تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

31 امرداد ماه 1401 - 21 ماه اگوست 2022

نقد «کنونیت»، مقدمه‌ای بر رهایی فردا

قربان عباسی

کانت دوران روشنگری را دوران نقد می‌نامد که همه‌چیز باید ‏تابع آن باشد. روشنگری عصری بود که در آن بشر برای نخستین‏‌بار دریافت که رهایش خرد از هر قیدوبندی و عمل کردن به ‏اتکای اراده خویش، فقط با به‌کارگیری یک ابزار یا باید ‏گفت «سلاح» ممکن است: نقد. نقد به منزله سلاح جهان مدرن که هیچ ‏چیز امکان رهایی از دایره نفوذ آن را ندارد. ‏

کانت به صراحت معتقد بود که هیچ چیز از جمله متون مقدس، ‏نباید ازنقد معاف بمانند. دوم نقد باید رادیکال باشد. در این ‏معنا هدف نقد رهایی بشر از انقیاد جهان و سروری یافتن ‏بر جهان بود. نقد وحیانیت در عصر روشنگری و نشاندن انسان ‏محوری به جای آن نقدی ریشه‌ای بود و البته کانت این راهم ‏اضافه کرد که نقد باید با کردار و پراتیک درآمیخته شود. به ‏زعم کانت دیگر هیچ انسانی انسان عصر نو نیست مگراینکه به ‏سلاح نقد مجهزباشد. ‏

 

اما نقد را چگونه تعریف کرده‌اند؟

نقد فن رهایی از تجویزپذیری است از طریق بازاندیشی و ‏بازکرداری. و تجویزگری همانا تحمیل داوری، حکم و حقیقت ‏آمیخته با سلطه است. داوری، حکم و حقیقت ممکن است جزم -دگم-‏ باشد یا نباشد. هرنوع داوری، حکمی یا حقیقتی که به اتکای ‏سلطه خود را پیش ببرد یا تحمیل کند به تجویز تبدیل می‌‏شود. تجویز پیوند حقیقت با قدرت سرکوبگر است. ‏

پس هدف نقد رهایی انسان است از هرنوع تجویز و امتناع از ‏پذیرفتن داوری تحمیل شده است. امکان نه گفتن است به آنچه تا ‏به‌حال درنظر و اندیشه و عمل خود را تثبیت کرده ‏است. بازاندیشی در نقد یعنی به پرسش گرفتن حقیقت‌ها و ‏بازکرداری به معنای به پرسش گرفتن کردارها و جستجوی بدیل ‏برای آن دو است. ‏

نقد نوعی شورش‌گری است. چون برای رهایی از تجویزپذیری باید به ‏رویارویی فکری دست زد. شورش علیه تجویزگر و علیه همه آن ‏تجویزهایی که به انسان تحمیل می‌کنند. ابزار رهایی از هرنوع ‏سلطه و تعین بخشی پیشینی بازاندیشی دانسته‌ها و حقایق ‏پذیرفته شده و بازکرداری اعمالی است که به عادت تبدیل شده‌اند. نقد خصم دیرینه عادت زدگی است. نقد شکل وجودی شک ‏است. برای رهایی از تجویزپذیری باید به همه چیز شک کرد. ‏

آنچه نقد در پی آن است همان رهایی فرد از هرنوع سلطه ‏است. بازآفرینی انسان خودانگیخته و خودآیین و ‏خودآفرین. گسستن بندهای اسارت است از ذهن و از جسم. مبارزه با ‏هرنوع نظام فکری است که انسان را مغلوب و منقاد می‌خواهد.

