تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
نگاهی به نسبت ملیگرایی و چپ در ایران
محمدرضا مردانیان
درآمد
در این مقاله با بررسی افکار و اعمال جریانهای چپ اعم از مذهبی و غیرمذهبی و بررسی افکار و اعمال آنها در بزنگاههای تاریخی (پیش و پس از رخداد بهمن ۵۷) بر آن هستیم به سنجش نسبت میان ملیگرایی ایرانی و این جریانها دست یازیم.
ملیگرایی چنانکه در تعاریف آمده، تعلق خاطر به عناصر و اجزای تشکیلدهندهی یک ملت است؛ اجزایی چون حدود جغرافیایی، نژاد، زبان، آداب و سنتها، ارزشهای اجتماعی و دیگر مضامینی که ذیل تعریف فرهنگ نیز قرار میگیرند.
ملیگرایی شامل اقسام گوناگونی است که این تقسیمبندی براساس شدت و حدت آن بنا شده. به عنوان نمونه ملیگرایی شدید یا افراطی را شوونیزم میخوانند. ملیگرایی عموماً به جناح راست سیاسی نسبت داده میشود و در جناح چپ سیاسی که مارکسیسم و کمونیسم از جملهی آنان هستند معمولاً نشانی از عواطف، احساسات و گرایشهای ملیگرایانه دیده نمیشود. با مروری بر تاریخ ۲۰۰ سال گذشتهی جهان و بررسی جنبشهای ملیگرایانهی مدرن هم میتوان این برداشت را تأیید کرد.
در برابر ایدهی ملیگرایی و ستایش و هواداری از مفهوم میهن، ایدهای دیگر قرار داد که نامش جهانوطنی (Cosmopolitanism) است. این ایده با دستکشیدن از علایق ملیگرایانه، انسانها را دعوت به وانهادن چنین وابستگیهایی و ترویج این مفهوم میکند؛ بر اساس این مفهوم، جهان متعلق به تمامی افراد ساکن در آن است، فارغ از هر نژاد و رنگ پوست و عقیدهای، و مرزها و خطوطی که کشورها را از هم جدا میکنند و مسائلی همانند آن، عوامل جدایی و نفرت آدمیان از یکدیگرند.
کارل مارکس در نوشتههای خود، پرولتاریا که شامل طبقهی کارگر بود را فاقد ایدهی ملیگرایی میدانست و در «مانیفست حزب کمونیست»، طرح و نقشهای جهانی را در خیال خود میپرورد. او جامعه را به دو بخش بورژوازی (سرمایهداران و طبقهی متوسط و برخوردار) و پرولتاریا تقسیم کرده بود و به پرولتاریا وعدهی حکومتی جهانی، فارغ از مزایا و چیرگی طبقات فرادست میداد که در آن موضوعاتی همچون ملیگرایی و مرزهای کشور، دیگر محلی از اعراب نخواهند داشت. به بیان دیگر در آرمانشهر کمونیستی خبری از ملیت و مرز نخواهد بود.
با چنین دیدگاهی میتوان ایدهی جهانوطنی را که هم و غم آن در کمرنگسازی و حتی نابودی ملیگرایی است به اردوگاه چپ نسبت داد و آن را یکی از مؤلفههای اصلی چپگرایی پنداشت. مارکس بههمراه یار دیرینش فریدریش انگلس، روند جهانیشدن در انقلاب پرولتاریایی را چنین تصویر میکردند: «بگذار طبقات فرمانروا در پیشگاه انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولترها در این انقلاب، چیزی جز زنجیرهای خود را از کف نخواهند داد. ولی جهانی را به چنگ میآورند».
این دو با شعار معروف «پرولتاریای جهان متحد شوید» تا سالهای سال پس از مرگ خود، ردپایی مهم برجا گذاشتند که بیشتر گروهها و احزاب سوسیالیست و کمونیست در سراسر جهان در پی آن مسیر خود را تنظیم کردند.
