تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

22 اسفند ماه 1401 - 13 ماه مارس 2023

آیا ایران «خانهء پدری» ما، یا «مسکنی موقتی» است؟

شهاب صنیعی

یکی ازخطرناکترین ترفندهای ملایان و رژیم شان برای غارت این سرزمین و کنترل انسان هایش، گیج و الکن کردن آنهاست. و چه روشی برای گیج و الکن کردن انسان ها بهتر از جعل مفاهیم، یا تهی کردن آنها از معانی خود؟

متاسفانه در این راستا نخبگان خود ما ایرانیان نیز قرن ها یا از خود بی توجهی نشان داده و یا، بدتر از آن، خود نیز  وارد گود شده و به این آشفته بازار دامن زده اند؛ امری که اثرات مخرب اش را امروز در جای جای مسائل خصوصی و عمومی خودمان و جامعه مان می بینیم.

مثال برای این گیج و الکن کردن ها  بسیاراست. خیلی ها شاید خاطرشان باشد که در سال 58 کافی بود که بگویید «لیبرال» تا یک سری نادان به تحریک قشر شارلاتان در حاکمیت، چماق جاسوس و وطن فروش بودن را بر سرشما فرود بیاورند. می پرسید چگونه؟ می گویم دقیقاً با ارائهء تعریف غلط و جعلی از واژهء لیبرال.

اگر چه قدمت این داستان جعل مفاهیم را باید به اندازهء تاریخ  تکلم در نزد جوامع بشری دانست، اما نسل ما و جوان تر از ما، آن هم بمدد وجود لوازم ضبط صوت و تصویر و بخصوص اینترنت،برای اولین بار در تاریخ بشریت، از این شانس برخوردار شده که این مغالطات و صادر کنندگان اش را بهتر تشخیص بدهد و فراموششان نکند، تا دیگر هرگز چنان بلایی که در 57 بر سر ما ایرانیان آمد تکرار نشود.

لذا، در این راستا و به شکرانه « نعمت» هم که شده، مهم است که فراموش نکنیم که چه کسانی در سال 57 مهملاتی  نظیر «امام امت» و «جمهوری اسلامی» و «اقتصاد توحیدی» و البته «دیکتاتوری پرولتاریا» را بمیان انداختند. یا چه کسانی جعلیاتی نظیر «دموکراسی دینی» و «مطالبات حداقلی» و طرح مضحک «اصلاح رژیم»ی که با سنگسار و اختلاس امورات اش را می گذراند را مطرح کردند و بدین وسیله عمر نکبت بار این رژیم آدمخوار را این چنین «کش دار» کرده اند.

یا کدام یک از این دشمنان انسان و انسانیت، تا همین دیروز، در لباس فیلسوف و «روشنفکر اسلامی»  واژهء سکولاریسم را بعنوان ضد خدا و ضد دین معرفی کردند، و مشهورترین آنها که همین چند روز پیش علائم بیماری جنسی اش را بعنوان مقاله منتشر کرد، یعنی همان دباغی  که خمینی را باسواد ترین رهبر تاریخ ایران می داند، چه پشتک  و واروهایی که برای جا انداختن ترکیب مضحکی بنام «سکولاریسم اسلامخوار» یا مهملی در این حدود نمی زد.

بلی، اگر اینها را فراموش نکنیم مغزمان واکسینه می شود و روشن تر می بینیم که همان خط فکری که دیروز آن جعلیات را تولید می کرد، چون خودش دیگر وزنی ندارد و از وزن کشی هم می ترسد، امروز با همکاری اطاق فکر رژیم، با سماجت و وقاحتی مثال زدنی، سعی در بازتعریف و جعل واژه های ساده، اما مهمی نظیر  «وکالت» و معرفی آن بعنوان «کفیل» دارد.

