تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
نو لمپنها
فرشین کاظمینیا
وقتی به ماههای گذشته فکر میکنم، جدا از رخدادهای سیاسی- اجتماعی که شاهد آن بودیم، رشد و بروز فزایندهء لمپنیسم را به عنوان نمودی مهم و در خور توجه میبینم.
دربارهء اینکه لمپنیسم چیست و لمپن کیست و خاستگاه این واژه - به ویژه در آثار مارکس- چه بوده است، بارها گفته شده است. جامعهشناسها، پیشتر، از همبستگی لمپنیسم با آسیبهای اجتماعی، فقر، عدم امنیت طبقاتی، عوارض شهرهای بزرگ، تغییرات فرهنگ عمومی و ارزشها در گذر زمان، تغییرات «زبان»، وندالیسم، پوپولیسم و دماگوژی و مواردی از این دست، بسیار سخن گفتهاند.
آنچه توجهی من را به خود جلب میکند، بردار تصاعدی رشد لمپنیسم در دورههای اخیر با رخدادهای سیاسی و گشوده شدن گسلهای اجتماعی، در همهسو و نزد همهء طرفین هر موضوع حادث یا مقولهی درگیر جامعه است؛ گویی که لمپنیسم، مانند یک پی رنگ تاریخی، به خصلت دائمی و تکرارشوندهی الگوهای فعال در جامعهی امروز بدل شده باشد.
البته گمان نمیکنم بررسی کیفی یا آماری ویژهای در این خصوص در دسترس باشد، اما، آنچه نقطهی عزیمت یادداشت حاضر بوده، مشاهدات شخصی نگارنده- بیشتر در فضای مجازی ایرانی- فارسی، و مقایسهی آن با فضاهای عمومی مشابه به زبانهای فرانسه یا انگلیسی است.
لمپنها، فقط آنها نیستند که «سلاح دشنام» در دست دارند و به مخالفان خود در هر بحثی، به جای استدلال نداشتهشان، فحاشی میکنند؛ بلکه این دایره بسیار گستردهتر است. عدم حساسیت به این مقوله و بیاهمیت و غیرمعتبر (سایبری) تلقی کردن آنها، که در نهایت به نوعی، موجب توجیه این فرایند میشود، خود قسمتی از «نولمپنیسم» است.
طبیعی است که یک لمپن، وارد استدلال منطقی نشود و در سطح بیان متمدنانه قرار نگیرد. اما در دوران اخیر، «نولمپن»ها خود را موجه و مدلل جلوه میدهند. در واقع ارجاعات فلان تلویزیون یا بهمان شخصیت برایشان «مقدس» است و نه تنها وارد مکالمهی معنادار- در هرسطحی- نمیشوند، بلکه آنرا کاری قدیمی و بیهوده میشمرند. جعلیات و انبوه دالهای میانتهی و غبار عظیم یاوهها و گزافهها که ساعتشمار بر حجم آنها افزوده میشود؛ «نولمپنِ» فکتگریز را در موقعیت بینیازی به «مکالمه» و ابزار ملازم آن، که منبع و اعتبارسنجی و آزمون و مواردی از این دست است، قرار میدهد. اساساً «نولمپن» نه تنها به سواد و بحث انتقادی نیاز ندارد، بلکه تمامی صورتبندیهای «روشنفکری» را دشمن و لایق حذف میشمرد. شیوهی استنتاج «نولمپنیسم»، در بهترین حالت، مبتنی بر ارجاع جعلی به نتایج و اینهمانی عناصر اجتماعی جدید با قدیم و کینتوزی همراه با رانههای خشم و نفرت است.
نمونههای متعددی از این مقوله را میتوان نشان داد.
هر سال در سالگشت انقلاب بهمن ۵۷، یا سالروز تسخیر سفارت امریکا و مناسبتهای مشابه، اعلامیهها، نقل قولها، بریدهی جراید قدیمی و مواردی از این دست منتشر میشود تا «روشنفکران» یا «چپها»، بدون هیچ استدلالی و تنها با استناد کژ و کوژ به جملاتی که اگر جعلی نباشند، خارج از کانتکست و بحث آنزمانیاند، مسوول وضع به بار آمده در دهههای اخیر معرفی شوند.