در زمان تأسیس حکومت اتحاد جماهیر شوروی، لنین و جانشین او استالین درصدد نفوذ در مناطق زیادی از جهان بودند و به گمان خود وعدهی حکومت جهانی پرولتاریایی میدادند. شرق اروپا، چین، قسمتی از آسیای جنوب شرقی و خاورمیانه و آمریکای مرکزی و لاتین و حتی قارهی افریقا، شاهد ظهور ناگهانی شبح کمونیسم شد. احزاب و گروههای چپگرا هر یک بهنوعی و با حمایت آشکار و پنهان اتحاد جماهیر شوروی، چه از طریق صندوقهای رأی و روشهای دموکراتیک و چه از راههای غیردموکراتیک مانند کودتا یکییکی پشت سر هم به قدرت رسیدند و در زمرهی کشورهای هوادار و عضو بلوک شرق شدند.
در کشورهایی هم بنا به دلایلی، از جمله، اتحاد دولت مستقر با بلوک غرب و حمایت بلوک غرب از آن یا شکست کودتا یا کماقبالی مردمان آن کشورها به این احزاب و گروهها، ایدهی چپ و هوادارانش بهصورت یک اقلیت مستقل یا در قالب گروههای شورشی و شبهنظامی به فعالیت خود همچنان ادامه میدادند.
چپگرایی در ایران و واقعهی آذربایجان
در ایران و از زمان تأسیس حزب توده که آن را میتوان مهمترین و فراگیرترین حزب چپگرا در تاریخ ایران دانست، رابطهی ملیگرایی و ایدههای کمونیستی و سوسیالیستی دستخوش دگرگونیهای بسیار شد. عدهای از ۵۳ نفر مشهوری که موسسان حزب توده در دهم مهرماه ۱۳۲۰ خورشیدی بودند، تمایلات ملیگرایانه داشتند اما نمیتوان این تمایل را به تمامیت و حال و هوای فکری حاکم بر حزب توده نسبت داد و از آن نتیجه گرفت که این حزب از اساس، تمایلات ملی داشته است؛ چه آنکه در سالهای آغازین نیز آشکار نبود که قرار است چه فرجامی برای حزب توده رقم بخورد.
از نخستین وقایعی که در سالهای نخست تأسیس حزب توده در ایران رخ داد، ماجرای جداییطلبی آذربایجان از سوی فرقهی دموکرات به رهبری جعفر پیشهوری در سالهای ۱۳۲۴ و ۱۳۲۵ خورشیدی بود. پروژهی جداییطلبی در آذربایجان با دستور مستقیم استالین و نفوذ حزب توده در آذربایجان کلید خورد (۱). حزب توده با انحلال شاخه حزبی خود در آذربایجان و دستور به اعضای شاخه برای پیوستن به فرقه نقش بسیار مهمی در تسهیل فعالیتهای آن بازی کرد (۲).
واقعهی تلخ آذربایجان با تدبیر تنی چند ازسیاستمداران و دخالت ارتش به رهبری محمدرضاشاه پهلوی و خروج قوای شوروی طی موافقتنامهی قوام-سادچیکف و همچنین کمکهای ایلاتی همچون شاهسون و همراهی قاطبهی مردم آذربایجان، فرجام خوشی پیدا کرد ولی در عینحال نشانگر آن بود که حزبی همچون حزب توده چه اندازه از ایدههای ملیگرایانهی ایرانی دور است و نه تنها از آن دور است بلکه به دستور برادر بزرگتر در جهت تلاش برای تجزیهی کشور نیز خواهد کوشید.
رابطهی چپ و ملیگرایی از دههی ۳۰ تا دههی ۵۰ شمسی
پس از واقعهی ۲۸ مرداد و کنترل امنیتی سنگین در کشور علیه گروههای کمونیستی به ویژه حزب توده، فعالیتهای این گروهها رکود سنگینی پیدا کرد تا اینکه از سالهای نخستین دهه ۴۰ خورشیدی شاهد نضج فعالیت این گروهها هستیم.
گروههایی که اگرچه در دایرهی بزرگ چپگرایی و کمونیسم تعریف میشدند و اختلافات بعضا قابلتوجهی با یکدیگر داشتند ولی به جرات میتوان گفت که قاطبهی آنان چه در درون و چه در بیرون کشور هدف خود را در یک مسئله خلاصه کرده بودند؛ برانداختن پادشاهی پهلوی.
