تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
تبارهای سیاسی
آرمان امیری
اگر یک ناظر بیرونی به حوادث ایران نگاه کند و صرفا بیانیههای سیاسی در باب اهداف و ملزومات انقلاب اخیر را بخواند، آنچه میبینید یک همگرایی شگرف است که شاید در کمتر انقلابی در طول تاریخ مشابه داشته. برای سنجش این ادعا، من مقیاس تقسیمبندی فضای سیاسی را «نسبت نیروهای سیاسی با انقلاب ۵۷» قرار میدهم. با چنین مقیاسی:
در منتها الیه یک سر این طیف، شاهزاده پهلوی قرار دارد. دورترین گزینهی قابل تصور از انقلاب ۵۷. ایشان اساسا نماد و میراثدار هرآن چیزی هستند که تمامی نیروهای دخیل در انقلاب ۵۷ را علیه خود متحد کرده بود.
در سوی دیگر این طیف گسترده، میرحسین موسوی قرار دارد. نه فقط در میان نیروهای حامی انقلاب «زن زندگی آزادی»، بلکه شاید در میان تمامی نیروهای سیاسی کشور، میرحسین، بیش از هرکسی، نماد و تجسم تحقق انقلاب ۵۷ و نظام برآمده از دل آن انقلاب است. وقتی میگویم بیشتر از هرکسی، رهبری نظام جمهوری اسلامی را از یاد نبردهام، اما همچنان اصرار دارم برای بخش بزرگی از ایرانیان، «نخستوزیر امام» به مراتب بیشتر رنگ و بوی انقلاب و دههی شصت و دوران جنگ را داشت تا آنکسی که بر کرسی رهبری نشسته.
باقی نیروها، از ملیَون و مذهبیها گرفته تا چپهای رادیکال و غیرمذهبی، همگی جایی در این طیف گسترده قرار دارند. تا حدودی دخیل در انقلاب بودند و تا حدودی هم قربانی رژیم برآمده از انقلاب شدند. حال کافی است که ناظر بیرونی ما بیانیههای اعلام پیششرط و یا طرح راهکارهای پیشنهادی دو سر طیف را کنار هم قرار دارد:
- تاکید بر حفظ تمامیت ارضی / یکپارچگی سرزمینی
- تاکید بر ضرورت گذار از رژیم فعلی همراه با انقلابی با شعار «زن زندگی آزادی»
- تاکید بر لزوم تشکیل یک مجلس ملی/موسسان از نمایندگان همهی مردم برای تعیین نوع رژیم/قانون اساسی حکومت بعدی
البته برخی ناظران تذکر دادهاند که مهندس موسوی به ضرورت «سکولاریسم» در نظام آینده تاکید نکرده که به نظر من هم بسیار نکتهی مهمی است. سکولاریسم، یکی از اصلیترین دلایل و زیربناهای این انقلاب است؛ اما من در مقابل به نثر پاکیزه و سرهی بیانیهی آخر ایشان ارجاع میدهم. جایی که هیچ اشاره و ارجاعی به هیچ یک از المانهای مذهبی به چشم نمیخورد و این در ادبیات و بیانیههای موسوی بیسابقه است. با شناختی که از دقت او در انتخاب واژگان و متنهای چندلایهاش دارم، به شخصه پیام واضح این انتخاب را درک میکنم.
بدین ترتیب، من گمان میکنم نه تنها سویهها و محتوای این مطالبات، بلکه حتی فرم پیشنهادی برای اجرایی شدن آنها نیز کاملا مشابه و همگرا است و این همگرایی از دو سر طیفی با این گستردگی، به مانند نزدیک شدن دو لبهی یک قیچی است که دیر یا زود طومار رژیم فعلی را پاره خواهد کرد.
با این حال، خیلی خوب میدانیم که این سطح از همگرایی ابدا به توقف مجادلات بیپایان نیروهای اپوزوسیون نینجامیده است. ناظر بیرونی قادر به فهم و درک چنین تناقضی نمیشود که اگر همه پیششرطهای مشابهی دارند و بر سر هدف و حتی راهکار آن توافق دارند، پس این همه دعوا و اختلاف بر سر چیست؟ پاسخ من به چنین پرسشی خیلی کوتاه است: «تبارهای سیاسی»!
ایرانیان، هر جریان سیاسی را بر اساس نمایندگان شاخصش قضاوت میکنند و بسیار بیش از آنکه این نمایندگان را با وعدهها و شعارهایشان بسنجند، با ارجاع به «تبارهای سیاسی»شان قضاوت میکنند. اگر از من بپرسید میگویم این بهترین و هوشمندانهترین انتخابی است که یک ملت به تجربه توانسته انجام دهد. در کشوری که احزاب سیاسی عمر و ریشهای ندارند و شعارها همگی باد هواست، تبارهای سیاسی و کارنامهی تاریخی چهرهها اصیلترین و قابل اتکاترین معیاری است که جامعه به فراست توانسته برای خود انتخاب کند. بدین ترتیب است که بر خلاف ناظر خارجی که شعارهای همگرای میرحسین موسوی یا شاهزادهی پهلوی را میبیند، ناظر ایرانی به تبارهای تاریخی و متضاد این دو نگاه میکند.
اما چرا این تبارهای تاریخی همواره در جنگ و جدل باقی میمانند؟ و چرا همگرایی ایدهها به بهبود این شکافها کمک نمیکند؟ به شخصه، دلیل این مساله را در وضعیت «جامعهی بلند مدت ایرانی» میدانم. یعنی بر خلاف نظریهی «جامعهی کوتاه مدت» دکتر کاتوزیان، باور دارم که اتفاقا جامعهی ایرانی در طول تاریخ یک جامعهی بسیار طولانیمدت و قدرتمند بوده که آرزوهایش را هم به مانند دردها و زخمها و تجربیاتش سینه به سینه منتقل میکند. آنچه در ایران کوتاه مدت بوده و هست، عرصهی «سیاست» بوده و نه جامعه.
