تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

20 بهمن ماه 1401 - 9 ماه فوریه 2023

از همدلی به همگامی و تعمیق

مهسا تفسیری

برای دخترم، دخترت و دخترامون

روزی که حاکمیت پروژه‌ء «خدای سال ۱۳۶۰، خدای امسال هم هست» را کلید زد، و با اجرای انتخاباتی تحقیرآمیز، انقلابی فرهنگی همچون انقلاب فرهنگی سال ۱۳۶۰ را آغاز کرد، احتمالاً حدس نمی‌زد که نسل دهه‌ء هشتادی چه واکنشی نشان خواهد داد، و لابد نمی‌دانستند که در جایگاه پاسداران نظم موجودند و در موقعیتی نیستند که انقلاب «بسازند»، بلکه «انقلاب فرهنگی» را نسل دههء هشتادی با شعار «زن، زندگی، آزادی» در مقابل «هجمهء فرهنگی شان» تدارک می‌بیند. حافظان نظم مستقر تصور می‌کردند، همانند سال‌های دههء شصت، با اعمال زور و نشان دادن قاطعیت، می‌توانند «انقلابی فرهنگی» را به راحتی پیش ببرند و اگر هم طی دو دهه اخیر نتوانسته‌اند در برابر سبک زندگی و ارزش‌های تحول خواهانه درون جامعه بایستند، برای آن است که دولت‌های قبلی فاقد قاطعیت لازم و خود «آلوده‌ء تهاجم فرهنگی» بوده اند، ولی حالا با انتخاباتی تحقیرآمیز (و نه حتا مهندسی شده) می‌توانند تمام بنیان‌های فرهنگی و عرفی اکثریت مردم را نشانه بگیرند.

در این میان بسیاری به درستی تصور می‌کردند مگر ممکن است جامعهء ایران اجازهء پیشروی چنین شکلی از «طالبانیسم» را بدهد؟ اما وقتی «هجمهء فرهنگی» شروع شد، به تدریج برخی ناامیدانه می‌گفتند که گویا با «زور» می‌شود هر جامعه‌ای را تغییر داد.

واقعیت آن بود که وقتی ارزش‌های موجود در جامعه‌ای به تدریج و طی چند دهه تغییر می‌کند به راستی با «زور» نمی‌توان همه چیز را تغییر داد. اگر در سال‌های دهه ۱۳۶۰ توانسته بودند انقلابی فرهنگی را به پیش ببرند برای آن بود که اکثریت جامعه تا حدودی بنیان‌های ارزشی مشترکی با حاکمان تازه به قدرت رسیده داشتند. ولی امروز ارزش‌های موجود در میان اکثریت مردم (و حتا کم و بیش در بخش بزرگی از نیروهای حاکمیت که امروز از ساختار قدرت کنار زده شده اند) با ارزش‌های موجود که ً مغایر است. در واقع آن زمان فقط با «زور» نبود که انقلاب فرهنگی را پیش برده بودند بلکه آن را بر بستر بنیان‌های ارزشی کمابیش مشترک با اکثریت مردم سوار کردند. اما امروز نسل جدید به خاطر تحولی عمیق در نوع پدری و مادری نسل میانی و با توجه به انقلاب تکنولوژیک و وجود شبکه‌های اجتماعی، با چنان فردیتِ رشدیافته‌ای ظهور و بروز کرده که فردیت‌اش را حتا با «جان» اش طاق نمی‌زند.[1]

 

علیه به رسمیت نشناختن کرامت انسانی

جنبش اجتماعی ۱۴۰۱ زنان و جوانان با شعار «زن، زندگی، آزادی»، خیزشی در واکنش به تبعیض و تحقیرِ نظام مند و به رسمیت نشناختن کرامت انسانی و سبک زندگی شان (با نماد پس زدن حجاب اجباری) است. جوانان برخلاف پدران‌شان می‌دانند که با ابزار کنترل بر بدن زنان، نه تنها زنان بلکه کل جامعه و سبک زندگی و زیست شان را سرکوب می‌کنند. زنان و مردان جوان دریافته‌اند که سرکوب «زندگی معمولی»شان با تن و پیکر زنان عجین شده است.

