تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
دیکتاتوری و لیبرالیزاسیون
مهدی تدینی
بخش عمدۀ بحثها سر فُرم حکومت که در هفتهها و ماههای اخیر بسیار جریان داشته، از نظر من بیهوده است؛ نه به این دلیل که جسارتاً مهم نباشد، بلکه به این دلیل که دچار خطاهای نظری است. در این نوشته میخواهم نشان دهم ایراد این بحثها چیست و پیشنهاد من چیست. پیش از هر چیز بگویم که من خود را لیبرالـدموکرات میدانم و این یعنی بیشترین آزادی و اختیار عمل ــ از هر لحاظ ــ را برای شهروندان آرزومندم؛ به ویژه برای جامعۀ ایرانی که به گمانم از چنان فهم، سطح سواد و نیروی انسانی خلاقی برخوردار است که هر گونه محدودیت توهین به ایرانی بودن است. و این یعنی با «هر» نوع دیکتاتوری مخالفم. اما برویم سراغ بحث...
پیش از هر چیز بگویم که «دیکتاتوریهراسیِ» جمهوریخواهان را کاملاً درک میکنم. در کشوری که دائم دیکتاتوری را بازتولید کرده، طبیعی است همیشه باید از دیکتاتوریهای احتمالی هراسید. جالب اینکه همۀ جریانهای فکری اصلی در ایران: از چپ تا محافظهکاران سیاسی و دینی میل به دیکتاتوری داشتهاند ــ و البته جمهوریخواهان آرمانگرا هم خود گاه جادهصافکن دیکتاتوری شدهاند. اما همزمان این نقد را بر جمهوریخواهان وارد میدانم که گمان میکنند جمهوری سد مقاومی در برابر دیکتاتوری است. جمهوریخواهان خبر ندارند یا نمیخواهند درک کنند خود جمهوری خاک مساعدی برای پیدایش دیکتاتوری دارد.
بگذارید مثالی تاریخی بزنم و شما را هم دعوت میکنم در این باره تحقیق کنید. پس از جنگ جهانی اول و شکست امپراتوری آلمان، انقلابی شتابزده و عجولانه در آلمان رخ داد. سلطنت مشروطه (که مشروطۀ واقعی نبود، اما میرفت که واقعی شود) برچیده شد و نظام جمهوری در آلمان پدید آمد ــ در تاریخنگاری این جمهوری را «جمهوری وایمار» مینامند؛ یعنی همان «جمهوری اول آلمان». یکی از بهترین نمونهها برای مطالعه پیرامونِ «آسیبشناسی جمهوری» همین جمهوری وایمار است. چرا؟ چون جمهوری وایمار نشان میدهد نظام جمهوری چگونه مثل قابلهای قاتل خود را به دنیا میآورد. جمهوری وایمار یکی از بهترین و مدرنترین قوانین اساسی را داشت. اما از دل این جمهوری به دلایل عدیده ــ که بحث دربارۀ آن در این مقاله نمیگنجد ــ یکی از ضددموکراتترین و توتالیترترین دولتهای تاریخ سر برآورد: حکومت هیتلر. هیتلر و حزبش به نحوی «کاملاً» قانونی به قدرت رسیدند. کاملاً مشروع! از طریق صندوق رأی. فقط اینکه وقتی از نردبان دموکراسی بالا رفتند و به قدرت رسیدند، نردبان را هم برداشتند.
البته هرگز نمیخواهم با یک مثالِ نقض، «توان دفاعی جمهوری» را زیر سوال ببرم. فقط میخواهم یک چیز را یادآوری کنم: وقتی اکثریت جامعه یا یک اقلیت خیلی بزرگ رویکردی ضددموکراتیک داشته باشد، در هیچ نوع حکومتی نمیتوان بر آن پیروز شد. اتفاقاً نظامهای «مستبد» و «دیکتاتوری» میتوانند از طریق سرکوب متمرکز مدت زیادی در برابرِ یک اکثریت مخالف ایستادگی کنند، اما جمهوری در برابر اکثریت یا یک اقلیتِ سازماندهیشدۀ بزرگ بسیار ناتوان است (بسیار ناتوانتر از دیکتاتوری). اگر هم فکر میکنید آلمانِ جمهوری وایمار یک استثنا بود، جا دارد یادآوری کنم همۀ کشورهای بلوک شرق که گرفتاری دیکتاتوریِ حزبیِ کمونیستی شدند، پیشتر یا جمهوری یا پادشاهی مشروطه بودند.
