تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

31 امرداد ماه 1401 - 21 ماه اگوست 2022

حافظه و هویت در گرداب فراسیاست

علی‌محمد اسکندری‌جو

  به باورم آنچه از آگاهی تاریخی اندوختیم و نیز آنچه که از حافظهء جمعی داریم را ‏چنانچه در یک کفه ترازو بریزیم و آنچه را هم که فراموش کردیم و یا اینکه نمی‌‏خواهیم به خاطر آوریم را در کفه دیگر قرار دهیم، آنگاه ترازو نشان می‌دهد چه ‏ملت فراموشکار و کم‌بضاعتی هستیم. حافظهء اشتراکی “متمم” هویت جمعی ‏ماست؛ به‌عبارتی حافظه و هویت دست در دست هم دارند تا گذشته را زنده نگه ‏داریم و به آن ارزش دهیم و آن را به امروز و فردا پیوند دهیم. هویت یابی ما ‏بدون گذشته اصولا ممکن نیست و به فرض که چنین باشد آنگاه این هویت ارزشی ‏و اعتباری ندارد. بنابراین نگونبخت او نیست که تنها هویت ندارد بلکه اوست که ‏حافظه نیز ندارد.

  نسیان تاریخی یا حافظه شکسته ما (که بی دلیل هم نیست) از یک سو و هویت ‏رنجور جمعی از سوی دیگر پرواز و بال گشودن به سوی حال و آینده را مشکل ‏ساخته و افزون بر این، مسیر رسیدن به آرمان مشترک را هم “زیگزاگ” می‌زند. ‏حال که تاریخ معاصر این سرزمین هم مانند “دیالوگ” ایرانی به محاق رفته است ‏پس ملالی نیست جز دوری این سه پیش نیاز (هویت، حافظه، دیالوگ) که شاید ‏روزی احیا و آشکار شوند و از این محاق مخوف بیرون آیند. هویت و حافظه البته ‏میراث مشترک ماست اما دیالوگ یک “سنت” ایرانی نیست و باید “سازوکارآن” را ‏از آتن و سقراط وام بگیریم.‏

  درک و کندوکاو یک “بحران” یا یک فاجعه در تاریخ معاصر می‌تواند فاکتور ‏مهمی باشد که با آنالیز و حلاجی آن خطای تاریخی که در گذشته رخ داده، لااقل ‏بتوان در کنش سینوسی (زاویه‌دار) ساحت سیاست و فراسیاست کمتر زیگزاگ ‏زد. در اینجا ضمن اشاره به مفهوم ماورای سیاست یا همان “فراسیاست”(metapolitics) ‏لازم است تاکید کنم تا باز دچار خلط مفهومی نشویم و این دو را ‏نه در طول هم که در “عرض” یکدیگر بدانیم. از سوی دیگر، اصطلاح شِبه‌‏سیاسی (‏pseudo political‏) شاید نزدیک‌ترین معنی به فراسیاست باشد که ‏اشاره دارد به نوعی هویت عشیرتی، ایلیاتی، فرقه‌ای، الیگارشیک، بدون ‏وابستگی به یک حزب راستین و یا دخالت مستقیم یک جبهه و جریان منتظم ‏سیاسی.

  دقت کنیم گرچه فراسیاست ابزاری متمم فعالیت حزبی است اما لزوما ‏جانشین یک حزب سیاسی نیست بلکه یک نوع “عارضه” است که همچو “بختک” ‏بر سینه خاورمیانه خیمه زده. در حالی که آنجا مخاطب رئیس دولت و نظام و یا ‏دبیرکل یک حزب سیاسی متعارف، همه آحاد ملت از طبقه فرادستان و فرودستان ‏است، اینجا اما مخاطب شیخ و زعیم یک فرقه یا رهبر یک حلقه فراسیاسی فقط ‏توده فرودستان است. علت عمده سرگشتگی هم “خلط” یا جابه‌جا پنداشتن دو ساحت ‏سیاست و ماورای سیاست است؛ مانند اینکه بخواهیم دنیای فیزیک (طبیعت) را ‏همان جهان متافیزیک (ماوراءالطبیعه) تصور کنیم و از ابزار و مفاهیم یکی بجای ‏دیگری استفاده کنیم تا به هدف برسیم.‏

