تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

6 شهریور ماه 1402 - 28 ماه ژوئیه 2023

نفرت نامه

از زنده یاد، یدالله رویایی

نگاه می‌کنم و از سنت، از محافظه، از آئین

نفرت می‌کنم

 

از فاضل، از میانه رو

از مرده شور و از عتیقه

از کفن، از کافور

نفرت می‌کنم

 

از نبش قبر و از قالب

از قاری و از شکل‌های تکراری

از سطحی، از کلیشه، از کهنه، از کهن

از کهنه در شمایلِ نو، و ز نو در التزامِ کهنه

از حُجره، از قُم و از کَدکَن

نفرت می‌کنم

 

از تمام آنان که خواب قرون رفته می‌بینند

از رجعت، از فرو رفتن

نفرت می‌کنم

 

از آنکه از اصیل،

از دیگر، از متفاوت، می‌ترسد

و ز شکل‌های شاد شکستن می‌ترسد

زهد و ریا و مصلحت و رندی

کشت دروغ، فرهنگ آخوندی

از بربر، از بسیج و از باتون

از قتل و از‌ شقاوت، از قانون

از وهن و از شکنجه، از آزار

از اعتراض‌های خاموش و اعتراف‌های ناچار

از مغزهای شسته، از شستن

نفرت می‌کنم

 

از صدای حلقه‌های بسته در ضمیر

و حلقه‌های بی‌ضمیر

از زخم از زنجیر

از گشت‌های به اسمِ الله

روی زمینِ خدا عفونت الله

از حوض و از حوزه،

از بوی گند

از گنبد و مناره،

از گوسفند،

از آفتابه، از لیفه، از ازار

از چاهک ولایت تا چاه انتظار،

از تسبیح و کفش‌کن
نفرت می‌کنم
 

از قارچ‌های زهر

از خود و خار

همهمۀ دستار

از لاشخوارهای موعظه، از منبر

از تازیانه و از چنبر

از غارت، از غنیمت

بالِ سیاه شولا بر لاشه‌های خوردن

از بردن

نفرت می‌کنم

 

در چهار راه‌های خطابه 

از فکرهای روشن، از روشنان فکر 

از مُعبِرها

که از خطا و خواب طلائی‌شان دائم 

تعبیرهائی بی‌توبه می‌کنند 

از توبه، از خجالت 

از رسم و راه گفتن، اما 

از خبط خود نگفتن 

از گفتن نگفتن 

نفرت می‌کنم

 

از چشم‌های بسته، مشت‌های باز 

یا مشت‌های بسته، چشم‌های باز

از آبروی ریخته، آویخته از حرف 

از حرف‌های بی‌وقت، از پسران وقت 

وقتی برای گفتن 

از ریختن، آویختن 

نفرت می‌کنم

 

وقتی که ارتجاع 

چون بختکی نفس‌گیر 

صدها هزار تُن تهوع و تقلید  

بر شعر اوفتاده است 

و پاسداران ادیب، ادیبان پاسدار 

دربانان حجره‌های ادبیات دربسته  

در پشت دردهای سیاه و درهای سیاه 

کج‌ خنده‌های دیروز را امروز می‌کنند 

ذوق زبان 

از آب دهانِ محتضران می‌ریزد 

و هیچ نسلی، از هیچ منظری، بر نمی‌خیزد 

از نوحه، از ردیف و قافیه، از شعر انجمن 

نفرت می‌کنم

 

کفتارهای فتوا، موقوفه خوار ها 

که با سکوت‌شان  هضم جنایت می‌کنند 

و یا که خود جنایت هضم می‌کنند

از موریانه‌های معرب، کِرمِ عروض 

دردانه‌های بیت، انگل‌ها 

حافظان حدیث و آیه و آیت 

از شیخکان شاعر، پرورده‌های سنت  

وز توله‌های سنت شکن
نفرت می‌کنم

 

از صوفیانه، از شطح 

از خرقه، از پوست 

از لکه‌های فتح، بر دست‌های دوست 

از دوستانِ بامن‌‌دشمن 

نفرت می‌کنم

 

وقتی که شاعران حقیقی خاموش‌اند 

دیگر نمی‌نویسند 

یا آنکه می‌نویسند 

و رازهای کوچک و فنی‌شان را 

از انزواهاشان بیرون نمی‌دهند 

و مرگ شاعرانِ بی‌مرگ 

پنهان و بی سخن می‌ماند 

از ماندن 

از احتضار و از مردن 

نفرت می‌کنم

 

من می‌روم و نفرتِ من می‌ماند 

من می‌روم و آنکه می‌آید هم 

با آنچه از من می‌ماند 
نفرت می‌کند

با آنچه می‌ماند از من 

من، بعد من  

در بودن و نبودن 

نفرت می‌کنم.
 

بازگشت به خانه