اگر حقیقت با سلطه قدرت پیوند یابد زمینه اصلی تجویزگری را ‏فراهم خواهد ساخت. سلطه‌گر تلاش می‌کند به حقیقت خود اعتباری ‏مطلق دهد و چنین اعتباری در واقع تبدیل حقیقت به جزم ‏است. تجویزسازی مستلزم الزام‌آوری و انقیادزایی است و متکی ‏به مکلف‌سازی. ایدئولوژی هم اگر به نظامی بسته و لایتغیر ‏ایده‌ها تبدیل شود به ابزار سلطه و تجویزگری تبدل خواهد ‏یافت. نقد دفاع از امکان پرسش‌گری، دفاع از احتمال و عدم قطعیت ‏است. هیچ قطعیت و حقیقت تام و تمامی در کار نیست. آنکه به ‏حقیقت ذهنی خود اعتباری مطلق می‌بخشد هنوز وارد جهان مدرن ‏نشده است و یا تلاش می‌کند جهان مدرن را دوباره به جهان ‏پیشامدرن بکشاند. ‏

فرهنگ ایرانی فرهنگی تجویزگر است. تجویزسازی اخلاق که خود را ‏در اندرزنامه‌ها و پند و اندرز نشان می‌دهد. در دین تجویزسازی ‏در نهایت به شریعت ایجابی تبدیل می‌شود. هگل در تعریف از شریعت ‏ایجابی می‌نویسد:‏

‏«شریعت ایجابی در برابر ذات دین به معنای طبیعی کلمه قرار ‏می‌گیرد. دین به معنای طبیعی یکی بیش نیست چون طبیعت بشر ‏یگانه است اما شرایع مذهبی متعدد هر یک در پی تجویز شریعت ‏خویش هستند و مکلف و مقلد می‌طلبند. شریعت ایجابی مذهبی ‏ضدطبیعی وفوق طبیعی است. احساسات موردنظر درشریعت ایجابی ‏احساساتی هستند که فقط با زور و با تمهیدهایی ویژه میتوان ‏آنها را ایجادکرد. درکردار مذهبی باید اطاعت کرد.»‏

 

اما فوکو در مورد نقد چگونه فکر می‌کرد؟

کلمه کلیدی فوکو در نقد، «حکومت» و «حکومت‌مندی» است. او میراث ‏کانت را بازآفرینی می‌کند. از نظر وی نیز عصر روشنگری عصر ‏شکل‌گیری بشریت مدرن است. فوکو در مقاله نقد چیست؟ می‌نویسد: ‏«نقد هنر نه‌چندان زیاد تحت حکومت قرار نگرفتن است».

البته ‏مفهوم حکومت را فقط به حوزه سیاست محدود نمی‌کند. بلکه آن ‏را سازوکاری می‌داند که به واسطه آن قدرت خود را تثبیت می‌‏کند. وقتی می‌خواهیم بچه‌ها را مطابق الگوی فکری خود تربیت ‏کنیم وقتی می‌خواهیم همسرمان خود را با سلیقه و ذوق و اخلاق ‏ما تطبیق دهد، وقتی می‌خواهیم مردم به شریعت ایجابی و مدنظر ‏ما تن دردهند در واقع اعمال حکومت کرده‌ایم. پس حکومت کردن ‏یعنی محاسبه‌ها و تاکتیک‌ها و رویه‌هایی که اعمال هرچه ‏بیشتر قدرت را ممکن می‌کند. هدف قدرت مستقر، همانا تحکیم ‏قدرت و تثبیت انضباط است. این انضباط الزاما با قدرت و قهر ‏همراه نیست بلکه با وظیفه‌مند کردن و مکلف کردن فرد آغاز می‌‏شود. قدرت مستقر همیشه تلاش می‌کند انضباط مدنظر خود را ‏در افراد جامعه درونی کند. نظام حقیقت برای به انقیادکشیدن ‏فرد یا سوژه است. در سایه سیاست حقیقت و پیوند حقیقت با قدرت ‏است که نظام‌های نوین فرد را به پیچیده‌ترین شکل ممکن تحت ‏نظارت و انضباط قرار داده‌اند. بوروکراسی تنها یکی ‏از نمودهای حکومت‌مندی است. نهادها و ساختارهای اداری فرد را ‏منقاد نظام حقیقت می‌کنند.