  فراسیاست در واقع “سیاست” به معنای متعارف نیست که در یک نظام دموکراتیک ‏ورزیده می‌شود. حال چنانچه این مفهوم فراسیاست یا همان “متاپولیتیک” را ‏ترجمه آزاد کنیم، معنای آن “سیاستِ سیاست” می‌شود. به عبارت دیگر، ماورای ‏سیاست یعنی چگونگی پیکار برای انتشار و نهادینه کردن یک ایده، یک روایت ‏‏(‏narrative‏)، یک جهان‌بینی و یا یک نظام عقیدتی ارزشی از راه نامتعارف ‏‏(غیر از تشکیلات حزبی) در کشوری مانند روسیه و یا بسیاری از جوامع ‏خاورمیانه و افریقا و امریکای لاتین.‏

  به یک نمونه روسی اشاره کنم: در فراسیاست اِعمال قدرت و حاکمیت “ولادیمیر ‏پوتین” شکل استتیک و مقدس داشته و لازم الاجراست. ظاهرا عالیجناب حظ و ‏اراده معطوف به قدرت یا همان سلطه تزاری “‏Animus Dominandi‏” دارد ‏که فرامین وی در ظاهر از یک مجرای متعارف سیاسی (مجلسین دوما و شورای ‏فدرال) اجرا و پیاده می‌شود؛ حال آنکه به واقع چنین نیست.

  در آن نظام الیگارشیک، اقتدار پوتین هرگز معطوف به مجلس دوما و یا پاسخگو ‏به مجلس سنا (شورای فدرال روسیه) نیست و نخواهد شد چرا که قدرت در روسیه ‏از جنس دیگر است و در آنجا سیاستِ سیاست جاریست و نه سیاست دموکرات ‏غربی. سرچشمه مشروعیت کرملین هم “اراده ملت” روس نیست. به همین علت ‏است که کرملین به بهانه تجاوز آشکار به اوکراین می‌کوشد جای “علت و معلول” ‏را تغییر داده و در توجیه این تصمیم خشن فراسیاسی (که از مجلس دوما و سنای ‏روسیه سرچشمه نگرفته) طامات و ترّهات می‌بافد.‏

  شیعیان کرملین (اعضا و هواداران حزب توده به‌ویژه کادر مرکزی) هم همواره بر ‏طبل خشی و خضی در برابر عظمت و قداست کرملین می‌کوبند و پشتیبانی بی‏امان از سیاست مسکو را مصداق “اوجب واجبات” می‌دانند. آنها از انتظار دارند ‏که خاشع و خاضع باشیم که کرملین فریادرس ماست! چرا؟ به این علت که شیعیان ‏توده‌ای که گویی همه شب به‌جای کعبه اما به سوی کرملین سر به بالین می‌شوند ‏همچنان در خلسه اروسیایی (جهان دو قطبی) غوطه ورند.‏

  این نگرش فراسیاسی که پنداری شاخه‌ای از فرقه روسی “ایزبورسکی” هم شده ‏است اصولا هیچ ارتباطی با ساختار حزبی و امکان اتخاذ تصمیم کلان از مجرای ‏تشکیلاتی و یا مجلسین دوما و سنای روسیه را ندارد. از آن گذشته، روس‌ها ‏همانند ما با “دیالوگ” ناسازگارند و سازوکار آن را یا نمی‌دانند و یا نمی‌خواهند ‏بدانند چه رسد آنکه بخواهند به “مناظره” هم روی آورند. شیعیان کرملینی مقیم ‏برلین هم مسکو را نماد “حق” و غرب بویژه امریکا را نماد “باطل” می‌شناسند. ‏برخلاف اصول اعتقادی آمده در کلان‌روایت (‏matanarrative‏) یا اساسنامه ‏حزب توده آنها هم خواهی‌نخواهی اعمال قدرت از مجرای متعارف سیاسی را ‏زیبنده کرملین نمی‌بینند (برای آگاهی بیشتر مقاله ”کرملین کعبه من نیست” را در ‏سایت ایران امروز بخوانید.)

  به‌درستی روشن نیست که این نفرت معطوف به انتقام (‏resentment‏) که شعله ‏شیعیان کرملینی را چنین مشتعل ساخته از کجا سرچشمه گرفته است؟ به راستی ‏کیست به پوتین عشق ورزد آنگاه که “استالین” مرده است؟!

