تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

24 امرداد ماه 1401 - 14 ماه اگوست 2022

پلورالیسم و انتاگونیسم

مرتضى ملك محمدى

تاریخ مناسبات میان جریان های عمده سیاسی ایران، جزیی مهم از تاریخ سیاسی ایران در بیش از یکصد سال گذشته است. یعنی از آغاز جنبش مشروطه که آستانهء تولد احزاب سیاسی مدرن بود تا به امروز. این تاریخ نیازمند مطالعهء مستقل و همه جانبه ای است. این تاریخ، دوره های متفاوت رابطهء صلح آمیز یا قهر آمیز میان احزاب را ثبت کرده است. در صفحاتی از این تاریخ آثار درگیرهای خشن و حتا خونین هم دیده می شود؛ میان اسلام گرایان با کمونیسها، میان اسلام گرایان با ملی گرایان و همچنین میان ملی گرایان با کمونیستها. با این حال مرزهای میان این جربان ها همیشه پر آشوب و تنش نبوده و دوره های صلح و دوستی و همکاری هم کم نداشته اند.

آنچه در این خصوص امروز برجستگی و فعلیت دارد بازبینی مناسبات این سه جریان عمده با جریان سلطنت طلبی پهلوی است که در ایران بیش از انکه در قامت یک حزب مستقل سیاسی ظهور کرده باشد به صورت نظام سیاسی رو در روی رقیب‌های خود قرار گرفت. به همین علت کیفیت رابطهء سه جریان عمدهء ذکر شده در مقابل جریان سلطنت پهلوی متفاوت از سایر روابط متعارف میان احزاب بوده است. ماهیت این رابطه تا مقطع انقلاب بهمن عمدتا بر قهر و انتاگونیسم استوار بوده.‌ سلطنت طلبی در قامت  نظام سیاسی، مقولهء قهر را در کانون مناسبات سیاسی با مخالفان بجای رقابت قرار داد.‌ همین نظام آنگاه که تصمیم گرفت این نقض تاریخی خود را در شکل حزب رستاخیز و سازماندهی خود بعنوان جنبش سیاسی برطرف کند، از عنصر قهر و حذف دست نکشید، بلکه آن را در سطح گسترده تری تعمیم داد. این انتاگونیسم بیش از همه، و طولانی و شدیدتر از همه، در برابر جریان چپ بکار گرفته شد. اگر از چهار پنج سال اول سلطنت رضاشاه صرف نظر کنیم، که او بعنوان یک شخصیت ملی‌گرا مورد حمایت فراکسیون کمونیست ها بود، از هزار و سیصد پنج تا سرنگونی سلطنت در سال پنجاه و هفت، این رابطه همواره خصمانه تر شد. در جغرافیای سیاسی ایران، مرزهای چپ با سلطنت با رنگ سرخ مشخص می‌شود.

انقلاب پنجاه و هفت فقط زلزله ای در مناسبات قدرت با جامعه نبود بلکه حادثه‌ای بود دگرگون کننده در روابط جریان های یاد شده.‌‌ حالا که سلطنت حذف شده بود نوبت اسلام گرایان بود که این مناسبات را باز تعریف کنند و متر و معیار رفتار دیگران را تعیین نمایند. از آن جمله تصفیهء حساب تاریخی با کمونیست ها و رقیب‌های دیگر. همان اسلام گرایانی که در دههء بیست از هراس کمونیسم حزب توده، زیر پای کودتا قلاب گرفته بودند، حالا که قدرت در کف شان بود باید کار ناتمام تاریخی را تمام می کردند. ماشین خشونت از نو بکار افتاد و به همین ترتیب ادامه یافت تا نوبت به دیگران رسید. در واقع مهمترین رویداد عبارت بود از تبدیل جریان اسلام گرایی به نظام سیاسی و تبدیل نظام سیاسی سلطنت به جریان سیاسی سلطنت که پس از سقوط به تدریج و در یک فرایند بوقوع پیوست. این جابجایی بزرگ، محور های اساسی مناسبات تاریخی هر چهار خانواده بزرگ سیاسی را تغییر داد.

اگر پیشتر به مدت سه دهه به حکم شرایط ابژکتیو، سه جریان چپگرایان، ناسیونالیست ها و اسلام گرایان در یک همسویی عینی و گاه ذهنی مقابل سلطنت به صف شده بودند، با استقرار و استحکام نظام اسلامی، یعنی به حکم شرایط عینی جدید، این بار، چپ ها، ملی گرایان و سلطنت طلبان بر ضد اسلام گرایان حاکم در یک راستا قرار می گرفتند.‌ مسئله اکنون عبارت بود از تبیین این واقعیت ابژکتیو.‌‌ و یافتن فرمول های جدید تنظیم کننده  مناسبات سیاسی. این همسو شدن و تغییر محور مناسبات آنتاگونیستی اما به آسانی قابل فهم نبوده است. حضور سنگین تاریخ قهر یک مانع عمده در درک این عینیت است.‌.

