تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
سخن یک جمهوریخواه با جمهوریخواهان
آرمان مستوفی
کمپین وکالت دادن سلطنت طلبان به شاهزاده رضا پهلوی، در هفتههای گذشته، بی آنکه خودشان بخواهند، کمانه کرد و یک نتیجهء غیرمنتظره به بار آورد که بسیار سودمند بود. در بحثها و گفتگوها دربارهء این کمپین در برنامههای گوناگون تلویزیونهای فارسی زبان، برخی از چهرههای سیاسی ناگزیر شدند اعتراف کنند که با «یکپارچگی ایران» مشکل دارند.
در چهار ماه اخیر، ایرانیان مخالف حکومت اسلامی در بیرون از کشور به شیوهء شایستهای کوشش کردند صدای مبارزان درون کشور باشند. شعارهای انقلاب «زن، زندگی، آزادی»، که از آیین به خاک سپاری مهسا امینی از سقز برآمد و در سراسر ایران پژواک یافت، بیشتر علیه علی خامنهای، آخوندها، پاسداران و بسیجیها بود؛ به علاوهء شعارهایی از این دست: «سنندج، زاهدان، چشم و چراغ ایران» - «از زاهدان تا تهران، جانم فدای ایران» - «میجنگیم، میمیریم، ایرانو پس میگیریم». هفتهء گذشته، یزدیها شعار میدادند: «کردستان، چشم و چراغ ایران».
هر تحلیلگر یا ناظر سیاسی به آسانی میتوانست اهداف اصلی این انقلاب را در «یکپارچگی ایران»، «آزادی، مردمسالاری و رعایت حقوق بشر، برابری زن و مرد» و «جدایی دین از دولت» خلاصه کند. کاری که بسیاری از کوشندگان سیاسی کردند.
در این میان، کسانی گفتند که برای ایران حکومت جمهوری فدرال میخواهند. چه اشکالی دارد؟ اگر «جرگهء بنیادگذار» (مجلس مؤسسان) برآمده از رأی آزاد مردم ایران، رژیم آینده را در شکل جمهوری فدرال تصویب کند، هر کس که مدعی مردم سالاری ست باید بپذیرد.
ولی این آقایان گفتند: «نه؛ اگر جرگهء بنیادگذار به جمهوری فدرال رأی ندهد، ما آن رأی را نمیپذیریم. به عبارت روشن تر، رأی برآمده از دموکراسی سراسری را قبول نداریم؛ در هر استان، یا دست کم در استانهایی که این آقایان خود را قیم آن میپندارند، باید جداگانه رایگیری شود».
خلاصه اینکه ناگزیر شدند حرف آخرشان را اول بزنند و صریح و روشن بگویند «یکپارچگی ایران» را نمیخواهند. آنگونه که خود در برابر دوربین تلویزیونها گفتهاند، آنها به جای ایران، کنفدراسیونی متشکل از شش کشور میخواهند که پیوندشان به یکدیگر حتی از کنفدراسیون سوئیس هم شل تر باشد. نه تنها هر کشور زبان جداگانه داشته باشد، بلکه هر یک از آنها بتواند تصمیم پنج کشور دیگر عضو کنفدراسیون را وتو کند؛ تشکیلاتی شبیه اتحادیهء اروپا. و سخن آخر این به اصطلاح رهبران سیاسی این است که تا ما به "حقوق حقه"ی خود نرسیم، اسلحه را بر زمین نخواهیم گذاشت.
نخستین پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که این گروههای مسلح یا غیرمسلح، به چه حقی خود را نمایندگان این یا آن "میللت" میپندارند؟ اگر در ایران آزاد فردا، در یک کارزار انتخاباتی آزاد که کمتر از شش ماه نباشد، در محیط امن برای همهء حزبها و همهء کاندیداها، این آقایان توانستند به نمایندگی از سوی مردم برگزیده شوند، آنگاه خواهند توانست خواست هایشان را در «جرگهء بنیادگذار» مطرح کنند. وگرنه، تعداد کلاشنیکف به هیچ شخص و گروهی حق و مشروعیت سیاسی نمیدهد.
این گروهها و حزبها را از آغاز، شورویِ اشغالگر ایران، با هدف تجزیهء کشور ما ایجاد کرد. این روش شوروی، و سپس روسیه، برای دست اندازی به کشورهای دیگر هنوز هم ادامه دارد. اگر "جمهوری"های پیشه وری در آذربایجان و قاضی محمد در کردستان را ورسیون سیاه و سفید این فیلم تصور کنیم، "جمهوری"های آبخازیا و اوستیا در گرجستان ورسیون رنگی آن هستند که پخش مستقیم آن از "جمهوری"های لوهانسک و دونتسک در اوکرایین هم اکنون ادامه دارد.
