تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

11 دی ماه 1401 - - ماه ژانویه 2023

فرزندان افسانه ای ایران

برگرفته از سایت «مشروطه»

به خاطرهء محمد مرادی

و به امید رهایی ایران

از چنگال جمهوری واقعا اسلامی!

در اوج بیماری و ناتوانی جسمی و روحی، سعی کرده ام بتوانم چند جمله برای محمد مرادی، ایرانی با شرفی که جان خویش را در تبعید فدیهء فریادرسی ایرانیان دربند داخل کرد، بنویسم.

 

آنچه که در این بیش از 100 روز که از مرگ ژینا (مهسا) امینی می گذرد ما را شگفت زده کرده است، دیدن جوانانی است که در نهایت شجاعت و فداکاری - در برابر رژیمی تا بن دندان مسلح و بی رحم که درجهء اعمال توحش و خشونت در آن حتی از لشگر اعراب نومسلمان 1400 سال پیش بیشتر است، ایستادگی کرده اند و از مرگ هراسی نداشته اند.

اگر در تاریخ جهان در هر 100 سال یک اسطوره در سرزمینی متولد شده است، اما در این 100 روز در ایران، هر سروی را که تبر زدند، برای خودش اسطوره ای نامیرا بوده است.

براستی که کلمات و برد مفاهیم در زبان فارسی امروز برای روایت زندگی و مرگ این افراد ناتوان و عقیم هستند و ای کاش زبان کهن فارسی کلمات دیگری هم داشت که بتواند معنی کلمه را در حق این قهرمانان وطن ادا کند.

نویسندهء شهیر و فقید ایرانی، آرامش دوستدار، در کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» به «دینخویی» ما ایرانیان اشاره می کند و آنچه که در این کتاب ارزشمند از گذشته و حال ما روایت شده است، ما را با پرسش هایی در تاریخ معاصرمان روبرو میکند که نمی توان دینخویی ما ایرانیان را در آیینه اش ندید.

در تاریخ معاصر ما افراد بسیاری بوده اند که به دلیل همان دینخویی مورد اشاره جان خویش را در راه اعتقاد به مذهب پر دروغ و فریب و ساختگی از دست داده اند. چه آن جوانان ساده دل و مذهبی و بسیج شده که در جنگ ایران و عراق به عشق حسین تازی و بهشت برین خود را بر روی مین ها انداختند (حساب ارتشی هایی که برای خاک ایران جنگیدند، جداست) و چه در بعد سیاسی این نوع مثلا شهادت ها، افراد مغزشویی شده مذهب رجوی، که خویشتن را با سیانور و خودسوزی و خودکشی و خودویرانی، برای برپایی تشیع سرخ علوی که قرائت رجوی از اسلام است، نابود کرده اند…

مرگ این افراد، که در بستر تاریخ اسلام و فرقه های رنگارنگ اش شهادت نام می گیرد و شهید مورد نظر به عشق حوریان و دیدار با اوباش آل عبا جان خویش را تباه عقاید احمقانه اش می کند، کوچکترین ارزشی ندارد و شوربختانه تا کنون شاهد بوده ایم که این نوع حماقت مذهبی مترادف با شجاعت شده است! آری، اینگونه مرگ ها، که بر اساس اعتقاد به معاد و مفاهیم فرهنگ سیاسی عاشورا شکل گرفته، نه تنها تا کنون سودی برای ایران نداشته اند، بلکه این خون های تباه باعث استمرار استعمار و استثمار تشیع در ایران شده اند.

نسل لمپن های 57 تی و اوباش خمینی طلب که آخرین بقایای این زباله های غیر قابل بازیافت در تلویزیون ها و رادیو زمانه ها و پیک نت های راه توده و صدا و سیمای رجوی مشغول به لجن پراکنی هستند، بسیار سعی دارند این انقلاب مدرن و مترقی را آلوده به لجنزار و باتلاق متعفن عن قلاب سال ۵۷ کنند، اما براستی آن لشگر نادان و آن چریک های بزدل سربازکش و آن زن های سیبیلوی لچک به سر و پر از عقدهء جنسی و آن بچه مفعول های مساجد و بازار قدیم تهران و آن کمونیست های ۱۳ امامی سرخ و آن لشگر سیاه فکر ملی نما و بشارت نویس راه خمینی کجا و این جوانان نازنین کجا؟

ما در این 101 روز با نسلی طرف هستیم که عقاید و آرمان هایش درست در نقطهء مقابل اوباش 57 تی (که خمینی و انقلاب اسلامی اش را در ایران حاکم کردند) قرار داریم. آن نسل تباه و سرشکسته که اولین استفراغ اعتراض اش به این بود که چرا کشور را نمی گذارید مرید آیت الله کاشانی ها از این بیشتر به تباهی بکشاند و با آویزان شدن به عبای تروریست بزرگ، نواب صفوی، ایران را آبستن نطفهء حرام زاده ای به نام ملی - مذهبی کردند، پس از ناکامی در ۲۸ مرداد و جدا شدن از پدر سیاسی بی پدرشان، آیت الله کاشانی، در سال ۴۲ گمشدهء خویش را در سیمای کریه خمینی جستجو کردند و با خزیدن به زیر عبای او، شروع به مخالفت با اهداف مترقی اصلاحات سپید شاه و ملت کردند؛ انقلابی واقعی که همان یک بند اعطای حق رأی به زنان زودتر از سوییس در قلب اروپا، می تواند میزانی باشد برای سنجش حق و باطل آن رویدادها.