اینها را مثال زدم تا بگویم که یک) تشخیص مغلطه و مغالطه کار و فریب نخوردن از او برای ادامه< بقای ما بعنوان یک ملت بسیار بسیار حیاتی است؛ دو) آنکه هدف همه این جعل مفاهیم، حالا در هر زمان و شکلی که صورت گرفته باشند، همواره حفظ و طولانی تر کردن قدرت و زمان چپاول کشور بوده است؛ آن هم از طریق همین الکن و گیج کردن بخش کم تجربه و نچندان مطلع جامعه؛ یعنی عوام.

بالاخره کدام باند مفت خور و بی قابلیتی در دنیا می توانست بدون گیج کردن ملتی، بیش از هزار میلیارد دلار را به جیب های خود و خانواده های فاسد خود سرازیر کند؟

***

بعد از این مقدمه بپردازم به شعار «ایران خانهء ماست»، و اینکه چرا من آن را بعنوان مغلطه ای خطرناک، و نیاز به بازنگری عاجل، می دانم.

همه ما این شعار را بارها شنیده ایم. این شعار علی الظاهر شعار شاعرانه و خوبی هم به گوش می آید، و لابد هم با این نیت ساخته شده تا، در نزد خودمان و دیگران، میزان تعلق خاطر و علاقهء ما نسبت به وطن مان ایران را بازگو کند. اما، به اعتقاد من، این واقعیت که خود ما سال ها بدون ملاحظه واژهء «خانه» را به بجای واژهء مسکن استفاده کرده ایم، و بدتر آنکه در نزد عوام هم جایش انداخته ایم، باعث تفاسیر و برداشت های ناصوابی از واژهء «خانه» شده است؛ امری که به نوبهء خود اسباب بسیاری از مشکلات امروز ما ایرانیان، بخصوص در زمینهء منافع ملی مان و بحث «تمامیت ارضی کشورایران» را فراهم کرده است.  خلاصه که، بقول مولانا، خودمان خودمان را به وضعیتی دچار کرده ایم که باید اعتراف کنیم و بگوییم که امروز «سرکنگبین مان بدجوری صفرا فزوده است!»

حال اگر شما هم مانند من به آن دسته تعلق دارید که بین واژهء خانه و مسکن تفاوت قائل است، اما استفاده «درهم» این دو را خطرناک نمی دانید، بیائید و به ترکیب های بی پایه و خطرناکی که با آن ساخته اند، نظیر «خانهء پدری» فکر کنید، تا برایتان بهتر روشن شود که چگونه این شلختگی در بکار گیری مفاهیم از جانب ما، زمینه را برای جماعت فرصت طلب فراهم کرده تا، بدون خجالت و تعارف و حیا، در دوربین ها ذل زده، کشور ایران را بعنوان خانه و ارث پدری دار و دسته خودشان معرفی کنند؛ یعنی جماعتی که در این چند دهه کاری نداشته اند بجز فحاشی و شوینیست خواندن دیگران و طرح دروغ هایی نظیر اینکه ما قهرمان تریم، مظلوم تریم، فداکار تریم، و مورد تبعیض یک قوم دیگر قرار گرفته ایم و پس حالا  هم مستحق «حقوق ویژه» نسبت به دیگر ساکنین این کشور هستیم،؛ و اینکه  در هر بزنگاهی که ساکنین عزیز این کشور در تکاپوی خلاصی خود از استبداد بوده اند، با تهدید به تفکیک کردن این «ارثیه پدری» و جدا کردن «مایملک» شان، دست به شانتاز ملت ایران بزنند و روند آزادی، پیشرفت و رفاه همهء ایرانیان را از آنچه که هست بیشتر به تاخیر بیاندازند؛ جماعتی که یک بار از حقوق دیگران دفاع نکرده اند، مگر اینکه صد بار نام خودشان را ذکر کرده باشند؛ جماعتی که یک بار این حقیقت را بیان نکرده اند که منفعت کل ساکنین ایران، فرای تعلقات فکری و یا قومیتی و یا جغرافیائی شان، در آزاد و آباد کردن این مسکن مشترک است و نه در شانتاژ و تهدید دیگر ساکنین آن به تجزیه.

