تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

5 امرداد ماه 1402 - 27 ماه ژوئیه 2023

آیا پاریس می‌سوزد؟

(گذری بر شورش ماه ژوییه‌ی 2023 در فرانسه)

فرشین کاظمی‌نیا

ده روز، فرانسه – یا به عبارت دقیق‌تر، حومه‌های داغ پاریس و مارسی و لیون- در چنین التهابی به سر برد.حالا پس از این‌که این وقایع برای بار چندم در بیست سال اخیر در پاریس و برخی شهرهای دیگر – مثل لندن، فرگوسن، سانفرانسیسکو و بالتیمور- و نیز جاهایی در یونان و سوئد و بلژیک رخ داد، جامعه‌شناس‌ها ژانر مستقلی برای تحلیل این پدیده‌ی دیرپا، در اشکال جدید، گشوده‌اند و چندین کتاب، مخصوصاً پس از شورش ۲۰۲۰ در میناپولیس، در این خصوص نوشته شده است.

شورش‌ها الگویی کمابیش ثابت دارند: فرد یا افرادی که خود را طرد شده و بی‌بهره از جامعه می‌دانند، در مقابل پلیس گردنکشی و تمرد می‌کنند، پلیس خشونت می‌ورزد، جنایتی رخ می‌دهد، جنایت در جامعه منعکس می‌شود، در شبکه‌های اجتماعی بازخورد می‌گیرد، خشم و نفرت انباشته شده، سر باز می‌کند، افراد باسواد از همان «دیگری»های جامعه تظاهرات مدنی می‌کنند، پلیس و دولت ضمن اظهار تاسف از جنایتی که اتفاق افتاده، قول می‌دهند که تا رسیدن به عدالت، پیگیری قضایی انجام دهند، ولی جامعه‌ی معترض بدبین است و متقاعد نمی‌شود، پلیس یا پلیس‌های‌ خاطی دستگیر می‌شوند، و طبعاً خانواده‌ی قربانی، خواهان عدالت شده و در این میان رییس پلیس، نخست وزیر یا یک مقام مسئول، حرفی نابه‌جا می‌گوید یا اشاره‌ای بی‌ربط می‌کند و ناگهان انفجار رخ می‌دهد. معمولاً هم محدوده‌های مشخص و زمان‌های ثابتی وجود دارد؛ جوانان خشمگین، شب‌ها وارد خیابان‌ها و مراکز تجاری می‌شوند و تخریب و غارت را آغاز می‌کنند و مواجهه‌ی پلیس، اغلب در سه روز اول، از دامنه و شدت آن نمی‌‌کاهد.

این بار هم در پاریس، همین مدل معمول، رخ داد: پلیس در منطقه‌ای به نام «نانتر» در حومه‌ی پاریس، جوان ۱۷ ساله‌ای را با یک اتوموبیل کرایه‌ای به دلیل تخلف رانندگی متوقف می‌کند، جوان، مطیع پلیس نیست و پلیس فرانسه – که به تعبیر «ژان-لوک ملانشون» - کاندیدای چپ‌گرای ریاست جمهوری پیشین-، «امریکاییزه» شده، و از دوران ریاست جمهوری «اولاند» در سال ۲۰۱۷، اجازه‌ء شلیک مستقیم را هم گرفته- با این توجیه که گمان کرده حمله‌ای در کار است، به او شلیک می‌کند و جوان در راه انتقال به بیمارستان، جان می‌سپارد. فیلمی از صحنه‌ی جنایت منتشر می شود و، علیرغم دستگیری دو پلیس و متهم کردن یکی از آن‌ها به «قتل عمد» (که در محاکمات قضایی پلیس فرانسه بی‌سابقه است)، آتشی شعله‌ور می گردد که حدود یک میلیارد یورو خسارت به فرانسه و شهروندان وارد می شود.(۱)