  بازگردیم به هویت و حافظه که سالهاست چنین در گرداب ماورای سیاست گرفتارند ‏و برخی را چنان متوهم ساخته که می‌کوشند سیاست را با ابزار فراسیاسی پیش ‏برند. آیا در عصر تلسکوپ سزاست با “اسطرلاب” ستارگان را رصد کنیم؟ به ‏بیانی دیگر، با بی‌اعتنایی به هویت جمعی، حافظه تاریخی و دیالوگ آیا می‌توان ‏به میدان سیاست پا گذاشت؟ بدون تعریف و تعیّن هویت، حافظه، دیالوگ و ارزش ‏نهادن به این سه پیش فرض آنگاه چگونه تشخیص دهیم که به ساحت سیاست ‏وارده شده و آرمان ملی می‌طلبیم یا اینکه در بادیه فراسیاست همچنان سرگردانیم ‏و هر لحظه ممکن است در “برهوت” گرفتار شویم؟

  در این میان برای یافتن راه، نمی‌توان به روس و کرملین امید داشت؛ آنها از تزار تا پوتین همواره فراسیاسی می‌روند. روس را با دیالوگ و حزب و پارلمان چه کار؟ به‌زعم کرملین این سه ‏نهاد از غرب آمده‌اند و گرچه پلید و ناپاکند اما برای حفظ ظاهر می‌توان مجلس و ‏حزب و دیالوگی بدلی نمایشی فراهم ساخت تا به امریکای جهانخوار نشان داد که ‏میزان رأی ملت است! بنابراین، در سرزمین پهناور روسیه که پای هر درختی ‏یک بطری خالی وُدکا افتاده است آیا انتظاری از عقلانیت جمعی می‌رود؟

  چاره چیست جز اینکه به سراغ تاریخ و آگاهی تاریخی برویم و در فرآیند هویت‌‏یابی دوباره به سوی حافظه تاریخی بازگردیم و نقش آن را در تبیین و تکمیل ‏هویت جمعی متعین سازیم. بزرگترین خصم و افشاگر فراسیاست به باورم دیالوگ ‏است که در این میان بسیار “مغفول” افتاده است. حافظه (و نه آگاهی تاریخی) هم ‏در پیوند مستقیم با هویت فردی “من” است و هم در ارتباط با هویت مشترک ما ‏است که از طریق نمادها، باورها، روایت‌ها، سنت‌ها، مراسم و نهادها همواره به ‏اشکال گوناگون به ذهن و ضمیر یادآوری می‌شوند.‏

  در پایان، نسخه سیاسی یا فرهنگی نمی‌پیچیم اما پیشنهادم برای رهایی هویت و ‏حافظه از گرداب فراسیاسی عبور از “پل” دیالوگ است تا شاید در این مسیر کمتر ‏‏”زیگزاگ” بزنیم. با دیالوگ دیالکتیکی (سقراطی) شاید به گوهر حافظه و هویت ‏برسیم و شاید هم نرسیم چرا که خلط برداشت از مفاهیم فرهنگی این روزها بیداد می‌کند به این علت که این مفاهیم بسیار یونیزه (باردار) شده‌اند و رسیدن به ‏اجماع از طریق دیالوگ چندان هم آسان نیست. در این میان، نیازمند “تاریخ” و ‏آگاهی تاریخی نیز هستیم و به آن باید اعتنا کنیم که فعلا نمی‌کنیم.

  تاریخ همان ‏حافظه بسیار ماهرانه و استادانه ساخته شده است که گذشته را در نقطه “حال” به ‏آینده پیوند می‌دهد. هیچ ملتی بدون تاریخ، دارای هویت نیست خواه فردی باشد ‏خواه جمعی. چگونه می‌توان بدون یاری از حافظه و آگاهی تاریخی، دولت یا ملت ‏ساخت؟ همانطور که تفاوت فیزیک و متافیزیک و سازوکار و اهداف و ابزار این ‏دو حوزه را می‌دانیم لازم است بدانیم بیش از نیمی از ملت‌های این کره خاکی ‏بویژه خاورمیانه غرق فراسیاست یا به عبارتی اسطرلابی هستند و من به درستی نمی‌دانم که برای عبور از فراسیاست به سیاست آیا لازم است ما هم “تلسکوپ” را ‏از نو اختراع کنیم یا نه؟ ‏

استکهلم، تابستان ۲۰۲۲

برگرفته از سایت «نیچه و زرتشت»

pouranblog.blogspot.com

بازگشت به خانه