کوتاه مدت بودن عرصهی سیاست، یعنی اینکه جامعهی ایرانی فرصت نمیکرده سادهترین اختلافات خودش را در همان مقطع تاریخی حل و فصل کند. تاریخ سیاسی ایران مدام برش خورده است: با کودتا، با اشغال نظامی، با جنگ و البته با انقلاب. بر خلاف تمامی کشورهای دموکراتیک و یا دستکم با ثبات جهان، هیچ پروندهی سیاسی در کشور ما در زمان خودش حل و فصل نشده و به یک فرجام مورد توافق نرسیده است؛ در نتیجه هر بزنگاهی به یک زخمی کهن و مزمن در دل بخشی از جامعه بدل شده که آن را برای نسلهای بعدی از «تبار» خود به میراث گذاشته است. بدین ترتیب، نمایندگان هر تبار سیاسی، میراثداران یک عمر تاریخ جنگ و جدال هستند و حتی اگر امروز مطالبهی مشابهی داشته باشند، امکان ندارد بتوانند در مورد تمامی جدلهای تاریخی با یکدیگر توافق کنند.
با چنین توصیفی، به نظر میرسد که ما به یک دور باطل و یک انسداد مطلق رسیدهایم. تاریخ را که نمیشود عوض کرد و تبارها هم که تغییر نمیکنند. پس چاره چیست؟ من پیشتر در پاسخ به چنین چالشی بود که «در صرورت تسویه حساب با گذشته» صحبت کردم. اینکه هر شخص یا جریان سیاسی باید یک بار برای همیشه به نقش خودش در اشتباهات گذشته و وضعیت فعلی اعتراف کند تا بحران جدالهای تاریخی برطرف شود. البته از نظر اخلاقی و تئوری پیشنهاد درستی بود اما اینجا اعتراف میکنم که از نظر «سیاسی» حرف نسنجیدهای بود. سیاست عرصهی پیچیدن نسخههای اخلاقی نیست. شکافهای تاریخی هم با تکگویی یا گپ و گفتهای مجازی حل و فصل نمیشود. لایههای اجتماعی، فقط در دل فرآیندهای کاملا اصیل و عینی اجتماعی و سیاسی میتوانند در اختلافات خود به یک توازن و تعادل دست پیدا کنند و چنین هدفی نیازمند بستری مناسب برای «امکان سیاستورزی» است.
ضرورت فهم و تمرکز بر «انقلاب راهگشا» از همینجا زاده میشود. بر خلاف «انقلابهای رهاییبخش» که در آن انقلابیون تلاش میکنند مطالبات و اهداف ایدهآل خود را به دست بیاورند، در یک انقلاب راهگشا، تمام تمرکز انقلابیون صرفا بر «خروج از انسداد سیاسی و ایجاد امکان سیاستورزی» قرار دارد. در بستر نگرش «انقلاب رهاییبخش»، دغدغهی عمومی این است که «چطور این دفعه گول نخوریم» و در پاسخ راهکارهایی ارائه میکنند از جنس اینکه «هر گروهی باید مواضع و اهداف و برنامهها و راهکارهایش را با شفافیت اعلام کند». با نگرش «انقلاب راهگشا» اما، مطالبه و هدف فقط همان است: «ایجاد امکان برگزاری یک انتخابات آزاد و فراگیر که در آن نمایندگان مردم بتوانند بر سر همهچیز، از جمله قانون اساسی و طبیعتا شکل حکومت با هم گفتگو کنند».
این مدل، دقیقا همان پیشنهاد مشترکی است که دو سر طیف انقلاب بدان رسیده و مطرح کردهاند. اما آیا با مقدماتی که من از جدال بر سر تبارهای سیاسی گفتم، امکان شکلگیری چنین ائتلافی وجود دارد؟ یعنی میشود روزی نمایندهای از نزدیکان مهندس موسوی هم به جمع ائتلافی که با حضور شاهزاده پهلوی شکل گرفته اضافه شود؟
به گمان من، فضای ذهنی بخش بزرگی از فعالین سیاسی کشور همچنان در نگرش واپسماندهی انقلابهای رهاییبخش گیر کرده است. طبیعتا، بخش بزرگی از جامعه نیز با همین شکل دست به سنجش و قضاوت نیروهای سیاسی میزند و دقیقا همینجاست که جنگ بر سر «تبارهای سیاسی» ادامه مییابد و چنین احتمالی را تضعیف میکند.
در نقطهی مقابل، اگر بخواهیم با کمی خوشبینی، به تحرکات غیررسمی نمایندگان دو سر طیف نگاه کنیم، آن وقت شاید بدنهی هر جناح هم بتوانند تسویه حساب با تبارهای سیاسی را به زمان دیگری که امکان سیاستورزی واقعی احیا شود موکول کنند.
چنین پیشنهادی در وهلهی نخست یک رویاپردازی خوشباورانه به نظر میرسد؛ واقعا هم همینطور است. بسیار رویایی است، اما نه بیشتر از آن اندازه که مثلا یک سال پیش کسی به شما میگفت: در دل سیاهترین دیکتاتوری ضدزن خاورمیانه، شاهد فوران آتشفشانی با شعار «زن زندگی و آزادی» خواهید بود!
منبع: کانال مجمع دیوانگان