تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

25 اردیبهشت ماه 1402 - 15 ماه مه 2023

بازجویی

فرشته اقبالی

باز می خواهند تو را از من بجویند

اما این بار من

می خواهم خودم را بجویم!

به سلول های فشردهء مغزم سرک می کشم

پرده ای تاریک

بینابین تویی که پنهانی در هر سلول و منی که در جست وجوی توام

می کشم

به دست خودم

خودم را می نشانم آن طرف میزی در تاریک

چراغ پر نور آویزان را روی صورتم فوکوس می کنم

و‌می نشینم این طرف تاریکی..

-خووووب..

بنویس! که هستی؟ خودت را معرفی کن؟و بنویس بدنبال چه هستی؟

 

(چه سهمگینم وقتی می پرسم

چه بی پناهم وقتی باید جواب پس بدهم

حتا به تویی که خودم باشم)

 

نقطهء نور زل می زند به عمق چشم ها

یک مثلث کریه میان نور و من

-جوینده ای که می جوید-

می پرسد:

ما برای هم چه هستیم را تو گفته ای؟

صدای روسری ات را در خیابان تو شکسته ای؟

 

چشم زل زده به نور می گوید:

که باشم برایتان بهتر است؟

ما برای هم چه باشیم برای شما بی خطر تر است؟

من روسری ام را نشکسته ام

این صدای من بود که شما با گره محکم روسری در گلویم شکستید

 

(تو را باید چگونه پنهان کنم

که خودم هم نتوانم لو بدهمت

خودم را چگونه سپر کنم

که تیر بلای خودم به تو بر نخورد)

 

- بنویس..حرف نزن..حرف هم مثل شعرهایت، باد هواست..

بنویس..اول باید خودت را معرفی کنی!

 

- من، حقیقت اش را بخواهید، نمی دانم که هستم..

نامم را فراموش کرده ام

می دانم دختری هستم که خطر را به د‌و نقطه می نوشتم

دلی دارم که رهایی را از خودش رهانده

چشمی دارم که به زیبایی ها هجوم می برد

و انگشتانی دارم که عمری مشغول باز کردن گره های مبتلایش بوده ..

 

و همین!

 

(داشتم می گفتم

تازگی ها هر شب باز می آیند تا تو را در من بجویند

سایه هایی که حتا چشم بند هم از کراهت فوکوسش لزج می شود

اما من سمت سایه ها را مغلوب کرده ام هر شب

وقتی به بی قراری انگشت های پایت پا سفت کرده ای

کجا بجویندت

وقتی که رقصان در هوای زیبایی ات شده باشی و

هر دم ات

این هوای نامناسب، را متصاعدتر کرده باشد

کجا بجویندت؟)

 

- بنویس! ضعیفهء ناقص العقل

بنویس دختر سر پوز نزده!

بنویس! اعتراف کن که به دنبال نمایاندن خودت و هرزگی بودی

در خیابان..

و‌ همهء همدستانت را هم به نام معرفی کن!

 

انگشتان عزیزم

یاری ام کنید

خواهران بستهء پیوستهء همراهم

بردارید و بنویسید:

که ضعیفه نیستم، قدرت از زن است که قدر دارد

که ناقص نیستم، عقل از زن است که کامل می رود

 

ما انگشتها - خواهران تنهایی -

اعتراف می کنیم که هزار سال بر دهان مان زدند

و آن ها که می زندند هم، چون ما، انگشت هایی بودند..

سر پوز زده تر از زنان اگر یافتید، نام شان را فراموش نکنید:

مادران!

 

اعتراف می کنم به خیابان

اعتراف می کنم به توسری و سر پوز زنی

اعتراف می کنم که خدا رهاست و خدا عبد و عبید و بنده نمی خواست

اعتراف می کنم که خدا هر چه نبود، اما مرد هم نبود

اعتراف می کنم به رهایی

و اینکه هرزگی هرز رفتن انسان است در زنجیر خودش

اعتراف می کنم که همدستانم از شماره باز نمی مانند

نام های شان زیبایی را مبهوت می کند

همدستانم هم-توسری-هایم بودند

اعتراف می کنم که همدست انگشت های مادرم شده بودم.

 

می خواهی مرا بجویی؟

بجویان!

خودت را بنشان کمی آن طرف تر

به روشنایی درا

در رقصان موها

روز از توام

پنهانِ من مباش

بنویس و باز جوی

زن را

ژن را و ژینا را

ژیان را و زندگی خواهی ات را

و

دل پنهان به سلولِ آزادی ندیده ات را

 

دست به دست خودت

دست در دست بازجویی از خودت

سر به سرت بگذار

گره در گره گلویت شو

مبتلای رهایی ات باش

 

برق می رود

هر دوی ما در تاریکی می شویم

اما چیزهای بسیاری از تاریکی مان باز جسته ام!

 

بازجوئی اول از پنج بازجوئی – از مجموعهء «منانگی با تو» - اردیبهشت 02

برگرفته از اینستای شاعر

بازگشت به خانه