تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

9 خرداد ماه 1401 - 30 ماه مه 2022

 تاریخ زدایی از دانشگاه تهران و حذف رضاشاه

شکوه میرزادگی

هشتم خرداد (29 می ) سالروز تصویب قانون تاسیس دانشگاه تهران، این اولین دانشگاه و بزرگترین مرکز آموزش عالی در ایران است. اندیشهء ساختن و راه اندازی چنین مرکزی از سال  1305 خورشیدی، و از سوی برخی از همراهان رضاشاه، مطرح و به خواست و دستور مستقیم او کار تدارک آن فراهم شد. این دانشگاه، که به آن دانشگاه مادر نیز گفته می شود، در پانزدهم بهمن 1313 خورشیدی رسما گشایش یافت و از همان روز (یعنی یک سال قبل از کشف حجاب) به زنان گفته شد که می توانند بدون حجاب اسلامی به دانشگاه بروند و، برای اولین بار در تاریخ پس از اسلام ایران، زنان اجازه یافتند تا در دانشکده های این دانشگاه، همراه با مردها به تحصیل دانش بپردازند.

  حکومت اسلامی اما، همانگونه که سال هاست سعی داشته تا دو بخش از تاریخ ایرانزمین (یکی دوران باستان و قبل از اسلام و دیگری دوران پهلوی ها) را پاک کند، به انواع دروغ ها متوسل می شود و انواع اسناد و مدارک قلابی را در موسسات مختلفی(1) که برای این کار تدارک دیده به هم می بافد و در نشریات مختلف منتشر می کند و متاسفانه آن ها را در موسسات آموزشی نیز به مغز بچه ها و جوان ها فرو می کند؛ درست همان کاری را که نیاکان شان پس از حملهء اسلام با گذشته تاریخی ما انجام دادند.

  یکی از کارهای این موسسات تلاش برای برداشتن نام رضاشاه از لیست برخی از کارهای با ارزشی ست که در دوران او انجام شده، و نسبت دادن آن کارها به قاجاریه و یا حتی به انگلیسی ها و آلمانی ها.

  این تلاش،به ويژه در سال های اخیر که شعار «رضاشاه روحت شاد» یکی از شعارهای اعتراضی (یا بهتر است بگویم شعار آزار دهی حکومت اسلامی) شده، ابعاد وسیع تری پیدا کرده است. مثلا می بینیم که در دو سه سال گذشته، در سالگرد تاسیس دانشگاه تهران، به نقل قول از «تاریخ نگاران اسلامی» (یا تاریخ زدایان اسلامی) «ساخته شدن دانشگاه توسط رضاخان را یکی از بزرگترین دروغ‌های تاریخ» می دانند.

  درتاریخ 7 خرداد سال گذشته، همزمان با سالگرد تصویب قانون تاسیس دانشگاه تهران، نشریهء «تسنیم»، ارگان سپاه پاسداران حکومت اسلامی، مطلب بلندی را از بخش «گروه تاریخ انقلاب» منتشر کرد با نام: «آیا رضاشاه سنگ بنای آموزش عالی را در ایران گذاشت؟»(2) و این مطلب بلافاصله در برخی از نشریات دیگر بازنشر پیدا کرد. بعدها من متوجه شدم که موضوع این مطلب در برخی از  اسناد حکومتی نیز، به عنوان یک واقعیت تاریخی، منتشر شده است.   

  مطلب این گونه شروع می شود: «در حالی که ادعا می‌شود رضاشاه سنگ بنای آموزش عالی را در ایران گذاشت، اما پیش از روی کار آمدن او، موسسات آموزش عالی در ایران ایجاد شده بود و رضاشاه با هدف کنترل فعالیت‌های دانشجویان اقدام به تجمیع و ادغام آن موسسات کرد».