ولی به کار بردن این نیرنگ تجاوزکارانه علیه ایران، در انحصار شوروی و روسیه نبود و نیست. پسان ترها تحریک و پشتیبانی مالی و تسلیحاتی رژیم بعثی عراق، به رهبری صدام حسین، از جدایی خواهان را دیدیم و از حدود بیست سال پیش تاکنون، همین تحریکات را از سوی ترکیه، عربستان و جمهوری آذربایجان شاهد هستیم. که البته همهء اینها از پیامدهای سیاست خارجی ابلهانه و خائنانهء حاکمان اسلامی ایران است.
بحث کردن و جلسه گذاشتن با «تجزیه طلبان» اتلاف وقت است. ما جمهوریخواهان میهن دوست و دموکرات نخواهیم توانست با آنها به هیچ توافقی برسیم. برای ما حفظ یکپارچگی ایران و پذیرش رأی «جرگه بنیادگذار» اصول اساسی هستند، در حالی که آنها با همین اصول مشکل دارند.
ما با عدم تمرکز اداری، واگذاری وظایف و اختیارات حوزهء تصدی (و نه حاکمیت) به بخشها و شهرستانها و همچنین با «تدریس زبان مادری» موافقیم ولی آنها «تدریس به زبان مادری» را میخواهند؛ یعنی اینکه ریاضیات و فیزیک و شیمی هم به ترکی، کردی، عربی، بلوچی یا گیلکی تدریس شود.
به باور ما «تدریس زبان مادری»، و حتی تدریس زبانهای ایرانی فراتر از محدودهء جغرافیایی خودشان، فرهنگ ایرانی را نیرومندتر و زبان فارسی را غنیتر میکند. در حالی که «تدریس به زبان مادری» سبب میشود که پس از گذشت فقط یک نسل، ایرانیان نقاط مختلف کشور دیگر نتوانند با یکدیگر سخن بگویند.
این اشخاص و گروهها توان تجزیهء ایران را ندارند؛ اگر میداشتند، میکردند. اینها تا وقتی صدا دارند که بیگانه پول به جیب شان بریزد. اگر پول بیگانه نباشد، مجبور میشوند بروند کار کنند یا، به زور اسلحه، به باجگیری از مردمی بپردازند که ادعای وکالت و قیمومت شان را دارند. آیا تاکنون هیچ از خود پرسیدهاید که کار و شغل این آقایان، که تقریباً همگی در اروپا زندگی میکنند، چیست؟ کرایهء خانه و قسط اتومبیلشان را از کجا میآورند و میپردازند؟ همهء کسانی که به اروپا آمده باشند، میدانند که زندگی در لندن و پاریس و برلین اصلاً ارزان نیست.
درست است که این گروهها و افراد، به درجات متفاوت، با حکومت اسلامی ایران مبارزه کردهاند و میکنند ولی این برای اتحاد با آنها بسنده نیست. به عبارت روشن تر، مهم این نیست که کی با کی مبارزه میکند؛ باید دید کی برای چی مبارزه می کند. مجاهدین خلق هم دهها سال است که با حکومت آخوندها مبارزه میکنند. چرا اتحاد، هماهنگی و حتی تفاهم با آنها در دستور کار ما نیست؟
برخی به سلطنت طلبان ایراد گرفتند که کمپینشان برای وکالت دادن به شاهزاده رضا پهلوی تفرقه افکنانه بود. اتفاقاً این تفرقه یکی از نتایج مثبتی بود که از این کمپین به دست آمد. لازم است که صف ایران دوستان و صف دشمنان ایران هرچه زودتر از یکدیگر جدا شود. ادامهء اختلاطی که در چند ماه اخیر وجود داشت، به ویژه برای ما جمهوریخواهان، زهرآگین است.
مبارزهء ما برای استقرار آزادی، دموکراسی و حقوق بشر در ایران است. جوانهای این مملکت در برابر تفنگ نیروهای سرکوبگر اسلامی سینه سپر کردند و فریاد زدند «جانم فدای ایران». پوست دست چپ مجیدرضا رهنورد، بابک زمان ما، را زنده کندند چون بر آن نشان شیرو خورشید ایران را خالکوبی کرده بود. در این راه ما نمیتوانیم و نباید با کسانی همراه شویم که «ایران» را نمیخواهند.
آقای حامد اسماعیلیون، سخنگوی انجمن خانوادههای جان باختگان هواپیمای اوکراینی، روز نهم بهمن ۲۵۸۱/۱۴۰۱*، نوشت: «... در کنار هم بایستیم. ترس تجزیهء ایران را کنار بگذاریم». من به عنوان یک جمهوریخواه به ایشان پاسخ میدهم که من و امثال من نگران تجزیه ایران نیستیم زیرا باور داریم که اکثر قریب به اتفاق مردم ایران با هر نوع تجزیه طلبی، با هر عنوان و در هر نوع بستهبندی که باشد، مخالفند. ولی اگر منظور ایشان این باشد که در کنار تجزیه طلبان بایستیم، باید بگویم که هیچ دلیلی برای اعطای بخشی از اعتبار انقلاب «زن، زندگی، آزادی» به تجزیه طلبان وجود ندارد.