پس نقد در معنای فوکویی یعنی به‌‏هم‌ریختن هر آن انضباطی که فرد را مطیع و منقاد می‌‏خواهد. یعنی تحت سلطه نبودن. «نقد جنبشی است که با آن، سوژه ‏این حق را به خود می‌دهد که حقیقت مستقر یا نظام حقیقت را ‏به پرسش بگیرد. نقد هنر سرپیچی اختیاری است. هنر سرکشی ‏متاملانه است. نقد ضمانت انقیادزایی از سوژه است. بنابراین نقد ‏شیوه رهایی سوژه است. خوانش انتقادی متون نیز همان خوانش ‏رهایی بخشانه آن است اینکه قابلیت پرسش‌گری را از خود دریغ ‏نکنیم و بپرسیم متن موجود چقدر دست به تجویزگری و حکومت‌‏مندی می‌زند. و چقدر سوژه را به حال خود می‌گذارد تا خود ‏را تعین بخشد. خود را خلق کند و بازآفرینی کند.

سوژه و قدرت از مهم‌ترین عناصر فلسفه فوکو هستند. اما فوکو ‏درباره چیستی و چگونگی قدرت بحث نمی‌کند بلکه روی شیوه ‏اعمال آن تمرکز می‌کند. به زعم فوکو قدرت در تمام روابط ‏انسانی حضور دارد از رابطه زبانی بگیرید تا رابطه عاشقانه و ‏اقتصادی. در هر رابطه‌ای که یک طرف بکوشد طرف دیگر را مهار کند ‏و زیر فرمان بگیرد، قدرت هم خود را نمود می‌دهد. قدرت همان ‏اعمال سلطه و تعین‌بخشی دیگری است. هرنوع سمت و سو ‏دهی، وظیفه‌مند کردن دیگری، به پیروی واداشتن فرد با اعمال ‏قدرت همراه است.

قدرت، متوجه عمل و کنش دیگری است. تعطیل کردن ‏اراده دیگری است تا در خدمت اراده اعمال کننده قدرت باشد. ‏ازاین رو فوکو معتقد است «قدرت تنها وقتی وجود دارد که ‏در قالب عمل درآید» اما این را هم اضافه می‌کند که «هر جا قدرت ‏است، مقاومت هم وجود دارد» و این به معنای ملازمه قدرت و ‏آزادی از نظر فوکو است. از نظر وی اگر در رابطه‌ای نابرابر ‏قدرت به گونه‌ای اعمال شود که امکان مقاومت دیگری حذف یا ‏غیرممکن شود این رابطه، رابطه قدرت نیست بلکه رابطه سلطه ‏است. قدرت همواره می‌کوشد دیگری را تعین بخشد ولی نه به‌طور ‏جامع و مانع یا باالزام و اجبار. کسی که او را زنجیر کرده‌اند و کتک می‌زنند تابع زور است و نه قدرت. زور استفاده ‏عریان از قدرت است. شکنجه دیگری، به اسارت گرفتن و زندانی ‏کردن افراد بیشتر تابعی از زور است تا قدرت. سلطه مبتنی بر ‏اجبار و ارعاب است. ارتباطی است یکسویه و ثابت. ایستا و ‏انعطاف‌ناپذیر سلطه مبتنی بر دشمنی است می‌خواهد سر به تن ‏دیگری نباشد. ‏

فوکو نقد را رهیافت انتقادی می‌داند رهیافتی که از سده ۱۵ و ‏‏۱۶ جهان مدرن غرب را شکل داده است. نقد نوعی هستی و شیوه ‏بودن است. ‏

از دید فوکو رهیافت انتقادی در غرب سه مرحله را پشت سر ‏گذاشته است:

‏۱- نخستین دوره تاریخی رهیافت انتقادی با پرسش چگونگی حکومت ‏کردن و چگونه تحت حکومت قرار نگرفتن همراه شد. دغدغه خاطر ‏افراد این بود که چگونه توسط این یا آن مرجع اقتدار تحت ‏حکومت قرار نگیریم.