   سپس نام این «موسسات» را که در ایران وجود داشته این گونه ذکر می کند: «دارالفنون، مدرسه علوم سیاسی، مدرسه طب، مدرسه عالی فلاحت و صنایع روستایی، مدرسه فلاحت مظفر (اولین مدرسهء کشاورزی در ایران)، مدرسه صنایع و هنر، مدرسه عالی معماری، مدرسه عالی حقوق و چند مرکز آموزش عالی دیگر در تهران که برخی از آنان سال‌ها قدمت داشتند».

  ابتدا ببینیم در زمان تاسیس دانشگاه تهران کدام یک از این موسسات، به جز دارالفنون که حدود هشتاد سال قبل از دانشگاه تهران ساخته شده بود و می توانست نام «مدرسه عالی» را آن هم در زمانهء خود داشته باشد هم قد و اندازه حتی دارالفنون بودند؟ به کدام یک و بر چه اساسی می توان نام مدرسه عالی و یا دانشکده و دانشگاه را بر آن ها نهاد؟ و چگونه دانشگاهی چون دانشگاه تهران که بر اساس معیارهای علمی و تاسیساتی دانشگاه های پیشرفته روز جهانی طراحی و ساخته شده بود، می توانست از «ادغام و تجمیع» مدارسی که تازه از مکتب خانه تبدیل به مدرسه شده بودند، ساخته شود؟

  در قانون تاسیس دانشگاه تهران نیز دانشگاه را دارای 6 دانشکده عنوان می کند:

  «علوم معقول و منقول، علوم طبیعی و ریاضی، ادبیات و فلسفه و علوم تربیتی، طب و شعب و فروع آن، حقوق و علوم سیاسی و اقتصادی، فنی»

  و در ادامه ء آن آمده است که «دانشسراهای عالی و مدارس ممکن است از موسسات دانشگاه محسوب شوند». اما در هیچ بخشی از این قانون از «ادغام و تجمیع» مدارس نامبرده سخن نرفته است.

  نگاهی به این مدارس، که «تاریخنگاران انقلابی» یا «تاریخ زدایان انقلابی» آن ها را همسان مدرسه عالی و دانشکده و دانشگاه می دانند، بیاندازیم:

  ـ مدرسهء دارالفنون به همت و خواست میرزا تقی خان امیرکبیر در در روز یکشنبه ششم دی ماه ۱۲۳۰، سیزده روز قبل از کشته شدن امیرکبیر و بدون حضور او، با 30 دانش آموز، تاسیس یافت. از نامه‌های به جا مانده از امیرکبیر و نوشته های روزنامه «وقایع اتفاقیه» و اسناد دیگر می بینیم که در آغاز نام خاصی برای این واحد آموزشی در دست ساخت در نظر نگرفته بودند و از این بنا با عناوین «مدرسه، مدرسه جدید، مکتبخانهء پادشاهی، تعلیم خانه، معلم خانه و مدرسهء نظامیه» یاد شده‌ است. در آخرین نامه‌ای که امیرکبیر به سفیر ایران در روسیه برای پیگیری جذب استادان اروپایی می‌نویسد، از این بنا به عنوان «مدرسهء نظامیه» یاد می‌کند. رشته‌های تحصیلی که بعدها و به مرور در دارالفنون تدریس می شد هفت رشتهء پیاده نظام، سواره نظام، توپخانه، پزشکی و جراحی، داروسازی و کانی‌شناسی بود.

  ـ مدرسه فلاحت:  مدرسه‌ای بود که در سال ۱۳۰۱ خورشیدی (زمان سردار سپهی رضاخان) تأسیس شد و در سال ۱۳۰۲ خورشیدی (زمان نخست وزیری رضاخان) با عنوان «مدرسه عالی فلاحت و صنایع روستایی» و در سال ۱۳۱۳ (چندین سال پس از پادشاهی رضاشاه) با عنوان «بنگاه‌های علمی فلاحتی» به فعالیت خود ادامه داد. این مرکز تازه در سال ۱۳۱۹ به دانشکده تبدیل شد و در سال ۱۳۲۸ از وزارت کشاورزی جدا و به عنوان یکی از دانشکده‌های دانشگاه تهران به رسمیت شناخته شد.

