تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

10 اردیبهشت ماه 1402 - 30 ماه آوریل 2023

بذر امید

ژینا حسین نژاد

کاش بذر امید باشیم، قبل از پایان بهار...

***

رهرو آن نیست که گه تند و گهی خسته رود

رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود

***

روزگاری بود که در این غربت هیچ صدایی نبود....

جز صدای ریاکاری.... نایاک و واواک و اویاک

من نه در سیاست کارشناسم و نه نکات خاصی را از علم سیاست خوانده ام، اما سال ها تجربه ای را زیسته ام برآمده از جنگ میان دو اسلام: اسلام رژیم و اسلام مجاهدین. و در همان حال بشدت به دنبال آگاهی و شناخت بوده و در این مسیر تا جایی که فرصت داشته ام مطالعه کرده ام و دانسته ام که گاهی تجارب بالاتر از برخی علوم اند. پس فقط می نویسم آنچه را که عقل تجربی ام به من می گوید:

چهار سال پیش، که بعد از سال ها از میان محاهدین به فرانسه بازگشتم، چند دفعهء کوتاه، با عشق به ایران، در برنامه های گروه های مختلف سیاسی شرکت کردم؛ اما آنچه که به دنبال اش بودم را نیافتم. نقص های بسیار جدی را در برنامه ها دیدم و اگرچه خود تجارب بسیار داشتم اما دستانم از بسیاری لحاظ خالی بود و جز تجربهء شفاهی کمکی نمی توانستم بکنم. پس با خود عهد کردم که «مگر عقلم کم باشد که دوباره زندگی و باقیماندهء جوانی ام را بی چشم داشت برای گروهی دیگر بگذارم».

یک سال بعد نیز، پس از چند واقعه، پاریس را ترک کرده و برای ترمیم زخم هایم و همچنین شروع دوبارهء تحصیل و کار، به شهرستان رفتم. در آنحا و در کنار کارهایم، وقایع را دنبال می کردم و هر از گاهی چیزی در رابطه با زندگی ام در میان مجاهدین می نوشتم.

با شروع انقلاب مهسا اما، از دیدن آن همه شکوه و صحنه های زیبا که ایرانیان در همبستگی و همدلی در کل جهان ایجاد کرده بودند، یک بار دیگر پر از امید شدم، و از دیدن شگفتی ها و استعدادها، گاه خوابم نمی برد و تا نیمی از شب صحنه ها را دنبال و به آنها فکر می کردم... گویی، در آن چهار سال کناره گیری، نسل جدیدی مهاجرت کرده و پیش ما آمده است؛ بسیاری از دانشجویان و جوانان تازه نفس، پر از هنر و استعداد، شکوفا شده بودند و سر خاموشی نداشتند. آنها جهانی را به خود خیره و مدعیان را آچمز کرده بودند.

پس، با شروع انقلاب، نوشتن را بطور موقت رها کردم، اما مدتی بعد، وقتی در توئیتر و در این برههء حساس، دعوای چپ ها و پادشاهی خواهان و سایر گروه ها را نی دیدم که ادامه دارد، گاه بشدت غمگین می شدم و دوست داشتم کسی آنها را با هم آشتی بدهد.

با خود می گفتم:

ما، که زخم هایمان از تحربهء این گروه اسلامی تازه تر است، موقت هم که شده، بخاطر مردم، سکوت کرده ایم، اما چطور است که آنها، با زخم هایی مربوط به چهل و سه سال پیش، حاضر نیستند موقت هم که شده سکوت کنند؟ مگر نه اینکه زخم های ما هنوز تازه است و آن دوستان، چهل و سه سال پیش، انتقام شان را گرفته و دیده اند که این انتقام چه بر سر خودشان و مردم ایران آورده؛ پس چرا همچنان ادامه می دهند؟

و در می یافتم که اگرچه برخی از اعتقاداتم - از جمله باور به برابری زن و مرد، مبارزه با مردسالاری، دفاع از حقوق همجنسگرایان، و بالاتر بودن مرزهای انسانی از مرزهای جغرافیایی و دینی و سنتی - به چپ ها نزدیک تر است اما، در انتهای خط رادیکالیزمم، قدرت و انسجام و صراحت پادشاهی خواهان در مقابل اسلامیست ها را بسیار بیشتر می پسندم.