دامنه‌ء غارت گسترده شد، جوانان فقیر و حاشیه‌نشین که نفرت انباشته شده از جامعه دارند، خشم‌شان را با تخریب و آتش زدن نشان دادند. این جوانان، با متوسط سنی ۱۷ سال، مطابق آمار، دستخوش افت تحصیلی پیشین یا از مدرسه رانده شده، بدسرپرست و ادغام نشده در جامعه‌‌ء فرانسوی‌ معرفی شدند و برخی از آن‌ها، به خاطر خلاف‌های کوچک و متوسط، سابقه‌دار هم بودند. آن‌ها به طور طبیعی در مناسبات تحمیلی داروینیسم اجتماعی حاضر، بی‌فرهنگ و لمپن‌ بار آمده‌اند. میزان بیکاری در حومه‌های داغ پاریس، گاه بیش از دوب رابر جامعه‌ء فرانسه یعنی تا ۱۴ درصد می‌رسد.

برخی از تلویزیون‌ها، با چند نفر از آن‌ها که چهره‌شان را پوشانده بودند، مصاحبه کردند. آن‌ها می‌گفتند که جامعه- اعم از دولت و دیگران- چشم بر آن‌ها بسته یا مانند آشغال به آن‌ها می‌نگرد، حالا، این کارها پاسخ به جامعه‌ای است که طردشان کرده و تا دولت دردش نیاید و ضرر نکند، چشم اش را نخواهد گشود. حالا که آن‌ها از جامعه منفعتی ندارند، چرا دیگران خوشحال باشند؟ «دیگی که برای من نجوشد، همان بهتر که سر سگ در آن بجوشد.» امانوئل مکرون، رییس جمهوری پولدارهاست، همان‌ها که خوش‌تیپ هستند و فرانسه لفظ قلم حرف می‌‌زنند و تئاتر و اپرا و مولن‌روژ و رستوران‌های گران‌قیمت می‌روند، پس سهم «طرد شده‌ها» و «درس نخوانده‌ها» این وسط کجاست؟

چرا چنین شده است؟ مگر از سال ۱۷۹۰، قرار نبود که «برابری» [Égalité] به عنوان یکی از سه شعار کلیدی انقلاب فرانسه، در میانه‌ء دو شعار دیگر (آزادی [Liberté] و برادری [Fraternité]) فراگیر شود؟ امروزه «برابری» نه تنها تحقق نیافته، بلکه روز به روز هم نامحتمل‌تر می‌شود. سیاست‌های نولیبرال و سرمایه‌‌داری لگام گسیخته، محورهای کمک‌های اجتماعی در مناطق داغ را طی تعدیل‌های متوالی کارمندان بخش‌های خدماتی، مسدود کرده و از طرف دیگر، آسیب‌های اجتماعی همیشه حاضرند و گروه‌های بزهکاری بیکار ننشسته‌اند و بسیاری از جوانان سرگردان را در محلات داغ، سازماندهی می‌کنند و سبک زندگی لمپن-پرولتری را جا می‌اندازند.

جوان تازه بالغ، دیگرانی را می‌بیند که به طور آشکاری بهتر از خودش زندگی می‌کنند، نزد خود فکر می‌کند چرا دیگران و به اصطلاح بالای شهری‌ها چنین امکانی دارند و او ندارد؟ آیا به دلیل تبار احتمالی آفریقایی یا عربی اوست؟ به دلیل شغل سطح پایین پدر یا مادرش است؟ یا به خاطر رنگ پوست و شکل چهره‌‌اش کسی به او اقبال نشان نمی‌دهد؟ چرا او در مقابل هم‌وطنان فرانسوی خود، هم‌تراز با آن‌ها شمرده نمی‌شود؟ چرا در مدرسه نتوانست درس بخواند و درس‌های مدرسه در کله‌اش فرو نمی‌‌رود؟

 