البته در تحلیل نهایی، همین شیوه خود نوعی سرکوب برای حذف گفتمان رقیب را دامن میزند و گاه سازماندهی میکند. کار به جایی رسیده که روزنامههای آنزمان، با فونت رایانهای! و با عکس امروزی برخی چهرهها جعل میشوند و دست به دست میگردند. حساسیتی هم نیست! کسی هم زحمت فکر کردن به خود نمیدهد، چه برسد به این که برود به منبع یا روزنامهی معرفی شده مراجعه کند یا اصل قضیه را بفهمد… بسیاری از آدمهایی که از آنها توقع نمیرود هم در این گستره بر حسب کینتوزی و عقدههای قدیم و جدید شریک میشوند و به همین ترتیب، بر تیرگی فضا افزوده میشود.
آنوقت که «یوسف اباذری» به ابتذال اعتراض میکرد و پاسخ و استدلال طرف مقابل این بود که «دلم میخواهد، پس چنین میکنم!» درافق نه چندان دوردست، میبایست لشکر فحاشان و سیل اوباشی گری پس از مرگ براهنی و ابتهاج دیده میشد.
یکی از مهمترین سرمایههای«نولمپن»ها، جدا از انواع «تحریف»، انواع «جعل» است که البته در تاریخ معاصر بیسابقه نیست. در دوران قبل از انقلاب، یک کتاب- گویا به سفارش ساواک- به عنوان خاطرات و اتوبیوگرافی «ابوالقاسم لاهوتی» نوشته شد.(۱) در این کتاب ساختگی، لاهوتی کمونیست و انقلابی، به فردی مسلمان و پشیمان که مایل است به کشور برگردد تا اعدام شود؛ بدل شده است.
در دوران اخیر نیز کتابهای جعلی دیگری ساخته و منتشر شده که جدا از تسویه حساب سیاسی، نزد جاعلان نوعی مبارزه هم تلقی میشود! معمولاً هم این مطالب جعلی با یک عکس شروع میشوند تا به عنوان مستند اولیه، موجه جلوه کنند. آنوقت موتور تخیلات به کار میافتد و با یاوهها و شایعات افواهی و صد البته داستانهای پلیسی، سکسی عجین میشود، تا فرآوردهی نهایی فراهم آید.
ناگهان، فلان محافظ رهبر قبلی یا کنونی زبان میگشاید و اسرار نگو را برملا میکند، یا کسی که خدمتکار و آشپز فلان آخوند حکومتی- مثلاً خلخالی- در اول انقلاب بوده، سر از امریکا در میآورد و افشاگری میکند. یا فلان حاجی که مامور امنیتی بوده، برای کسی از پشت پرده خبرهایی گفته که به اینصورت ارائه میشود… در یک تردستی ابلهانه، رهبر جمهوری اسلامی، فارغالتحصیل دانشگاه پاتریس لومومبای شوروی سابق معرفی میشود و در حماقتی کمنظیر چند کاغذ پارهی بیارزش و یک جمله از یک دختر جوان خبرنگار درفلان شبکهی دوزاری روسی، میشود منبع تاریخ! برای «مسعود بهنود»سابقهی حضور در حوزهی علمیه میتراشند و او را بر ترک موتور گازی «عباس میلانی»- که در مقطع انقلاب استاد دانشگاه تهران بود- در تظاهرات مینشانند و از هر کدام نتیجه میگیرند چنین شد که به اینجا رسیدیم! عبارات کاربردیشان هم تکراری و نخنما شده و ملهم از همان مطلب کذایی «رشیدی مطلق» است. کتاب «پرویز ثابتی» که مملو از دروغ و جعلیات است و در تهران منتشر شده، فقرهای دیگر از همین رویکرد، در هیأتی دیگر است.
