تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
میراث تقیزاده
حمید ارفع
«وقتی مشروطه شد، بهخیال آن افتادیم که همه مشکل ما حل شد. چون که تمام مشکل را در تغییر قدرت میدیدیم؛ و هیچکس ما را نگفت که باید خود را نیز تغییر دهیم. همه خیالمان این بود که قدرت را کوتاه کنیم، قدرت شاه را، و هیچ به اندیشه قامت خود نبودیم که آن را هم بالا ببریم.» حسن تقی زاده
***
حسن تقیزاده در هشتم بهمن ۱۳۴۸ در سن ۹۱ سالگی در تهران درگذشت. یک داستان پر ماجرا پایان یافت و به زعم خود تقیزاده یک زندگی طوفانی جای خود را به تعبیر جمالزاده، به یک آرامش جاودانی داد. تاریخ زندگی تقیزاده با مهمترین رویداد تاریخ معاصر ایران یعنی استقرار «مشروطیت» گره خورده است؛ آن هنگام که در مجلس اول تلاش میکند اصول متم قانون اساسی را به رشته تحریر درآورد و نه به خواست ملکم یا مستشارالدوله بلکه به خواست آن روز جامعهء ایران در دفاع از «آزادی و حیثیت انسانی» پاسخ دهد.
برای تقیزاده دفاع از حیثیت انسان ایرانی نه تنها یک تکلیف اخلاقی بلکه یک وظیفهء سیاسی بود. استقرار مشروطیت در ایران دلایل متعددی دارد، اما در این میان دو دلیل به اعتقاد تقیزاده بیشتر از دلایل دیگر اهمیت دارند: اولی استبداد زدایی از ساختار قدرت سیاسی از طریق برقراری حاکمیت قانون و تعریف سازوکارهای آن. دومی که برای تقیزاده اهمیت بیشتری داشت - به ویژه در پسامشروطه - رفع عقبماندگی و رسیدن ایران به قافله تمدن بود.
در واقع تقیزاده را میتوان یکی از آغازگرانِ تحقق نوگرایی در ایران در تقابل با عقبماندگی و جزمیت دانست. نوگرایی که با خود حاکمیت قانون به همراه دارد، بر سکولاریسم تاکید میکند، به دنبال آزادی سیاسی و اجتماعی و برابری است و به جای ارجاع به یک «گذشته بدون تاریخ» که با توهم یا شیفتگی همراه شده است، بر یک مسیر رو به جلو و همچنین ساخت آینده دست میگذارد.
تقیزاده یکی از روشنفکران پیشرو تاریخ معاصر ایران بود که بنا داشت جامعه ایران را از جهل و نادانی و باورهای دست و پا گیر -جزمیتهای بیچون و چرا- و به یک معنا ایستایی نجات دهد و دینامیک آن را بار دیگر فعال سازد.
تقیزاده برای رسیدن به این هدف تا پایان عمر در تلاش بود، به همین دلیل مینوی او را نه تنها یک روشنفکر پیشرو بلکه یکی از بنیانهای جامعه ایران معرفی میکند. برای تقیزاده استقرار مشروطیت در جامعه آن روز ایران از این جهت اهمیت داشت که میتوانست آغازی برای جبران عقبماندگی و به تبع آن سامان دادن به نابسامانیهای مملکت باشد.
او سالها بعد در خطابههای خود با عنوان «زمینه انقلاب مشروطیت ایران» در سال ۱۳۳۷ در باشگاه مهرگان گفت که مشروطه تنها به دنبال آزادی نبود، بلکه در کنار آزادی، خواست نظم و ترقی و تربیت نیز داشت. «تربیت» یکی از کلیدواژههای مهم در باور و اندیشه تقیزاده است. به زعم او مشروطیت باید با تربیت همراه باشد.
اگر تربیتی در کار نباشد -مخصوصا برای جامعه آن روز ایران- ملت نمیتواند از مزایای مشروطیت استفاده کند. مشروطیت که اساس آن مداخله در امور جمهوریت است، متضمن ارتقای ملت و تربیت آن است. بدون تربیت پذیرش قانون عملا غیرممکن است.
