریست. جنبشی که باید صد سال قبل در زمان مشروطه ایجاد میشد ولی صدل سال به تاخیر افتاد و در دهه ۱۴۰۰ شاهد ظهور جنبش نوین مدنی هستیم. جنبشی اصیل مبتنی بر منافع مطالبهگران، بدون آرمانگرایی ایدئولوژیک و تئولوژیک. و آمادۀ مواجه شدن با انواع سرکوب و برخوردهای خشن مسئولان.
ایران در حال پوست انداختن است و دیگر زندان، اسلحه، سرکوب، تهدید و ترساندن هم بی اثر شده و اعتبار خودش را از دست داده است.
روحانیت پیر و فرتوت، با حکومتی ناکارآمد و ناتوان، با ساختاری ناتوان و ضعیف از حل مسائل زیستی مردم، به پایان خود رسیده و باید تسلیم فرمان تاریخ شود.
خوشبختانه تاریخ با هیچکس شوخی ندارد و اهل زد و بند با احدی نیست.
جنبش نوین مدنی ایران را سرِ باز ایستادن نیست.