‏۲- مرحله دوم رهیافت انتقادی، عصر روشنگری است. در این دوران ‏تلاش می‌شود که مهار حکومت کردن تحت نظارت عقل انسان ‏قرار بگیرد چنین تلاشی را کانت به اوج رساند. و روشنگری را تلاش ‏آدمی برای خروج از نابالغی فکری توصیف می‌کند. وی این ‏نابالغی را در درجه نخست ناشی از ناتوانی در به‌کارگیری عقل ‏خویش بدون هدایت دیگری می‌داند و هدایت را با مفهوم قیمومت ‏توضیح می‌دهد. نقد در این مرحله در عصر گذار از فئودالیسم به ‏سرمایه‌داری در دوره مخالفت با دولت‌های مطلقه شکل ‏گرفت. کانت بنیادهای فکری جهان کهن را به هم ریخت. در این ‏دوره بود که عبارت «آنچه خدا می‌خواهد» خود را به «آنچه ‏انسان می‌خواهد» تحویل داد. ‏

۳- مرحله سوم رهیافت انتقادی در سده نوزده و بیست خاصه ‏در آلمان با مضمون نقد عقل روشنگری مطرح شد. این که عقل ‏انسان همیشه او را به سوی رستگاری سوق نمی‌دهد بلکه می‌‏تواند جهنمی برای او خلق کند. پرسش آنها - چپ‌های آلمان - این ‏بود که چگونه عقلانی‌سازی به دیوانگی عقل راهبر می‌شود. ‏

بنابر این نقد در هر سه مرحله به چالش کشیدن سلطه و قدرت و ‏سیطره بود. بله نقد با چالش‌گری خود نظم مسلط، رویه‌های اعمال ‏قدرت و سلطه آن را به زیر سوال می‌برد از این‌رو فوکو می‌‏نویسد:‏ ‏«آنچه کانت، روشنگری وصف کرد تا حد زیادی همان چیزی است که ‏کوشیدم همچون نقد توصیف کنم»

روشنگری همان نقد است. نقد ‏نابالغی انسان، نقد هر نوع قیمومت و للگی و صغارت. نقد ترس و ‏هراس‌هایی که مانع اندیشیدن درست ما می‌شوند. نقد همه فریب‌ها و توهماتی که ما را به تعطیلات تاریخی خرد انسانی راهبر می‌شوند. کانت جزم‌گرایی را همچون نابالغی خرد ناب به نقد می‌گیرد و معتقد بود دگماتیسم محال کردن نقد است. یکی ‏از نمودهای دگماتیسم فلسفه مدرسی بود. این فلسفه جزم‌گرا بود ‏زیرا اولاً از شناخت موضوعاتی دم می‌زد – مثلا جاودانگی روح - که ‏اساساً خرد آدمی نمی‌تواند به شناخت آنها یقین حاصل ‏کند. ثانیاً این فلسفه مدعی بود به حقیقت‌های قطعی و برتر و ‏آنهم با پذیرش بی‌چون و چرای دریافت‌های فکری به عادت‌‏تبدیل‌شده پیشینیان دست یافته است.

کانت جزم‌گرایی فلسفه ‏مدرسی و اصولاً هر دین دیگری که مدعی حقیقت تام است «استبداد ‏خنده‌آور» می‌خواند. دگم از نظر کانت عقیده صلبِ مبتنی بر ‏اقتدار سلطه‌گر است و نه خرد و تجربه. دگماتیسم و هر اندیشه ‏دگم دیگری ناگزیر از استبداد و سلطه‌جویی ‏است. دگماتیسم، مهاجمانه و تجویزگرانه، جزمیت مبتنی و متکی به ‏سلطه است. جزم‌گرایان حقیقت را مطلق و قطعی تلقی می‌کنند و ‏چشم بر جهان متحول می‌بندند. به باور کانت دگماتیسم مخاطره‌ای در برابر همه آنانی است که در عرصه اندیشه‌ورزی و کسب ‏شناخت هنوز نابالغند. ‏