در این راه اصلاحات گستردهی اقتصادی - اجتماعی حکومت، که از قضا رنگ و بوی چپگرایانهی پررنگی داشت نه تنها آنان را خشنود نمیساخت بلکه به عنوان نمونه، دو سازمان بزرگ چریکی - مجاهدین خلق و چریکهای فدایی خلق - در دهه ۴۰ خورشیدی تشکیل شدند. دههای که رشد اقتصادی ایران به بالاترین سطح خود رسید و به اذعان کارشناسان درخشانترین دوره اقتصادی تاریخ معاصر ایران است(۳).
مخالفت این گروهها گاه در قالب فعالیتهای دانشجویی در خارج کشور و گاه به شکل فعالیتهای تروریستی در داخل کشور صورت میگرفت. پیرو فعالیتهای تروریستی این گروهها، زد و خوردهای خونینی میان نیروهای امنیتی و شهربانی و ژاندارمری با این گروهها صورت گرفت و تصفیههای خونینی نیز در درون گروههای چپگرا رخ داد که به هر علتی دست به انشعاب میزدند.
با مروری بر فعالیتها و بیانیههایی که این احزاب و گروهها در دو دههی انتهایی حکومت پهلوی داشتند، کمتر نشانی از تأکید بر ملیگرایی و میهندوستی از آنان میبینیم و بلکه برعکس، ادبیاتشان انباشته بود از واژگانی چون تضاد طبقاتی، نیروهای کارگری، جنبشهای دانشجویی، تقابل فقر و غنا، استعمارستیزی و غربستیزی، دشمنی با پیشرفت صنعتی و تجاری و هر آنچه در نهایت در پیوند با رونق اقتصادی و پیشرفت اجتماعی و فرهنگی جامعه بود.
تقریباً به یقین میتوان گفت تمرکز فعالیتهای گروههای چپ فقط بر سرنگونی نظام سلطنتی بود و در این راه با افراد و گروههایی که حفظ یکپارچگی میهن و پیشرفت و آبادانی آن را فارغ از هر ایدئولوژیای در اولویت قرار میدادند، خصومت میورزیدند و گرداگرد تفکرات چهرههایی همچون مائو، لنین، کاسترو، چگوارا و... میچرخیدند.
نگاهی به تولیدات ادبی و هنری بهجا مانده از نویسندگان، شاعران و هنرمندانی که همراه و همدل ایدههای چپگرایانه بودند - جز مواردی معدود و انگشتشمار - نیز نشان میدهد که بیشتر آنها نه تنها از مفاهیم ایرانگرایانه دوری میکردند بلکه حتی از استفاده از واژگانی که در آن حس میهندوستی و وطنپرستی جاری باشد، نیز استفاده نمیکردند. در میان آنها میتوان به نامهایی مثل خسرو گلسرخی، غلامحسین ساعدی و صمد بهرنگی را نام برد که در آثارشان مفاهیمی مثل جنگ فقر و غنا، تشویق خشونت علیه طبقات برخوردار، تشویق به شورش علیه نظم مستقر و ... به چشم میخورد و نشانی از هویت ملی و تاریخ و حس میهنپرستی نبود.
در بسیاری از آثار این نویسندگان اقتباس از آثار تولیدی در بلوک شرق هویدا بود، و بر اساس آن میتوان درک و دریافت تحسینآمیز این نویسندگان و هنرمندان از جنبشهای مسلح چپگرایانه در آمریکای لاتین، فلسطین و حتی قارهی آفریقا، را به وضوح و در قالب مجموعه واژگانی مشخص پیدا کرد. اما طرفه آنکه برخلاف ایران در بسیاری از این جنبشها خاصه در آمریکای لاتین تمایلات ملیگرایانه پررنگ بود و ایدههای سوسیالیستی بیشتر در بخش اقتصادی و سیاسی خلاصه میشدند و پاسداشت مرزها و تمامیت ارضی و همچنین تاریخ و فرهنگ این کشورها برای اعضای آن جنبشها اهمیت داشت.
این جنبشها با وابستگی کمتر به حزب کمونیست شوروی، بر تقویت تولید داخلی و تکیه بر ظرفیتها و منابع داخل کشور و توسعهگرایی بومی، نگاه متفاوتی نسبت به حزب توده داشتند و خط مشی منتخب آنان، جنبههای ملیگرایانهی بسیار بیشتری داشت و تلاششان معطوف به حفظ تمامیت ارضی و کسب قدرت از طریق صندوقهای رأی بود (بهجز استثنائاتی مانند گروه چریکی "راه درخشان" در پرو).