تقیزاده به همین دلیل بر اهمیت مقوله تربیت تاکید میکند؛ چراکه باور داشت دستیابی به تمدن و موفقیت جنبش تجدد و ترقیخواهی نباید تنها به مدرنیزاسیون و پیشرفت صنایع و تحقق عمران ختم شود، بلکه آنچه موضوعیت مهمتری دارد نه ظاهر که باطن آن است؛ یعنی آزادی در تمام اشکال آن، حاکمیت قانون، دموکراسی، برابری و رفع تبعیض، سکولاریسم و فردگرایی، همه این مفاهیم مدرن نیاز به تربیت مدرن بیرون از منطق نظام سنت قدمایی دارد.
برای تقیزاده مبارزه با استبداد -نه فقط مستبد- دو مسیر مشخص دارد که توامان با یکدیگر پیش میروند: اول تاسیس حاکمیت قانون، خواست مشروطه و نفی مطلقگرایی، در نتیجه ساخت دولتی که در آن جمهوریت مردم بازنمایی میشود (برای تقیزاده مشروطیت شرط لازم بود، حتی مشروطیت ناقص بهتر از استبداد پادشاهی مطلقه بود.)
دوم زمینه پیادهسازی تعلیمات عمومی -نه لزوما تعلیمات عالیه- تا بیسوادی از بین برود و دانش و ترویج علمخواهی در میان تمام گروههای مختلف اجتماعی نه فقط در مرکز و شهرهای بزرگ بلکه در تمامی نقاط سرزمینی ایران به یکسان گسترش پیدا کند (اگر سوادآموزی و تعلیمات عمومی وجود داشته باشد، انتخابات که مهمترین رکن مجلس به عنوان فرزند مشروطیت است، درست و بهجا به نفع عموم مردم -نه لزوما خواص- برگزار میشود)، این دومی میتواند در امتداد تحقق مشروطیت، «ملت» در معنای مدرن آن بسازد.
به این ترتیب براساس باور تقیزاده جنبش مشروطهخواهی زمانی تماما به موفقیت دست پیدا میکند، که نه فقط دولت خود، بلکه ملت آن را نیز نه از بالا که از پایین در یک فرآیند اجتماعی بسازد. اگر «اصلاح انقلابی» میتواند در قدم اول به تغییر سیاسی و ساخت دولت منجر شود، این «اصلاح تدریجی» است که برای ساخت ملت باید جای اصلاح انقلابی را بگیرد.
در حیات سیاسی تقیزاده نیز این گذار از اصلاح انقلابی به اصلاح تدریجی دقیقا سالهای پس از وقوع مشروطیت صورت میگیرد. اصلاح تدریجی به معنای نفی اصلاح انقلابی نیست، بلکه اتفاقا اصلاح تدریجی معلول اصلاح انقلابی است و از دل آن بیرون میآید.
تاکید بر اهمیت این گذار و جابهجایی این دو باهم، به معنای محافظهکار بودن شخص تقیزاده نیست، بلکه فهم دقیق او از چگونگی یا خصلتِ تغییر است، تغییری که «دولت» میسازد با تغییری که «جامعه» میسازد و منجر به دگردیسی روابط درون آن میشود، متفاوت است.
تداوم دولت مشروطه که با اصلاح انقلابی متولد شده است، نیاز به ملتی دارد که حافظ دولت مشروطه باشد و از آن حمایت کند و تنها ملتی میتواند از دولت مشروطه حمایت کند که توانایی جلوگیری از بازتولید استبداد را داشته باشد و آن ملت، ملتی است که در یک فرآیند اصلاح تدریجی به آن میزان آگاهی و یا شناخت دست پیدا میکند که دیگر به برآمدنِ هیچ شکلی از استبداد تن نمیدهد.
تقیزاده بارها بر این موضوع تاکید میکند که مشروطه نمیتواند یک شبه استبداد را از بین ببرد (آن هم استبدادی که عمق تاریخی دارد)، مشروطه شدن قدرت لزوما به معنای نفی روابط متکی بر استبداد نیست که به شکل مویرگی در تمام نقاط جامعه وجود دارد، در نتیجه کار تنها با نفی یا حذف مستبد در ساخت قدرت سیاسی پیش نمیرود، بلکه آنچه بیشتر اهمیت دارد تلاش برای از بین بردنِ امکانهای بازتولید استبداد است که این امر نیز بیشتر به درونِ جامعه و بازیگران آن برمیگردد.
