تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
آخرین تابوت مزّین
اندکی در بازاندیشیِ جامعهشناختی جنبش اعتراضی شهریور و مهر ۱۴۰۱
رحیم محمدی
۱
میخواهم از همین ابتدا توجه خوانندهی گرامی را به چند پرسش دربارهی موضوع این نوشتار جلب کنم و او را از آغاز به نوعِ نگاه و تأمل نویسنده حسّاس کنم:
- آنچه امروز در ایران در جریان است، چه نوع واقعهای است؟
- این واقعه را چه بنامیم؟ و چرا؟
- و مُطالبات پنهان و آشکار آن از کجا آمدهاند؟ و این جنبشِ جمعی چه میخواهد؟
- و چگونه آن را بفهمیم و مفهومپردازی کنیم؟
۲
اشخاص و رسانههایی میگویند؛ این واقعه یک «انقلاب» است، اما دیدند همانند دیگر انقلابها نه رهبرِ کاریزما دارد و نه ایدئولوژیِ انقلابی و هیچکس نیز در جهان ندیده است که انقلابی بدون پیامدهای وسیع خونین و خشونتبار وجود داشته باشد، پس اینها شاید در آینده بیشتر از این در گفتهی خود تأمل کنند. اندک کسانی نیز خواستند بگویند؛ این واقعه انقلاب مخملی و رنگی است، اما دیدند نه تنها رنگ و مخمل ندارد، بلکه خشونت هم از هر دو طرف کم نیست و تاکنون دهها انسان کشته شدهاند و از این جهت افرادی تا جایی رفتند که این واقعه را چیزی شبیه جنگ شهری دیدند و البته خشونت میتواند پاشنهی آشیل این جنبشِ اعتراضی باشد، اما آنچه که تبار و هویّت تاریخی و اجتماعی این جنبش اعتراضی نشان میدهد و در ادامهی بحث بیشتر این را متوجه خواهیم شد، این جنبش یک هویت مسالمتآمیز و عقلانی و تاریخی دارد و بیشتر با صبوری و پذیرش مخالفها و متفاوتها و گفتگو سازگار است.
به هر حال این واقعهی جمعی و تاریخی را که فعلاً من آن را به سان جنبش میبینم، اما امروز آن را هر چه بنامیم یا هر چه از واژههایی چون اعتراض و انقلاب و جنبش و اصلاح و تغییر و خیزش و قیام استفاده کنیم، گویا فعلاً چندان تن به نامیدن نمیدهد و از نامیدن میگریزد و باید تا زمان مناسبش صبر کرد تا روایت و تئوری آن تکوین یابد و چرا که نه، به تعبیر هگل فیلسوف آلمانی، هر ملّت و جامعهای که روایت و تئوری نداشته باشد خودآگاهی ندارد، تاریخ هم ندارد.
۳
همانطور که جامعهشناسان از قبل گفتند؛ کشته شدن زندهیاد مهسا امینی در این جنبش به سان «عامل ماشه» عمل کرد و به هیچ وجه تنها عامل این اعتراضات عمومی نبود، بلکه رخدادهای سلبی و ایجابی و سرکوبها و طردها و کنشهای ایدئولوژیک و سیاسی معتنابهی که خصوصاً از زمان اعتراضات کوی دانشگاه تهران (در سال ۱۳۷۸) با شدت بیشتری آغاز شد، به انباشت و تراکم نارضایتی و خشم جمعی و نفرت عمومی انجامید و همه آنها نیز در آغاز و تداوم این جنبش اعتراضی سهم و نقش دارند.
مثلاً از وقتی که حدود ۶۸ درصد مردم ایران نتوانستند یا نخواستند در دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری و مجلس شرکت کنند، این نارضایتی و خشم و نفرت بیشتر هم شد. ولی کشته شدن مهسا با آن وضع عاطفی خاص، موجب شد این انباشت و تراکم یکباره آزاد شود و بلافاصله اعتراضات و شعارهای مردم گشت اخلاقی ارشاد و حجاب اجباری را نشانه گرفتند و وقتی سرکوب پلیس و حکومت شروع شد، اعتراضات فوراً مثل قبل اصل حاکمیّت و نظام و رهبری را نشانه گرفتند.