کانت روشنگری - نقد - را نفی صغارتی می‌داند که انسان خود ‏بر خویشتن تحمیل کرده است. اما چرا انسان چنین صغارتی را ‏برخود تحمیل می‌کند؟ پاسخ کانت این است: «تنبلی و بزدلی» و ‏دوم «وجود قیم‌هایی که منافع‌شان در این است که انسان صغیر ‏بماند.»‏

بنابر این تفکر انتقادی و نقد رادیکال باید متوجه این دو ‏خصم روشنگری باشد. باید بتواند علیه نابالغی و صغارت ‏بشورد. و البته اضافه می‌کند: «صغارت دین زیانبارترین و هم ‏ننگین‌ترین نوع صغارت است». نقد جدی باید خود را برای نفی ‏همه قوانین و اعتقادات جزمی آماده کند. ‏

به‌زعم فوکو هر نوع نقدی با نقد اکنونیت ما آغاز می‌‏شود. برای نقد این اکنونیت، نخست باید آن را تا حدی ‏شناخت. شناخت این اکنونیت یعنی شناخت نظام حکومت‌مندی، تعین‌‏یافتگی‌ها و ضرورت‌های نظام. ابزار این شناخت هم به تعبیر ‏کانت، به کارگیری همگانی عقل خویش است. یعنی عدم توسل به ‏هدایت یا تجویز دیگری. آنچه کانت آن را خودآیینی در اندیشه‌‏ورزی می‌داند. هدف نقد در کل، رسیدن به آزادی است و آزادی را ‏شناخت ضرورت و تغییر آن دانسته‌اند. منظور از آزادی همان ‏خودآیینی اراده است. نقد کوشش ماست در رهایی از روابط سلطه و ‏گذار به روابط قدرت است. قبلاً اشاره کردیم که سلطه مبتنی ‏بر زور و نفی دیگری است و امکان مقاومت را منتفی می‌سازد ‏در حالی که در روابط قدرت امکان مقاومت وجود دارد. ‏

 

پرابلماتیزه کردن اکنونیت

فوکو اکنونیت ما را به مسئله تبدیل می‌کند و به عبارت بهتر ‏پرابلماتیزه می‌کند. می‌گوید پرابلماتیزه کردن زمان حال ‏یعنی «پرسشگری انسان سنجش‌گر درباره زمان حالی که به آن تعلق ‏دارد و در ارتباط با آن باید وضعیت خودش را تعیین کند». اگر ‏بخواهیم چیزی را نقد کنیم ابتدا باید آن را پرابلماتیزه‌اش ‏بکنیم تا به دغدغه ما تبدیل شود. مسئله‌سازی اکنون یعنی اکنون ‏را همچون یک چشم‌انداز دیدن. مسئله‌سازی اکنونیت ما به ‏معنای پرسش از محدودیت‌ها و امکان‌هاست. و اینکه برای ‏فراتررفتن از محدودیت‌های کنونی چه امکاناتی در دست ‏داریم. مسئله‌سازی اکنون به معنای اندیشیدن به بدیل‌های ‏ممکن اکنون است. نقد از دید فوکو، شیوه دسترسی به بدیل‌های ‏ممکن اکنونیت هر موضوع است. ‏

نقد روشنگرانه کانت متوجه برکشیدن سوژه خودآیین بود. سوژه‌ای که در برخورد با هستی خود منفعلانه عمل نکند. و به جای ‏تبعیت، مشارکت کند. نقد رهایی‌بخش باید بتواند تمام اشکال ‏سلطه را به زیر بکشد. انسان تحت سلطه نمی‌تواند اخلاقی ‏باشد. برای اخلاقی زیستن ناگزیر از مبارزه هستیم. از نظر فوکو ‏نیز خودآیینی مبارزه سوژه با قدرت است. و از سه نوع مبارزه ‏سخن به میان می‌آورد:

- مبارزه علیه اشکال سلطه(قومی-اجتماعی و مذهبی)‏

- مبارزه علیه استثمار(که فرد را از آنچه تولید می‌کند جدا می‌‏کند)‏

- مبارزه علیه هرآنچه فرد را تابع دیگران می‌کند. (مبارزه ‏علیه سوژه-منقادسازی) این مبارزه سوم مبارزه برای خودآیینی ‏است.