از این رو به نظر می‌رسد امروز در جامعه ما فراتر از آن که با نبردی صرفا سیاسی برای جایگزینی قدرت مواجهه باشیم با نبرد میان «ارزش ها» و «هنجارها» مواجه هستیم؛ نبرد ارزش‌هایی که نه تنها حاکمیت بلکه خانواده‌ها و گروه‌های مختلف اجتماعی را نیز به چالش می‌کشد. این جنبش کم و بیش به مانند جنبش‌های مشابه در دنیا (ازجمله خیزش جوانان در می‌۱۹۶۸) بیش از آن که خیزشی سیاسی باشد بن مایه‌ای اجتماعی دارد؛ اگر هم سیاسی بدانیم اش، سیاست‌اش از نوع سیاست رایج و کلاسیک نیست و از آن جایی که ماهیت این جنبش ضدیت با هر نوع قیمومیت و رهایی از هرگونه امر و نهی است، از مواضع و گروه‌های موجود سیاسی فراروری می‌کند. از این روست که هیچ حزب و گروه سیاسی نتوانسته آن را متأثر از هژمونی خود بداند؛ چون اساساً جنس و ماهیت این جنبش اجتماعی جوانانه علیه قیمومیت هر فرد و گروهی است و طبعاً هیچ قیمومیتی به خصوص قیمومیت پدرسالارانه‌ای را برنمی تابد.[2] خیزش کنونی درحال شکل دادن و تکوین انقلابی اجتماعی با محوریتِ به رسمیت شناختن سبک زندگی و نوع بودن و هستی به حاشیه رانده شده‌ها (زنان، اقلیت‌های قومی و مذهبی و جنسیتی و...) و به نوعی «تقدس زدایی» از هر آنچه در «متن» است، در نتیجه درحال شخم زدن بسیاری از ارزش‌ها و هنجارهای موجود در جامعه است. این جنبش سربلند کرده تا شاید ارزش‌های پدر-خداسالارانه، پیرسالارانه، خانواده سالارانه، قوم سالارانه و... در درون جامعه را که نماینده اصلی اش در حاکمیت است جارو کند. در واقع هر نوع «سالاری» و «اقتدار» (چه در سطح حکومتی، چه در سطح قومی و چه در سطح خانوادگی و چه در سطح اجتماعی...) که بنیادشان بر «خدا-پدرسالار و بنیادگرا و گذشته گرا» استوار است به چالش گرفته و توانسته عمدتا جوانان را از گروه‌های قومیتی مختلف به خود جذب کند و به این ترتیب مرزبندی‌های قومیتی را در این جنبش کمرنگ سازد و تحسین همگان را برانگیزد.[3]

حال اگر اتفاقی را که در درون جامعه ما درحال روی دادن است به خوبی درک شود چه بسا از تحمیل بار اضافی بر دوش این جنبش تازه نفس (یعنی انداختن بار «براندازی سیاسی») اجتناب گردد. زیرا چنین کاری امکان «سقط زودهنگام» این جنبشِ عمیقاً اجتماعی را زمینه سازی می‌کند و شاید انقلاب اجتماعی و فرهنگی که با سرعت و صلابت در حال شکل دادن است را ناتمام بگذارد.