پس از نظر من، هیچ یک از اشکال حکومت در برابر دیکتاتوری مصون نیست. ضمن اینکه دیکتاتوریهای برآمده از «توده» عموماً بدخیمتر، خشنتر و آزادیستیزتر از مستبدانِ سنتی و محافظهکار قدیمیاند. دیکتاتوریهای سنتی همچنان پایبستهای سنتی، تاریخی و فرهنگی دارند و در ذات خود «محافظهکار»ند؛ به همین دلیل چه در اِعمال خشونت و چه در سطح دیکتاتوری از یک حدی تجاوز نمیکنند ــ نه که نخواهند، نمیتوانند؛ مایهاش را ندارند. برای اینکه از حد سنتی دیکتاتوری عبور کنند باید یک ایدئولوژی توتالیتر داشته باشند؛ در حالی که توتالیتاریسم با ماهیت خودشان در تضاد است. دیکتاتوریهای سنتی در نهایت نوعی «دیکتاتوری اقتدارگرا» میمانند؛ فقط برخی عناصرِ دیکتاتوریهای پلیسی مدرن را هم وام میگیرند. اما دیکتاتوریهای تودهای ایدئولوژیکند و اصلاً بدون یک جهانبینی توتالیتر نمیتوان توده و عوام را جذب کرد. کافی است دیکتاتوریِ تزار را با دیکتاتوری استالین (یا هر نظام کمونیستی دیگر) مقایسه کنید (البته واقعاً حتی قابل مقایسه نیستند)؛ یا کافی است دیکتاتوریِ امپراتور ویلهلم در آلمان یا امپراتوریِ اتریشـمجارستان را با دیکتاتوری هیتلر مقایسه کنید.
حال برگردیم به مثال جمهوری وایمار... چرا گفتم انقلاب آلمانیها عجولانه بود؟ زیرا متوجه نبودند وقتی همۀ مراجع قدرت سنتی را ــ با آن دیکتاتوریِ محدود سنتیشان ــ از میان برمیداشتند، برهوتی ایجاد میکنند که از دل آن دیکتاتوری توده سر برمیآورد. فاشیسم از ریشه سر درنمیآورد، بلکه بیشتر نتیجۀ «بیریشگی» است. بین رهبران فاشیسم و سنت محافظهکاری یا هیچ ارتباطی نبود یا کمترین ارتباط بود؛ آن هم ارتباطی صرفاً تاکتیکی. در آلمان سنت جمهوریخواهی ضعیف بود، اما وقتی وضع جبههها خراب شد و آلمان رو به شکست رفت، حاکمیت لرزید. جمهوریخواهان آلمان از این لغزش دیکتاتوری استفاده کردند و اعلام جمهوری کردند. خیال کردند تمام شد! خیال کردند تاریخ را دوپلهیکی کردند! اما خبر نداشتند با نابودی مراجع محافظهکار سنتی، زمینه را برای ظهور بدسگالترین و غیرانسانیترین دیکتاتوری فراهم میآوردند. در خلأ امپراتور، توده گشت و امپراتوری را از میان عوام برای خود پیدا کرد؛ امپراتوری بیریشه، بیفرهنگ، بیهویت و خشونتطلب: هیتلر!
به همین دلیل، از نظر من جمهوری هم به اندازۀ دیگر اشکال حاکمیت در معرض تبدیل به دیکتاتوری است ــ حتی گاهی بیش از دیگر نظامها، زیرا آسانترین پلکان را برای رسیدن یک اکثریتِ ضددموکرات به قدرت تدارک میآورد. در یک نظام دیکتاتوری، اکثریتِ ضددموکرات، دستکم باید برای رسیدن به قدرت با دیکتاتور بجنگد. اما در جمهوری به آسانی به قدرت میرسد.
اگر اکثریت یک جامعه ضددموکرات، ضدآزادی و استبدادخواه باشند، خود را به جامعه تحمیل میکنند ــ در هر فُرم! در شکل جمهوری این کار را آسانتر انجام خواهند داد! بسیار آسانتر! در چشم بر هم زدنی! برایم عجیب است، ایرانیانی که ۱۲۰ سال است «بحران دولت» و «نزاع حاکمیتی» داشتهاند، هنوز درک نکردهاند «شکل حاکمیت» چقدر میتواند پوچ باشد.
اما راهحل چیست؟ اصلاً این معضل راهحلی دارد؟ یا باید صبر کنیم تا عموم ایرانیان دموکرات شوند؟ از نظر من فقط یک راهحل برای این معضل وجود دارد. بگذارید با مثالی به جواب برسیم:
دو کرسیِ مدیریتی را در نظر بگیرید؛ کرسیِ «الف» و کرسی «ب».