در ۳۷ روزی که شاپور بختیار نخستوزیر قانونی مملکت بود، میشد امیدوار به تشکیل یک دولت فراگیر ملی بود اما شوربختانه، ائتلاف شوم ارتجاع سرخ و سیاه و پیوند نامیمون جریانهای اسلامگرا و چپ، مانع از اقبال عمومی به دولت شاپور بختیار شد. چنان آشوب و تلاطمی در سراسر مملکت به راه افتاد که دیگر راه بازگشتی از چنین گردابی نمایان نبود.
دولت زودگذر شاپور بختیار را شاید بتوان آخرین امید ملیگرایان برای تشکیل یک حکومت سکولار و غیر ایدئولوژیک در پهنهی ایران تا زمان نگارش این مقاله برشمرد. به جرات میتوان گفت یکی از دلایل مهم شکست دولت بختیار کینه و دشمنی گروههای چپ با اندیشهی ملیگرایی ایرانی و تلاش آنان برای تخریب این دولت بود.
آنها با حمایت تام و تمام از خمینی و یارانش، عملاً راه را برای اتحاد گروههای مخالف حول یک دولت ملیگرا مسدود کردند با وجود اینکه شاپور بختیار در عمل و نظر، یک سوسیالدموکرات بود که در برخی وجوه فکری به گروههای چپ هم نزدیک بود. اعتصابات و خرابکاریهای هرروزه در کشور و متوقفنشدن جریانهای اعتراضی که البته چپها یکی از مهمترین عوامل دامنزننده به آن بودند، در نهایت به سقوط دولت ملیگرای بختیار انجامید.
پس از انقلاب ۵۷
پس از واقعهی ۲۲ دوم بهمن و پیروزی اسلامگرایان و جریانهای چپگرا، از همان آغاز شاهد کمرنگ بودن تمایلات ملیگرایانه در میان افکار این گروهها و دستجات بودیم. جریانهای اسلامگرا ذاتاً نمیتوانستند ملیت را اولویت قرار دهند و برای آنها اجرای احکام اسلام در درجهی نخست اهمیت قرار داشت. این را در شعارها و همچنین عملکرد آنها شاهد بودیم. اصلیترین شعارهای نیروهای انقلابی بر مضامین دینی و غربستیزانه بنا شده بود و هویت تاریخی و ملی ایران در آنها جایگاهی نداشت.
چپگرایان در این دوره کاملاً متأثر از جریان غالب اسلامگرا بودند. حاصل جمع تفکر مبارزاتی همهی آنان تا پیش از پیروزی، برانداختن محمدرضاشاه پهلوی بود و اکنون با توجه به غلبه اسلامگرایان در روند استقرار نظام نوبنیاد، در یک بلاتکلیفی سیاسی بسر میبردند و اغلب آنان عجالتا تلاش میکردند جای خود را در دل اسلامگرایان حاکم باز کنند. تلاش حزب توده و جریان اکثریت فدایی خلق برای نزدیکی به جمهوری اسلامی را در این راستا میتوان ارزیابی کرد. آنها حتی از وحشیانهترین اقدامات انقلابی نیروهای اسلامگرا در اوایل انقلاب یعنی اعدامهای بیشمار مسئولان و نظامیان حکومت پهلوی استقبال میکردند و حتی گاهی از کندی و زمانبر بودن این جنایات هم شکوه داشتند (۴).
در همان اوایل تشکیل حکومت جمهوری اسلامی شاهد وقایع غریبی بودیم که شاید در کمتر کشوری با پیشینهی تمدنی ایران رخ بدهد؛ به عنوان نمونه تلاش خلخالی و جمعی از اسلامگرایان برای تخریب میراث تاریخی و آثار ارزشمند در تخت جمشید (۵).
برخی از گروههای چپ که نیز نتوانسته بودند خود را در درون نظم نوبنیاد جای دهند و یا فاصلهای دراز بین مطلوبیات سیاسی خود با اهداف حاکمان جدید میدیدند تلاش کردند زمین بازی را بر هم بزنند. در این راستا بود که برخی از گروههای چپ به همراهی با تحرکات جداییطلبانه در سرحدات مرزی ایران مانند کردستان، خوزستان و ترکمنصحرا پرداختند.