۴
این جنبش اعتراضی تاکنون چند ویژگی نسبتاً متمایز داشته است:
۱ـ این بار اعتراضات کاملاً در مرکز شهرها و در مکانهای اصلی شهرها رخ میدهند نه در حاشیه شهرها، و تاکنون مراکز و محلات بیش از ۲۰۰ شهر کشور کمتر به این صورت و به این اندازه درگیر تجمعهای اعتراضی و خشونتآمیز بوده است. اعتراضات این بار نیز ابتدا از رسانههای جدید و فضای مجازی آغاز شد و خیلی زود به محیطهای واقعی و خیابان کشیده شد.
۲ـ مطالبات این جنبش بیشتر زنانه است و حضور پرغیرت زنان و دختران جوان نیز در آن کم سابقه است و زنان هم آگاهانه هزینه اعتراض و مبارزه را میپذیرند و کشتگان و مصدومین دختران و زنان در این اعتراضات بسیار زیاد است. به همین سبب میتوان این واقعه را جنبش زنانه هم نامید، اما نه به این معنا که مثل جنبشهای فمنیستی فقط زنان کنشگری و رهبری آن را بر عهده دارند، بلکه به این معنا که افکار و مطالبات مردان جامعه نیز زنانه و کلانشهری شده است و میخواهند موقعیت جدیدی برای زنان در جامعه بسازند. به نظر میآید این واقعه مرحلهای از فرجام «سوژگی زنان ایرانی» است که از مدتها پیش من نیز در جای دیگر در این مورد بحث کرده و نوشتهام.
۳ـ برجسته بودن حضور و کنشگری اعضاء طبقه متوسط (از طبقهی متوسط متمکّن تا فقیر) به ویژه جوانان و دانشجویان از دختر و پسر که به دهه هشتادیها شهره شدهاند، بسیار چشمگیر است.
۴ـ در این مرحله گسترهی همدلی و همراهی و مشارکت و اتّحاد مردم از توده متوسط و توده فرودست تا نخبگان و کنشگران سیاسی و مذهبی و دانشگاهیان و دانشجویان تا سلبریتیها و قهرمانان ورزشی و اینفلوئنسرها و استادان و روشنفکران بیش از حد انتظار است و در دوره پس از انقلاب بیسابقه بوده است. در واقع میتوان گفت در این مرحله ما با همدلی و همکاری انواع تکثّرها و تنوعها مواجه هستیم که از تکثر و تنوع مذهبی تا غیرمذهبی، متجدد تا سنتی، قومی تا ملّی، و سیاسی تا غیرسیاسی را میبینیم. به عنوان یک مثال کمپینی در فضای مجازی شکل گرفت با این نام: من چادری هستم، اما مخالف حجاب اجباریام.
به همین جهت هم این واقعه، یک جنبش چند صدایی و متکثّر است و به پیدا شدن انواع رهبران کوچک و بزرگ از زنان و مردان اعم از کنشگران سیاسی و سلبریتیها و ورزشکاران و هنرمندان و سینماگران و متنفّذین فضای مجازی و خبرنگاران و دانشگاهیان منجر شده است و در واقع در این مرحله قدرتِ جنبش به صورت اُفقی پخش و منتشر است.
۵ـ این جنبش جنبه بینالمللی بسیار گستردهای هم پیدا کرده است و تجمعات و تظاهرات نسبتاً بزرگ ایرانیان خارج از کشور در بیش از ۱۰۰ شهر جهان از ژاپن و نیوزیلند و استرالیا تا قفقاز و اروپا و کانادا و امریکا موجب شده تا توجه رسانههای مهم و افکار عمومی و دولتها به این جنبش جلب شود و از اینرو کسانی از روشنفکران مستقل و منتقد از جمله اسلاوی ژیژک و نوآم چامسکی درباره آن حرف زدند. پس در واقع مهاجرت انبوه ایرانیان در چند دهه اخیر یک نیروی اجتماعی وسیع در خارج از ایران به وجود آورده است و اگر اهل آیندهبینی بودند، این اتفاق اصلاً به نفع حکومت مستقر نبوده است.