خاستگاه تحقیر اجتماعی کجاست؟

فرآیند این مسیر چیزی جز جامعه‌ستیزی نیست. انباشت خشم وقتی که سرریز ‌شود، چپ و راست نمی‌شناسد. در شورش اخیر یکی از دفاتر حزب کمونیست را در «مونتروی» و چندین انجمن متعلق به سوسیالیست‌ها و نهادهای حمایت از حقوق دگرباشان را نیز آتش زدند. بیش از هزار مرکز دولتی و خدماتی و درمانی تخریب و غارت شد. صدها مغازه و فروشگاه محصولات «نشان‌دار» (اصطلاحاً مارک) و «اپل» غارت شدند. صدها اتوبوس و تراموا – حتی چندین اتوبوس‌ حمل بیماران قلبی که تجهیزات ویژه و گران‌قیمت داشتند- از بین رفت. چندین شعبه از «رستوران‌های عاطفه» [Les Restaurants du Cœur] که از سال ۱۹۸۵، توسط «کلوش» [Coluche]، کمدین معروف فرانسوی بنیانگذاری شده تا به افراد بی‌بضاعت کمک ‌کند و غذای گرم و رایگان در اختیار آن‌ها بگذارد؛ به آتش کشیده شد. غارتگر حتی منفعت خودش را نمی‌شناسد چنان‌که اگر مادر فقیرش، در محله‌شان دچار حمله‌ی قلبی بشود؛ ممکن است بمیرد. «خوشه‌های خشم» وقتی رویید، تنها با «آتش ویرانگری» درویده می‌شود که در بسیاری از مواقع دامن سوژه‌ی خشمگین را هم می‌گیرد.

شاخص‌ها با ما سخن می‌گویند: بیشتر از همه دو دسته از فروشگاه‌ها مورد حمله قرار گرفتند: «مک دونالد‌ها» یا «برگر کینگ‌ها» و «تابا»ها (مغازه‌هایی که انواع سیگار و توتون می‌فروشند‌). پس از آن‌ها، فروشگاه‌های تلفن و لب‌تاپ فروشی و لوازم ورزشی غارت شدند. جوانی که در تمنای ارضای هوس‌های زودرس و موقتی خود است، وقتی شکم اش سیر شد و سیگار گرانِ مجانی‌اش را دود کرد و کمی هم «وید» که به تازگی فروشش آزاد شده، به سیگار بعدی افزود، با خود می‌گوید چرا یک کفش «آدیداس» و پیراهن «نایک» یا «بُس» نداشته باشم و هم‌زمان یک عکس یادگاری با آیفون پرومکس ۱۳ نگیرم؟ هی لعنتی! اصلاً تو می‌دانی عطر «هرمس» چه بویی می‌دهد؟ تا حالا یک کیف «لویی ویتون» را از نزدیک لمس کرده‌ای؟ چیزی از مدل‌های تابستانی «شنل» و «دیور» و «ایو-سان لوئی» به گوش‌ات خورده؟ لباس‌های مهمانی «کلودی پیرلو» را دیده‌ای؟ دوست دخترش هم شاید یک پیراهن «زارا» یا لباس زیر «باربارا» سفارش داده… آخر او نیز حد آخر انتظاری که از یک «شاپینگ غارتی» دارد، چیزی بیش‌تر از مارک متوسط و معمولی‌ای مثل «زارا» نمی‌تواند باشد؛ امّا همان هم غنیمت است، مفت باشد، کوفت باشد!

در میان ساختمان‌های دولتی و عمومی، «مدارس» و «شهرداری‌ها» در صدر حملات قرار داشته‌اند(۲): در مدرسه تحقیر و طرد پایه رخ داده و کسی که درس نخواند، طبعاً پدر و مادرش را احضار می‌‌کنند و همان‌جا بذر کینه از مناسبات آموزشی سفت و سخت فرانسوی، در ژرفای وجود همان نوجوان شرمگین و سر به زیر افکنده، جوانه می‌زند و پس از اخراج یا ترک تحصیل، شهرداری هم کمکی نمی‌تواند بکند و کسی هم که به جوان بی‌سواد و لات مزاجی که درست حرف زدن و نگارش رسمی را هم بلد نیست و تازه کله کُنبزه‌ای، سرکش و شر هم هست، کار درست و حسابی نمی‌دهد. می‌ماند خرده‌فروشی مواد یا پیک موتوری پیتزا و کارهای حمالی و عملگی.