در این تحرکات، چپها هم در عمل و هم در نظر حضور پررنگی داشتند. این دست گروهها که اطمینان حاصل کرده بودند که سهمی در قدرت نخواهند داشت و با خشونت از جانب اسلامگرایان طرد شده بودند، با تجربیاتی که در جنگهای چریکی در اردوگاههای فلسطینیها در لبنان و کشورهای دیگر داشتند، اینبار آتش فتنهی جداییطلبی را روشن کردند (۶).
ادبیات غربستیزانه و رابطهاش با منافع ملی
ویژگی مهمی که تفکر چپ در قرن بیستم و پس از جنگ جهانی دوم اختیار کرد، غربستیزی یا به تعبیر بهتر آمریکاستیزی بود. همین غربستیزی دستاویز قدرتمندی در دست اسلامگرایان بود. آنها با سودجویی از ادبیات تولیدی چپها در طول این سالها و استفاده از مفاهیمی همچون امپریالیسم، بهرهکشی از مظلومان، استکبار جهانی و... اذهان را پر از چنین ادبیات و شعارهایی کردند و بهانههای لازم برای یورش و مصادرهی اموال سرمایهداران ایرانی فراهم کردند.
در چنین اوضاعی، باز هم ارتجاع سرخ و سیاه، ضربهای محکم به آیندهی ایران زد و با غصب و مصادرهی صنایع تولیدی و کارخانجات مهم و استراتژیک، چرخ صنعت و رونق اقتصادی کشور را از کار انداخت. پشتیبانی چپها از این روند ناخجستهِ طبیعی بود زیرا آنها بودند که با تزریق مفاهیم گمراهکننده در بطن جامعه، پیکان انتقادات را به سمت سرمایهداران ایرانی گرفتند و مدعی شدند که آنان طی سالها با حمایت حکومت وقت، دست به «استثمار کارگران» زده و از نیروی کار آنان برای اندوختن سرمایه استفاده کرده است. آنها همچنین مدعی بودند که این شیوهی تولید خودکفا نبوده و صنعتی که بر پایهی مونتاژ باشد همواره باعث وابستگی ما به جهان غرب خواهد بود (۷).
اسلامگرایان حاکم ولی به این وامگیری ایدئولوژیک از چپ انقلابی توجهی نکردند و با توجه به انحصارطلبی سیاسی به سرکوب شدید و خشونتبار جریانهای چپگرای فعال در دهه ۶۰ دست زدند. با توجه به حجم بالای سرکوب، تقریباً نشانی از فعالیت چپها در ایران نبود و جز فرقهی مجاهدین که سعی کرد مانند یک اپوزیسیون شبهنظامی در خارج از خاک ایران به فعالیت خودش ادامه دهد، باقی گروهها یا منحل شدند و اعضایش به زندان و اعدام محکوم شدند و یا اندک اعضایش مجبور به ترک کشور یا در پروژههای توابسازی حل شدند.
فرجام تلخی که گروههای چپگرا پس از پیوند شوم خود با اسلامگریان تجربه کردند شوک بزرگی بود که با تلخی نظارهگر آن شدند. حاصل سالها مبارزهی آنان با حکومت سکولار و مدرن محمدرضاشاه، تشکیل حکومتی ایدئولوژیک و تمامیتخواه بود که سهمی برایشان در قدرت قائل نشد و برای بیآبرویی و بدنامی آنان تلاش کرد و در نهایت به طرد و نفی آنان دست زد.
قضای روزگار آنکه بسیاری از شعارها و اهداف همین حکومت اسلامگرا واژه به واژه و سطر به سطر از تفکرات مبارزاتی گروههای چپ وام گرفته شده و بسیاری از جریانها و احزاب اسلامگرا در زمینههایی چون روابط بینالملل و اقتصاد، شیوههای سوسیالیستی و کمونیستی را به کار میگیرند. از غربستیزی و ضدیت کورکورانه با بلوک غرب گرفته تا اقتصاد کوپنی و سهمیهبندی و مصادرهی اموال سرمایهداران تا سرکوب جریانهای ملیگرا و کمرنگسازی عامدانه تمایلات ملیگرایانهی ایرانی و تضعیف نهادها و نمادهای ملی. جمیع این موارد نشان میدهند که تفکر چپ انقلابی تا چه اندازه در کمرنگ کردن افکار ملیگرایانهی ایرانی و ضربهزدن به منافع ملی ایران نقش داشته است.
