تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

2 آذر ماه 1402 - 23 ماه نوامبر 2023

سکولاريسم و جغرافيای خيال

ابراهیم هرندی

سکولاريسم را چشم اندازی تاريخی نیز می توان دانست که بنيادی ترين بازتابِ آن جابجايی جايگاه انسان در رده بندی پديدارهای جهان در ذهن انسان است. اين چشم انداز ريشه در نگرش انسان مدرن به هستی دارد. جايگاه انسان در جهان، در سراسر تاريخ، زمينه ساز شيوهء نگرش وی و پنداره ها و انگاره های او از توانايی های خويش بوده است. اين چگونگی از آن روست که ساختار روانیِ انسان در بستری تاريخی شکل می گيرد و، در هر دوره، پنداره ها و انگاره های انسان از کيستی و چيستی خويش، زمينه ساز چگونه زيستی وی می شود.

بررسی آثار هومر و جُستاوردهای باستان شناسيک يونانيان نشان می دهد که روزگاری يونانيان باستان جان و تن انسان را آوردگاه ِنبرد های خدايان گوناگون می پنداشتند و هر خواهش و کنُش وی را دستکار الهه ای «خود- مدار». اين خدايان با يکديگر سر سازش نداشتند و هماره با هم در کشمکش و ستيز بودند. از اين چشم انداز، انسان عروسک خيمه شب بازی پنداشته می شد؛ عروسکی که سر رشتهء هر هوايش در دست الهه ای خويشتنخواه بود. چنين بود که يونانيان باستان، نه تنها با دوگانگی تن و روان، که سپس تر هسته کانونی انديشه يونانی گرديد، آشنا نبودند، بل که تنِ انسان را نيز واحدی يکپارچه نمی پنداشتند و هر يک از عضوهای آن را خودمختار می دانستند. اين چشم انداز، جغرافيای خيال يونانيان باستان را گستره ای تهی از انسان ساخته بود؛ دامنه ای که در آن هر کنُش دستکار الهه ای افسانه ای بود. اين گونه، يونانيان باستان برای سده ها همگون و يکنواخت زيستند.(1)

در جغرافيای خيال يونانيان باستان، انسان تنها ابزار رويش نطفه و زايش نوزاد بشمار می رفت. از اين رو عضوهای آميزشی انسان مرکز هستی وی پنداشته می شدند. در تنديس ها و سفالينه های بازمانده از آن روزگار، پايين تنهءانسان بسيار درشت و برجسته تر از ديگر عضوهای بدن وی ساخته شده است.

اگرچه يونانيان، پس از آن دوران، ارجمندیِ انديشهء انسانی و گوهر راهگشای آن را دريافتند و غولی چون ارسطو را درآن ديار پرورده شد، اما انديشهء ناکناوری انسان و زبونی وی در برابر نيروهای ماورايی، همچنان، در اديان و آئين های گوناگون جهان پابرجا مانده است. برای نمونه، در اديان ابراهيمی، انسان همچنان پايگاه دريافتِ "مشيٌّت الهی" ست که گاه از راه رويا در خواب به وی مخابره می شود. داستان حضرت يوسف نمونه ای از اين چگونگی ست که، بر اساس آن، آينده با برنامه ای از پيش ساخته، نمايان می شود و انسان تنها مهره ای از چرخِ گردانی ست که گردانندهء آن همه-دانا و اَبَرتوانا ست.

جغرافيای خيال انسان در پرتو اين اديان و آئين ها، دل و جانِ وی را فرودگاه برنامه های ماورايی، مانند سرنوشت، بخت، وحی و رويا، می کند. اين جغرافيا انسان را تنها به هرآنچه در پوست اوست محدود نمی کند و ستارهء بختِ وی را بخش ديگری از او می داند که فرستندهء امواج نيک و بد برای وی و راهنمای زندگی اوست. اين نکته که انسان تنها همان است که کیسهء پوستی تنِ خویش است، و بخشی بیرونی و ماورایی ندارد، گزاره و پذيره ای نو در تاريخ است که پس از دوران روشنگری پديد آمده است.