از نظر فوکو خودآیینی مشروط به خودسازی مبتنی بر ‏خودقانونگذاری است. اگر کانت خودآیینی را مشروط به «وضع ‏قوانین عام» می‌داند فوکو آن را ضابطه‌مند می‌کند تا بین ‏خودسر و خودآیین فرق بگذارد. فرد خودسر و خودمدار مواجهه‌ای ‏منفعلانه با اکنونیت خود دارد و دیگری را نادیده می‌گیرد ‏اما خودآیین مواجهه‌ای فعالانه و مساله‌ساز با اکنونیت است ‏که برای تحقق خود مبتنی بر قوانین عام و ضروری ‏خودقانونگذاری می‌کند و در مشارکت فعالانه و عملی با دیگران ‏درگیر می‌شود. خودسازی محور خودآیینی است.

فوکو معتقد است ‏در عصر روشنگری است که انسان منتقد خلق می‌شود. با یاری گرفتن ‏ازبودلر می‌نویسد: «انسان مدرن انسانی نیست که سراغ کشف ‏خودش رازهایش و حقایق پنهانش رود؛ او کسی است که می‌کوشد خود ‏را بسازد. این مدرنیته در پی رهانیدن انسان در هستی خودش نیست ‏بلکه او را وامی‌دارد با وظیفه ساختن خودش رویاروی ‏شود.» بنابر این بار دیگر می‌نویسد:‏ ‏«نقد راستین مستلزم خودسازی است. نقد سلطه وقتی راستین است ‏که که به رهایی انسان بینجامد انسان خودساز و خودآیین است ‏که می‌تواند علیه سلطه‌گر بشورد. آزادی برآمده از این نوع ‏شورش درغایت امر، اخلاقی است.»‏

فوکو بین هویت خودآیین و هویت توده‌وار تمایز عمیقی می‌‏گذارد. فردی که هویت توده‌وار دارد حتی اگر دست به مبارزه ‏هم زند این مبارزه در نهایت غیراخلاقی است. هویت توده‌وار ‏تجویزگرانه است و تقلای فکری و عملی در چارچوب آن چیزی ‏جز تعویض بندهای اسارت کهنه با بندهای نو نیست. همینطور بین ‏‏«فرد درخود» با «فرد برای خود». که اولی فرد در انزواست. فرد ‏برای خود اما فرد در حضور است. خودآیینی به عنوان شیوه بروز ‏فرد برای خود تنها درحوزه عمومی تحقق می‌یابد. خودسازی فرد ‏درخود(مثل عرفا و صوفیان ما) نوعی تجویزپذیری و همنواطلبی ‏بوده است. مسئله‌سازی فرد درخود توسط دیگری انجام می‌شود ‏اما فرد خودآیین خود مسئله سازی می‌کند. فرد درخود که به ‏تنگنا می‌افتد غر می‌زند، شکایت می‌کند و ناسزا می‌گوید اما ‏فرد برای خود نه نق میزند نه ناسزا میگوید بلکه نقد می‌‏کند.