دریافتم که برخی از چپ ها و گروه های دیگر، متاسفانه، و بر اثر دافعهء این و آن، بشدت، سریع و ناخواسته در دام گروه های اسلامی می افتند و انسجام و قدرت کافی برای مقاو مت در برابر اسلام گرایان را ندارند. در نتیحه، بدون فکر علیه پهلوی می کوبند و به پهلوی خواهان که می رسند آنها را فاشیست و در خور دشنام می یابند.

پس به ناچار در اندیشه فرو می رفتم:

از نظر من «همبستگی» یک شعار قشنگ یا یک کلمه طوطی وار نیست. تکرار سخن خمینی هم نیست که می گفت «همه با هم». همبستگی اکنون یک ضرورت است که اگر به دست نیاید بی شک کس دیگری این زمین را پر خواهد کرد.

و دوست دارم در اینجا از تجربه ای بگویم که در رابطه با مجاهدین است:

ببینید، بسیاری از ایرانیان بر این باروند که «انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین» این سازمان را تبدیل به یک فرقهء منزوی کرده است، چون هدف آن قدرت طلبی و بت کردن رهبر و سرکوب اعضا و برده کردن آنها بوده است. من می گویم همهء اینها درست؛ اما، از نظر من، مجاهدین یک گفتهء درستی هم داشته اند: «چون رژیم آخوندی یک حکومت ایدئولوژیک و بسیار پیچیده است ما باید از آن پیچیده تر شویم تا بر آن فائق آییم».

من واقعا نمی دانم که آیا در این راستا و در ابتدا نیت شان خوب بوده و تنها به تدریج و بر اثر تلقین مداحان چاپلوس و مشاوران ناشی، فاسد و بت پرست شده و این همه راه را اشتباه رفته اند، یا اینکه واقعاً، از همان ابتدا، نیت قدرت طلبی داشته اند. اما، در هر صورت، خود آن فرمولبندی به تنهایی به نظرم درست است: رژيم اسلامی براستی که پیچیده است و راه حل اش باید از او پیچیده تر باشد.

اما، متاسفانه، در رابطه با مجاهدین، می توان پیچیده تر شدن را به ارتجاعی تر شدن و شیاد تر شدن ترجمه کرد. و راه را که اشتباه بروی و پاسخگو نباشی نه تنها شبیه رژيم می شوی بلکه، بدتر از آن؛ اعتماد مردم را از دست می دهی.

سازمان مجاهدین با افزودن این فرمول و مکانیزم به ایدئولوژی شان، حقیقتاً تبدیل به یک قدرت منسجم، مقتدر و سازمان یافته شدند، اما آنچه که در این مسیر از دست دادند آزادی، دموکراتیک بودن، اعتماد و محبوبیت بود؛ امری که نیمی از آن را با استراتژی رفتن به عراق از دست داده بودند، و کارشان با «انقلاب ایدئولوژیک» بدتر شد، چون بسیاری از نیروهای خود را علیه خود کردند.

فکر می کنم که کاش مجاهین ظرفیت و جسارت جمع بندی خطای رفتن به عراق و ارائهء گزارش آن به مردم را داشتند.

به نظر من، اگر بخواهیم از رژيم پیچیده تر شویم، از قضا راه حل نه توسل به یک ایدئولوژی مشابه بلکه آویختن به گفتمانی است که کاملا برعکس رژیم باشد و نباید هیچ شباهتی به آن داشته باشد.