آقای اسماعیلیون در آبان امسال گفته بود که فعال مدنیست، مرد سیاسی نیست. اکنون که ایشان تصمیم گرفتهاند کار سیاسی بکنند (تصمیمی درست و شایسته ستایش) از ایشان خواهش میکنم پیشینه و، به ویژه، برنامههای سیاسی و مصوبات کنگرههای (نه چندان پرجمعیت) گروههای تجزیه طلب را مطالعه کنند و در مورد اصل «یکپارچگی ایران» حساسیت بیشتری نشان دهند.
همه ما، هر یک در حد توانمان، برای نابودی حکومت ضد ایرانی حاکم بر میهنمان مبارزه میکنیم. همه ما خواهان استقرار دموکراسی، رعایت حقوق بشر، برابری زن و مرد و جدایی دین از دولت در کشورمان هستیم. ولی اهمیت اصل یکپارچگی ایران از اهمیت هیچیک از اصولی که ذکر شد کمتر نیست.
آقایانی که امروز در تلویزیونهای فارسی زبان میگویند با «تمامیت ارضی» مشکل دارند، اگر میخواهند در انقلاب «زن، زندگی، آزادی» مشارکت کنند، لازم است علاوه بر اصل «یکپارچگی ایران» نظرشان درباره نکات زیر را هم به روشنی بیان کنند:
- آیا مصوبات «جرگهء بنیادگذار» برآمده از رأی آزادانه مردم را میپذیرند یا نه؟
- آیا متعهد میشوند که برای جرگهء بنیادگذار پیش شرط تعیین نکنند؟
- آیا قبول دارند که در ایران آزاد و دموکراتیک فردا، هیچ حزب سیاسی نباید، تحت هیچ نام و عنوانی، سازمان نظامی یا گروه مسلح داشته باشد؟
تا زمانی که نکات بالا روشن نشده باشد، هرچه آقای اسماعیلیون دربارهء افراد و گروههای جدایی خواه بگویند، نظر شخصی خودشان است، نه نظر جمهوریخواهان؛ همچنان که من هم به عنوان یک ایرانی، دموکرات، سکولار، ایراندوست و جمهوریخواه فقط سخن خودم را میگویم. نه ایشان نماینده جمهوریخواهان است، نه من.
این که شماری از کمونیست ها، از نوع آقای فرخ نگهدار که تاکنون هیچ فرصتی را برای رأی دادن به کاندیداهای حکومت اسلامی از دست نداده، حاضر باشند مانند همیشه با تجزیه طلبان همکاسه بشوند. نه چیزی از اعتبار انقلاب «زن، زندگی، آزادی» میکاهد و نه چیزی به افراد و گروههای تجزیه طلب میافزاید.
کمونیستها، از جنگ جهانی دوم تاکنون، نشان دادهاند که در مورد یکپارچگی ایران به اندازهء کافی حساسیت ندارند. تاوان این بی توجهی را هم دادهاند. اکنون من همهء هم میهنان کمونیست، سوسیالیست و سوسیال دموکرات را فرا میخوانم تا «ایرانی» تر از گذشته فکر و عمل کنند و، به جای همراهی با تجزیه طلبان و تکرار اشتباهات گذشته، با انقلاب «زن، زندگی، آزادی» همراه شوند.
شخصیتهای شناخته شده جمهوریخواه باید به هوش باشند تا به پرتگاه همآوازی با دشمنان ایران نلغزند که پایان نه چندان شرافتمندانهء عمر سیاسیشان خواهد بود.
سلطنت طلبان هیچ حزب و سازمان سیاسی ندارند. از کوششهای گذشته آنان برای ایجاد یک تشکیلات سیاسی (از جمله، حزب مشروطه ایران در سال ۱۳۷۳/۲۵۵۳ و سازمان فرشگرد در سال ۱۳۹۷/۲۵۷۷) نتیجه پایداری به دست نیامد. اخیراً گویا به فکر احیای حزب ایران نوین افتادهاند. با یا بی تشکیلات، سلطنت طلبان یک محور دارند که شخص رضا پهلوی است.