نظام ما همواره استبدادی بوده است. در نظام استبدادی فرد یا ‏سوژه وجود ندارد. فقط عضوی از رمه است. مارکس به درستی گفته ‏است استبداد انسان‌زدایی از انسان است. فردیت در جامعه ایرانی ‏هیچ وقت شکل نگرفته است. در نهایت امر می‌توان از خودسری به ‏جای خودآیینی استفاده کرد. در خودآیینی خود قانونگذار مبتنی ‏بر قوانین عام و ضروری است در حالی که خودسری و خودمداری فقط ‏متکی به منافع شخصی بی‌واسطه است. جفت خودسری همان بی‏تفاوتی است نسبت به دیگران و در مجموع بی‌تفاوتی به جامعه ‏است.

بی‌تفاوتی همان رویگردانی از تلاش برای کشف حقیقت و شناخت ‏قدرت یا سلطه ملازم با آن است. بی‌تفاوتی و یا انفعال ‏در تعیین رابطه خود با سلطه و نظام تجویز به معنای بی‌‏اندیشگی و بی‌کرداری است نسبت به خود، حقیقت، یا تجویز و ‏سلطه. فرد بی‌تفاوت فرد ابژه‌پردازی شده است. همچون فرد ‏درخود در محدوده‌ای عمل می‌کند که تحت نظارت نظام سلطه ‏است. کانت روشنگری را برآمده به‌کارگیری همگانی عقل خود می‌‏دانست. فرد بی‌تفاوت اما توانایی کاربست همگانی عقل خود را ‏ندارد. او همواره از عقل خصوصی استفاده می‌کند. فرد برخوردار ‏نه مسئله‌ای دارد و نه اکنونیتی. مسئله‌سازی متضاد بی‌‏تفاوتی است. بی‌تفاوتی خروج از لحظه تاریخی حال و غرق شدن ‏در لحظه حال تقویمی است. فرد بی‌تفاوت هم عصر یا هم دوره هیچ ‏تاریخی نیست.

در ایران وقتی از کسی می‌پرسیم «چطوری» می‌‏شنویم «هی می‌گذرد». این پاسخ پاسخ افراد بی‌تفاوت است. بی‌‏تفاوتی «خودکشی جان» است. باری، پیامد بی‌تفاوتی در کل تسلیم ‏شدن به ندانم‌گرایی و کناره‌گیری از مواجهه با قدرت سلطه‌گر ‏و نظام‌های تجویز آن است. فرد با بی‌تفاوتی به ابژه سازی ‏خود می‌گراید. بی‌تفاوتی یعنی سلب امکان داوری از خود و این ‏خود پیامدی جز خودتخریبی ندارد. خودسترونی احساسی و عاطفی ‏است که در نهایت به تباهی و زوال خویشتن می‌انجامد.

همانطور که کانت و به تبع آن فوکو گفته‌اند نقد «تکاپوی ‏روشنگری است» هدف این تکاپو درواقع«خلق مدام خویشتن و ‏خودآیینی است» که با رد خودسری و بی تفاوتی و مسئله سازی ‏اکنونیت ما شروع می‌شود. نقد به مثابه یک فن یا شگرد به ما ‏کمک می‌کند بتوانیم مسئولیت زندگی خویش را بر عهده بگیریم و ‏این یعنی حمایت از خویشتن.

حمایت از خویشتن -خودسوژه سازی- جسارت ورزیدن و مقابله با ‏هرنوع عامل یا عواملی است که ما تا حد ابژه ‏فروبکاهند. حمایت از خویشتن رویکری نقادانه به خود و جهان ‏خویشتن است و تجلی فرهنگ نقد. این را نباید با «حفاظت ‏از خویشتن» یکی گرفت که به معنای تداوم بخشیدن به موجودیت ‏خود و تلاش برای رسیدن به هر هدفی است که متضمن تداوم این ‏موجودیت باشد. برای محافظت ازخویشتن فرد معمولا خود را با ‏سلطه خارجی سازگار می‌کند. این رویکرد حامل نگاهی غیر ‏انتقادی به خود و مناسبات با دیگران است.

