تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
فراتر از برجام
محمود سریعالقلم
کسانی که به ده تا بیست سالِ آیندۀ کشور فکر میکنند قاعدتاً نباید به یک برجام حتی امضاشدۀ نیمهمطلوب رضایت دهند. برجام صرفاً یک مُسکِّن است که حلِ چالشهای سیاست خارجی را به آینده موکول میکند. اگر برجام را در یک دایرۀ بزرگتر ترسیم کنیم، ریشۀ مشکل قدیمی است: بیش از دو قرن است که کشور نتوانسته با قدرتهای بزرگ به قاعدهمندی و تفاهم برسد.
این رویارویی با ظهورِ مدرنیته و قدرتِ تصاعدی غرب در تکنیک، پول و اسلحه به مراتب وسیع ترشده است. این تقابل فکری- روانی- سیاسی در حدی تعیین کننده بوده که بدون انقطاع تاریخی، جهتگیریهای کشور به نظرات برلین، پاریس، مسکو، لندن، واشنگتن و هماکنون در بیجینگ نیز گره خورده است. اینکه رویارویی با خارجی بسیار قدیمی است به این معنا میباشد که سیاستِ روز، متغیر اصلی نیست، بلکه دلایل فکری، برنامهریزی و حتی روانشناسانه دخیل است. شاید بشود این موضوع را به این گونه صورت بندی کرد: پس از تحولاتِ ساختاری در نظام بین الملل و محیط منطقهای، چندین نسل سیاسی نتوانستهاند نسبت دقیق خود را با آن تحولات مشخص کرده و اقداماتی انجام دهند که آسیبپذیری کشور را به حداقل برساند.
محمدعلی فروغی، عضو هیات شرکتکننده در کنفرانس پاریس پس از جنگ جهانی اول در ۱۷ دسامبر ۱۹۱۹ (۲۵ آذر ۱۲۹۸) یعنی ۱۰۳ سال پیش چنین مینویسد:
چهل روز از طهران بیخبر بودیم، به کلی بیتکلیف ماندیم و ندانستیم چه باید کرد و چه باید گفت و مقصود چیست … هر موقع دولت را از جریان امور کنفرانس و دُوَل، مطلع ساختیم و پی در پی تقاضا و التماس کردیم که ما را از اوضاع طهران و ایران مسبوق کنید و پلیتیک دولت را برای ما روشن سازید و تکلیف ما را معین کنید که چه کار کنیم….جوابی نرسید و حاصل کلام اینکه امروز شش ماه میگذرد که ما از طهران بیرون آمده و قریب پنج ماه است در پاریس هستیم به کلی از اوضاع مملکت و پلیتیک دولت و مذاکراتی که با انگلیس کردهاند و میکنند و نتیجهای که میخواهند بگیرند و مسلکی که در امور خارجی دارند بیاطلاعیم و یک کلمه دستورالعمل و ارائه طریق نه صریحاً و نه تلویحاً نه کتباً نه تلگرافاً نه مستقیماً و نه به واسطه به ما نرسیده حتی اینکه در جواب تلگرافهای ما، به سکوت میگذرانند....
عقیده اولیای امور در طهران را که به درستی نمیدانیم.... مختصر مات و متحیر ماندهایم. اگر راه بیفتیم به ایران برگردیم ممکن است در اینجا مصالحی فوت شود.... اگر بمانیم تا کی باید منتظر شد و برای چه میمانیم و چه میخواهیم بکنیم. فرضاً بخواهیم راه بیفتیم، مخارج راه نداریم.... حاصل اینکه حرف همان است که همیشه میگفتیم: ایران نه دولت دارد و نه ملت. جماعتی که قدرت دارند و کار از دستشان ساخته است مصلحت شخص خود را در این ترتیب حالیه میپندارند. باقی هم که در خوابند.... باری این حرفها بیهوده است و این همان عقایدی است که من در ایران داشتم و میگفتم.... ایران افکارِ عامه ندارد. اگر افکارِ عامه داشت به این روز نمیافتاد و همه مقاصد حاصل میشد. اصلاح حال ایران و وجود آن متعلق به افکار عامه است.... مقصود این بود که از اوضاع اطلاع پیدا کنید. سررشته به دست باشد و الا اینها که گفتم تازگی نداشت و همه میدانند ولی باز میگویم ولو اسباب ملامت خاطر باشد.