 

چند نکته درباره موانع ارتقای همدلی به همگامی

۱ - بسیاری این جنبشِ در حال تکوین را انقلاب یا قیامی ملی نامیده‌اند. این تفسیر جنبه‌ای از واقعیت این جنبش را بیان می‌کند. چرا که این جنبش سراسر کشور را درنوردیده است (۱۳۳ شهر) ولی شاید بتوان گفت عمدتا دختران و پسران جوان از هر شهر و دیار و قوم و قبیله‌ای را به خود جذب کرده است. البته این مفسران به درستی می‌گویند همیشه در انقلاب‌های جهان، این جوانان هستند که پیشانی انقلاب‌اند و در بخش تحرکات خیابانی هر انقلابی، نقش جوانان بیش از بقیه گروه‌ها پررنگ است. پس می‌توان نتیجه گرفت که این خیزش یا انقلاب از این نظر فرقی با انقلاب‌های دیگر از جمله انقلاب ۵۷ ندارد. اما به نظر می‌رسد دو نکته ظریف در این استدلال نادیده مانده و آن این که اولا دختران جوان امروز پیشگام این جنبش‌اند و نه صرفا پسران جوان و این تحول کیفی بزرگی است که بر محتوا نیز اثرگذار است. در ثانی جوانان در اکثر انقلاب‌های کلاسیک (در جهان و ایران) همواره «سرباز انقلاب» و «پیاده نظام گروه‌های سیاسی» بوده‌اند و به دلیل طبیعت جوانی شان بخش پرهزینه‌ی اعتراض‌های خیابانی را برعهده داشته اند، ولی به نظر می‌رسد در این جنبش یا انقلاب، این بار جوانان و به ویژه دختران جوان برخلاف گذشته، با فراروی از همه گروه‌های سیاسی موجود و نادیده گرفتن منافع و تمایلات سیاسی این گروه‌ها (در داخل و خارج از کشور) به میدان آمده‌اند. و اتفاقا از همین روست که توانسته‌اند به راحتی از هر نوع مرزبندی و سلسله مراتب قومی و جنسیتی و... و علیه هر نوع «اقتدار» چه «اقتدار سیاسی»، چه «اقتدار جنسی و جنسیتی»، چه «اقتدار قومیتی»، چه «اقتدار سران قبایل»، چه «اقتدار طبقاتی»، چه «اقتدار پدرسالارانه و مرداسالارانه» قد علم کنند (و گاه حتا به تلویح و اعلام نشده از «اقتدارهای مادرسالارانه» نیز عبور کنند[4]). در واقع این بار دختران و پسران جوان نه برای تعالی و رهایی جامعه بلکه برای خود و خواسته‌ها و پاسداری از سبک زندگی و ارزش‌های خودشان به میدان آمده‌اند و در این راه سلطه هیچ گروه سیاسی، قومی، مذهبی، خانوادگی و... را نمی‌پذیرند.

بسیاری انتظار داشتند که پس از مدت کوتاهی گروه‌ها و لایه‌های اجتماعی دیگر غیر از جوانان به این جنبش بپیوندند ولی به جای آن ما شاهد ورود تاثیرگذار و پررنگ دانش آموزان بودیم؛ از سوی دیگر مشخص شد که جنبش دانشجویی برخلاف جنبش‌های دانشجویی پیشین، اصل و اساس این حرکت است و نه همراه آن! این حرکت به غیر از کردستان − که زادگاه مهسا امینی است − از همان روز اول با خیزش دانشجویان در بسیاری از شهرهای کشور آغاز شد و حتا تجمعات خیابانی هم غیر از چند میدان عمده در تهران، غالباً از روبروی دانشگاه‌ها آغاز شد و گسترش یافت[5].