آری،  اگر در استفاده از مفاهیم مهم دقت کافی به عمل نیاوریم و استفادهء غلط آنها را ترویج کنیم، امر برایمان عادی می شود و بتدریج نسبت به استفادهء غلط آنها بی تفاوت میشویم و دیری هم نخواهد پایید که یکی از همین مفاهیم غلط، اما بظاهر وجیه المنظر، مثل همین «خانه» و یا فرم بدتر آن یعنی «خانهء پدری» یقه مان را خواهد گرفت و برایمان دردسرساز خواهد شد. کما اینکه شده است. پس به اعتقاد من لازم است و وظیفه نخبگان ماست که بیایند و برای یکبار هم که شده این مفاهیم مهم و پایه ای را از یکدیگر تفکیک کرده و به بحث بگذارند، تا صحیح یا غلط بودن شان و زمان، مکان و نحوهء بکار بردن هر کدام شان برای ملت معلوم شود تا، من باب مثال، روشن شود که آیا شعار « ایران خانهء ما ایرانیان است» با شعار «ایران مسکن ما ایرانیان است» فرق دارد یا خیر، و اینکه اگر دارد، کدام یک از آنها صحیح است و کدام یک موجب بروز سوء برداشت و دستمایهء شانتاژ ایرانیان توسط جماعتی فرصت طلب می شود.

لب کلام آنکه، به ادعای من، استفاده از «خانه» بجای «مسکن» و بر عکس و مسکن موجب ادعا و طلب ارث شده است، چرا که کاملا طبیعی است که هر زمان که  شخصی به شخص دیگری بگوید که فلان خانه خانهء من است، در ذهن شنونده مسئلهء ملک و مالکیت تداعی بشود، و وقتی مسئله «ملک و مالکیت» مطرح شد، این تصور هم اتوماتیک وار  پیش می آید که آن شخص، حالا یا از طریق ارث و یا از طریق خریدن و یا حتی چه بسا بردن بلیط بخت آزمایی و از این دست، صاحب و مالک این خانه شده است، و نتیجتا «مالکیت» و سرنوشت این خانه هم در دستان او قرار دارد و لذا حالا هم که او مالک و صاحبخانه است، عقلا و قانونا این حق را دارد که – من باب مثال - این «خانه» را خراب کند، آن را بفروشد، دورش را حصار بکشد، اجاره اش بدهد، به رهن و گرو اش بگذارد، آن را ببخشد، یا حتی مانند خانه هایی در بعضی از کشورها زیرش جک زده، آن را  بار کامیون کرده و به نقطهء دیگری منتقل کند.

کما اینکه می بینیم که چگونه گندم نمایان جو فروش، دقیقا بواسطه همین اشتباه استفاده از خانه بجای مسکن، به طمع این افتاده اند که حالا که ایرانیان ایران را «خانه» خود می نامند، پس ما هم بیاییم و از این آشفته بازار استفاده کنیم و کشور پهناور ایران را ، بدون هیچ تعارف و خجالتی، در حد یک «خانه» شخصی فرو بکاهیم و تقلیل اش بدهیم، و بعد آن را خانهء پدری خودمان معرفی کنیم. این که جا افتاد، با کلماتی نظیر خودمختاری و حق تعیین سرنوشت و «چهار دیواری اختیاری» و جدیدا هم اتنیک و حقوق ملل (لابد برای گیج کردن ملت) و از این دست، ادعای ارث مان و سهم مان را مطرح کنیم. مهم هم نیست که بر سر کشور و ملت چه بیاید، کافی ست که مدتی این چرخ به مراد ما بگردد تا جیب ما و باند ما و خانوادهء ما هم مانند باند بارزانی ها در عراق پر بشود.

مثلی است که می گوید «در دیزی باز است، اما حیای گربه کجاست؟». مثل دیگری که هزار بار بهتر از آن است می گوید «در جیب ات را سفت بگیر و دیگران را دزد نکن!» بزبان دیگر، وقت بستن درب دیزی سوء برداشت ها خیلی وقت است که فرا رسیده است و تعلل بیش از این می تواند موجب خسارات بیشتر و بدتری برای ملت ایران شود.