 

ما ایرانیان خودسر ‏بوده‌ایم اما خودآیین نبوده‌ایم

ما ایرانیان همیشه ‏به حفاظت از خویشتن اندیشیده‌ایم. موجوداتی سازگار شده‌ایم ‏اما نتوانستیم از خود به عنوان یک انسان حمایت کنیم. خودسر ‏بوده‌ایم اما خودآیین نبوده‌ایم. حمایت از خویشتن در معنای به ‏نقد گرفتن اکنونیت خود و موقعیت خودمان است که مخاطره‌‏آمیز است. در حمایت از خویشتن به خاطر به چالش کشیدن اکنونیت‌‏مان آن را به خطر می‌اندازیم اما در حفاظت از خویشتن ‏اکنونیت خود را حفظ می‌کنیم. حمایت از خویشتن یعنی مبارزه‌‏طلبی با هر نوع سلطه تجویزگرانه. یعنی تلاش برای متفاوت بودن ‏برای ساختن جهان خود آن گونه که خود می‌خواهیم. فرد فقط با ‏حمایت از خویشتن است که می‌تواند از اسارت جایگاه تصادفی‌اش ‏در جهان برهد. حمایت از خویشتن مستلزم مشارکت فرد در ساختن ‏حقیقت است.

کانت در انقلاب فلسفی‌اش نشان داد که حقیقت در مخزن‌الاسراری ‏وجود ندارد که باید کشف شود بشر حقیقت را نه در چارچوب ‏دلخواست‌ها و تمنیات خودسرانه‌اش - که خاص و تصادفی است - بلکه ‏به اتکای عامیت و ضرورت می‌سازد. انسان در روند شناختن و ‏ساختن جهان خود را نیز می‌سازد. اما خودسازی مستلزم ‏قرارگرفتن در مرزهای خود است و این مرزها را برای گستردن ‏محدوده‌ای امکانات و آزادی‌های خود شکافتن. در حفاظت ‏از خویشتن فرد از مرزهای خود دور می‌شود و در خود چنبره می‌زند ‏تا با مرزهای محدودکننده‌اش روبرو نشود. اما حمایت از خویشتن ‏مستلزم آزاداندیشی است. مستلزم درهم کوبیدن تمام اعتقادات ‏جزمی و گسستن همه آن بندهای اسارتی که بر ذهن و زبانمان و ‏ذهنمان سنگینی می‌کنند. آزاداندیشی یعنی اندیشیدن آزادانه ‏به حقیقت و این به شرطی امکان‌پذیر ایت که فرد آن را ‏دررابطه با قدرت یا سلطه و یا نظام حقیقت ببیند و تلاش کند ‏حقیقت را از سیطره آن بیرون بکشد. افراد ممکن است آزادی ‏اندیشه داشته باشند اما آزاداندیش نباشند. شعار کانت آزاد‏اندیشی است یعنی خودآیینی در حوزه اندیشه‌ورزی که مجال ندهی ‏دیگری به جای تو فکرکند یا چیزی را به تو تجویز کند.

انسان خودآیین انسانی است که هویتش را خودش می‌سازد. هویت ‏چیزی نیست جز تحول سنت در زمان. تغییر یافتن و ساختن ‏است. هویت بسیاری از ما از قبل ساخته می‌شود. ما را قالب‌ریزی ‏کرده‌اند. اما نقد شکستن این قالب‌های از پیش‌تعیین شده ‏است. نقد کانت و به تبع آن نقد کانت جز پراتیک خودآیینی ‏نیست. رهایی از تجویزپذیری دیگری است. نقد متعلق به هر آن ‏کسی است که می‌خواهد نه از خویشتن حفاظت که حمایت به عمل ‏آورد. می‌خواهد نه این که آزادی اندیشه داشته باشد بلکه پیش ‏ازآن آزاداندیش باشد. و این پیش درآمد رهایی است. نقد تحقق ‏رهایی است و اگر در جمله‌ای خلاصه‌اش کنیم این است که «تو ‏انسانی پس از انسان بودن خودت حمایت کن»‏.

https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/100598/

 

بازگشت به خانه