تاملی کوتاه بر فعالیت چپ نو در ایران
در سالهای اخیر اما سازوکار فعالیت گروههای چپ در داخل ایران دگرگون شده است. سرکوب شدید جریانهای مستقل و جو کاملاً امنیتی دانشگاهها و کنترل عملکرد و فعالیتهای احزاب، موجب پدید آمدن شکل و فرمی از ایدهی چپ در ایران شده که واجد ویژگیهای منحصر به فردی است. از منظر فکری میتوان آنها را چپ نو دانست که پس از وقایع مه ۱۹۶۸ میلادی در غرب متولد شدند و ملغمهای از مکتب فرانکفورت و مطالعات فرهنگی پستمدرن و ایدههای سوسیالیستی هستند. این تفکر چند سالی است که در دانشگاههای ایران نضج گرفته و میتوان گفت مد روشنفکری ۱۰ سال گذشته است. برخی اساتید نامدار دانشکدههای علوم اجتماعی، اقتصاد و مردمشناسی در ایران کموبیش، پیرو این دیدگاه هستند و در میان دانشآموختگان دانشگاه و روزنامهنگاران و فعالان صنفی هم ردپای چنین تفکری به چشم میخورد.
جمهوری اسلامی همواره دانشگاه را به چشم مرکزی برای تربیت نیروهای خودش میدیده و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نکرده است. دانشگاه همواره زیر ذرهبین نیروهای امنیتی قرار داشته و فعالان سیاسی دانشجو، معمولاً اگر فعالیتی خلاف سیاستهای حکومت داشته باشند، احضار، توبیخ و حتی زندانی خواهند شد. تیرماه ۱۳۷۸ برای همیشه در یاد مردم ایران باقی خواهد ماند که نماد برخورد سهمگین حکومت با جریان مستقل دانشجویی است. با توجه به چنین شرایطی دشوار نیست که رشد قارچگونهی تفکرات چپ نو در دانشگاههای ایران و ترویج چنین ایدههایی در فضای مجازی و عمومی را تحت کنترل و حتی برنامهریزی رژیم مستقر بدانیم. دانشگاهی که بودجهاش را حکومت تعیین میکند و در فرآیند استخدام استادان نهایت دقت و موشکافی را به خرج میدهد محال است مجوز چنین فعالیتهایی در این سطح را بدهد و در عینحال چشمش را بر این تفکر و ترویج آن در دانشگاه و جامعه ببندد.
مروری بسیار سریع بر عملکرد جریانهای چپ نو در بزنگاههای مهم نیز نشان میدهد فعالیت آنان در نهایت به سود رژیم مستقر عمل میکند. شاید شاخص مهم قضاوت دربارهی فعالیتهای آنان، بررسی سخنرانیها، بیانیهها، موضعگیریها و ادبیات تولیدیشان باشد که در فضای مجازی منتشر میشوند. بیانیههای کانون نویسندگان، سخنرانیهای اساتیدی همچون یوسف اباذری، مطالب منتشر شده از صفحاتی پرطرفدار در فضای مجازی مانند اینستاگرام، همواره شامل پرداختن به موضوعاتی است که کمترین اشاره به نقش جمهوری اسلامی در ایران دارد و بلکه بیشترین انتقادات خود را به سمت طبقهی متوسط، عامهی مردم - که گاه از آنان با عنوان لمپن پرولتاریا یاد میکنند - تولیدگران و چیزی به نام «نئولیبرالیسم» روانه میسازد. در نهایت ممکن است انتقادی هم از دستگاههای اجرایی در جمهوری اسلامی داشته باشند که با توجه با ساختار متصلب و تمامیتخواه جمهوری اسلامی، و فرودستی نهادهایی اجرایی نسبت به دستگاه ولایت فقیه و نهادهایی که از آن مشروعیت میگیرند، بارز است که این انتقادات هیچگاه ریشهای و جدی نیستند.
