تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

3 شهریور ماه 1401 - 25 ماه اگوست 2022

تجربهء فلاسفهء کلاسیک در مواجهه با «جباریت»

قربان عباسی

«پال وودراف» در کتاب خود، «نخستین دموکراسی»، از کتاب «زندگی نامهء ازوپ» نقل‌قولی می‌آورد که برای همهء ما در همهء زمان‌ها می‌تواند آموزنده و هشداردهنده باشد. می‌نویسد زمانی که پادشاه پارس از مردم سامس خراج خواست، آنان به ازوپ مراجعه کردند تا طریق صواب را به آنها نشان دهد و حکیم فرزانه در پاسخ به آنها گفت:

«سرنوشت در زندگی دو راه پیش روی ما می‌گذارد، یکی راه آزادی که آغازش سنگلاخ و پیمودن اش دشوار اما پایان اش هموار و یکدست است؛ دیگری «بز روی طوع و خاکساری، که آغازش هموار اما پایانش دشوار و خطرناک است.»

یا باید طریق آزادی پیش گرفت که سر آغاز آن جان‌فشانی است و یا باید مسیر بردگی و بندگی در پیش گرفت که پایان اش مرگ ننگین است و بس. کدام یکی؟ این پرسش یونانیان در دو هزار و چند سالی پیش بود که اوریپید، نمایش‌نامه‌نویس بزرگ یونانی، آن را به زیبایی تمام به قالب کلمات درآورده است:

«آزادی یعنی اینکه بتوانیم بپرسیم

«چه کسی طرح خوبی دارد که می‌خواهد آن را به بحث عمومی بگذارد؟

«و شهرت و نام از آن کسی است که به این دعوت پاسخ دهد

«آنکه نخواهد طرحی بدهد خاموش است

«در یک شهر چه چیزی ممکن است عادلانه‌تر از این باشد؟»

اوریپید نه تنها می‌خواهد شهروندان از آزادی منفی برخوردار باشند بلکه بر آزادی مثبت نیز پای می‌فشارد. اگر اولی به معنایی رهایی از یوغ آقابالاسر و استبداد و محدودیت‌های حاصل از آن است، دومی بر توانایی و ضرورت مشارکت شهروندان در تعیین سرنوشت خویش پای می‌فشارد. او کار مستبد را به دروگر گندم‌زار سرسبز بهار تشبیه می‌کند. همان اندازه هراسناک و سفیهانه. در حضور مستبد او از مخاطبان خود می‌پرسد:

«چگونه انتظار دارید که شهر و کشورتان نیرومند بماند؟»

کدام انسان عاقلی است که دختران جوان اش را در خانه با پاکدامنی بپروراند تا مایهء لذت مستبدان شوند؟ کدام انسان عاقلی است که برای فرزندان اش ثروت و معاش کسب کند و لکن بداند در آخر همهء آن نصیب مستبدان و آقابالاسران خواهد شد؟

معنای ضمنی این سخنان مشخص است: اوریپید مخاطبان خود را برحذر می‌دارد مبادا که سرنوشت خود را به دست مستبدان بسپارند که در این صورت پیشاپیش مال و ثروت و معاش و خانواده و همه دار و ندارشان را به او واگذار کرده‌اند.

راست همین است که پال وودراف گفته است:

«هیچکس در حکومت استبدادی راحت نمی‌خوابد. از آنجا که مستبد قانون سرش نمی‌شود خود مایه هراس و وحشت دیگران است و خودش در ترس و وحشت از مردم زندگی می‌کند چون به آنها آموخته است که بی‌قانون باشند. ترسی که مستبد در وجود دیگران تزریق می‌کند، خویشاوند ترسی است که خودش با آن سرمی‌کند.»

و باز اوریپید می‌پرسد:

«آیا فکر می‌کنید در میان عاقل‌آدمیان کسی باشد که راه حکومت کردن در هراس دائمی را انتخاب کند؟ حال آنکه می‌توانست بی‌دغدغه سر بربالین بگذارد و دقیقا همین قدرت را داشته باشد؟

«من که نه

«چرا باید بخواهم مستبد باشم

«دیوانه می‌شدم» (اوریپید، نیازآوران، سطور ۴۳۸-۴۳۵)

اما تاریخ نشان داده است که بسیاری راه استبداد برگزیده‌اند. ورای قانون عمل کرده‌اند و بدون حمایت قانون به قدرت رسیده‌اند. به حقوق مردمان تعرض و تجاوز نموده‌اند و نه تنها مردمان را در حصار ترس و ارعاب و تهدید و مرگ نگه داشته‌اند خود را نیز در این دام گرفتار ساخته‌اند. مگر نگفته‌اند همان حصارهایی که مانع ورود دیگران می‌شوند مانع خروج تو هم خواهند شد. بی‌سبب نیست که شاعران دموکراتیک آتن در آثارشان استبداد را جوری نشان داده‌اند که انگار نوعی بیماری روانی باشد. نوشته‌اند و انذار داده‌اند که استبداد را مثل بیماری باید از علائمش شناخت.