۲ - برخی به درستی معتقدند که بسیاری از گروه‌ها و لایه‌های دیگر مردم غیر از جوانان با این جنبش همدل‌اند ولی به دلیل روش و فرم ساختارشکن این حرکت که بسیار سیال، پراکنده و پرفرمنس گرایانه نیز است امکان همراهی با آن را نداشته‌اند. این درست است که شکل و فرم این جنبش با توجه به گستردگی و سیالیت و پراکندگی زیاد، باعث می‌شود گروه‌ها و لایه‌های اجتماعی دیگر به رغم همدلی بسیار، لزوماً نتوانند با آن همقدمی کنند، اما مایی که در اینجا زندگی می‌کنیم با «سکوت»های شبانه نیز مواجه ایم. در واقع به رغم کم هزینه بودن اعتراض‌های شبانه و خانگی، باز هم برخی با وجود همدلی با این جنبش، از همراهی با چنین حرکت اعتراضی (حتا در حد شعاردادن از پنجره که هزینه‌ای ندارد) هم امتناع می‌کنند. یا بسیاری از زنان مسن تر که اعتقادی به حجاب هم ندارند و نگذاشتن روسری در بسیاری از مکان‌ها برای شان خیلی ساده و امکان پذیر است هنوز از این کار سر باز می‌زنند. برخی نیز می‌گویند چون یک بخش تفکیک ناپذیر این جنبش در فضای مجازی و رسانه‌ای است برای همین لایه‌های دیگر مردم (غیر از جوانان) کمتر در این فضای مجازی ادغام و پیوند تنگاتنگ دارند، بنابراین کمتر می‌توانند به طور ارگانیک با این جنبش پیوند برقرار کنند. این‌ها درست است اما باز هم به نظر می‌رسد باید در این میان دلایل دیگری به غیر از محدودیت‌های ایجاد شده در روش و شکل این جنبش و نیز هزینه بر بودن همقدمی با آن جستجو کرد. شاید یکی از دلیل‌ها آن باشد که گروه‌ها و لایه‌های اجتماعی دیگر غیر از جوانان، هر یک به نوعی با یک یا چند نوع از «اقتدارهایی که در این جنبش فرو می‌ریزد» وابستگی‌های آشکار و پنهان دارند. از این رو چنین وابستگی‌هایی سبب می‌شود که جنبشی که با هر نوع «اقتداری» سر جنگ دارد نتواند به رغم همدلی‌های گسترده با کلیت آن، همقدمی و حضور عملی در صحنه‌ی مبارزه را در میان بخش‌های وسیع مردم ایجاد کند و یا حداقل برای همگامی، حاضر به پذیرش هزینه‌ها شوند.

۳ - وقتی از همان ابتدا از «بیرون از این جنبش»، «خشونت» در قالب «دفاع مشروع» در این جنبش که به نظرم جنبشی مدنی و خشونت پرهیز است به نوعی توصیه و تبلیغ می‌شود شاید برای بخش‌های بزرگی از جامعه اساساً چنین نظریه‌ای (دفاع مشروع) واکنش برانگیز باشد. چرا که آنها تجربه‌های خشونت‌های بسیار و عجیب و غریبی را تجربه کرده‌اند و شاید فکر می‌کنند نظریه پردازی حول «دفاع مشروع» (که عملا برای عموم افراد غیر از جوانان امکان اش وجود ندارد) نمی‌تواند راه روشنی را جلوی پای جامعه بگذارد. یعنی هر چند تصاویر «دفاع مشروع» جوانان در کف خیابان می‌تواند شورانگیز باشد ولی در عین حال همگامی بقیه گروه‌های اجتماعی را دشوار و گاه ناممکن می‌کند. از سوی دیگر شعارهای رادیکالی که از همان ابتدای این جنبش داده شده هرچند شاید در «انتهای کار» می‌توانست مؤثر باشد ولی سردادن آن از همین ابتدای کار، چه بسا برای جذب نیروهای دیگر (غیر از جوانان) به عنوان عاملی بازدارنده عمل کند. ممکن است جوانان تجربه کمتری از «عاقبت» گسترش خشونت داشته باشند ولی گروه‌های دیگر را (که انواع و اقسام موج‌های خشونت را طی چند دهه تجربه کرده اند) دچار تردید و از همراهی می‌جهاند؛ مخصوصا وقتی می‌دانند با چه نیروی خشونت گرایی سروکار دارند.