۶ـ طولانی بودن مدت زمان جنبش اعتراضی نیز اهمیت دارد که بیش از دو هفته است اعتراضات به اشکال مختلف در فضاها و محیطها و مکانهای زیاد تکرار شده است و این تطویل میتواند در آینده به سازمانیابی و ساختاری شدن آن کمک کند.
۵
اما مطالبات و شعارها و نشانههای این جنبش، این بار بیشتر از قبل از زیست کلانشهری و فرهنگ سیاسی نوین و ارزشهای مدرن و حقوق انسانی الهام یافته است و میتوان گفت این رخداد عمومی در ایران به این صورت و با این ظهورات، کم سابقه بوده است که آشکارا از خاصگرایی فرهنگی و دینی عبور کرده است و به ارزشهای جهانی و انسانی و مدرن خوشامد گفته است. این نوبت نه تنها شعار «رضا شاه روحت شاد» اصلاً مطرح نشد، بلکه در شعارهایی دیکتاتوری در لباس شاه و رهبر نیز نفی شد.
اما محوریترین شعار این نوبت «زن، زندگی، آزادی» است که عامل اتّحاد طیف بسیار گستردهای از اشخاص و گروهها و طبقات ایرانی شده است. در واقع اصلیترین عاملی که به بازسازی «اتحاد ملّی فراگیر» در این برهه منجر شد، شعارها و مطالبات و نشانههای آن به ویژه همین گفتار سیّال و تعریفپذیرِ زن، زندگی و آزادی است. در واقع در این نوبت مطالبات مردم چند گام بزرگ به جلو رفتند و دیگر اینکه عمق و عمومیّت و گسترش و شفافیّت و تمرکز بیشتری یافتند.
در این جنبش یک بازآفرینی از اتحاد ملّی رخ داده است که تا حدود زیادی جدید است و در بیرون از «گفتمان سیاسی رسمی» یا بیرون از اتحاد در ذیل حکومت، تکوین یافته یا در حال تکوین است. این میتواند در آینده به باز کردن راه احزاب مستقل و نهادهای مدنی مستقل و نهادمندی برای انتقاد و اعتراض و مخالفت سیاسی با حکومتهای مستقر منجر شود.
۶
اما اینک بپردازیم به این پرسش مهم که مطالبات پنهان و آشکار این جنبش از کجا آمدهاند؟ برای پاسخ گفتن به این پرسش ضروری مینماید که اندکی به چند پرسش دیگر نیز بیندیشیم و مقداری در آنها غور کنیم. مثلاً آیا این جنبش یک پدیدهی منفرد و تک افتاده و منحصر به فرد در زمان حال است؟ یا نسبتی تاریخی و جامعوی با جنبشهای قبلی ایران دارد؟ به عبارت دیگر این جنبش به چه میزان اوضاع تاریخ معاصر ایران را بازنمایی میکند؟ پس در واقع بسیار مهم و اساسی است که پژوهشگر بتواند، پیدا کند که این جنبش با تاریخ و جامعه و انسانِ ایرانی چه نسبتی دارد؟
آنچه که فعلاً من در اینجا به صورت فشرده میتوانم بگویم، این است که این جنبش، ارکان و عناصر «دولت مطلقهی مدرن» را واسازی میکند، این همان چیزی است که کم و بیش در انقلاب سال ۵۷ هم حضور داشت، ولی به زودی مغلوب نیروهای تاریخی و اجتماعی و دینی قویتر از خودش شد. این جنبش که واسازی و گذر از حکومت مطلقه را آشکارسازی میکند، میخواهد «دولتِ مدرن» را محقق و مستقر سازد.