(یادداشتهای محمدعلی فروغی به کوشش محمدافشین وفایی و پژمان فیروزبخش. نشر سخن: تهران، ۱۳۹۴، ص ص ۴۶۹-۴۵۸).
بحران چه در زندگی فردی و چه برای یک کشور میتواند سازنده باشد مشروط براینکه درسهای لازم از آن استخراج شود. شاید بتوان ریشههای تداومِ رویارویی کشور با قدرتهای جهانی توسط چندین نسل از اِلیتها و سیاستمداران را به این شرح خلاصه کرد:
۱- تعریفِ اهدافی که فراتر از توانمندیها بودهاند.(ملتها و حکومتهای خاورمیانهای، هژمونی ایران را نه قبل از انقلاب پذیرا بودند و نه بعد از انقلاب. لازم باشد با قدرتهای بزرگ همسو میشوند تا از هژمونی ایران جلوگیری کنند)؛
۲- اهداف و جهتگیریهای سیاست خارجی به حمایتِ طبقۀ متوسط و به تعبیر کلان محمدعلی فروغی «افکارعامه» نیاز دارد تا هم دوام داشته باشند و هم مانعی در برابر فشار بیرونی باشند. حمایتِ طبقۀ متوسط در داخل بهترین اهرم برای مذاکره و چانهزنی در خارج برای یک حکومت است. طبقۀ متوسط با منافعی که دارد از وطن، نظام سیاسی و سیاستگذاریها دفاع میکند و مطمئنترین مصونیت در برابر خارجی است. چنین حمایتی سازمانیافته از بخشِ خصوصی در پیشبرد اهدافِ سیاست خارجی وجود نداشته است؛
۳- در نظام بینالملل موجود، مهمترین منبع قدرت و امنیت ملی، قدرت اقتصادی و راضی بودن عامۀ مردم از شاخصهای اقتصادی است. این اصل در شرایطی محقق میشود که سیاست خارجی در جهت الزاماتِ تولیدِ ثروتِ ملی قرار گیرد. در جهانِ امروز، رضایتِ مردم از وضعیتِ اقتصادی، خود پایۀ مستحکمی در تحققِ امنیت ملی است. تناسب منطقی میان قدرت اقتصادی و هزینههای نظامی به طور طبیعی تلقیات و ادراکات خارجی از یک کشور را معقول و صلحآمیز میکند.
امروز دستور کار اتحادیه اروپا نه با تعداد جنگندههای آلمان بلکه با تولید ناخالص داخلی، درآمد سرانه و اعتبار بانکهای آلمانی شکل میگیرد. در سپهر سیاسی و تاریخی کشور، سیاستمداران کشور نتوانستهاند توازنِ میان قدرتهای خارجی و تمرکز بر تولیدِ ثروتِ ملی را برقرار کنند، راهبردی که اندونزی از سال ۱۹۹۰ به بعد با ۲۷۳ میلیون نفر جمعیت به مرحلۀ اجرا رسانده است.
روندهای جهانی حاکی از آن است که رقابتِ سه قدرت جهانی با شدت بیشتری ادامه پیدا خواهد کرد، فاصلۀ غنی و فقیر تشدید خواهد شد، بسیاری از کشورهای جهان سوم به حاشیه رانده خواهند شد، رقابت تسلیحاتی گسترش خواهد یافت، تنشهای اقتصادی برای کسبِ کسری از ثروت جهانی سختتر خواهد گردید و حکمرانی در معرض دهها چالش و تناقض جدید قرار خواهد گرفت.