بی شک دست به خشونت زدن یک جوان برای پبشگیری از دستگیر شدن (که به قاعده یک واکنش طبیعی است مخصوصا اگر توان جسمانی آن وجود داشته باشد) ارتباطی با «تئوریزه کردن خشونت» برای پیشبرد یک جنبش بزرگ ندارد، چرا که وقتی حول اتفاقات «طبیعی» نظریه پردازی می‌شود بیش از آنچه به طور طبیعی رخ می‌دهد بر رویکرد و جهت گیری آینده آن تاثیر منفی می‌گذارد. جنبه دیگر تئوریزه کردن خشونت که به نوعی درحال انجام است گسترش دایره شمول نیروهایی است که مخاطب شعارهای «مرگ بر»‌ها قرار می‌گیرند و نیز گفتمان «وعده حذف و اعدام» برای مسببان وضعیت موجود است که چنین گفتمان خشونت گرایانه نه تنها موجب می‌شود که ریزش نیروهای درون حاکمیت سخت و سخت تر شود بلکه این روند به خشونت موجود دامن می‌زند و هرچه بیشتر بخش‌های خاکستری را برای پیوستن به این جنبش محتاط و مردد می‌کند. در ثانی چنین گفتمانی جنبش را نیز برای مثلا خواسته «لغو اعدام معترضان» و.... خلع سلاح می‌کند. در حقیقت تئوریزه کردن خشونت (که غالباً از آن طرف مرزها انجام می‌گیرد) باعث می‌شود پتانسیل میان مدت این جنبش برای جذب لایه‌های مختلف مردم دچار اختلال گردد.

۴- اما دلیل دیگر شاید آن باشد که گروه‌ها و لایه‌های گوناگون اجتماعی که وابستگی‌های مختلفی به نظم موجود (و نه صرفا حاکمیت) دارند، برای گسستن از این تارهای ظریف وابستگی باید در برابر خود پلتفرم سیاسی مشخصی برای جایگزینی ببینند و روش تحقق خواسته‌های این جنبش برای شان مشخص باشد تا بتوانند به آن اتکاء کرده و حاضر به گسستن از وابستگی‌های هرچند اندک شان باشند. درست است که جوانان با حرکت‌های شجاعانه خود توانسته‌اند «تخیلی نو» بیافریند اما این «تخیل» عمدتا در میان قشر جوان داخل کشور و البته در میان ایرانیان خارج که همراه این جنبش هستند (که به دلیل فاصله جغرافیایی اساسا رشته‌های وابستگی با نظم موجود ندارند) رشد یافته و برای گسترش این «تخیل نو» در میان گروه‌های اجتماعی دیگر، لازم است که پایه‌هایی از واقعیت را نیز دارا باشد تا این گروه‌ها نیز بتوانند به پرداخت هزینه برای چنین تخیلی قانع و مجاب شوند. در واقع نقشه‌ی راه یا پلتفرم سیاسی برای تحقق این خواسته‌ها باید تاحدودی مشخص باشد تا گروه‌های دیگر (غیر از جوانان و نوجوانان) که وابستگی‌های پیدا و پنهان فراوانی در جامعه دارند را از «همدلی» به عرصه ی«همقدمی» بکشاند. این درحالی است که جنبش کنونی با فراروی از همه گروه‌های سیاسی و تقدس زدایی از همه اقتدارها و محدودیت‌های موجود، به یک معنا نمی‌تواند پلتفرمی سیاسی و مشخص را بازنمایی کند و به دلیل ماهیت اش نمی‌تواند رهبری پذیر باشد و به دنبال «جایگزینی اقتداری با اقتداری دیگر» باشد.[6] از این روست که به رغم شعارهای سیاسی این جنبش، می‌توان گفت رویکردش عمدتا اجتماعی است و نظر به انقلابی اجتماعی و فرهنگی دارد تا لزوما «براندازی سیاسی». زیرا برای تبدیل شدن به انقلابی سیاسی طبعا نیاز است که جوانان «برخی از اقتدارها» را پذیرا شوند و «مصلحت هایی» را بپذیرند و همهنگام به نوعی برخی از گروه‌ها را به حاشیه برانند، که اگر پذیرای این «محدودیت»‌ها شوند احتمالا باید این جنبش به نوعی تغییر ماهیت بدهد.

