تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

13 مهر ماه 1402 - 5 ماه اکتبر 2023

نکاتی دربارهء وضعیت خانم مسیح علینژاد

بامداد اعتماد

مسیح علی‌نژاد از جنس فمنیست‌های چپ‌زدهء ایرانی نبود. حجاب هم هیچوقت موضوع آن مدل فعالان حقوق زنان نبود. و واقعیت این است که مسیح علینژاد حجاب را به مساله‌ای در فضای سیاسی ایران بدل کرد. اینکه مسیح علی‌نژاد از بین این همه موضوع رفت سراغ حجاب، و حجاب را به موضوع کمپین‌هایش بدل کرد، هم به همین دلیل بود.

اما او این روزها در بدترین شرایطِ ممکن قرار دارد. خود من هم به شدت از او عصبانی و ناامیدم. ولی مسیح در رسیدن ما به این نقطه نقش مهمی بازی کرده است. درست است که آن امر تحمل ناپذیری که اعتراضات اخیر را براه انداخت قتل مهسا امینی بود، ولی آنچه آن جنایت را این میزان غیرقابل تحمل کرد مساله حجاب بود.

حجاب در این سال‌ها به مساله بدل شد. بخش‌های مختلف جامعه ظالمانه بودن آن اجبار را پذیرفتند. آن عقل سلیم ایرانی هم بالاخره پذیرفت که زنان حق دارند پوشش خویش را انتخاب کنند. در نتیجه وقتی این جنایت رخ داد، در ذهن جامعه امری غیر قابل پذیرش بود. هیچ چیزی نمی‌توانست آن را توجیه کند.

مشکلات مسیح اما از جایی شروع شد که تصمیم گرفت به رهبر انقلاب بدل شود. مسیح نیاز داشت برای خودش بدنهء اجتماعی پیدا کند. برای بدست آوردن بدنهء اجتماعی اما سراغ آن طبقه‌ای نرفت که در تمام این سال‌ها از او حمایت می‌کردند. احتمالا چون می‌دانست که آنها به نقطه‌ای دیگر چشم دوخته‌اند. این بود که رفت سراغ همان هایی که همیشه از او متنفر بودند. تلاش کرد به نمایندهء چپ‌ها و «پروگرسیو»های عموما ساکن خارج از ایران بدل شود. اینجا بود که به تمام داشته‌هایش لگد زد. در یک سال اخیر، مسیح تمام تلاشش را کرده است تا شبیه همان‌هایی شود که چون شبیه‌ آنها نبود به اینجا رسیده بود.

و همین جا حمایت آدم هایی مثل من را از دست داد. احتمالا برایش اهمیتی هم نداشت. او بدنبال آدم هایی بود که انتخاب نخست آنها باشد. به گمانم درک اشتباه از شعار «زن، زندگی، آزادی» هم در این تصمیم‌گیری موثر بود. بسیاری تلاش کردند اشتباه بودن تفسیرهای رادیکال از این شعار را گوشزد کنند. این شعار این تصور را ایجاد کرد که یک بدنهء اجتماعی بشدت پروگرسیو در ایران وجود دارد و مسیح هم رهبر طبیعی آنهاست. آن طبقه وجود دارد اما واقعیت این است که نه آنچنان گسترده است و نه اساسا تشکل‌پذیر. از آن مهمتر اینکه مسیح هیچکدام از اِلمان هایی که آن طبقه شیفته‌اش می‌شوند را ندارد.

اوج سقوط مسیح علینژاد هم برای آدمی مثل من آنجایی بود که دیدم برای پیش بردن مسیر مد نظرش سراغ عربده‌کش‌ها می ‌رود. دربارهء آدم‌های عادی که در همه جناح‌ها هستند و حالا ممکن است به هر کسی هم فحاشی کنند صحبت نمی‌کنم. دربارهء آدم هایی صحبت می‌کنم که در نزدیکترین حلقه به مسیح قرار دارند.

برای یک چهرهء سیاسی هیچ چیزی از این ناامید کننده‌تر نیست که وقتی می‌بیند بدنهء اجتماعی ندارد، برای پیش بردن خواسته‌هایش، از این قماش آدم‌ها استفاده کند. و از آن ناامید کننده‌تر هم اینکه شنیده شود خود او هم شبیه عربده‌ کش‌ها شده و در نشست‌ها و گفتگوهای خصوصی به دیگران فحاشی می‌کند.

اما در نهایت آنچه به حیات سیاسی مسیح پایان داد از دست دادن حمایت شاهزاده رضا پهلوی بود. شاهزاده بزرگترین حامی مسیح بود. مسیح با همسر شاهزاده روابط دوستانه‌ای داشت. شاهزاده دختران اش را به سخنرانی مسیح درباره مبارزات زنان ایران برده بود. شهبانو در مستندی دربارهٔ مسیح حرف زده بود. این اوج حمایتی بود که می‌شد تصور کرد خانواده پهلوی و شخص شاهزاده از یک فعال سیاسی انجام دهند. امروز اطرافیان مسیح علینژاد از اطرافیان شاهزاده شکایت دارند. معتقدند که آنها «افراطی» هستند. ولی واقعیت این است که آن صندلی که شاهزاده به مسیح داد را هیچگاه به آن اطرافیان نداده است. شاهزاده به مسیح فرصتی استثنایی داد. او را کنار خودش نشاند. گمان می‌کنم که خود مسیح هم می‌دانست که آنجا چه نقطهء مهمی از زندگی سیاسی اوست. اما مسیح با این فرصت استثنایی، در این نقطه مهم زندگی سیاسی‌اش چه کرد؟ هیچی! آن را براحتی از دست داد. نتوانست مطابق شأن آن جایگاه رفتار کند.

حالا شما مدام از اطرافیان شاهزاده شکایت کنند. بگویید «افراطی» هستند. گیرم آنها را توانستید حذف کنید. گیرم مجیدتوکلی‌ها را هم بی‌اعتبار کردید. اصلا خود شاهزاده را هم مجددا ساقط نمودید. با این آدم، با این خصوصیات فردی و منش شخصی، بدون بدنهء اجتماعی که نمی‌توانید به جایی برسید. در نهایت آنچه می‌شود دید این است که امروز دیگر مسیح برای هیچ بخش جامعهء ایران قابل اعتماد نیست. مسیح در ۲۰ سال اخیر، در اردوگاه‌های مختلف سیاسی سرک کشیده است، به آنها نزدیک شده است، در آنها اعتماد ایجاد کرده است، و در نهایت وقتی به مشکل برخورده آنچه ساخته بود را نابود کرده است.

چنین رفتاری ممکن است اگر یک بار رخ دهد پذیرفته شود. اما آنکه شبیه توریست‌ها مدام در حال تغییر مکان است طبیعتا نمی‌تواند در آن مقصد جدیدی که انتخاب کرده اعتماد عمیقی ایجاد کند. اعتماد امتیازی‌ست که مردم به یک چهرهء سیاسی می‌دهند. مثل اعتبار تاجران است و ریشه در گذشته افراد دارد.

برگرفته از توئیتر (X) نویسنده

 

بازگشت به خانه