وقتی کار به اینجا میرسد، طبعاً چند مورد در طرف مقابل، برای اینکه نامنطق هر جعلی را موجه نشان دهند وجود دارد: از داستان «خرس در زندان زرهی» که «مهدی بازرگان» گفته بود(۲) و شایعهی غرق شدن «صمد بهرنگی»و قتل «غلامرضا تختی» که توسط «آلاحمد» راه افتاد، تا ترور «احمد دهقان» و «محمد مسعود» و «حسام لنکرانی» که در کتاب «سرهنگ زیبایی» به حزب توده و «خسرو روزبه» نسبت داده شده است. موارد دیگری را هم مثال میزنند از جمله تعداد کشتهشدگان درگیریها در انقلاب و حادثهی سینما رکس آبادان. اما، اصل قضیه این است که دروغهای تاریخی هرکدام اندیکاسیون و صورتبندی خود را دارند و نمیتوان مثلاً استدلال سیاسی را شصتسال بعد به دروغی قدیمی گره زد و گفت: «اینها، همانها هستند، و چون مشابهین اینها، فلانجا دروغ گفتهاند، پس الان اینها هم دروغ میگویند یا نقدشان به دروغ ما غلط است!» (۳)
به هر روی، آنچه گفته شد؛ صرفاً مشتی از خروار موارد سیاسی بود. در سایر حوزهها که هیچ! به نظرم حقارت تاریخی ایرانیان پس از شکست در جنگهای قفقاز، و سرکوبهای متوالی اجتماعی، نوعی «دروغپردازی نهادی» را در فضای فرهنگی ما رقم زده، که یکی از مهمترین آبشخورهای «نولمپنیسم» است. در پیامرسانها هر روز ادعاهای عجیب و غریب همرسان میشود: از این که بستنی را ایرانیها (اوس کریم نامی!) پشت سفارت انگلیس اختراع کرده و انگلیسیها آنرا از ملک آریایی- اسلامی دزدیدهاند و نامش را «آیس کِریم» گذاشتند! تا خانم دانشمندی که در شهر «سُربن» فرانسه [چنین شهری وجود ندارد.] در گذشته و خاطرات مهمی از خدمات رضاشاه را بیان کرده است، یا سفرهی نوروزی پروفسور حسابی در مقابل انشتین و خاطرات جعلی از سفر رضاشاه به ترکیه در زمان آتاتورک و متنهای نژادپرستانه که به دروغ به «دکتر زرینکوب» نسبت دادهاند.
در جایی دیگر، اگر به فکت ارجاع شود که اصلاً هویدا در دادگاه آن حرف مسخرهی ثابت ماندن قیمت خودکار بیک دوزاری را به خلخالی نگفته، مگر کسی باور میکند؟ قدرت روانی «دروغ» و «روایت جعلی» به اندازهای است که همه چیز را تحت شعاع قرار میدهد. بسیاری میگویند «استاد ابوالفضل پورعرب» تأئید کرده است و در انستاگرام دیدهاند! همین میشود فکت تاریخی! حالا آقای پورعرب هم شاید از رانندهی تاکسی سرویس محلهشان شنیده باشد…
«نولمپنها» فقط در یک جناح سیاسی یا طبقاتی نمیگنجند. در همهجا و همه سنخ آدمی میتوان آنها را نشان کرد: چپ، راست، مذهبی، حزباللهی، شاهاللهی، کمونیست، فمنیست، فدرالیست، ناسیونالیست، مردسالار، نسل زد، نسل پیر، غیرمذهبی، غربگرا، شرق گرا، پیرو عرفان، هنرمند، تودهای، مصدقی، تبعیدی چهل سال خارج مانده، مدعی فلسفه، فارغالتحصیل فلان دانشگاه امریکایی، برگزارکنندهی کلاسهای اخلاق و روانشناسی انگیزشی، وزیر، وکیل مجلس، مجری تلویزیونی، نمایندهی شورای شهر، مقام دولتی و… نمونهها پُرشمارند و دهها مصداق میتوان نشان داد.