البته این دلایل ذکر شده در مورد عوامل بازدارنده موجود در این جنبش اجتماعی (برای جذب لایه‌های گوناگون مردم) مسلما ناظر بر کوتاه مدت است و در صورتی که این جنبش سرکوب و یا با «سقط زودهنگام» (با روش‌هایی غیر از نفوذ در لایه‌های مردمی) مواجه نشود، احتمالا در میان مدت با اشتباهات حاکمیت و وقایع پیش بینی ناپذیر می‌تواند از این موانع عبور کند. مگر آن که حاکمیت عقلانیت حداقلی به خرج بدهد و به جای سرکوب، به خواسته‌های جوانان و بقیه اقشار جامعه پاسخ دهد و دست به تغییرات اساسی و بنیادین بزند.

 

و آخر آن که...

حال اگر ماهیت رادیکال و ضداقتدار و «تقدس زدای» این جنبشِ درحال تکوین را به رسمیت بشناسیم آنگاه می‌توانیم تاثیرگذاری عمیق این حرکت را در آینده جامعه ایران و آینده کل منطقه درک کنیم و به جای آن که انتظار «براندازی سیاسی» از آن داشته باشیم، ببینیم که این انقلاب اجتماعی جوانانه با پیشگامی دختران جوان، بیش از براندازی سیاسی، می‌تواند در تاروپود فرهنگ و ارزش‌های رسمی و پدر-خداسالار جامعه ما و در کل منطقه اثر شگرفی بگذارد و بدیل قابل اتکایی علیه ریشه‌های بنیادگرایی دینی در ایران و منطقه داشته باشد. ولی اگر به جای تکیه بر جذب حداکثری لایه‌های مختلف مردم به این جنبش که نیاز به زمان و دوام بسیار دارد، با یک براندازی سیاسی زودهنگام و با ابزار «کمک گرفتن از نیروها و مداخله خارجی» سقط شود اولا احتمال شکست اش بیشتر خواهد شد و در ثانی جامعه ما شاید تحولی بنیادی و اساسی (در معنای رهایی از بنیادگرایی و پدرسالاری دینی و غیردینی) را پیش روی خود نبیند در نتیجه باید دوباره برای رهایی و تغییرات اساسی، سالیان سال منتظر بماند!

 