مادامی که صورتبندی دانشجامعه ایران تغییر پیدا نکند، ابتلای دوباره به استبداد اجتنابناپذیر است. به همین دلیل تقیزاده مدام در کنار تلاش بر تغییر سیاسی روابط قدرت به نفع مردم، بر مسئله تعلیم و تربیت و ضرورتِ توجه به مقوله تعلیمات عمومی تاکید میکند.
اگر به نوشتههای تقیزاده در دوره پسامشروطه و بعد از استبداد صغیر و بهطور مشخص در کاوه/دوره دوم و در مباحثه او با سایر روشنفکران و نخبگان سیاسی نگاه کنیم، او دائم بر ضرورت انقلاب آموزشی مبتنی بر تعلیمات عمومی اشاره میکند تا با توانمند شدن هرچه بیشتر تک تک افراد جامعه، میراث مشروطه که ساخت قدرت جدیدی را امکانپذیر کرده است از بین نرود.
تقیزاده پس از استقرار مشروطیت منتقد هر شکلی از تندروی در کنشگری سیاسی بود (برخلافِ آنچه که آدمیت و کسروی بارها در موضوع رادیکالیسم حاکم در فضای مشروطه که منجر به حذف اتابک و بهبهانی میشود، به تقیزاده نسبت میدهند). به زعم تقیزاده رویکرد انقلاب مداوم نه تنها نمیتواند به نهادمند شدن مشروطیت کمک کند، بلکه حتی نمیتواند تضمینی برای بقای آن باشد.
تعینیابی نهادی مشروطیت به یک وضعیت متکی بر نظم/صلح نیاز دارد؛ چراکه این نظم است که میتواند امکانِ تربیت ملت و حرکت در مسیر دستیابی به ترقی و تجدد را فراهم سازد. در وضعیت تشویش که احتمالاْ به جنگ [داخلی] نیز منجر میشود، تغییر اجتماعی و اقتصادی (رفع آشفتگی آن) نمیتواند متحقق شود.
برای تقیزاده تغییر سیاسی اگر به تغییر روابط اجتماعی و بهبود وضعیت اقتصادی منجر نشود، به خودی خود هیچ اهمیتی ندارد؛ چراکه حتی «فرصت تعیلم و مدرسه» را نیز از بین میبرد. تقیزاده سوسیال دموکراتی (در پیوند با میراث قفقاز) بود که تغییر سیاسی را برای تحقق بیشتر نظم و تربیت در درون مرزهای سرزمینی یک دولت میخواست.
تلاش او این بود که همزمان با وارد کردن طبقات پایین و میانی جامعه به سیاست و موضوع حکمرانی، وضعیت زیست مادی آنها را نیز بهبود ببخشد. او در مجلس از ابتدا درگیر با حاکمیت اشراف و مالکان به نفع تقویت حقوق فرودستان بود که عملاْ نه فقط از لحاظ سیاسی بلکه اقتصادی نیز در حاشیه و یک وضعیت نامطلوب به سر میبردند.
تقیزاده در مجلس اول و دوم شورای ملی در کنار توجه به مقوله ترقی، بر موضوع از بین بردن یا الغای رژیم ارباب و رعیتی نیز پافشاری میکرد، حتی پس از مشروطه در دوره پهلوی نیز به دنبال اشرافیتزدایی و حذف سران و مالکان از ساختار قدرت سیاسی و جلوگیری از تاثیرگذاری آنها در مناسبات اجتماعی بود (به مقدمهای که بر کتاب جمالزاده با عنوان زمین، ارباب و دهقان ۱۳۴۰ نوشته است نگاه کنید).
در واقع به همین دلیل او مخالف بازیگری بیش از حد ایلات و ولایات بود چون اعتقاد داشت بسیاری از سران آنها با نظام سیاسی پیش از مشروطیت دادوستد اقتصادی داشتند و پس از مشروطه نیز به دنبال بازسازی آن بودند. تقیزاده در مجلس شورای ملی تلاش میکرد انحصار را از مرکز اقتصادی تهران بگیرد و به نقاطِ بیشتر پیرامونی و دهقانان واگذار کند، به همین دلیل بسیاری از تهراننشینها و تجار و بازاریان با او مخالف بودند.