در تاریخ دو قرنۀ کشور به جز تعداد انگشت شماری از سیاستمداران، شناختِ عینی و کمّی از محیط بینالمللی و از ظرف جهانی، مملو از داوریهای غیرعلمی بوده که منجر به تصمیمگیریهای نادرست و اشتباهاتِ پُرهزینه شده است. اطلاق عینی عبارات فوق میتواند بدین صورت باشد: کشور نباید پروسهای را طی میکرد که مجبور شود برجامها را امضا کند و اقتصاد و نظام بانکی در نیم طبقهای از وزارت خزانه داری آمریکا حل و فصل شود.
یک پرسشِ کانونی در دورۀ فرا برجام این است که کشور به لحاظ مالی، اقتصادی، فنآوری، رسانهای و علمی تا کجا میتواند غرب را از تعاملات معمول بینالمللی خود کنار بگذارد و نقش سازمانهای بینالمللی که تسلط غربی به همراه دارند را نا دیده بگیرد؟ پیشرفت و ثباتسازی داخلی به معنای کرهای، مالزیایی و هندی با کنار گذاشتن غرب چه مفهومی پیدا میکند؟ بسیاری از کشورهای میانپایه به طور عاقلانهای هم با شرق تعامل استراتژیک دارند و هم با غرب (برزیل، هند، مکزیک، اندونزی و ترکیه).
البته یک چالش اساسی در تعامل هم زمانِ با غرب و شرق از جانب کشورهای میانپایه وجود دارد: قدرتِ شرق در دولت و قوای نظامی است و قدرتِ غرب در جامعه، رسانه، بخش خصوصی و دانشگاه آن. شرقیها عمدتاً با حکومتها کار میکنند؛ غربیها با حکومتها هم کار میکنند ولی بیشتر با جوامع. از این رو، کار با غرب فراگیرتر از کار با شرق است هرچند با جهانی شدن 5G، معنای جغرافیایی شرق و غرب از میان میرود و دسترسی به اطلاعات، ذهنیتها و رفتارها را شکل خواهد داد. با توجه به اینکه هم پوشانی اندیشۀ دینی با فلسفۀ غربی حتی در حد ۵ درصد هم نیست، چالشهای سیاست خارجی فرابرجامی کشور در این خواهد بود که چگونه با اقتصاد جهانی که غربی است رفتار کند و در عین حال فلسفۀ غربی را از آن تفکیک کند.
شرق فلسفۀ اجتماعی و سیاسی خود را نتوانسته صادر کند زیرا که نسخههای متفاوتی از اقتدارگرایی است ولی فلسفۀ اجتماعی و سیاسی غرب، هم جذابیتِ آکادمیک دارد و هم نمونههای عینی. این چالشها شاید باعث شده که طیف سیاستگذاریهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی در کشور از درجۀ بالایی از ابهام برخوردار باشند. شفاف نبودن این سیاست گذاریها احتمالاً ما را به یکی از کشورهای مبهم در جهان تبدیل کرده است. چند نفر از ما حاضریم با افراد مبهم بنایی بسازیم؟ این نگرش را بسیاری نسبت به سیاستگذاریهای ما دارند. ابهام، در مقابل توسعه، در مقابل رشد و در مقابل ثبات است.
اینکه مذاکراتِ هستهای بیست سال طول کشیده و اینکه اگر برجام فعلی امضا شود مذاکرات هم چنان ادامه خواهد داشت، این اصل را اثبات میکند که پیش بردن ابهامآلود و همزمان قدرتِ منطقهای و توسعۀ اقتصادی هزینههای قابلتوجهی به همراه دارد. چالش فرابرجامی این است که کشور یکی از این دو هدف را میتواند دنبال کند و نه هر دو را باهم.
جهانِ متکثرِ امروز، انبوهی از فرصتها را برای رشد و توسعۀ اقتصادی کشور بدون آنکه به یک قطبِ خاصی از قدرتها وابسته باشد فراهم میآورد. انتخابِ توسعۀ اقتصادی به عنوان پایۀ سیاست خارجی کشور، وزنِ سنگینِ قدرتهای بزرگ را از دوش سیاست ایران برمیدارد. با توجه به بحرانهای اقتصادی، مالی و زیست محیطی درافق جهان، شاید این دور از رهیافت درازمدت و آینده نگری باشد که کشور میان پایهای مثل ما، منابع و انرژی خود را صرف اهدافی به جز تولید ثروت ملی و پاسخگویی به نیازمندیهای شهروندان خود کند.