فرایند تبدیل و تحول نظام سلطنت به جریان سیاسی سلطنت طلبی رویداد غریبی است که فهم آن بیش از همه برای خود نهاد سلطنت و پایگاه سنتی اش دشوار می نماید. علی رغم این استحالهء ساختاری و محتوایی، مختصات و معیارهای رفتار پایگاه اجتماعی سلطنت با این نهاد همان مختصات رابطه با نظام سلطنت است. رهبر در نقش شاه و اعضا و هواداران در کسوت ملت یا رعیت. آن نظام در واقعیت فرو ریخت، اما در اذهان سلطنت طلبان به حیات خود ادامه می دهد. بحران اساسی درونی جریان سلطنت تنش بر سر درک همین تغییر محتوایی است. فهم کارکرد مناسبات حزبی یا کارکرد لشگر حامیان با حکومت؟ آنچه به این بحران درونی دامن میزند و همچنین سیاست جریان های دیگر اپوزسیون را متاثر می سازد، این است که تبدیل نظام سلطنت به جریان سیاسی ضد قدرت تغییرات معینی در ترکیب طبقاتی و فکری هواداران و بدنهء اجتماعی آن در پی داشته است.‌ همانطور که پس از صعود جریان اسلام گرایی به قدرت و تبدیل شدن اش به نظام سیاسی، تجزیه و ترکیب وسیعی را در بافت نیروهای اجتماعی اش بدنبال داشت؛ سقوط نهاد سلطنت به جریان سیاسی، ترکیب پایگاه اجتماعی آن را تغییر داده. احیای جریان سلطنت طلبی در سال های اخیر، بخصوص پس از شکست اصلاح طلبی، در لایه های مختلف اجتماعی غیر سلطنت طلبی احساس می شود. آثار این پدیدهء اجتماعی در رویکرد و موضع گیری جریان های مخالف سلطنت دیده نمی شود. زیرا اینها نیز هنوز به حریان سلطنت طلبی به دید نظام سیاسی می نگرند.

باز تعریف مناسبات میان این جریان های عمدهءسیاسی، بدون درک این تغییرات عینی ممکن نیست. داوری ها و ارزیابی های موحود نشان می دهد که ذهنیت عمومی حاکم بر اپوزسیون تغییرات ابژکتیو را بخوبی در نیافته است. آثار و بقایای مانده از انتاگونیسم تاریخی و طولانی بین سلطنت با دیگر جریان ها، کماکان در گفتار و رفتار همهء طرف ها باقی است. چرخش های افراطی و تفریطی از «همه باهمی» تا باز سازی فضای نفرت و کینه ورزی نشان از عقب ماندگی عنصر ذهنی از تحولات واقعی دارد.

پنج دهه سلطنت پهلوی و چهار دهه حکومت اسلامی نشان می دهد که این جریان های بزرگ سیاسی حذف شدنی نیستند. مدل‌های استبدادی می تواند آنها را تا حدی و برای مدتی سرکوب و مهار کند اما حذف نمی تواند. سرکوب سیاسی ممکن است رقیب را مهار کند، اما بیش از آن خود را نیز گرفتار بحران و بی ثباتی خواهد کرد.

با آموختن از چنین تجربه ای، اگر قرار باشد در نقد تاریخ گذشته تاریخ تازه ای را آغاز کنیم، باید گفت باز سازی مناسبات پایدار و غیر انتاگونیستی میان احزاب معنای خود را در جای نخست از باور به نظام سیاسی پلورال می گیرد. دموکراسی پلورال امروز ظاهراً مقبولیت عام دارد، اما ادعای هر جریان مدافع دموکراسی پلورال آنگاه قابل اعتماد خواهد بود که ارزش ها و معیارهای دموکراسی پلورال را از هم اکنون در رفتار و گفتار بکار بگیرد، یعنی در ضوابط و مناسبات دموکراتیک درون حزبی، در مناسبات رقابت آمیز و غیر آنتاگونیستی با رقبای سیاسی، و در رابطه هم سطح و افقی با جنبش های اجتماعی.

منبع: فیسبوک نویسنده

https://www.iran-emrooz.net/index.php/politic2/more/100594/

بازگشت به خانه