این نوع انتقادات که معمولاً با آبوتاب بسیار در فضای مجازی منتشر میشوند بهنوعی تلاش میکند تقصیر وضعیت را بر دوش اقشار مختلف جامعه بگذارد که به بیفرهنگی، ابتذال، سودجویی، فردمحوری و از همه مهمتر ملیگرایی - که از آن با کلیدواژههای فاشیسم و شوونیسم یاد میشود - متهم میشوند. کار به آنجا رسیده که هرگاه فردی از پیشرفتهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و... در زمان حکومت پهلوی یاد کند با برچسبهایی از قبیل گذشتهپرست، واپسگرا، فاشیست و... مواجه شده و حتی یادکرد ایران باستانی و تاریخ پیش از اسلام هم دچار چنین وضعیتی شده و با قضاوتی نخبهگرایانه و از بالا روبهرو میشود.
رویکرد دیگر جریان نوین چپگرایی در ایران، دامنزدن به آتش تفرقه در گوشه و کنار ایران است. در اعتراضات سراسری سالهای اخیر بهویژه در دیماه ۹۶ و آبان ۹۸ شاهد گزارشهایی از اعتراضات از سوی این جریان بودیم که روایت واژگونهای از جنبش اعتراضی را بازگو میکردند.
در این روایتها تلاش بر این بود که سمتوسوی اعتراض را به موضوعاتی مانند جداییطلبی، خواستههای اقوام و اقلیتها برای کسب خودمختاری و موضوعاتی از این قبیل، سوق دهند که با واقعیت میدانی در تضاد بود. این رویکرد تبعات ضدمردمی آشکاری دارد؛ با توجه به گوناگونی اقوام و مناطق مختلف در ایران، دمیدن بر آتش جداییطلبی و خودمختاری، میتواند اعتراضات سراسری را - که دلیل آن حکمرانی ناکارآمد و نهاد از بیخ و بن فاسد رژیم مستقر است - به انحراف کشانده و مردم را در خیابان به جان هم بیندازد و سود آن را به جیب رژیم بریزد و دست آن را برای سرکوب بازتر کند. در واقع ترجمهی اعتراضات مردمی به تحرکات جداییطلبانه و فراهمسازی شرایط برای چسباندن انگ تجزیهطلبی به هر معترضی در سرحدات مرزی کشور، کار سرکوب وحشیانهی مأموران امنیتی را بسیار آسانتر خواهد ساخت. با توجه به چنین مسئلهای نمیشود دست این گروهها را در دست نیروهای سرکوب ندید.
سخن پایانی
در این مقاله کوشش بر آن بود که با بررسی رویکردهای گوناگون جریانهای چپ بهطور مختصر، نسبت آنها را با ملیگرایی ایرانی سنجید و در برهههای تاریخی و بزنگاهها، عملکرد آنان را مورد قضاوت قرار داد. چیزی که نسبتاً بر نگارنده آشکار شده این است که گذشته از چند استثنا میان افراد و جریانهای انگشتشمار، جریان غالب چپگرایی در ایران در تضاد و تقابل با رویکرد ملیگرایی و وطنپرستی بوده است. وضعیتی که اکنون گرفتار آن هستیم نتیجه عملکرد آنان نیز است. امید است که در آینده با همگرایی بیشتر و فارغ از حب و بغضها با نگاهی به گذشتهی درخشان و بهرهگیری از اشتباهات پرهزینهی این چهار دهه، نام ایران و تلاش برای بهبود وضعیت آن بتواند گردآورندهی جریانهای گوناگون سیاسی، از جمله چپگرایان باشد.