مطالبهی دولت مدرن یک مطالبه پرسابقه و تاریخی در دوران جدید ایران بوده است و از عصر پیشامشروطه در ذهن و آگاهی ایرانی حضور داشته است. ولی در ابتدا به صورت آگاهی و در زبان فارسی آغاز شد و سپس به مطالبهي عملی تبدیل شد، و بارها و بارها شکست خورد و در مرحلهای از تحولات اجتماعی و سیاسی معاصر، دولت مطلقهی مدرن بر آن چیره شد. اما در جنبش اعتراضی اخیر کنشگرانِ جامعه ایرانی میکوشند، آنچه که در متن جامعه است و هر آنچه که در لایههای پنهان جامعه مکنون است و در حال زیست جمعی است، همان را در دولت به ظهور برسانند و دولت را به نمایندهی جامعه تبدیل کنند و شکاف میان جامعه و حکومت را از میان بردارند.
در واقع جامعه ایرانی از عصر پیش از انقلاب مشروطه، در ضمن بازسازی ساختارها و نهادها و الگوهای کنش خود، بیش از هر چیزی در کاری مشغول بوده است که میتوان آن را «فرآیند خلق دولت مدرن» نامید. جامعه ایرانی به طور پیوسته در جنبشها و انقلابها و اصلاحخواهیها و تحولخواهیهای دوران معاصر از قبل از مشروطه تاکنون تغییر و بازسازی دولت را به صورتهای مختلف آشکار کرد. اما در اکثر موارد شکست خورد و در موارد اندکی پیروز شد، در مواردی امیدوار شد و در مواردی مأیوس شد، در مواردی راه درست را برای تحقق خواستهی خود انتخاب کرد و در مواردی نیز به راه غلط رفت، در مواردی توانست مشکل را به زبان رسا و درست بیان کند و در مواردی نتوانست.
اما امروزه همهی این تجربهها و شکستها و پیروزیهایِ مکرر و پیدر پی دوران معاصر، یک چیز را از اندک بودن و سطحی بودن و ضعیف بودن به مرتبهی عمومی شدن و عمیقتر شدن و قویتر شدن رسانده است و آن همانا «فرآیند خلق دولت مدرن» است. امروز این فرآیند خلق، در درون جامعه و نهادهای اجتماعی و در ذهن و زبان مردم و در گفتمانهای ایرانی به مرحلهای رسیده است که میخواهد خود را در واقعیّت استوار کند و در دولت زمانه مستقر سازد.
۷
پس اینک باید بپرسیم؛ دولت مدرن چیست؟ و چرا دولت مدرن؟
دولت مدرن گاهی «دولت ملّی» است نه حکومت مبتنی بر جهانبینی اُمت که میتوان کمّ و کیف آنرا در نظریههای دولت ـ ملت پی گرفت. صورت دیگر دولت مدرن «دولت قانون» یا به زبان دیگر «دولت حقوقی» است، نه دولت صنف روحانیون و طبقهی فقیهان. باز صورت دیگر دولت مدرن «دموکراسی» است نه دولت مستبد و توتالیتر. اما باید اضافه کنم؛ آن گونه که من دولت مدرن را میشناسم، این دولت یک «دولتِ جامعوی» است، یعنی هر آنچه در متن و بطن جامعه به صورت پنهان یا آشکار زیست میکند و در فرهنگ سیاسی جامعه آفریده میشود در نهایت در گیاهِ دولت به میوه میرسد، حالا هر نوع میوهای با هر طعمی که میخواهد باشد.