  ـ مدرسهء علوم سیاسی: مظفرالدین شاه در سال 1277 خورشیدی (11 سال قبل از کودتا) فرمانی جهت تاسیس مدرسهء علوم سیاسی (تابع وزارت امور خارجه) صادر کرد و سالی چهار هزار تومان برای مخارج این مدرسه در نظر گرفته شد. میرزا حسن خان مشیرالملک برنامهء مدرسه را تنظیم کرد و با انتشار اعلامیه ای تاریخ ثبت نام و گزینش محصلان و شروع مدرسه را به اطلاع عموم رساند و پس از آن که تعداد ثبت نام کنندگان به 17 نفر رسید، در روز 18 آذر ماه سال 1278 شمسی مدرسه علوم سیاسی گشایش یافت. میرزا حسن خان مشیر الملك در نطق افتتاحیه مدرسه اظهار داشت كه هدف مدرسه علوم سیاسی این است كه از میان خانواده های نجیب و اصیل مملكت شاگرد بپذیرد

  ـ مدرسهء فلاحت مظفری: مدرسهء کوچکی بود که در دورهء مظفرالدین شاه و در سال 1279 خورشیدی، تقریبا همزمان با مدرسهء رشدیه، تاسیس شد.

  ـ مدرسهء صنایع مستظرفه:  به همت کمال‌الملک در سال ۱۲۸9خورشیدی (ده سال قبل از کودتا) در عمارت حوضخانه واقع در باغ نگارستان برای تدریس و توسعهء نقاشی تأسیس شد. در این مدرسه از سال 1302 خورشیدی، علاوه بر نقاشی، هنرهای دستی، چون منبت کاری، موزاییک سازی و قالب بافی هم تدریس می شد.

  - دانشکده معماری : این دانشکده که در لیست تاریخنگاران انقلابی آمده تازه در سال 1318 خورشیدی (12 سال پس از پادشاهی رضاشاه) و با تاسیس دانشکده هنرهای زیبا و زیر نظر فارغ‌التحصیلان رشتهء معماری مدرسهء عالی ملی هنرهای زیبای فرانسه شروع به کار کرد.

  تاریخ نگاران انقلابی، در جایی دیگر از همان مقاله می گویند:

  «هرچند ادعا می‌شود اولین دانشگاه در زمان رضاشاه ساخته شد، اما همانطور که گفته شد پیش از آن موسسات آموزش عالی در ایران فعالیت داشتند و تنها در آن زمان با تجمیع آن موسسات، نام دانشکده و دانشگاه در ایران مرسوم شد. از این رو برخی از پژوهشگران تاریخ، ساخته شدن دانشگاه توسط رضاخان را یکی از بزرگترین دروغ‌های تاریخ می‌دانند».

  و سپس به خیال خودشان مدرک تازه ای را مطرح می کنند: «تازه در سال 1297 و دو سال پیش از کودتای انگلیسی رضاخان، دانشگاهی که امروز معروف به دانشگاه خوارزمی است، تاسیس شد. رضاشاه تنها کاری که انجام داد دانشکده علوم و دانشکده ادبیات که مربوط به دانشگاه خوارزمی بود، دانشکده فنی که همان دارالفنون بود، مدرسه عالی طب، مدرسه عالی علوم و حقوق سیاسی که در زمان مظفرالدین شاه تاسیس شده بود و چند مدرسه دیگر را در یک مکان با عنوان "دانشگاه تهران" مجتمع کرد».