یک: صاحبِ کرسی الف صد هزار کارمند دارد، سالانه دهها میلیارد دلار بودجه دارد، بر دهها شرکتِ تابعه نظارت دارد. چندین بانک وابسته به تصمیمات او هستند. سراسرِ زندگی کارمندانش وابسته به تصمیمات اوست: از میزان حقوق تا وضعیت تحصیلی کودکان و حتی تفریحات و اوقات فراغت. کرسی الف هزاران دارایی دارد که نظارت بر همۀ آنها در اختیار صاحب این کرسی است.
دو: صاحب کرسی ب فقط چند هزار کارمند دارد. بودجۀ سالانهاش فقط چند میلیون دلار است و به شدت بر آن نظارت میشود. هیچ شرکت و مؤسسۀ بیرونی متأثر از تصمیمات او نیست. زندگی کارمندانش فقط به جهت تصمیمات داخلی شرکت وابسته به تصمیمات اوست. کرسی ب فقط دو سه دارایی دارد که نظارت بر آنها نیز بر عهدۀ یک هیئت مدیره است.
حال فرض کنید قرار است در یک انتخابات (یا اصلاً به صورت انتصابی) صاحب کرسیهای الف و ب مشخص شود. کدام کرسی جذابتر است؟ سر کدام کرسی ممکن است جنگی دربگیرد؟ کدام کرسی به طور مستقیم بر زندگی یک جمعیت بزرگ تأثیر شدیدی دارد؟ جواب روشن است! کرسی الف! کرسی الف است که بسیار جذاب است. اینکه چه کسی بر کرسی الف تکیه زده باشد، سرنوشت میلیونها نفر را به شدت تغییر میدهد. پس طبیعی است آدمها سر کرسی الف همدیگر را لتوپار کنند.
جواب مسئله اینجاست. ما باید خود دولت را از حالت کرسی الف به کرسی ب تبدیل کنیم. چیزی که دعوا سر حاکمیت را به دعوایی آشتیناپذیر و حیاتی بدل میکند «اندازۀ حکومت» است. هیچگاه از خود پرسیدهاید چرا در آمریکا سر حکومت کار به درگیری شدید نمیرسد؟ به این فکر کردید که چطور مناقشۀ ترامپیستها پس از شکست او سر سه چهار روز جمع شد؟ مسئله «اندازۀ حکومت» است. مسئله این است که کلاً موجودیت حکومت، تصمیمات و دایرۀ اختیاراتش چقدر بر زندگی اثر میگذارد! وقتی حکومتی ابعادی محدود داشته باشد و دایرۀ اختیاراتش نیز محدود باشد، تأثیری هم که بر زندگی شهروندان میگذارد محدود است. در نتیجه به سادگی میتوان با یک حکومت نامطلوب کنار آمد، زیرا قرار نیست زندگی شهروند نابود شود یا بسیار تحت تأثیر قرار بگیرد. در واقع، اصلِ زندگی و بخش عمدۀ زندگی بیرون از دایرۀ اختیارات دولت است. برای یک دموکرات تحمل کردن ترامپ سخت است، اما در نهایت ۹۰ درصد زندگی بیرون از شعاع نفوذ ترامپ است ــ همانگونه که ۹۰ درصد زندگی بیرون از شعاع نفوذ بایدن است و یک ترامپیست در نهایت میداند این دعوا سرِ «ده درصدِ» زندگی است؛ نه کل آن!
راهحل ما «شکل حکومت» نیست؛ «اندازۀ حکومت» است. یگانه دولتِ مطلوب از نظر من دولتی است که «دولتزدایی» کند؛ یعنی دولتی که این دولت و حکومت عظیم را کوچک کند ــ تا حد امکان! این فرایند «لیبرالیزاسیون» است. اصلاً دلیل دفاع من از لیبرالیسم همین است که منادی «دولت حداقلی» است. دولتی که فقط مسئول اموری باشد که از هیچ نهادی مگر دولت برنمیآید. چیزی که ما را در برابر دیکتاتوریهای احتمالی تضمین میکند، «اندازۀ دولت» است، نه فُرم دولت. اینجاست که درک و دریافت ما از «آزادی» مهم میشود. درمان اصولیِ ترسهای ما از دیکتاتوری این است که از جهت کمی و کیفی ابعاد دولت را تا میتوانیم محدود کنیم. و فراموش نکنید، بخش بزرگی از مردم به دولتهای بزرگ بسیار علاقه دارند. تمام چپها و بخش بزرگی از راستها در پی دولتهای بزرگند. اگر به راستی دغدغۀ آزادی دارید و دیکتاتوریستیزید، خطر در «اندازه» و «دایرۀ اختیارات» دولتهاست.
برگرفته از تلگرام نویسنده