دو دهه پیش، وقتی «پیر بوردیو» در بررسی آسیب‌های نظام آموزشی فرانسه، تئوری چند جانبه‌ء «لانگاژ»(۳) را ارائه داد، مشخصاً ضرورت تحقق «دامنه‌ء زبانی مشترک» و همسان ‌سازی آموزشی را برای بازداشتن فواصل طبقاتی به چنین دره‌ای موکد کرده بود. یا، بعدتر، «فرهاد خسروخاور» در کتاب «زندان‌ها در فرانسه، خشونت، رادیکالیزاسیون و انسانیت‌زدایی»(۴) هشدار داد و خاطرنشان کرد که بهم خوردن توازن نسبت جمعیتی مسلمانان به سایر فرانسوی‌ها در زندان‌ها، چگونه می‌تواند در مسیر «شریعت ‌‌خواهی»، رادیکالیزه شود و در گره خوردن با مناسبات بیرونی روند فاجعه‌باری را رقم بزند.

آن‌چه که در فرانسه گذشت، ریشه در انواع تبعیض‌های اجتماعی دارد. جوانانی که آبشخور خانوادگی و طبقاتی‌‌، اقتضای زندگی‌ دلخواست‌شان را برآورده نمی‌کند، مانند کودکان لجوج، به طور آنی می‌خواهند که دارا باشند و  «مصرف» کنند. برای چنین ارضایی، راهی جز غارت وجود ندارد. دزدی و خشونت، غول چراغ جادوی دنیای مدرن است.

سیاست‌های سرمایه‌داری، جوان‌ها را از «سیاست» بری کرده است. آن‌ها «دپولیتیزه» و سیاست‌ پرهیز شده‌اند و جز امور التذاذی آنی، و پرسه‌زنی در حاشیه‌ی مجازی جامعه، چیزی را برنمی‌تابند. برایشان چپ و راست، تفاوت ندارد.

راست‌های فرانسوی دولت را به بگیر و ببند و کنترل بیشتر تشویق می‌کنند، در حالی‌که مطابق آمار تعداد کشته‌شده‌ها توسط پلیس نگران کننده است. چپ‌ها ضمن محکوم کردن خشونت‌ها از هر دو طرفِ پلیس و جوانان، می‌گویند، فهم مشکل، کافی نیست و باید برای رفع نابرابری‌ها گام‌های عملی برداشت.

طی ده روز شورش اخیر در فرانسه، دقیقاً ۳۵۰۸ نفر از این جوانان غارتگر و همراهانشان که گاه در قالب باندهای بزهکاری، با اتوموبیل، در انتقال سریع اموال دزدی با آن‌ها همکاری می‌کردند، بازداشت شدند. تک‌تک شان در مسیر قضایی تعریف شده قرار دارند. ده‌ها مهاجر غیرقانونی آفریقایی (بدون هرگونه اوراق شناسایی) هنگام دزدی دستگیر شدند. چند صد نفر از اعضای پلیس زخمی شدند و ده‌ها اتوموبیل پلیس به آتش کشیده شد، اما، جز یک نفر در مارسی که به طور اتفاقی و بر اثر سقوط گاز اشک‌آور به سرش- و نه با گلوله- کشته شد، فرد دیگری از شورشیان جان خود را از دست  نداده است. در رسانه‌ها و تلویزیون‌ها، بازار بحث سیاسی و انتقادی و پرسشگری از بالا تا پایین ساختار حکومتی در فرانسه داغ است و در مقابل کسانی هم هستند که از سیاست‌های محدودیت مهاجران و حمایت از پلیس و خانواده‌های پلیس‌های مجروح سخن می‌گویند.