در جناح جمهوریخواه، «اتحاد جمهوریخواهان ایران» در سال ۱۳۸۲/۲۵۶۲ اعلام موجودیت کرد. بیشترین اعضای شورای هماهنگی اتحاد جمهوریخواهان را کوشندگان سیاسی چپ تشکیل میدادند که حزبهای پیشین آنان، هر یک به دلیلی، منحل شده بودند (حزب توده، حزب دموکراتیک مردم ایران، سازمان فدائیان خلق ایران و غیره...). در روزهای اخیر نیز بیانیهای به امضای ۵ سازمان جمهوریخواه چپ در خارج از کشور منتشر شده است؛ سازمانهایی که، مگر در روی کاغذ، ابراز وجود دیگری ندارند. مثلاً در چهار ماهی که جوانان ایرانی در مبارزه با حکومت اسلامی جان فدا میکردند، این سازمانها حتی نتوانستند یک گردهمآیی سد نفره برای پشتیبانی از آنان برگزار کنند.
نکتهء مهم دیگر این است که، در کارزاری که برای تشکیل ائتلاف، شورای هماهنگی یا.... درگرفته، حضور عوامل نفوذی حکومت اسلامی را نباید از یاد برد. اگر داستان بوم و زاغ (البوم و الغربان) کلیله و دمنه را نخواندهاید، توئیت حسین رونقی (۲۰ مرداد ۱۳۹۹/۲۵۷۹) را فراموش نکنید که از قول بازجویش "حاج مسعود" نوشت: «... وقتی می گویم همکاری، منظورم این نیست که سپاهی شوی، یقه ببندی یا ریش بگذاری. تو همان خط قبلیات را داشته باش، مخالف نظام باش... میفرستیم ات خارج از کشور... گاهی ما نیازت داریم».
به هوش باشیم که این نوع عوامل نفوذی، تازه و کهنه، هم در میان جمهوریخواهان حضور و فعالیت دارند و هم در میان سلطنت طلبان. در زمان حاضر، کارشان زهرافشانی برای جلوگیری از شکل گرفتن ائتلاف، اتحاد یا هماهنگی میان آزادیخواهان است.
خلاصه اینکه علیرغم فقدان تشکیلات، هم ما جمهوریخواهان وجود داریم و هم سلطنت طلبان. ما پرشماریم، آنها هم کم نیستند. هیچیک نمیتوانیم دیگری را نادیده بگیریم. تنها مورد اختلافی که بین ما و مواضع اعلام شده شاهزاده رضا پهلوی وجود دارد، نوع رژیم آیندهء ایران است.
آیا اعتقاد متقابل به اصول دموکراسی و اعلام پایبندی به تصمیم جرگه بنیادگذار برآمده از رأی آزادانهء مردم، راهی برای فائق آمدن بر این اختلاف نیست؟
۱۲ بهمن ۱۴۰۱/۲۵۸۱
____________________________________
* یک توضیح: لطفاً به کار بردن تاریخ ایرانی در کنار تاریخ هجری خورشیدی را اشاره چشم به سلطنت طلبان تلقی نکنید. هیچ دلیلی وجود ندارد که کوچ پیامبر اسلام از دهی (مکه) به ده دیگری (یثرب) در عربستان ۱۴۰۰ سال پیش، مبداء تاریخ ما ایرانیان باشد.
https://news.gooya.com/2023/02/post-72866.php
توضیحی از سردبیر سایت جنبش: متأسفانه مقالهء بجا و دقیق آقای مستوفی با این جمله آغاز می شود که: «کمپین وکالت دادن سلطنت طلبان به شاهزاده رضا پهلوی، در هفتههای گذشته، بی آنکه خودشان بخواهند...» و در سراسر مقاله هم اشاره شان فقط به دو گروه است که یا سلطنت طلب هستند یا جمهوریخواه و مقاله را با این تشخیص به پایان رسانده اند که «تنها مورد اختلافی که بین ما و مواضع اعلام شده شاهزاده رضا پهلوی وجود دارد، نوع رژیم آیندهء ایران است». به نظر من نه مسئلهء وکالت دادن به شاهزاده نخستین بار از جانب سلطنت طلبان مطرح شده و نه فرشگرد و حزب ایران نوین و حزب مشروطه را می توان «سلطنت طلب» خواند. آنها در همهء اسناد خود از پادشاهی مشروطه یاد کرده اند و خود را «سلطنت طلب» (که از سلطه و آمریت می آید) بری دانسته اند. حزب سکولار دموکرات ایرانیان نیز که در مرامنامهء خود اعلام جمهوریخواهی کرده است و جنبش سکولار دموکراسی ایران هم که دارای اعضائی جمهوریخواه و پادشاهی مشروطه خواه است هر دو رسماً به شاهزاده وکالت داده اند که تا رسیدن ایران به محلس مؤسسان و رفراندوم های مربوط به آن (که شرح آن در اسناد جنبش موجود است) مبارزهء آنان با حکومت اسلامی مسلط بر کشور را وکالت کنند.