تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
14 اردیبهشت ماه 1402 - 4 ماه مه 2023 |
|
ذكر مصيبت سر هایِ بي مايه
(بمناسبت روز جهانی کارگر)
سعید محمد حسنی
پيش خواني:
اي كارگران ارزان
دست را چگونه مي توان شست
از كار،
و دهان از اذكار،
بشوييد و بنشينيد و بشنويد
كه ذكر مصيبت تان دارم و
صاحب عزا، هنگفت است!
دست بشوييد ديگر
دستي: نشيمنگاه پينه
رستنگاهِ چرك و ريم و لكه
پوستي كه از شدت اشياء كلفت است
بند بندي از مفاصل ماهري كه شرف را به زيبايي پينه مي زنند
اي سرهاي سِر شده از مايه
هنگام آن است كه هنگفت شويد!
هنگفت، تنهاست و سرش به مايه گرم است
كاري براي كردن نيست
كار كارگران گران نيست و
اما مرگ ارزان است
مردي كه صبح روي دوپاهايش
مي ايستاند خودش را و عزم اش را ،
براي التماس كمي بيشتر،
به روي جزم اش
فراوان است و ارزان
زني كه غروب مي كشاند روي دو زانويش
خودش را و لبخندش را
به روي خشم اش
بسيار است و تنها
اي ارزان هاي فراوان
خشت بر خشت، شما زديد
و خشم بر خشم، از شما برآمد و اما
هنگفت خنديد!
دست روي دست و طمع به روي طمع، متورم شد و
هنگفت خنديده تر خنديد!
گريز:
با شما هستم اي فراوانان..
اي ضرب ضربان به قفس هاي حقير
اي روايت رنج، به مزار موي رگ هاي بسته
اي مداومت ناداري، تكرار خجالت زدگي
اي گويندهء "نه" هاي پر شمار به فرزند
اي عابر خود را به نديدن زدن هاي پاساژها و برج ها
اي خارج از محدودهء شانس ها و برنده شدن ها
مسكين بي مسكن و بي مسكن
اي كوله پشتيِ پر حسرت
دوش شكستهء اقساط سرآمدهء موعد پرداخت
اي خاليِ كف دست جاي سوزش شب ها و روغن علفي
اي پوستِ كلفتِ شرم خشن دست كشيدن به نرميِ شقيقهِ زن و ميگرن
اي خاليِ جيب، ترك موتور،
وقتِ : بابا كباب بخر!
اي آخرِ برج ، بينندهء مدام حقارت،
شنوندهء : نه! هنوز ندادن
اول شب، جويندهء جشن بي كران،
يابندهء چند نخ زاپاس
تاريخ از سيگار گذشته
اي شمارندهء ثانيه ها
آشناي تيك ها و تاك ها
انگشت كم آورندهء ساعت هاي اضافه كار نگرفته
اي دست هاي شسته از دستمايه
سرهاي شسته از مايه
دست هاي نشسته از كار
و دهان از اذكار
اي شويندگان دست از امید
كفرگويان بي استغفرالله
بشوييد و بشنويد..
فراوانان ارزان
اوج خواني در ابولچپ:
اي موعد باز پرداخت
محروم از حق عيدي
مفعول مستفعلن فع
ضايعاتيِ چفيه بسته بر دهان پر از چسناله
ضايع شدهء بي نواي نايلون هاي زباله
اي پوست دست كبره بسته ءبي دستكش ِ تا آرنج رفته توي زباله هاي اماله
و سوندهاي خوني و سرنگ هاي عفوني بيمارستان
اي هپاتيت از خون تو شرمنده
سرفه از گلوي تو خسته
زردي ميان دو انگشتت سوخته
اي پوسيدن از دندان ات خجلت زده
اي حق السكوت درد، از ميناي پر شده از پودر كُدئين
اي از رو رفتهء خمير دندان خشكيدهء جا خوش كردهء سه سال پيشِ پشت آينهء شكستهء روشويي
اي تيغ صد بار مصرف
جوراب ده بار پينه
مفعول مستفعلن فع
اي آشنا به قلم-كاغذ
اي مفصل چرخان چكش و آچار و چرخ و چرخ دنده
اي انگشت مداوم بر دكمه و دنده و درفش و ديلم و دسته
اي پاي فرو رفته بر پدال هاي بيست و پنج ساعته
اي تن تنهاي تهويه نديده در بيلرسوت ها و تن پوش ها و گان ها و روپوش ها
اي كمرهاي خم شده بر دقت ها
بر پاي دارندگان اسكله ها و داربست ها
اي از خواب خيزان سرويس هاي رفت سحرگاه
اي خفتگان اتوبوس هاي بازگشت پسينگاه
اي فك زنندگان به سخن
اي اداره جاتيِ پير از پشت ميزنشيني بي مسند
دارندگان آرتروز انگشت و مچ دست
اي تباهان پديدار كنندهء درد و تباهي
بي تابان تكريم نديدهء تعليم، تدرس، و تحقيق
اي طاق طاق تان بي طبقهء توحيدي
اي مناطق محروم پزشكان بي پز و پرستاران بي پرستار شب هاي بي ستارهء بيمارستان
شيفت كاران شب كار و روزكار بي تعطيل و بي تقويم
اي منتظران ظهور شبانهء پيامك يارانه
اي بي قراران قراردادهاي نود و نه روزهء بي تمديد
اي شوتيان جان به باد دادهء جاده هاي بي پول پر از پوليس
اي فروشندگان دست، كنار خيابان
اي سرشكستگان و اجيران مجبور جيره ها و مواجب ها
مردان شرف شكستهء گردن كج
نسوان سربلند بستر تن فروشي و روسفيدي
شويندگان دست از اميد و از خدا
اي همهء شما كه در اين شعر خودتان را يافتيد
ای كه همه براي تان پرحرف
همه برايتان پيام رسانان تبريك و بوسه بر دست بوده اند
القصه؛
من اما
براي شما هيچ پيامي نياورده ام
نه پيامي آورده ام
نه سلامي
كه من ميان شمايم
و از ميان شما يك تنم
و هيچ راهكاري براي شما سراغ ندارم.
تنها خواستم بگويم كه ما اگر چه فراوانيم
اگر چه انبوهيم و بسياريم
اما ارزانيم، اما سرهاي بي مايه ايم
تنها خواستم كه بگويم
هنگفت از دست ماست كه هنگفت است و از ما نيست
سر هنگفت از ماست كه مايه دارد و ما نداريم
هنگفت ها به زخم و پينهء انگشت هاي ما
به ظاهر اگر چه بوسه مي زنند
اما پوزخند مي زنند
كار از شما، و خجلت بسيار از شما
بسيار از شما و فراوان تر از شما
اما
اين هنگفت است كه پروار مي شود
به تنهايي...
پيامي اگر براي شما ندارم اما از شما سوالي دارم
آيا نرسيده وقت آن كه بشوييد دست
از كار، براي هنگفت هاي پروار
وقت آن نرسيده بشوييد دهان
از اذكار براي خدايان بي سر و بي مايه؟
آيا وقت آن نرسيده كه بشوييد چشم،
و روشن كنيد خشم؟
خوب است اينها را گفتم كه بدانيد
حال خود دانيد!