برای تقیزاده آنچه اهمیت داشت مسئله قانون بود. نه فقط دهقانان و اشراف در برابر قانون یکی هستند، بلکه از مسلمان تا سایر اقلیتهای دینی نیز در برابر قانون در مقام «شهروند» یکی هستند و هیچ امتیازی نسبت به یکدیگر ندارند؛ همین موضوع نیز باعث شد روحانیت شیعه نیز در برابر تقیزاده -حتی تا به امروز- دشمنی پیش بگیرد.
مخالفت روحانیت با تقیزاده فقط در موضوع برابری همگان در برابر قانون نبود، بلکه تاکید تقیزاده بر ضرورتِ حرکت جامعه ایران در مسیر فرنگیمابی شدن نیز خشم روحانیت و سنتگرایان را به دنبال داشت. تقیزاده به کرات به این موضوع اشاره میکند که ملت ایران با قبول مشروطیت جسماْ فرنگیماب شده ولی چون هنوز روحا فرنگیماب نشده است، نتوانسته از تمام امکانهای مشروطه سود ببرد. در واقع یکی از ابعاد مهم مقوله تعلیم و تربیت که تقیزاده بر روی آن دست میگذاشت، فهم دقیق تمدن غربی و تلاش انسان ایرانی برای دستیابی به تمام عناصر پیشرو آن بود.
برای او علاج مرضِ عقبماندگی، دریافت تجربه غرب برای چگونه رسیدن به تمدن مدرن بود. تمدن مدرن با خود علم و روشنگری -بیرون آمدن از تاریکی؛ جهالت و نادانی- به همراه دارد و علم میتواند به توانمند کردن سوبژکتیویته ملت ایران کمک کند.
تقیزاده از این جهت، در کنار تئوریسین مشروطیت، تئوریسین تجددخواهی نیز بود. او جهل، بیسوادی و خرافات را بزرگترین مشکل جامعه ایران میدانست و راهحل آن را نیز تنها در کسب تمدنی صورتبندی میکرد که در ملل غرب شکوفا شده و غرب با اتکا به آن توانسته است زندگی بهتری را برای مردمِ خود فراهم سازد.
تقیزاده چند دهه پس از استقرار مشروطیت در ایران، در خطابه خود در سال ۱۳۳۹ در باشگاه مهرگان گفت: «اولین نارنجک تسلیم به تمدن فرنگی را چهل سال قبل بیپروا انداختم که با مقتضیات و اوضاع آن زمان شاید تندروی شمرده میشد... اما همچنان به اصل آن حرف پایبندم.» این خطابه تقیزاده سالها پس از آن حکم صریح در شماره اول دوره جدید کاوه یعنی «ایران باید ظاهراْ و باطناْ و جسماْ و روحاْ فرنگیماب شود.» نشان میدهد که او همچنان دستیابی به مولفههای تمدن غربی را برای جامعه ایران ضروری میدانست و نادیده گرفتن و عدم توجه به آن را آسیب و ضرری جبرانناپذیر به حساب میآورد.
منظور از اخذ تمدن خارجی و توجه به میراث غرب در وضعیت مدرن، تنها در امر مدرنیزاسیون خلاصه نمیشود، کما اینکه دولت پهلوی (هر دو پهلوی) خود خواست تحقق مدرنیزاسیون داشت، بلکه آنچه برای تقیزاده از اهمیت بیشتری برخوردار بود، عقلانیتِ انتقادی و روح پرسشگری آن بود؛ در واقع ظهور مدرنیته ایرانی که در نسبت با استقرار مشروطیت قرار داشت، در تلاشِ تقیزاده تنها وجه مدرنیزاسیون آن -توسعه تکنوکراتیک- تقلیل پیدا نمیکرد، بلکه وجه روشنگری و ساحت فکری آن به مراتب برای تقیزاده از موضوعیت قابل توجهتری برخوردار بود -برای محمدعلی فروغی و تقی ارانی نیز به همین شکل بود.
اگر به برآمدنِ جریان ضدغربگرایی و نفی دستاوردهای تمدن مدرن در آغاز دهه ۴۰ که در پیوند با بازیگری نیروهای اسلام سیاسی نیز قرار داشت نگاه کنیم، ریشههای آن -حداقل در تقابل با تجدد غربی- به نوشتههای هر دو احمد، یعنی کسروی و فردید بازمیگردد، بر همین اساس بیش از پیش میتوان به دقت «حساسیتِ» تقیزاده پی برد.