در واقع انقلاب مشروطه میخواست دولت قانون یا به زبان دیگر دولت حقوقی را جای اراده و فرمان و قدرت شاه بگذارد. قانون که یک امر «عقلانی» و «اجماعی» و «ملّی» است، میخواست شاه را هم در ذیل خود بیاورد و او را با بقیه شهروندان و مردمان کشور برابر کند. اما به زودی این خواسته شکست خورد و سلطنت مطلقهی مدرن که رضا خان و منورالفکری زمانه آن را نمایندگی میکرد، غالب آمد و از این زمان به بعد «دولت یا سلطنت مطلقهی مدرن» تکوین یافت. از جایی که من به دولت مطلقهی مدرن نگاه میکنم، صورت نخست این دولت نوسازی شدهی «دولت شاهی قدیم ایران» بود.
پس در اینجا باید بپرسیم؛ دولت قدیم چیست؟
دولت قدیم ایرانی هر صورت و ظهوری که داشت، چه شاهی و چه ولایی، یک «دولت آسمانی» بود. یعنی هویّت و مشروعیّت و تداوم خود را از تأییدات آسمانی یا به صورت مستقیم از اهورامزدا یا خداوند میگرفت، از اینرو دین به صور گوناگون مقوّم این دولت بود. اما از زمانی که نخستین تصوّر از انسانِ نو و جامعهی جدید به صورت مبهم و نهانی در ذهن گروهی از مردم ایران که متجدد و نوگرا نامیده میشدند، شکل بست، جنگ جامعه و دولتِ زمانه نیز در ایران تکوین یافت و به انقلاب مشروطه منتهی شد. میتوان نشان داد؛ این جنگ در دو قرن اخیر اَشکال و ابعاد مختلفی را تجربه کرده است و البته تا زمانی که تصوّر جامعهی جدید تکمیل و پیروز شود و «دولتِ جامعوی» را بسازد، همچنان ادامه خواهد یافت. به دیگر سخن از یک زمانی گذر از دولت آسمانی در ایران آغاز شده است، اما ایده و نهاد دولت قدیم جان سختتر از آنی بوده است که ظاهربینان تصوّر میکردند، زیرا دولت قدیم با یک تغییراتی در شکل و لباس دولت مطلقهی مدرن ظاهر شد.
پس دولت قدیم ایرانی از وقتی که به تجهیزات و امکانها و آگاهی مدرن مجهز شد، به دولت مطلقهی مدرن تبدیل شد که به نوعی دولتی نیمه قدیمی و نیمه مدرن است و این دولت بنا به طبیعتش یک «دولت مستبد» و به تعبیر جدیدش یک «دولت توتالیتر» و جامع القوا است. چون در گذشته و حال کوشیده است همهی آرزوها و امیال قدیم و جدید خود را در حد اعلا به ظهور برساند و هر نوع امر متفاوت و بدیل سیاسی ممکن را با تمام قوا سرکوب و محذوف نماید.
به دیگر سخن پس از انقلاب مشروطه، دو نهاد تنومند و تاریخی دین و شاهنشاهی، یک بار دیگر در تاریخ پسامشروطهی ایران ظاهر شدند. اما این بار با لباس و آرایش جدید و همین طور با زبان و کنشگران سیاسی جدید و با کوششهایی که به آفریدن دولت مطلقهی مدرن انجامید، و در گام نخست به صورت سلطنت مطلقهی قبل از انقلاب اسلامی، و در گام دوم به صورت ولایت مطلقهی فقیه پس از انقلاب به ظهور رسیده است.
۸
ولی امروزه نوبت دولت مطلقهی مدرن به پایان رسیده و آغاز دولت مدرن شروع شده است، اما دولت مدرن بدون آن واژگانی که آنرا مقید و محدود کنند و صرفاً دولتِ مدرن. مثل دولت مدرنی که در بسیاری از کشورهای جهان و با ارزشهای مدرن ظهور کرده است. امروزه از نظر تاریخی و اجتماعی، هستی و تداوم هر نوع «سیاستِ مطلقه» در ایران پایان یافته است و دیگر امکانهای تداوم و تکرار آن، بازتولید نمیشود. جنبشِ هفتهی آخر شهریور که در ادامه جنبشهای قبلی ایران تکوین یافته است، بخشی از فرآیند نهاییِ خلق دولت مدرن در ایران است و مطالبهی این دولت از میان افکار و باورها و تصورات و آگاهی و فرهنگ و کنش مردمان جامعهی ما سر بر آورده است.