مساله این است که در هر مرحله از تغییرات اجتماعی، لمپنیسم ویژهی همان دوره رخ مینماید. در اوائل انقلاب «زهرا خانم» جلوی دانشگاه، از سوی مقامات حمایت هم میشد و تازه حاکمان بدشان نمیآمد، زهرا خانم، به سبک خود حساب چپها و بیحجابها را برسد. گویا او با قطبزاده هم در داد و ستد بود. بعدتر «ماشاءالله قصاب» و چماقدارها سازماندهی شدند که نیای «لباس شخصیها»ی امروزی به شمار میروند. جالب توجه اینکه در یک مناظرهی تلویزیونی، اخیراً دیدم «محمد قوچانی» با ارجاع به فیلمی به نام «لباس شخصی»- که گویا در سال ۱۳۹۸ توسط «سازمان هنری رسانهای اوج» تولید شده- تودهایها را عامل اصلی سازماندهی گروههای فشار معرفی میکرد! یعنی یک فیلم سینمایی محصول سازمان اوج، برای آقای روزنامهنگار تا حدی اعتبار روایی و وثوق تاریخی یافته که در یک برنامه، دو بار به آن استناد میکند و به عنوان منبع دریافت حقایق اول انقلاب میشمرد!
چه باید کرد؟ بر این گمان هستم که کار معنادار و خاصی جز تماشا، از دست ما بر نمیآید. حساسیت و درک لازم تمدنی برای فائق آمدن بر لمپنیسم وجود ندارد. تلویزیون رسمی کشور خودش محل رفت و آمد انواع لمپنهاست. مدعیان اپوزیسیون هم در تاثیر پذیری معکوس از پوزیسیون دستکمی از آنها ندارند. باید پذیرفت که مقّدر تاریخی و تمدنی ایران و ایرانی همین خواهد بود که هست. بدترمیشود و بهتر نمیشود. هیچ افقی هم برای تغییر وجود ندارد. لمپنیسم رشد میکند، اشکال جدید مییابد و مانند هیولا همهی نهادهای اجتماعی را خواهد بلعید که صورتبندی سیاسی، جزء کوچک آن خواهد بود.
۱۴ فوریه ۲۰۲۳
__________________________
۱- اگر درست به خاطر داشته باشم، در کتابی که با عنوان «خاطرات کیانوری» منتشر شده و مصاحبهی «عبدالله شهبازی» در دوران حصر خانگی با اوست، نام مترجم و نویسندهی مشهوری به عنوان نویسندهی این کتاب جعلی آمده است. چون بعدتر شنیدم که کیانوری این کتاب را از آن خود نمیدانست و آن را پروژهی اطلاعاتی تلقی میکرد، تا حدی که از امضای آن نیز برای یادگاری خودداری میورزید، ترجیح میدهم، آن نام را ننویسم. به هر روی در جعلی بودن کتاب تردیدی نیست.
۲- برایم جالب بود در کتاب «سیچهره»، تألیف آقای عباس میلانی، که به تازگی منتشر شده است، نقل قولی از «سپهبد علویکیا»،رییس رکن دو ارتش و از بنیانگذاران ساواک، که در زمان «تیمور بختیار»، معاون امنیت داخلی آن هم بود، دیدم که گواهی میداد داستان انداختن خرس به جان زندانیان در زندان زرهی درست و حقیقی بوده است! چقدر به «مهدی بازرگان» دشنام دادند که این داستان مضحک را از خودش درآورده و حالا رییس رکن دو ارتش آن را تأیید کرده است! میبینید، در مرز پرگهر همه چیز ممکن است!
۳- در جایی از فردی مدعی پرسیدم «گزارهی نقشهی مسموم کردن آب شهری تهران و کشتن مردم توسط چریکهای فدایی را از کجا آوردهای؟» پاسخش این بود حمید اشرف دو کودک را در پایگاه نظامی کشته است، چرا در آب تهران سم نریزد؟ به او گفتم که اولاً دراسناد ساواک هست که آن دوکودک (دانه و جوانه) در تیرانداری خانه کشته شدند(مادرشان هم چنین میگوید) و ثانیاً به فرض که چنین باشد، چه ربطی به مسموم کردن آب تهران دارد؟ چه پاسخی میتوانست بدهد غیر فحش؟
منبع: ای میل ارسالی نویسنده