همه آنچه که تقیزاده در لحظه مشروطیت و حتی پیش از آن در نوشتههای خود و بهطور مشخص در مجله «گنجینه فنون» در تبریز در موضوع نوگرایی بر آن تاکید میکرد، از جمله سکولاریسم و جدایی دین از سیاست در ساخت قدرت، در دهه ۴۰ رنگ باخت.
تقیزاده که بر ضرورتِ جدایی دو عنصر دین و سیاست در مجلس شورای ملی از همان آغاز به قول خود فجر مشروطیت پافشاری میکرد -تا آنجا که از سوی علمای دین تکفیر شد- باز با تحملِ همه آن مشقتها، یک قدم از آن باور خود پا پس نمیکشد؛ چراکه این جدایی را برای شکلگیری ایران مدرن، برپایی حاکمیت قانون و امر تساوی/برابری در حقوق شهروندان واجب میدانست، با این حال چند دهه پس از مشروطیت، بار دیگر این دو عنصر به یکدیگر نزدیک میشوند و عملا بسیاری از روشنفکران و نیرویهای سیاسی تحتِ تاثیر آن قرار میگیرند، که اوج آن را میتوان در برآمدن گفتمان «غربزدگی» جلال آلاحمد مشاهده کرد، که اتفاقاْ نسبتی با نقد اروپاگرایی کسروی در آیین و نفی اصول مدرنیته در اندیشه فردید دارد.
برای بسیاری از روشنفکران و سیاسیون در دهه ۴۰ تقیزاده به دلیل دفاع از ضرورتِ تجددخواهی در ایران با تاکید بر میراث تمدنی غرب، به دشمن ارزشهای سنتی/دینی و ایرانی/ملی در جامعه روشنفکری تبدیل شد و برای همگان بهویژه نیروهای سیاسی از اسلامگرایان تا ملیون سکولار و مارکسیستها که در جبهه تقابل با دولت قرار داشتند، تقیزاده یک عنصر خودیِ حکومتی معرفی میشد که از پروژه تجددخواهی و مدرنیزاسیون پهلوی جانانه دفاع میکند.
در حالی که تقیزاده خیلی پیشتر از روی کار آمدن دودمان پهلوی بر اهمیت دگردیسی جامعه ایران نه فقط در موضوع سازوکارهای سیاسی، بلکه بافت اجتماعی/فرهنگی آن در جهت دستیابی به میراث تمدن مدرن غربی تاکید میکرد و خواستار عدم مداخله دین در ساختار قدرت سیاسی و شیوه حکمرانی بود؛ چراکه به اعتقاد او باورهای دینی و نیروهایی که از آن حمایت میکنند، [براساس تجربه مشروطه] سد محکمی در برابر تغییرات جامعه ایران و حتی اعمال حکمرانی بر شهروندان به شیوه مدرن و سازوکارهای متکی بر دانش جدید هستند.
خطابههای تقیزاده چه در موضوع «زمینه انقلاب مشروطیت ایران» و چه « اخذ تمدن خارجی: تساهل و تسامح، آزادی، وطن، ملت» در سالهای نزدیک به دهه ۴۰، تلاش تقیزاده را برای تلنگر زدن دوباره به جامعه ایران نشان میدهد که از طریق پررنگ شدن گفتمان غربزدگی سودایِ بازگشت به «اصالت» خویشتن داشت و تمدن مدرن را با تمام مولفههای آن سرتا پا شر مطلق میدانست.
برای فردید مشروطه «دفع فاسد به افسد بود» و بارها به شکل صریح بیان کرده بود که همه «مصیبت» و «بلا»ی ما ریشه در مشروطیت دارد و جلال نیز مشروطه را بازی غرب برای سرگرم کردنِ جامعه با باورهای اسلامی میدانست تا بتواند از این طریق به تامین منافع سیاسی و اقتصادی خود در ایران دست پیدا کند.
نیروهای سیاسی حتی آنهایی که از لحاظ ایدئولوژیک پایبند به مبانی اسلامی نبودند، در عمل اما با گفتمان غربستیزی جلال که مقدماتِ کسب قدرت را برای نیروهای اسلامی فراهم میکرد، همسو شدند؛ آن هم تنها به دلیل مخالفت حداکثری با دولت پهلوی و هر آنچه که به آن ربط داشت.