این مغلطه که «ایران خانهء ماست» و پس ما حق داریم سهم خودمان را جدا کنیم، اگر چه در چندین دهه همهء ما ایرانیان را سر کار گذاشته است، اما واقعیت امر این است که اگر از روز اول کمی در آن دقیق می شدیم سستی آن را می دیدیم.

نخست آنکه خواندن ایران بعنوان خانه نه موضوعیتی دارد و نه صدق می کند. بزبان دیگر، نه کشور ایران یک خانه شخصی 100 متری است و نه اینکه ملت ایران یک فرد و یا یک خانوار 5 نفره. در واقع حتی اگر روزی بخواهیم شاعرانه به مسئله نگاه کرده و ایران را به چیزی غیر از کشور بزرگ و مسکن تاریخی ملت ایران تشبیه بکنیم، باید مثالی بزنیم که دستکم تا حدی ربط و موضوعیت داشته، اینقدر «گشاد» و بی در و پیکر نباشد. مثلاً، بجای اینکه کشوری که مسکن نزدیک به 100 میلیون ایرانی است را در حد یک «خانه» شخصی فرو بکاهیم، بیاییم و بگوییم که  کشور ایران، مانند یک مجتمع بسیار عظیم و یا  بهتر بگوییم یک «مگا آسمانخراش» است.

می خواهم بگویم که حتی اگر در زمان احساساتی شدن و تعارفات شاعرانه مان هم کمی واقعیات را در نظر بگیریم و دقت بخرج دهیم، دیگر یخ فرصت طلبانی که مباحث جداسازی و تجزیهء طبقه سوم و یا سیصد هزارم این بنای عظیم را مطرح می کنند هرگز نخواهد گرفت.

 

نکتهء بعدی، که سال ها سهواً و یا تعمداً نادیده گرفته شده این است که اصولا نه ایران، و نه هیچ کشور دیگری در این جهان پهناور، « ملک» شخصی سکنهء آن کشورها محسوب نشده و نمی شوند. بزبان دیگر، اگر این تعارف خطرناک که «ایران ءن است» را کنار بگذاریم و درست به قضیه نگاه کنیم، می بینیم که نه پیشینیان ما، نه نسل کنونی که امروز ساکن ایران اند و نه حتی آیندگان ما، هرگز به تنهایی صاحب این «خانه» نبوده، نیستند و هرگز هم نخواهند بود، بلکه رابطهء هر سه نسل، یعنی نسل گذشته و امروز و فردا، همواه یک رابطهء موقتی بوده و نه یک رابطهء دائمی؛ رابطه ای که در بهترین حالت اش (که به سوئد و نروژ و دانمارک و فرانسه و اسپانیا و نظیر آنها مربوط می شود) رابطه ای است بین ساکنین موقتی ای که می آیند و می روند، با یک مسکنی که بوده، هست و خواهد ماند، و نه چیزی دیگر.

پرسش بعدی که ما ایرانیان باید برای خودمان مطرح کنیم این است که  در کدام کشور متمدنی در این جهان پهناور به کسی اجازهء استخراج و برداشت مفهوم «ارثیهء پدری» یا «ملک شخصی» قابل انتقال و تفکیک از واژهء «کشور» داده شده است که ما و ملت بزرگ و متکثر ایران بشویم دومی اش؟

در میان کشورهائی که نام بردم از اسپانیا برای وقوف آن عده یاد کردم که به دروغ به هموطنان داخل کشور که شاید زیاد از روابط و مسائل در کشورهای متمدن خبر ندارند برای اثبات سخن خود به مورد آن اشاره می کنند، حال آنکه همین اسپانیای آزاد و دمکراتیک، در سال 2017، دم یک سری تجزیه طلب را - با اتکا به قوانین خودش و اروپای متحد - چید و به آنها اجازهء ورود به مسئلهء تجزیه و جدا سازی و مطالبی از این دست را نداد.