  توجه داشته باشید که در سال 1297 اصلا چیزی به نام«دانشگاه خوارزمی» که تاریخ نگاران انقلابی مدعی هستند، وجود نداشته است بلکه مرکزی بوده تازه تاسیس با نام « دارالمعلمین مرکزی» به منظور تربیت معلم. این مرکز تنها دو کلاس داشته یکی برای تربیت معلم ابتدایی و یکی برای تربیت معلم دبیرستان. این نهاد در سال 1307 خورشیدی با تغییر در اهداف و اساسنامه تبدیل می شود به «دارالمعلمین عالی» و در سال 1312 تبدیل می شود به دانشسرای عالی و تازه در سال  1353 برای اولین بار تبدیل می شود به دانشگاه - «دانشگاه تربیت معلم» - و تازه در سال 1390 نام اش را می گذارند «دانشگاه خوارزمی».

  اما جالب ترین بخش این «مطالعات تاریخ نگاران اسلامی» آنجاست که این پرسش را مطرح می کنند:

  «هدف از تجمیع نهادهای آموزشی و ایجاد دانشگاه چه بود و رضاشاه به چه دلیل و با چه انگیزه‌ای اقدام به تجمیع موسسات آموزش عالی، دانشگاه‌ها و دانشکده‌ها، و تاسیس دانشگاه تهران کرد؟»

  و خودشان جواب می دهند:

  «در خصوص اینکه رضاشاه از تجمیع موسسات آموزش عالی چه هدفی داشت، نظرات متفاوتی بیان شده است. اما با بررسی روندها و اتفاقات رخ داده در همین رابطه تاحدودی می‌توان به انگیزه رضاشاه پی برد».

  و چکیدهء توضیحات آن ها این است: «در سال  1928میلادی (1307 خورشیدی) دانشجویان ایرانی مقیم اروپا در جریان حضور تیمورتاش وزیر دربار در آلمان، تظاهرات‌هایی علیه رضاشاه برگزار کردند. آنان نشریه ای به نام پیکار به همت مرتضی علوی  انتشار دادند و همچنین گزارش‌هایی با موضوع جنایات پهلوی اول به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی تهیه و برای مطبوعات آلمان ارسال کردند. انتشار این گزارش ها موجب تیرگی روابط ایران و آلمان شد. در نتیجه مرتضی علوی از آلمان اخراج شد و با مرگ مشکوکی از دنیا رفت.(3) این اتفاقات موجب شد تا رضاشاه فعالیت‌های دانشجویان را کنترل کند. از این رو او در سیاست اعزام دانشجو به خارج از کشور که از دوران قاجار آغاز شده بود، تجدید نظر کرد و محدودیت‌هایی به وجود آورد».

  در این جا هم تاریخ نگاران انقلابی، با سر هم کردن برخی از حوادث و تاریخ های غلط دادن، خواسته اند ثابت کنند که هدف از ایجاد دانشگاه تهران محدود کردن دانشجویان بوده (آن هم دانشجویان خارج کشوری!) در حالی که «نشریهء پیکار متعلق به حزب کمونیست ایران» فقط یک سال و چند ماه، یعنی از بهمن 1309 تا در 1311 (ژانویه 1931 تا دسامبر 1932)در آلمان منتشر شد و نمی تواند ربطی به «تظاهرات دانشجویان علیه رضاشاه در سال 1928 (1307) داشته باشد.

  در عین حال تدارک ساختن دانشگاه از سال 1305 شروع شده بود، یعنی قبل از همهء این ماجراها و، گذشته از این، در سال 1308، یعنی پس از «تظاهرات دانشجویان در اروپا» رضاشاه 100 دانشجوی ممتاز را با بورس دولت به اروپا فرستاد. و این تعداد بیشترین تعداد دانشجویانی بود که در طول همهء سال های قبل به اروپا فرستاده شده بودند. یعنی اگر رضاشاه دانشگاه تهران را برای کنترل دانشجویان تاسیس می کرد، چگونه تعدادی بیشتری دانشجو به جایی فرستاد که علیه او تظاهرات راه می انداختند؟ من تردیدی ندارم که رضاشاه از این که علیه او تظاهرات می کردند خوشحال نبود و، مثل هر شاه و رهبر دیگری و تا جایی که زورش می رسید، سعی می کرد از این نوع تظاهرات جلوگیری کند اما این تصور که دانشگاه تهران را ساخت تا دانشجویان را کنترل کند، فقط از ذهن چند موجود واپسگرایی برمی آید که جهان شان از کف دست هاشان کوچکتر است.