دولت مدرن در آغاز یک آگاهیِ محدود و مطالبهی گروه کوچک متجددان و منورالفکران زمانه بود، اما حالا عمیقتر و گستردهتر و حداکثری شده است و این همان چیزی است که میتوان آن را «توسعهی تجدد سیاسیِ آغازگران تجدد» نامید. به عبارت دیگر اگر چه دولت مدرن در آغاز به سان آگاهی تکوین یافته بود، اما هنوز شرایط و الزامات اجتماعی و معرفتی و سیاسی آن فراهم نشده بود و در حقیقت شرایط اجتماعی و معرفتی و سیاسی آن تکمیل و مستقر نشده بود و در واقع تکوین و تکمیل و استقرار این شرایط، حدود ۱۵۰ سال زمان برد تا به وضعیت امروزی رسید.
در اینجا شاید بهتر است اندکی از شیوهی استدلال جامعهشناختی «جوئل میگدال» استفاده کنم و بگویم: استبداد و قدرت دولتِ مطلقه از فرصتها و امکانهای «جامعهی ضعیف» و غیربالغ و ناآگاه سر برمیآورد. جامعهی ضعیف، فرصتی برای دولت و حاکمان و قدرتمندان است که اراده و قهر و قدرت خود را اعمال کنند و قانون دلخواه خود را بنویسند. اما «جامعهی قدرتمند» و قوی و بالغ، ناظر و ویراستار دولت و قانون و نهادهای سیاسی است. جامعه قوی، دولت و قانون را تصحیح میکند و حیات سیاسی و قانون را نیز انسانی میکند. اما امروز با اطمینان میتوان گفت: یک نوع «قدرت جامعوی» و «فرهنگ سیاسی مدرن» در ایران تکوین یافته است که دارد خود را بر جهانبینیِ سیاسی باستان و قدیم از هر نوعاش که باشد، چیره میکند.
پس مطالبهی دولت مدرن، مطالبه یک نظم سیاسی مدرن، مبتنی بر ارزشهای سیاسی مدرن و آگاهی و فرهنگ جدید است. ما تاکنون در ایران سازمانها و ساختارها و نهادهای سیاسی مدرن داشتهایم، اما هنوز ارزشهای سیاسی مدرن نداشتهایم، یعنی این ارزشها تکوین و تکامل نیافته بودند و در جای مناسب خود مستقر نشده بودند. به زبان ساده ظرفها مدرن شده بودند، اما مظروفها نه.
پس در واقع آخرین صورتها و الهامات «دولت آسمانی»، که در دولت مطلقهی مدرن به ظهور رسیده بود، آخرین تابوت مزّین شهر نیز هست که به بیرون از شهر حمل میشود. این آخرین باقی ماندهی سنّت و جهانهای باستان و قدیم که به انواع مقدّسات و الهامات غیبی مزیّن بوده است، بنا به ضرورتهای جامعوی و تاریخی زمانهی کنونی چارهای ندارد، جز آنکه جای خود را به واقعیتی نو دهد و این فرآیند گذار از دولت مطلقهی مدرن به دولت مدرن، چه به صورت مسالمتآمیز و مدبّرانه و چه به صورت خشونتآمیز و ویرانگر به هر حال تکمیل خواهد شد و البته که این نوبت من نیز به خردمندی و آگاهی و صبوری هموطنانم و کنشگران و اهل سیاست دل بستهام و امیدوارم این تغییر و گذار به صورت مدبّرانه و مسالمتآمیز رخ دهد و پیوسته اندیشناکم؛ دریغ است ایران که ویران شود ـ کُنام پلنگان و شیران شود.
برگرفته از صفحهء تلگرام جامعهء ایرانی