به گمان من، شبیه‌سازی آن‌چه که در فرانسه رخ داد و وقایع سپتامبر گذشته در ایران نادرست و مع‌الفارق است. شورش‌های شهری در اروپا ، اگر چه ریشه در ناعدالتی دارند، اما مطالبه‌ای برای تغییر «روابط ساختاری» در جامعه را شامل نمی‌شوند و از قضا از نگاهی دیگر، معلول فراگیری ارزش‌های مصرفی سرمایه‌داری‌اند. کسی از معترضین فرانسه، حرف منطقی و مستدل برای تغییر بافت اجتماعی یا استنادات نظری و رهایی‌بخش نشنیده و هیچ یک از چهره‌های معتبر یا مراجع اجتماعی فرانسه و افراد مشهور، رفتار خشونت آمیز را تایید نمی‌کنند، هرچند که به پلیس یا نظم موجود ممکن است نقدهای جدی و پرشمار وجود داشته باشد. رفتار جوانان، اگر چه قابل فهم، ولی غیرقابل دفاع است.

البته بدیهی است که «رخدادهای اجتماعی» را در هر کجا و هر زمان، می‌توان با هم مقایسه کرد و رگه‌های مشابهی را نیز از آن‌ها بیرون کشید، اما هم از جهت مطالبات و هم از جهت تبعات و کنش‌ها و پیامدها و مهم‌تر از همه، آسیب‌های انسانی و اجتماعی، آن‌چه که طی روزهای نیمه‌ی اول ماه ژوییه در فرانسه گذشت، با مسایل ایران، تفاوت‌های اساسی و هویتی دارد که عناصر مشابه را کم‌رنگ می‌کند.

اعتراضات فرانسه، اگر چه بر بستر تعارض‌های بارز طبقاتی استوار است، اما هیچ پیرنگی از «جنبش» یا «انقلاب اجتماعی» در آن مشاهده نمی‌شود. همین که نهادها در فرانسه، از پس صدها سال پراکسیس و مبارزه‌ء پیگیر اجتماعی این قدر قدرت دارند که جنایت پلیس را پس بزنند و انبوهی از گفتمان‌های انتقادی را در امتداد خود بپرورانند، دست‌آورد اندکی نیست که در خاورمیانه تا سده‌ها، چنین انتظار نمی‌رود.

اگر دموکراسی رادیکال و عدالت‌خواهانه، در جهان تحقق نیابد، تمدن تاریخی به بار آمده بر بستر بورژوازی، به تدریج، از بین  خواهد رفت و به تعبیر «رزا لوکزامبورگ» در نبود سوسیالیسم، بربریت، همه‌جا، از جمله پاریس را خواهد سوزانید، کاری که حتی نازی‌ها هم، در دوران سیاه اشغال پاریس، از انجام دادنش پرهیز داشتند.(۵)

۱۳ ژوییه ۲۰۲۳

_________________________________

۱-البته من از یک راننده‌ی تاکسی الجزایری تبار، روایت دیگری هم شنیدم که می‌گفت حرکت اتوموبیل به خاطر به کار افتادن دنده‌ی اتوماتیک اتوموبیل – که دو سرنشین دیگر هم، غیر از قربانی داشته- بوده است.

2. We don’t need no education ;We don’t need no thought control …Chanson de Pink Floyd,1979.

3. Pierre Bourdieu, Langage et pouvoir symbolique ,Paris,Seuil,«Points Essais», ۲۰۰۱.

4. Farhad Khosrokhavar, Prisons de France. Violence, radicalisations, déshumanisation : surveillants et détenus parlent, Paris, Robert Laffont, 2016.

5. Paris brûle-t-il ? film de René Clément, sorti en 1966.

 

بازگشت به خانه