تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
خاطرهای که تکذیب شد اما واقعیت داشت!
شهاب الدین حائری شیرازی
خاطره زیر را بنده چندسال پیش در کانالم گذاشتم در آن زمان این خاطره دکتر ابراهیم یزدی که حکایت از تقصیر ایران در آغاز جنگ داشت در شبکهء مجازی بسیار پربازدید شده بود.
چند روز بعد، تکذیب آقای دعایی منتشر شد و من هم به ناگزیر آن را از کانالم برداشتم. دیروز یکی از دوستان، که از همکاران سیدمحمد خاتمی در وزارت ارشاد بود، عین همین مطلب را از مرحوم دعایی در زمان وزارت آقای خاتمی نقل نموده و گفت آقای دعایی در مجلسی که من و سید محمدخاتمی و بعضی دیگر بودند این مطلب را به عنوان خاطره خودش که سفیر وقت ایران در عراق بوده نقل کرد. نام ایشان محفوظ است پیش بنده اما خواستم بگویم ظاهرا مرحوم دعایی مجبور به تکذیب این خاطره شده که قبلا خود ناقل آن بوده است!
برگی از تاریخ خاطرات ابراهیم یزدی
به دیدن مرحوم مهندس بازرگان رفتم و صحبت از جنگ ایران و عراق شد. از ایشان پرسیدم آیا واقعا نمی شد از وقوع این جنگ پیش گیری کرد؟! مهندس خاطره تلخ و ناراحت کننده ای را در این زمینه نقل کردند که دانستن آن برای مردم ایران و آیندگان و قضاوت خالی از لطف نیست:
پنج ماه قبل از حملهء صدام حسین به ایران چندین بار در سخنرانی ها، از جمله در ٣٠ فروردین ١٣۵٩، تیتر بزرگ صفحهء اول روزنامه کیهان این بود: “امام ارتش عراق را به قیام بر علیه صدام حسین دعوت کرد”.
در اوایل اردیبهشت ١٣۵٩ شورای انقلاب از من خواستند برای رسیدگی به مسئلهء مهمی جلسهء شورا را تشکیل دهیم، وقتی به جلسه رفتم دیدم آقای دعائی، سفیر ایران در عراق، نیز در جلسه حضور دارد. گفتند آقای دعایی گزارشی دارند.
آقای دعایی گفت: در چند ماه اخیر هر چند روز یک بار مرا به وزارت امور خارجه عراق احضار و با ارائهء مدارک زیادی به تلاش و کوشش رهبر ایران برای اخلال و ایجاد تفرقه و آشفتگی در عراق اعتراض میکنند؛ اما هفتهء گذشته صدام حسین خودش مرا احضار کرد و، پس از اعتراض شدید نسبت به دخالتها و تهدید ها، گفت: «دیگر این وضع برای من و مردم عراق قابل تحمل نیست، شما بروید تهران و از قول من به آقای خمینی بگویید: "من اولین دولتی بودم که جمهوری اسلامی را تائید و به رسمیت شناختم، اگر مایلند خود من [صدام] شخصا به ایران میآیم تا با مذاکره اختلافات را حل کنیم؛ و اگر مایل نیستند با من مذاکره کنند یک هیات عالی رتبه به ایران میفرستم و یا شما یک هیات برای مذاکره به عراق بفرستید تا اختلافات حل شود، چون در صورت ادامه این وضع در عراق بحران بوجود می ـید و مطمئن باشید که ناگزیر به ایران حمله" نظامی خواهم کرد"».
شورای انقلاب تصمیم میگیرد که آقای دعایی به همراه مهندس بازرگان و دکتر بهشتی برای تعیین تکلیف به دیدار رهبر انقلاب بروند. در این دیدار ابتدا آقای دعایی شرح کامل ماجرا و تهدید صدام را بیان میکند و رهبر انقلاب در پاسخ به او می گویند: «محل اش نگذارید!»
سپس مهندس بازرگان به استدلال می پردازد که باید توجه کرد که امروز موقعیت ما در جهان به علت انقلاب چندان مطلوب نیست و اگر گرفتار جنگ شویم همه از طرف مقابل حمایت خواهند کرد، از این گذشته وضعیت ارتش هم، به علت اعدام های بسیاری از فرماندهان ارشد آن، خوب نیست و به کلی فاقد روحیه لازم برای جنگیدن است و سلاح های ما هم همه آمریکائی است؛ بنابراین، منطقی و واجب است از وقوع هرگونه جنگ احتمالی پیشگیری کنیم. این به نفع ملت ماست و باید چهرهء واقعی اسلام را در منطقه به جهان نمایش دهیم تا مردم دنیا بدانند که جنگ طلب نیستیم.
رهبر انقلاب محکم و صریح دوباره می گویند: «گفتم که محل اش نگذارید. ارتش عراق باید بر علیه صدام قیام کند!»
مجدداً دکتر بهشتی شروع به استدلال می کند؛ که آیتالله خمینی تحمل نمی کنند و از جای خود برمیخیزند و برای بار سوم می گویند: «گفتم که محل اش نگذارید. ما انقلاب را باید صادر کنیم، به هر قیمتی که باشد».
و به طرف در حرکت می کنند، آقای دعایی که خیلی ناراحت شده بود می گوید: «آقا من دیگه نمی توانم به بغداد بروم..!»
خمینی، پس از درنگ و تامل کوتاهی، با پرخاشگری و عصبانیت روی شان را به طرف آقای دعایی برگردانده و می گویند: «وظیفه و تکلیف شرعی است. به تو میگویم که باید بروی و نباید محل اش بگذاری!» این را گفنند و بدون اینکه منتظر پاسخ شوند از اتاق بیرون رفتند...
در مسیر بازگشت به شورای انقلاب آقای دعایی در حالی که گریه میکرد میگوید: «به خدا قسم او [صدام ] حمله خواهد کرد و هیچ کس کاری نمیتواند بکند!».