عبور از رژيم اسلامی بدون عبور از تمام نیروهای دخیل در آن انقلاب کذایی ممکن نیست. این را نسل جوان به خوبی دریافته است. چرا که اگر اوباش خمینی طلب از روی نادانی خمینی را بر ایران حاکم کردند، که حکم نادانی که همچنان بر درست بودن اشتباهش اصرار دارد، مشخص است و اگر دانسته به زیر عبای خمینی خزیدند و ایران را اینگونه ویران کردند، که خائن هستند و تکلیف خائن هم مشخص است.

ما در این انقلاب با جوانانی روبرو هستیم که از دینخویی و حماقت مذهبی انقلابیون لمپن و دنباله روی خلخالی یک کهکشان شیری فاصله دارند و هیچ شباهتی به نسل چروکی چپ های فدایی و مجاهد ندارند‌. این نسل نسلی است که بر روی سنگ یادبودشان نوشته اند: دختر ایران، پسر ایران!

حالا مقایسه کنید با آن فواحش حزب توده که پشت نام احمدی نژادِ اول پنهان شده بودند و فریاد می زدند نفت شمال برای شوروی!

نگاهی به دست های شکستهء آن شیر سرزمین نادر بیاندازید، نگاهی به آن درفش شیر و خورشید نقش بسته بر دست های آن قهرمان نامیرای خراسان بزرگ، مجید رضا رهنورد، بیاندازید و ببینید که آن دست های شکسته، سرگذشت اش بیشتر به دست تیمسار رحیمی ها شباهت دارد، نه آن فواحش ۵۷ تی که برای روشن کردن موتور انقلاب ننگین شان ، بنزین حماقت بر تن انسان های سوخته در سینما رکس آبادان ریختند و برای آرزوهای حقیرشان از قذافی ها و یاسر عرفات ها هزینهء ویرانی ایران را گرفتند و این شد که نباید!

نگاهی به چهرهء شاد و خندان حدیث نجفی بیاندازید، آن را مقایسه کنید با آن زن های سیبیلو و آن فواحش سیاسی چپ که می گفتند «روسری و یک تکه پارچه مهم نیست و برای رفتن شاه ما آن را سر می کنیم!»

«انقلاب زندگیِ» نسل بعد از انقلاب شباهت عجیبی به انقلاب مشروطه دارد. قهرمانان این انقلاب جملگی، همانند بزرگان مشروطه، بر ایران و بقای ایران و رهایی از یوغ اسلامیست ها تکیه دارند، سونامی این انقلاب ملی آمده است تا لجنزار انقلاب ۵۷ را به فاضلاب تاریخ بسپارد و ایران را دوباره ایران کند.

 

در آخرین پرده از شاهکارهای انقلاب ملی ایران، جوانی تحصیلکرده و سالم و رعنا، با آینده ای درخشان، برای شناساندن ابعاد ظلم و جنایت و نسل کشی که جاعشیعه در ایران به راه انداخته است، جان خود و یا همان وجدان بیدار خویش را پیش چشم جهانیان “فریاد” می کند و جاودانه می شود.

من کاری به درست و غلط بودن این کار ندارم. من کاری به این نظریه که او می توانست مثلا چند طرفدار حکومت را با خود ببرد و بعد خودش را بکشد، ندارم؛ برای من وجدان بیدار و انسان دوستی و گذشتن از ارزش مندترین دارایی اش ، یعنی جان و جهان خویشتن، اینجا مطرح است. او با جان خویش دیوار برلین خارج و داخل را بیش از پیش فرو ریخت و حماسهء مرگ خودخواستهء او و پیام بزرگی که دارد، اگر درست درک نشود، ابتذال زده خواهد شد.

پیش از آنکه بگویید اگر من جای او بودم فلان می کردم و بهمان، ببینید می توانید از هزار دلار خویش بگذرید؟ از جان گذشتن؟ اگر هنوز زنده اید، پس شوخی می فرمایید!

جوانانی چو مجید رضا رهنورد و محمد مرادی و حدیث نجفی و … آن هم بدون اعتقاد به شهادت و بهشت و جهنم، جان خویش را فدای اهداف شان کردند. این جوانان بر خلاف تروریست های ۵۷ تی که به امید دیدار با فواحش ۷۰ متری بهشت دست به جنایت زدند، با دست های خالی برای رهایی ایران و مردم ایران جان خویش را فدا کردند.

اگر در مرگ اسطوره ایِ مجید رضا رهنورد عناصر ملی برجسته است، در خودکشی محمد مرادی مفاهیم انسانی در پیام آخرش بیش از هر چیز دیگری به چشم می آید. تاریخ ما در طول این بیش از صد روز به اندازهء هزار سال اسطوره زاییده است و این اسطوره ها و پیام زیست و مرگ شان سرانجام این حکومت اهریمنی بیرون آمده از رحم انقلاب اسلامی ۵۷ (به قابلگی امام خمینی ارتجاع سرخ و سیاه) را به زباله دان تاریخ خواهد انداخت.

جوانان نازنین ما گرچه یکی پس از دیگری پرپر می شوند، اما کیست که نداند این انقلاب سیاه اسلامی با خون آمده است و با خون هم خواهد رفت. ما با وحشتناک ترین و بی رحم ترین حکومت تاریخ جهان روبرو هستیم و در این نبرد جز امید و صبر و خرد، سلاح دیگری نداریم. مطمئن باشید این حکومت ضحاک علی سرانجام فرو می پاشد اما یادمان نرود نبرد میان نو مسلمانان متجاوز و توحش 1400 ساله شان است که در بطن ایران جریان دارد و 43 و یا 44 سال در برابر رهایی از اسارت ذهنی 1400 ساله، از دید تاریخی، زمانی طولانی نیست و سرانجام نور بر تاریکی غلبه خواهد کرد!

برگرفته از سایت مشروطه

بازگشت به خانه