هدف این یادداشت از پیشنهاد به رسمیت شناختن این انقلاب جوانانه این نیست که این جوانان نمی‌خواهند حکومت «پیرـ پدرسالار» تغییر کند، معلوم است که می‌خواهند، اما مسئله آن است که با توجه به ماهیت ضداقتدارش در همهء جنبه ها، شاید هنوز پتانسیل آن را ندارد (و یا حداقل در آینده نزدیک امکان اش را ندارد) تا بتواند همهء گروه‌های اجتماعی را با خود همراه کند و در نتیجه بتواند حکومت را به لحاظ سیاسی جابجا کند. ولی درخشانی این حرکت آن است که خیلی بیشتر از این‌ها می‌تواند با «تقدس زدایی» که در پیش گرفته ستون‌های بنیادگرایی دینی را در ایران و منطقه متزلزل کند. حال اگر بخواهیم با «زور و گفتمان سازی‌های بیرونی» این انقلاب اجتماعی جوانان را صرفا به براندازی سیاسی محدود کنیم پس یا ماهیت «اقتدارزدایی از همه سلطه ها» را باید ازش بگیریم (که چه حیف خواهد بود) و آن را به جنبشی صرفا سیاسی تبدیل کنیم که برای جذب دیگر گروه‌های اجتماعی، انواع و اقسام اقتدارهای جریان‌های سیاسی و خواسته‌های شان را بپذیرد تا بتواند پلتفرمی سیاسی و قابل اتکا برای جذب گروه‌های اجتماعی گوناگون فراهم کند تا توده‌ها با اتکا به آن بتوانند رشته‌های وابستگی شان را قطع کنند. در چنین صورتی ناچاریم بسیاری از گروه‌های حاشیه‌ای را از این جنبش حذف کنیم تا حداقلی از چهارچوب‌های آنچه «عموم» و «توده» می‌پذیرند را به آن تزریق کنیم! صورت دیگر قضیه این است که در فقدان امکان جذب «گروه‌های اجتماعی دیگر»، کمبود «نیرو» را با سیاست «جذب مداخله کشورهای خارجی» جایگزین کنیم. که اگر چنین شود اولا جامعه ایران با آینده مبهم تری روبرو خواهد شد؛ و در ثانی بنیادگرایی دینی حاکم بر منطقه، می‌تواند همچون آتشی زیر خاکستر در آینده‌ی کشورهای خاورمیانه همچنان زنده بماند و مترصد فرصت دوباره باشد؛ و سوما این کار می‌تواند آینده جنبش‌های فمینیستی را در سطح منطقه به نوعی بی اعتبار کند چرا که این جنبش امروز در منطقه با نام «انقلابی زنانه» درحال اثرگذاری عظیمی بر زنان همه جوامع اکثریت مسلمان است و اگر احیانا بخواهد با مداخلات خارجی «سقط» شود می‌تواند به «همدستی زنان با دولت‌های خارجی» تعبیر شود و در نهایت تبعات منفی بر جنبش‌های آینده زنان در خاورمیانه بگذارد.

–––––––––––––––––

 [1] اگر اکثریت نسل اول انقلاب در دهه ۶۰ با «انقلاب فرهنگی» کنار آمد، و اگر نسل میانی در دهه ۷۰ و ۸۰ با اصلاح طلبان همراه شد، به خاطر آن بود که اکثریت جامعه در این دو دوره ارزش‌های مشترکی با بخشی از دولتمردان شان یافته بودند. یعنی نسل اول که انقلابی مشترک با حاکمان شان داشتند؛ نسل میانی هم توانسته بودند با پیشروی آرام، دولت‌های شان را کم و بیش «اصلاح کنند» و به این ترتیب در این پروسه تحولی، کم و بیش ارزش‌های مشترکی پیدا کنند ولی در دهه ۹۰، با کودتایی خزنده در سال ۱۳۸۸، جلوی این تحول ارزشی همزمانِ نسل‌ها و دولتمردان شان گرفته شد و نسل جدید از دو سوی کاملا متضاد حرکت کرد در نتیجه، ارزش مشترکی برای برقراری حداقلی از دیالوگ باقی نمانده است.

 

[2] از سوی دیگر متناسب با همین ماهیت جوانانه اش است که دیدیم در ده روز اول اعتراض‌ها تنها فردی که نام اش در برخی تجمع‌های خیابانی طنین داشت و تکرار شد نام علی کریمی بود.

 

[3] این جنبش هنوز نتوانسته در میان بخش بزرگی از جوانان عربِ خوزستان (در واقع بخش عشایر و قبایلی، که مثلاً برای کم آبی به میدان آمده بودند) جذابیت داشته باشد، چرا که در مناطقی که ساختار مستحکم عشیره‌ای دارند طبعاً سلسله مراتبِ قومی پدرسالارانه چنان شدید است که حتا جوانان عشایر و مناطق عشایرنشین عرب نتوانستند در این خیزش جوانانه فعال شوند؛ شاید به این دلیل که جوانان آنجا خیلی بیش از مناطق دیگر تحت سلطه پدران قومی شان هستند و هنوز نمی‌توانند به سهولت از قیمومیت آنها رها شوند. درحالی که مثلا در تبریز، جوانان خود را از قیمومیت پدران و مادران خود را رهانیده و توانسته‌اند به دور از رویکردهای هویت مدارانه که پیشتر بر برخی حرکت‌های این مناطق سایه افکنده بود رها شوند و با جوانان دیگر مناطق قومی همراهی کنند.