علاقمندان کافی ست که این مطلب را در اینترنت جستجو کنند تا به این جمله بربخورند: «پس از برگزاری یک همه‌پرسی در خصوص استقلال کاتالونیا از اسپانیا و موافقت رای‌دهندگان، پارلمان کاتالونیا در ۲۷ اکتبر ۲۰۱۷ به‌طور یکجانبه از اسپانیا اعلام استقلال کرد. در پی این اقدام سنای اسپانیا با حکمی که تصویب کرد خود مختاری کاتالونیا را لغو و حاکمیت مستقیم اسپانیا بر این منطقه را اعمال نمود.».

 توجه کنید که اسپانیا، بخاطر خطری که از جانب این گروه حس می کند، بعد از این جریان حتی خودگردانی این منطقه را هم ملغی میکند.

همانطور که اشاره شد، بخش اعظم گناه این شلختگی، نه به گردن رژیم و فرصت طلبان که در این قضیه نفع دارند، بلکه  متوجه غلو و تعارف کردن در فرهنگ ما، قصور و کم کاری خودمان و نخبگان کشورمان است؛ تعللی که نتیجه اش این شده که برای برخی از ایرانیان عزیز داخل کشور که از امکانات برخوردار نیستند، تصاویر بسیار غلط  و بدور از واقعیات از مسائل کشورهای دمکراتیک ترسیم شود. این مطلب را گفتم، این را هم بگویم که جای خوشوقتی است که بخاطر توفیق اجباری ای که رژیم آخوندها  نصیب ما تبعیدیان کرده، برعکس گذشته که تماس مان با دنیای خارج بسیار محدود بود، امروز در کبه مدد اینترنت، میلیون ها ایرانی مطلع را در کشورهای مختلف داریم که می توانند منابع خوبی برای کسب اطلاعات ما باشند. اگر تعداد اندک اما پر سر و صدای یک سری بندباز سیاسی را کنار بگذاریم، آن بخش بزرگ از ایرانیان شریفی که در این کشورها کار می کنند و مالیات می دهند و مسکنی خریده اند و از قوانین مسکن هم کمی سر رشته دارند، می توانند برای ما توضیح بدهند که میزان حق و حقوق هر شهروند، حتی در قبال ملک و مسکن شخصی خودش، که احتمالاً آن را نقداً هم خریده چقدر است.

مثلاً، خود من، که از صدقه سر حکومت آخوندها نزدیک 4 دهه است به اروپا پرتاب شده و فعلا در نروژ زندگی می کنم، می دانم که کلیت قوانین مالکیت یک مسکن، نه فقط در هر جای اروپای مدرن و دمکراتیک، بلکه در هر کشور قانونمند دیگری در محدود است و شما می توانید مطمئن باشید که کلیت قانونی که در باب ملک شخصی در نروژ یا سوئد یا دانمارک و غیره جاری و ساری است، حالا با اندکی تفاوت، در هر کشور قانونمند دیگری  نیز اهمال می شود. پس از این منظر بسیار لازم است که ملت عزیز ایران این نکته را بداند که در همین کشور آزاد و دمکراتیک نروژ که من درآن ساکن هستم، شما حتی اجازه ندارید درخت های حیاط خانهء خودتان را بدون دریافت اذن و اجازهء شهرداری این کشور قطع کنید. تعویض و بزرگ کردن پنجره های منزل شخصی خودتان که سند منگوله دارش در جیب تان است هم در این کشورها نیاز به اذن و اجازه ای دارد که پروسه آن گاه ماه ها و شاید سال ها طول بکشد و در بعضی موارد شاید هم شهرداری شهر شما اصلاً بشما اجازه ندهد که پنجره خانهء خودتان را از آنچه که در بنچاق و سند اش آمده بزرگ تر بکنید.