اگر روسیه توانِ ارائه کالا و خدمات را داشت نیازِ امنیتی پیدا نمیکرد که به خاک اوکراین تجاوز کند. واقعیت عینی در میان اندیشمندان و مردم شرق و مرکز اروپا تمایل به اتحادیه اروپا است. اگر کالا و خدمات روسی توان رقابت با کالا و خدمات آلمانی و چینی در شرق اروپا را داشت نگرانِ تمایلاتِ امنیتی مردم این منطقه به ناتو نمیشد.
دنگ شائوپینگ به درستی نزدیک به نیم قرن پیش گفت: که چین به پنجاه سال صلح با جهان نیاز دارد که به یک قدرت اقتصادی تبدیل شود، هدفی که روسها نتوانستند تحقق ببخشند. برخلاف مائو که مبنای حکمرانی خود را بر وفاداری بنا کرده بود، دنگ شائوپینگ اعلام داشت: بروید به سوی تولید ثروت زیرا که ثروتمند شدن کشور، شوکت میآورد (Getting rich is glorious). افکارِ نهادِ دولت و اِلیتها سرنوشت را رقم میزند: هم اکنون ۱۷۳ میلیون نفر برای دولت چین کار میکنند و سالانه از حدود ۲۰ میلیون متقاضی، نزدیک به ۲ میلیون به عضویت حزب در میآیند. طرح کمربند و راه چین هم اکنون در ۶۸ کشور با ۶۵ درصد جمعیت جهان و ۴۰ درصد از تولید ناخالص جهان، و بودجهای بالغ بر چهار تریلیون دلار در جریان است. با توانمندی اقتصادی و تکنیکی که چینیها به دست آوردهاند در سال ۲۰۳۰ صاحب ۴۵۰-۵۰۰ کشتی جنگی خواهند شد: افقی که آمریکاییها امیدوارند سال ۲۰۴۵ به آن دست یابند.
در متون تخصصی روابط بینالملل آورده شده که تلقی یا ادراک (Perception) از واقعیت (Reality) با اهمیت تر است. علی رغم اقتدارگرا بودن، تلقی و ادراک جهانی از دست آوردهای رهبران چین تحسینآمیز است به طوری که در ۱۵ سال، ۲۲۰۰۰ مایل ریل آهن سریعالسیر تکمیل شده است. بدونِ تولیدِ ثروت، این هدف امکانپذیر نمیبود. رهبران چین هم با غرب کار میکنند و هم با هند، روسیه، آفریقا و خاورمیانه. اگر روسیه توانست با اختلال درصادرات نفت و گاز، ۶-۵ درصد تورم در جهان ایجاد کند، تصور کنید با مختل کردن صادرات چین به جهان از طریق چرخههای عرضه (Global Supply Chains) چه آنارشی میتواند به وجود آید. درقالب این واقعیتها، اصول فرا برجامی به عنوان یک نظریه میتوانند چنین چارچوبی داشته باشند که:
- قبول کنیم کشورمیان پایه هستیم،
- اکثریت مطلق همسایگان دراعماقِ وجودشان قدرتِ منطقهای ما را نمیپذیرند،
- ادراک مثبت ازیک کشور در جهان ناشی از کالاها و خدماتی است که عرضه میکند،
- حکمرانی مطلوب به ثروت نیاز دارد،
- تا سی سال آینده، غرب ظرفیتِ حفظِ قدرتِ خود را دارد،
- سنگینی منطقهای را میتوان از دوشِ سیاستِ خارجی کم کرد،
- با طیف گستردهای از کشورها در شرق و غرب مراوده داشت،
- سرنوشت کشور را نه به دولتها بلکه به شرکتهای فنآوری، تولید و خدمات در جهان گره زد و اقتصاد را از نیم طبقۀ وزارت خزانه داری آمریکا به Silicon Valley، Shenzhen و Bangalore هند انتقال داد.
منبع: تلگرام نویسنده