 

[4] به رغم پیشگامی دختران جوان و فاعلیتِ درخشان شان، باز هم می‌بینیم که در این جنبش و عصیان جوانانه، سلطه رویکردهای فمینیستی موجود نیز پذیرفته نمی‌شود و به رغم نقد گسترده فمینیستی در برابر شعار «مرد؛ میهن آزادی»، این شعار در مانیفست این جنبش (ترانه ی«برای» شروین حاجی پور) نیز حک شده است! و یا دختران جوان و حتا دانش آموز با همراهی با پسران جوان و گاه با پیشقدم شدن برای سر دادن فحش‌ها و ناسزاهای جنسیتی (یا شعارهای کافدار) تن فمینیست‌ها را به لرزه می‌اندازد. برخی از دختران جوان مثلا در خارج از کشور نیز گاه با لخت شدن و اعتراض از این طریق، برخی از فمینیست‌های نگران از این که چنین حرکت‌هایی می‌تواند به کاهش جذب حداکثری مردم کمک کند را به چالش کشیده است. در واقع این جوانان و به ویژه دختران جوان از سلطه مادرسالارانه نیز عبور می‌کنند و بیش از آن که رویکردهای «ناب» فمینیستی را به نمایش بگذارند، عصیان خود را با «انگشت وسط» به نظم و ارزش‌های موجود به نمایش می‌گذارد. در واقع دختران جوان امروز شاید بیش از آن که «مردسالاری» (که جنبه‌های مدرن تری از سلطه مردان را دربرمی گیرد) را نشانه رفته باشند علیه «پدرسالاری» شوریده‌اند. در واقع شاید بتوان به نوعی گفت برای این دختران جوان در این عصیان جوانانه مهم است که از راه‌های شوک آورتر «تقدس زدایی» کنند. این «تقدس زدایی» از تمامی ارزش‌هایی که آنها را از یک زندگی معمولی بازداشته اولویت است و نه لزوما «جایگزینی ارزش ها». در واقع این جنبش بیشتر بر به رسمیت شناختن «تفاوت ها» تاکید دارد تا جایگزین کردن ارزش‌های «والاتر».

 

[5] البته بخش‌هایی از جامعه که ارتباط مستقیمی با جوانان داشته‌اند با این جنبش همراه شدند از جمله هنرمندان و ورزشکاران. دلیل اش هم این است که اساسأ هنرمندان و ورزشکاران مخاطب و هواداران شان جوانان هستند از این رو باید به هواداران خود پاسخ دهند؛ در ثانی تشدید فشار و تحکم فزاینده وزارت ارشاد و بخش‌های حراست فدراسیون‌های ورزشی (فشارهایی که بی سابقه یا کم سابقه است) این همراهی و همدلی با خیزش جوانان را هرچه بیشتر در میان هنرمندان و ورزشکاران تقویت و بسترسازی می‌کند.

 

[6] سیاست به معنای «اقتدارزدایی» از هر نوع سلطه پدرسالارانه، پیرسالارانه، بزرگسالان قوم و قبیله و حتا مادرسالارانه است و از این رو این جنبش هیچ «مصلحتی» که گاه لازمه جذب حداکثری نیروهای موجود در برابر «یک نوع اقتدار خاص» است نمی‌پذیرد. این ماهیت اش است که توانسته در جای جای ایران جوانان را فارغ از قوم و قبیله خاص، تعلق به گروه‌های سیاسی خاص و... به خود جلب کند.

https://www.radiozamaneh.com/739916

بازگشت به خانه