پيش از پيدايش انديشهء سکولار، انسان پديداری آسمان آويز پنداشته می شد؛ چلچراغی چشمگیر و شگفت آور که آفرينندهء جهان پس از آفرينش وی خود را ستوده بود و برخود آفرين گفته بود. اما «پندارهء سکولار» انسان را از آسمان به زمين فرو کشيد و او را برآيه ای زمين-خيز پنداشت؛ جانوری که در پرتو چراغ آگاهی و خِرَد خويش می تواند تافته ای جدا بافته از ديگر زيندگان شود و سر به آسمان ها کشد و گوشه و کنار گيتی را با ذهنِ ذات کاو خود شناسايی کند. اين چگونگی را بزرگ ترين بازتاب روانشناسيک چشم انداز سکولار می توان خواند.

شايد اساسی ترين تفاوت افسانه های کهن با افسانه های مدرن اين است که زمينهء ذهنی افسانه های کهن هيچ پيوندی با قوانين طبيعت ندارد، يعنی بيشتر رويدادها در آن افسانه ها بيرون از چارچوب قوانين فيزيک و شيمی و زيست شناسی رخ می دهد. چنين است که پيدايش هر پديده در آن چشم اندار، آنی و آسمانی ست و ذهن افسانه پذير، بی واهمه از "ممکن بودن" چيزی، کاری و يا روندی، پذيرای آن می شود. افسانه آفرينش را بنگريد. انسان از آب و گل ساخته می شود و به يکباره چيزی بنام جان در او دميده می شود و زنده اش می کند. اين روايت از پيدايش انسان کجا و روايت برآيشی هستی! يکی از آفرينه ای آنی و آسمانی می گويد و ديگری از هزاره های بی پایان نمای صبر و ستيز و سازگاری و ماندگاری.

چنين است که افسانه های دينی که با ذهنيت افسانه سازی کهن ساخته شده است، در جغرافيای خيال انسان سکولار جايی نمی يابد و با خرد و دانش انسان مدرن همخوان نيست. برای چنين انسانی، پذيرفتن اين که فلان قديس به انسان مرده جان دميد و يا با اشارهء انگشتی، کاهی را کوهی کرد و يا لبخندی زد و لبريزه هايش ستاره شد، ناممکن است. اما افسانه های مدرن که در حوزهء جغرافيای ذهنی انسان سکولار ساخته می شود، هر کنش و روش و سکانس اش بايد شدنی و پذيرفتنی باشد و، با چشمداشت به دستاوردهای دانش های مدرن، ساخته شود. افسانهء يورش انسان به ستاره ها و سياره های ديگر و چيرگی بر سرنشينان آن ها، افسانهء جنگ ستارگان، افسانهء ماشين زمان که با آن بتوان ميان گذشته و آينده رفت و آمد کرد و افسانهء هوش مصنوعی - که اکنون دیگر افسانه نیست. همهء اين افسانه ها در دایرهء شدنی ها خِردمدار جا دارد و بنیادی ترین ویژگی مشترک آن ها محدویت زدایی ست. در دلِ هر افسانه ی سکولار، غایت از میان بردنِ محدویتی برای انسان است. از آروزی پرواز گرفته تا آرزوی زندگی جاودانه. (2

فراتر از آن، جغرافيای خيال انسان سکولار دو ويژگی اساسی دیگر نیز دارد؛ نخست اين که از ديو و پری تهی ست و سازه های سازندهء آن پيرو قوانين طبیعت است. ديگر آن که انسان در آن جانشين خداست و تنها نيروی آگاه و هشياری پنداشته می شود که توانايی دگرگون کردن هدفمند جهان را دارد. با اين حساب اگر سکولاريسم را منشی نگرشی بدانيم، اين منش هر پنداره و انگارهء افسانه بنیادی را از درون تهی می کند اما، چون خود ريشه در فرهنگ روزگار روشنگری دارد، با هيچ شیوهء نگرشی سرِ ستيز نمی تواند داشته باشد.
________________________________
* جغرافيای خيال، گستره ی ذهنی انسان است که در آن جايگاه هر پديده در پرتو پنداره ها و انگاره های وی شکل می گيرد. اين گستره زمانمند، مکانمند و ديگرگون شونده است و دربردارنده شالوده رفتارها و کردارهای انسان می باشد.

2. Dodds, E.R. The Greeks and the Irrational. Berkeley: University of California Press, 1959.

2. https://monoskop.org/images/a/a2/Foucault_Michel_The_Order_of_Things_1994.pdf

بازگشت به خانه