در واقع آنچه از نظر آنها موضوعیت و اهمیت آنی داشت، «نفی» دولت پهلوی به هر قیمت بود، و همین امر نیز باعث شد، حساسیتِ روشنفکرانی از جنس تقیزاده -که آخرین نسل از روشنفکران مشروطیت بودند- نه تنها نادیده گرفته شود، بلکه با برچسبهای «بیگانه»پرستی و درباری تجددخواه سرکوب شوند؛ در این میان حتی روشنفکرانِ مستقل نیز از جمله مسکوب و براهنی و ساعدی و مصطفی رحیمی و.. پی به حساسیتِ تقیزاده در نقد گفتمان غربستیزی نبردند و پیروزی ایدئولوژی اسلام سیاسی مبتنی بر غربستیزی [نفی تمدن مدرن و مولفههای آن] در بهمن ۵۷ و برآمدن یک دولت ایدئولوژیک دینی نشان داد که حساسیتِ تقیزاده بیجا نبوده است.
اگر مروری بر زندگی طوفانی تقیزاده داشته باشیم، او تا پایان عمر درگیر با میراث مشروطیت -تلاش برای حفظ آن- و نوگرایی جامعه ایران از طریق گام برداشتن در مسیر ترقی و تجددخواهی بود. برای تقیزاده مشروطیت یعنی خواستِ قانون که تاسیس مجلس به همراه داشت، تا پایان عمر نیز به ضروتِ حفظ مجلس قانونگذاری و تاثیرگذاری آن در ساختار قدرت سیاسی تاکید میکرد.
مشروطیت آزادی نیز به همراه داشت. تقیزاده از همان آغاز جنبش مشروطهخواهی به دنبال آزادی سیاسی و اجتماعی بود. او اعتقاد داشت نباید ملتی را به این بهانه که رشد ندارد و ممکن است از آزادی سواستفاده کند و هرج و مرج برپا سازد، از آزادی محروم کرد.
در کنار آزادی او به برابری اعتقاد داشت، تاکید بر خواست قانون، تحقق برابری را امکانپذیر میکرد و این برابری در باور تقیزاده یعنی همه فارغ از ویژگیها از ملیت تا قومیت و ایدئولوژی در برابر قانون یکسان هستند.
در آخر مشروطیت برای تقیزاده نفی استبداد بود؛ استبدادی که هر شکلی از تداوم آن، امکان جمهوریتِ مردم را با تمام تکثر آن در سازوکار قدرت ناممکن میکند و همینجا است که دقیقا آن شق دوم برای تقیزاده یعنی اهمیتِ مقوله تعلیم و تربیت وسط کشیده میشود؛ تعیلم و تربیتی که تنها با گام برداشتن در مسیر ترقی و تجددخواهی و دستیابی به امکانهای آن متحقق میشود.
رفع عقبماندگی به آگاهی و شناخت دقیق نیاز دارد و علم مدرن که از دلِ میراث تمدن غربی بیرون میآید، میتواند برای نیل به این هدف، مهمترین ابزار باشد: اگر عقلانیت روح حاکم در تمام شئون جامعه باشد، ملت قطبنمایی دارد که با آن دیگر در مسیر استبداد و تن دادن به آن گام برنمیدارد و به بیراهه نمیرود.
همه آنچه که تقیزاده در طول ۹۱ سال زندگی خود بر اهمیت دستیابی به آنها برای انسان ایرانی و جامعه ایران پافشاری میکرد، دقیقا امروز نیز اهمیت خود را نه تنها از دست ندادهاند، بلکه تلاش برای دستیابی به آنها بیش از پیش جانانه پررنگ شده است.
ما امروز نیز همچنان در نظم مشروطیت به سر میبریم؛ به دنبال آزادی و برابری و حاکمیت قانون مبتنی بر بازیگری و تاثیرگذاری عموم مردم در آن هستیم و بنا داریم با حرکت در مسیر ترقی، امکان زیست بهتر و متفاوت با آنچه که تا به امروز تجربه کردهایم را متحقق سازیم. زندگی طوفانی تقیزاده به درستی زندگی جامعه ایران از مشروطیت تا به امروز است، که پستی و بلندیهای بسیاری را پشت سرگذاشته و میگذارد تا در نهایت به آنچه که تقیزاده نیز به آن باور داشت یعنی «زندگانی نو انسان ایرانی در عقلانیت و آزادی و برابری» دست یابد.