  با این حال من یقین دارم همین موجودات وقتی سکوت دانشگاهیان را در ایران و خارج ایران می بینند اگر دست شان برسد نام دانشگاه تهران و نام سازنده اش را هم تغییر خواهند داد. مگر با «مرکز مطالعات مدیریت ایران» این کار را نکردند؟ مرکزی را که به همت  حبیب لاجوردی، و  با همکاری دانشگاه هاروارد ایجاد و اداره می شد، و چند گروه دانش آموخته در حوزهء مدیریت تحویل جامعه داده بود، در چشم بر هم زدنی، اموالش را همراه با اموال سازندگان اش مصادره کردند، نام اش را تغییر دادند و نام «امام صادق» شان را بر آن نهادند. و برخی از جاهای دیگر را.

  باور بفرمایید که این ها زادگان همان کسانی هستند که، 1400 سال پیش، دانشگاه جندی شاپور، یعنی بزرگترین دانشگاه خاورمیانه و یکی از مهم ترین دانشگاه های دوران باستان، را با کل کتاب ها و اساتید و وسایل بیمارستان اش به بغداد منتقل کردند و نام اش را گذاشتند «دانشگاه بغداد» و اکنون از آن به عنوان اولین دانشگاه اسلامی جهان نام می برند و به آن می بالند؛ همان کسانی هستند که از آن زمان تا کنون، هر گاه که قدرتی داشتند، هر آن چه را که در سرزمین ما ارزش و اعتباری داشت از ایرانی بودن به اسلامی بودن تغییر دادند و به کل منکر سازندگان اش شدند؛ و شخصیت های نامسلمان مان - همچون خیام و زکریای رازی و فردوسی – را مسلمان خواندند و معماری و هنر و ادبیات و نجوم و... را اسلامی. آنها حتی بسیاری از آثار دوران باستانی مان را اکنون به غلط جزو آثار اسلامی ذکر می کنند.

بیست و هفتم می 2022

______________________________

1ـ این موسسات از اواخر دههء دوم پس از انقلاب، شروع به کار کردند. شخصی به نام پورپیرار و دو تن از «تاریخ نگاران انقلابی»، که هر سه از توده ای ها بودند، مسئولیت بخش تاریخ باستانی را (برای تحقیر و کوچک کردن آن) بر عهده داشتند و اداره بخش های مربوط به دوران پهلوی نیز بیشتر بر عهدهء توده ای های دیگری بود که با حکومت اسلامی همکاری داشتند. «بنیاد میراث پاسارگاد» در هنگامی که تازه کار خود را، در چارچوب یک کمیتهء جهانی برای حفظ میراث فرهنگی ایران، در آمریکا شروع کرده بود، بخشی را در وب سایت خود زیر عنوان «تاریخ زدایی» باز کرد که در حد امکاناتی که داشت علاوه بر رویارویی با این موسسات، ویرانگری های عمدی حکومت را نیز بازتاب می داد و هنوز هم لیست این عملیات را در آرشیو خود دارد.  

2ـ  ساخته شدن دانشگاه توسط رضاخان یکی از بزرگترین دروغ های تاریخ است؟

3ـ  مرتضی علوی عضو حزب کمونیست ایران بود که نشریه پیکار را در آلمان منتشر کرد. با قدرت‌گيری آدولف هيتلر در آلمان، مرتضی که در پراگ بود به شوروی پناهنده شد 9 سال در آنجا زندگی بدی داشت و به بهانهء ارتباطش با زنی آلمانی، در زمان سکونت اش در آلمان، او را از حزب کمونیست اخراج و به مناطق آسیایی شوروی تبعید کردند و بعد هم او را کشتند.

 

بازگشت به خانه