«مستبد نگران از دست دادن جایگاهش است و این ترس بر تصمیماتی که می‌گیرد اثر می‌گذارد،

«مستبد تلاش می‌کند که خود را ورای قانون بداند هر چند شاید به قانون‌مداری تظاهر کند،

«مستبد انتقاد را برنمی‌تابد،

«نمی‌توان از مستبد خواست که پاسخگوی رفتارش باشد،

«مستبد تنها سخنان چاپلوسان را می‌شنود و لاغیر،

«مستبد تلاش می‌کند مخالفانش را از شرکت در سیاست بازدارد».

اگر روزی و روزگاری هر یک از ما در مسیر قدرت قرار گرفتیم باید بیش از همه نگران ظهور این علایم در خود و دیگران باشیم. اما یک پرسش در ذهن من جاریست.

ما انسان‌های مبتلا به بیماری روانی را به تیمارستان و مکان‌های خاصی محدود می‌کنیم و تا درمان کامل نشده‌اند اجازه نمی‌دهیم آنها از همان مکان خاص خارج شوند. اما چرا با مستبدان چنین نمی‌کنیم. آیا وقت آن نرسیده است که استبداد در هر نوع و شکلش را تا اطلاع ثانوی به همان مکان‌های خاص محدود کنیم؟ هرچه باشد شر یک بیمار روانی خارج از قدرت به مراتب کمتر از شر آن بیماری است که به قدرت فائقه هم دست یافته است. خاصه آن‌دسته از مستبدان که به خود تلقین کرده‌اند که در قدرت‌شان دست خدایان نیز در کار است و تخت و تاج‌شان سهمی از الطاف آن دیگری بزرگ غایب و غیر پاسخگو است.

در علم سیاست حکومت‌ها را از منظر هدفی که تعقیب می‌کنند به سه دسته بزرگ تقسیم می‌کنند. اگر حکومتی فقط در پی تامین منافع یک فرد یا یک حاکم باشد حکومت استبدادی است. اگر هدفش تامین منافع گروه یا گروه‌هایی از طبقه حاکمه باشد الیگارشیک، و اگر در پی تامین منافع همگانی باشد دموکراتیک تلقی می‌شود.

تاریخ جوامع بشری به ما نشان داده است که خردمندانه‌ترین سیستم حکومتی همان نظام دموکراسی است که در آن هدف تامین منافع عموم شهروندان، خیر همگانی و مصالح جمعی است و بدترین نوع نظام سیاسی نظامی است که در آن فقط منافع فردی حاکم یا گروهی از حاکمان اهمیت دارد و این سرآغاز جباریت، استبداد و دیکتاتوری است.

دیکتاتوری نابخردانه‌ترین شیوه حکومت‌داری است. دیکتاتوری و یا جباریت یک حرف بیش ندارد. همه جامعه باید کار کند، عرق بریزد و رنج ببرد و اگر لازم است قربانی شود، تا منافع من حاکم تامین شود. آیا انسانی که واجد خرد است تن به چنین ننگی می‌دهد که اراده و خواست خود را تعطیل کند و برای کامرانی و بهروزی فقط یک نفر زندگی کند؟

ستم چیست؟ ستم شری است که فردی در قبال فرد دیگر اعمال می‌کند. ستمگر می‌گوید تو اراده و خواست خودت را تعطیل کن و در خدمت خواست و منافع و اراده من باش. آیا هیچ انسان عاقلی تن به چنین بی‌شرمی دهد؟

ارسطو دو هزار و چهار صد سال پیش با سنجیدن همین مسائل بود که نوشت:

«حکومت استبدادی و ستمگرانه فقط شایسته انسان‌های بالفطره نوکرمآب و برده است. کسی که علیه حکومت استبدادی شورش نمی‌کند فقط نوکرمآبی خود را اثبات می‌کند.»

و آنقدر از جباریت و دیکتاتوری و استبداد نفرت داشت که با صراحت تمام نوشت:

«کبیر افتخاری است در خور اعطا به کسی که جباری را بکشد.»

«بدترین و جاهل‌ترین مردمان آنهایی هستند که تحت حکومت‌های جبار زندگی می‌کنند. کسانی‌اند که قابلیت‌های طبیعی انسان شدن را در خود کشته‌اند. آنهایی هستند که فضایل را وانهاده و رذایل را برگزیده‌اند. جباریت در وجود انسانها چیزی را می‌کشد که آن را باید زیباترین ممیزه آدمی دانست؛ یعنی گرایش طبیعی رشد به سوی بزرگی و والاتباری و شرافت.»

بیاییم در جلو آیینه بایستیم و با صدای بلند این جملات ارسطو را بخوانیم و مستقیم به چشمان خود نگاه کنیم و اگر اندک ذره از شراره شرف در وجودمان هست بگوییم نه ارسطو جان! ما نوکرمآب‌ترین، جاهل‌ترین، و برده صفت‌ترین مردمان نیستیم!

https://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/101802/

بازگشت به خانه