اما معما و سوال اصلی اینکه چطور و با چه مکانیزمی؟ اگر به مدد همبستگی، سازماندهی و امنیت ضدسایبری نباشد پس چی؟

در این میان «شورای همبستگی» اولین هماهنگی علنی و ائتلاف گروه ها و شخصیت های برجستهء غیر ارتجاعی در میان ایرانیان بود. در واقع همت و قیام مردم بود که آنها را مجبور کرد تا برای اولین بار بر سر یک میز بنشینند. موضوعی که، با تمام ایرادات و شکست هایش، تمرینی بود برای دموکراسی.

از نظر من اتفاقا «دموکراسی واقعی» واجد همهء این جدل ها، تنش ها، شکست ها و پیروزی ها است و طبیعت اش همین است، و نباید در برابر اینگونه پیشآمدها نا امید شد. چرا که هر شکستی پر از تجربه و آموختن است. هر بار که قیام جدی تر می شود، تمرین ها در اپوزیسیون نیز جدی تر و این نهال تکامل یافته تر می شود....

شاید سوال یا فرمول گم شده این باشد: چگونه می توان، بطور همزمان، اقتدار، امنیت، سازمان یافتگی و انسجام را، همراه با دموکراسی، و محبوبیت و اعتماد در بین مردم به دست آورد؟ هنر اپوزیسیون این باید باشد که این دو را همراه با هم به دست آورد. متآسفانه، در حال حاضر، یکی این را دارد و دیگری آن یکی را، اما هیچ کس هر دو با هم را ندارد.

کاش حداقل به اندازهء رژيم اسلامی زرنگ باشند و به اصلاح اپوزیسیون بیاندیشند تا عمر آن بیشتر و توان اش قوی تر شود و بجای آن به تحقیر، تمسخر و حذف یکدیگر نپردارند، و در مسیری قرار گیرند که به ناامیدی منجر می شود. نا امیدی یک خودکشی جمعی است همچون خودکشی نهنگ ها...

نباید فراموش کرد که هر جنگ نظامی دارای نبردهای متعدد است و در هر نبرد گاه به یک عقب نشینی تاکتیکی، تجدید قوا و تجدید سازماندهی نیاز دار؛ یعنی درست آنچه که مردم در ایران انجام می دهند. اپوزیسیون هم این حق را دارد که بتواند از راه تجربه اندوزی با امید بیشتری ادامه دهد.

از یاد نبریم که ایرانیان خارج کشور هیچگاه این چنین برای فرسنگ ها به جلو پرتاب نشده اند و این جنبش انقلابی بوده که باعث چنین پدیده ای شده است؛ بطوری که تمام جهان - برلین، تورنتو، مونیخ، بروکسل و لس آنجلس و... - این صدا را بطور بی سابقه ای شنیده اند. پس کاش بذر امید بپاشیم و همبستگی را دریابیم ...

و بگذارید در پایان نظر شخصی ام را بگویم:

اگر جامعهء ما، چه در داخل و چه در خارج، هنوز ظرفیت داشتن یک رهبری جمعی و ائتلاف همهء گروه ها را نداشته باشد، و بر این باور باشد که اکنون تنها به یک نیروی مقتدر جذب کننده نیاز دارد تا مردم به آن امید ببندند، من قطعاً، در این برهه، اقتدار و انسجام ملی گرایان، مشروطه خواهان‌ جمهوری طلب و پادشاهی خواهان پارلمانی، و پهلوی دوستان را بر بقیه ترجیح می دهم. این تمایلی لااقل موقت است؛ یعنی تا زمانی که به ظرفیت یک «رهبری جمعی» برسیم.

بخصوص اینکه ایراد را در رأس کار نمی بینم بلکه آن را در برخی از افراد می بینم که شاید بتوان به اصلاح شان امید بست؛ اما در بقیهء گروه ها به وجود سر و سیستم وجود داشته و نداشته شان شک دارم؛ مگر تحولی جدید در آنان دیده شود.

مجموعاً بر این عقیده ام که - علاوه بر، یا جدا از -  تمایل آشکار مردم داخل و نسل جوان، در نظامی برآمده از این جبهه بیشتر می توانم از عقاید نه چندان مخالفم حرف بزنم و برای تغییر تلاش کنم.

بازگشت به خانه