تابستان ۲۵۸۱ (۱۴۰۱)
_________________________________
* محمدرضا مردانیان، دانشآموختهی منابع طبیعی در ایران، به مدت ۱۰ سال بهعنوان ویراستار، مترجم، روزنامهنگار و فعال حوزهی فرهنگی در ایران مشغول به کار بوده است. او تا کنون سه کتاب در درون ایران و یک کتاب در لندن، ترجمه و منتشر کرده است. تخت پروکرستس از نسیم طالب، معماری شادکامی از آلن دوباتن از جمله کتابهایی است که مردانیان آنها را ترجمه کرده است. ترجمه یک مناظره ذیل عنوان «آیا روزهای خوشی در انتظار بشر است؟» - که بین ۴ اندیشمند در گرفته بود - نیز دیگر ترجمه اوست. از او چند کتاب و ترجمه دیگر نیز در نوبت چاپ قرار دارند. مردانیان همچنین مسئولیت ویرایش بیش از دهها جلد کتاب در موضوعات مختلف را در ایران بر عهده داشته و عضو هیئت تحریریهی مجلهی آنلاین «بورژوا» و چند وبسایت دیگر است. او از ابتدای سال میلادی ۲۰۲۰ به تورنتوی کانادا مهاجرت کرده است.
۱. برای مثال میتوانید در این لینکها مکاتبات میرجعفر باقراف، رئیسجمهور جمهوری شوروی آذربایجان در دوران استالین دربارهی غائلهی آذربایجان را ملاحظه کنید:
https://digitalarchive.wilsoncenter.org/document/120543.pdf?v=7bf4f046ce2fd618c18f39423e6145fa
https://digitalarchive.wilsoncenter.org/document/120542
https://digitalarchive.wilsoncenter.org/document/119106
۲. اینجا هم میتوانید ماجرای دستور مستقیم استالین و نقش این دولت را در غائلهی آذربایجان مطالعه کنید:
https://www.radiofarda.com/a/fk-fergheh-e08/27414208.html
۳. https://iranopendata.org/pages/gdp-history-in-iran
۴. برای نمونه میتوان به مطلب روزنامهی اطلاعات دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۵۸، ص ۸. اشاره کرد که گروههایی مثل چریکهای فدایی خلق در بیانیهای از اعدامهای خلخالی در اوایل انقلاب حمایت کردند یا حمایت حزب توده از خلخالی و دادگاههای اوایل انقلاب در سرمقاله درود بر دادگاههای انقلابی: نشریه مردم، دورهی هفتم، سال اول، شماره ۵ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۵۸.
۵. https://abanpress.ir/video/7864/1398/10/29
۶. کانون فرهنگی و سیاسی خلق ترکمن که یک سازمان چپگرای مارکسیستی-لنینیستی بود، دو بار در فروردین ۵۸ و بهمن ۵۹ در منطقهی ترکمنصحرا دست به شورش زد. سازمان سیاسی خلق عرب هم یک گروه چپگرا بود در سالهای ۵۷ و ۵۸ طی چند مرحله با ادعای خودمختاری با دولت مرکزی درگیر شد. حزب دموکرات کردستان هم یک گروه با تمایلات چپ بود که در اوایل انقلاب با اعلام خودمختاری منطقه کردستان، غائلهای خونین پدید آوردند که هزاران کشته و زخمی به بار آورد.
۷. این مصاحبه با علیاصغر سعیدی حاوی نکات بسیار دقیق و مفصلی دربارهی ماجرای مصادرهی اموال کارآفرینان ایرانی و نقش گروههای چپ در آن است: هفتهنامه تجارت فردا، شماره ۳۶۳، شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۹، گفتوگو با علیاصغر سعید
_______________________________
منابع:
- نامهی یک سرباز: نامهی مصطفی شعاعیان به دکتر محمد مصدق، به کوشش امیر (بهروز طیرانی)، انتشارات صمدیه
- نهال ملیگرایی در خاک چپ، مهرداد مشایخی، متین غفاریان، مجلهی شهروند، تیر ۱۳۸۶، شمارهی هشتم
- تاریخ ملیشدن صنعت نفت ایران، فؤاد روحانی، شرکت سهامی کتابهای جیبی
- فرقهی دموکرات آذربایجان؛ از تخلیهی تبریز تا مرگ پیشهوری، شاهرخ فرزاد، نشر اوحدی
- تبارشناسی نقد ادبی ایدئولوژیک در ایران معاصر از انقلاب مشروطه تا انقلاب ۵۷، عیسی امنخانی، نشر خاموش
- گفتمان چپ در ایران، محمدعلی احمدی، نشر ققنوس
- متفکران چپ نو، راجر اسکروتن، ترجمهی بابک واحدی، نشر مینوی خرد
- تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی، عمادالدین باقی، نشر تفکر