اینکه کسی بگوید که شما حتی می توانید خانه ویلایی شخصی تان را یک رنگ غیر متعارفی بزنید که با محیط اطراف، خانه های محل و کوچه و شهرتان همخوانی نداشته باشد و یا همسایگان تان را آزار بدهد، یا بافت محل را خراب بکند هم خواب و خیال است و یقیناً هم موجب جریمه. اینکه اگر شانس شما،  یا بهتر بگویم بدشانسی تان، گل کند و خانهء شخصی تان در زمره ای بیافتد که سازمان میراث فرهنگی آن کشور آن را تاریخی یا فرهنگی تشخیص داده، نه تنها از خراب کردن و تغییر دادن  آن محروم می شوید، بلکه خرج ترمیم و نگهداری آن، آن هم به آن شکلی که شهرداری و سازمان میراث فرهنگی آن کشور برای شما تعیین میکند، بگردن نازک تر از موی شما می افتد. تازه اینها که گفتم در خصوص خانهء ویلایی شخصی شماست و نه آپارتمان، که مسکن مشترک بحساب می آید و کلاً قوانین خودش را دارد.

من در آپارتمان شخصی خودم زندگی می کند، پولش را هم تا دینار آخر پرداخته ام. سازندگان این مجتمع، حصار دور بالکن همهء آپارتمان ها را شیشه ای کرده. حالا اگر من شب بخوابم و صبح به سرم بزند که از جیب خودم کارگر خبر کنم و بجای شیشه، نرده های بسیار زیبا و  نفیس آهنی نصب کنند، باید منتظر جریمه ای سنگین از جانب مدیریت مجتمع و بازگرداندن شکل بالکن شخصی ام به همان صورت اولیه که سازندگان این مجتمع تعیین کرده اند باشم.

 حال حقایقی که در بالا آمد را مقایسه کنید با ادعاهای دروغین و استنتاجات غلطی که یک سری فرصت طلب، به همراه گروهی بی اطلاع، در خصوص مقایسهء کشور ایران با یک خانهء شخصی و میزان ارث شان و حق تجزیه و تفکیک خانه و از این دست مطرح می کنند.

در اینجا طبیعی است که این پرسش را مطرح کنیم که اگر داستان  «ملک شخصی و خانهء پدری»  منتفی باشد، پس رابطه، حقوق و وظایف انسان ایرانی نسبت به کشور ایران و نیز کشور ایران نسبت به سکنه اش را چگونه میتوان تعریف کرد.

 از دید من، با نگاهی واقع بینانه و فرای تعارفاتی نظیر خواندن یک کشور بزرگ بعنوان «خانهء پدری» و «ملک شخصی قابل تجزیه و تفکیک»، در بهترین و متمدنانه ترین حالت اش (که در همین کشورهای سوئد و نروژ و دانمارک و.. وجود دارد) شهروندان هر کشوری، با «اجاره نامه» ای عادلانه و بدون تبعیض (بخوانید قانون اساسی و دیگر قوانین آن کشور)، با وظایف و حقوقی معلوم، انسانی و البته متقابل، آن هم  بصورتی موقتی در آن کشور سکنی دارند و بها یا صحیح تر بگوییم، اجاره بهایش را بصورت خدمات و مالیات و انجام وظایف می پردازند . درست در همین جاست که بروشنی می بینیم که اگر این دروغ و توهم «ملک» و «مالکیت» را کنار بگذاریم، این رابطه در هیچ کشور متمدنی، هرگز چیزی نبوده و نیست مگر رابطه< اجاره نشینی محترمانه و موقتی در یک مسکن مشترک.

رابطهء کشور ایران با اتباع و ساکنین اش نیز، مانند هر کشور دیگری با اتباع و سکءود، چیزی نیست، و نباید هم باشد، بجز رابطهء یک مسکن ثابت و ساکنینی موقتی. در خصوص کشوری به نام ایران هم می توان گفت که ایرانیان ساکنین موقتی ای هستند که تشمتشکل است از پیشینیان ما (که برای این کشور فداکاری ها کرده اند)، ملتی که امروز در این کشور سکنی دارند (و بهایش را می پردازد) و ملت فردا که قرار است مسکنی بهتر را از ما تحویل بگیرند و خود بهترش کرده و به نسل و سکنه بعدی این کشور تحویل دهند. تاریخ شروع این «اجاره نامهء موقتی» نیز برای هر کس روز تولد آن شخص، و تاریخ انقضاء اش نیز روز مرگ و یا ترک تابعیت است.

ضمناً این کشور، مانند همهء بنا های عظیم دنیای مدرن، باید که یک سرایدار و یک هیئت مدیره هم داشته باشد که با اذن و اجازه و انتخاب آزاد و مستقیم سکنه، آن هم با حقوق و وظایف و اختیارات مشخص، انتخاب بشوند. زمان کنار رفتن و یا بازنشستگی شان هم که رسید، محترمانه بروند به نبال کار خودشان. اگر تخطی کردند و پایشان را فراتر از وظایف شان گذاشتند، باید که با گوشمالی ولی نعمت خود، یعنی ملت امروز و یا فردای این کشور مواجه بشوند. مستاجران این مسکن هم که ملت محترم ایران باشند، مانند تمام مستاجران دیگر در جهان مدرن و متمدن، بدون هیچگونه تبعیضی باید که در طول اقامت موقت شان، به ایجابات قرارداد خود نظیر پرداخت بموقع «اجاره بها» و شارژ ساختمان، تعمیر و نگاهداری و حراست از آن، توجه و احترام  به حقوق خود و دیگر سکنهء امروز و فردای این مسکن پایبند باشند و به آنها عمل کنند.

لازم به گفتن نیست که در قبال وظایفی که انجام می دهند و اجاره بهایی که می پردازند هم باید در طول زمان اقامت شان از حقوق و مزایای طبیعی گوناگونی نظیر رفاه، آرامش، امنیت  امکان پیشرفت و تاثیر گذاری یکسان و بدون تبعیض برخوردار باشند.

***

در پایان و بعنوان ختم کلام  جا دارد که مسئلهء مهم منابع و ثروت های مشترک این کشور را هم فراموش نکنیم.

همانگونه که نباید این کشور را ملک هیچ نسلی قلمداد کرد، هر سامانه دمکراتیکی که بعد از استبداد کنونی بر سر کار بیاید، باید که تکلیف این نکته مهم را معلوم کند و این اصل مهم را به تصویب و عمل برساند که  منابع این کشور نیز نه ارث گروهی بخصوص یا بخشی از سکنه امروز کشور، بلکه متعلق به همهء ایرانیان امروز و فردا و فرداهای دیگر است. لذا لازم است قوانینی بصورتی عاقلانه و عادلانه، و نه تحت فشار شانتاژگران و طلبکاران حرفه ای، بلکه دست کم از روی الگوی کشورهای مدرن و دمکراتیکی نظیر نروژ و دیگر کشورهای متمدن و مدرن وضع شوند تا دیگر هرگز سکنهء موقتی امروز، نتوانند که حق ساکنین فردای ایران را بخورند یا تباه کنند، و اینکه اصل سرمایهء کشور همواره و تحت هر شرایطی باید که دست نخورده باقی مانده، تنها از بهرهء آن جهت رفاه بدون تبعیض ایرانیان و ادارهء صحیح کشور استفاده شود. آن هم نه تنها آنطور که در کشور نروژ صورت می پذیرد، بلکه چه بسا بمراتب بهتر از آن. چرا که ما ایرانیان امروز در شرایطی قرار داریم که می توانیم بهترین قوانین را از روی قوانین بهترین کشورهای جهان کپی کرده، برای میهن خودمان وضع و اجرا کنیم.

در انتها امیدوارم که این سطور توجه نخبگان کشورمان را به این نکتهء مهم جلب کند که جامعه ای که محتاج تبادل افکار و رسیدن به تفاهمات است، نیاز به تعاریف و درک مشترک از واژگان دارد. اگر غیر از این باشد، هرگز حرف و منظور یکدیگر را نخواهیم فهمید و، در نتیجه، اگر بدون درک مشترک از مفاهیم به توافقی دست پیدا کنیم، آن توافق می تواند تا چه حد غیر قابل اتکا، سست و خطرناک باشد.

اسلو - چهارشنبه ۱۰ اسفند – اول ماه مارس 2023

بازگشت به خانه