تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

6 آذر ماه 1402 - 27 ماه نوامبر 2023

چی شد، با وجود این انقلاب با شکوه؟

بهنام امینی

یعنی واقعا شما و دار و دسته تان - از اتاق فکر اصلاح طلب داخل تهران [گرفته] تا  آن تلویزیون فتنه افکن و محافل ریز و درشت نایاکی و تجزیه طلبی و هنری لوی - نمی دانید چی شد؟ پس اجازه بدهید یک بار دیگر، برای شما که نه، برای چرخانندگان شما توضیح بدهیم چه شد.

چهل و چهار سال است که مردم بزرگ ایران در تلاش برای زدون این نکبت تاریخ از دامن ایران هستند. هر بار هم مبارزات مردم ایران از گوشه ای و از سوی طیفی سر بلند کرد: معلمان دانشجویان کارگران، جوانانی که در پی احیا هویت ملی ملی خود بودند. سال ۱۴۰۱، وقتی این زخم کهنه با قتل حکومتی مهسا امینی بار دیگر سر باز کرد، ملت بزرگ و یکپارچهء ایران بیش از هر بار دیگری جگرش سوخت فرصت را مغتنم شمرد به خیابان آمد و گفت «هر چه بادا بادا؛ جانم را فدای ایران می کنم تا کشورم و فرزندان اش از بلای این حکومت رها شوند».

اما، از همان نخستین لحظه، تلاش برای گرفتن ماهی از آب گل آلود از سوی فرصت طلبانی چون اربابان شما آغاز شد. در نخستین لحظه، در همین تلوزیون فتنه انگیز، عنوان شد که مهسا چون کُرد بود و لهجهء کردی داشت او را در تهران کشتند (قرار دادن تهرانی، یا به قول خودشان فارس، و کُرد مقابل هم). سپس انقلاب را منتسب به کردستان و فقط زنان، آن هم بر اساس متد اوجالانیِ «ژن ژیان آزادی» کردند در حالی که آنکه در خیابان دوشادوش دختران ایران مبارزه می کرد و کشته می شد مرد ایرانی -اعم از تهرانی شمالی و جنوبی – بود؛ در حالی که ملت ایران خون می داد و بر مظلومیت فرزندانش اشک می ریخت و آمده بود تا جانش را فدای وطن اش کند، شما، در خارج از کشور، دغدغهء دیگری داشتید: آن یکی آوردن پرچم شیروخورشید را منع کرد، دیگری از آزادی خلق های ایرانی گفت و تمامیت ارضی را بعنوان پیش فرض مبارزه رد کرد، دیگری به زبان فارسی تاخت که هیج ربطی به اساس مبارزه نداشت.

ملت ایران مرد و زن خون می داد و فریاد می زد «از زاهدان تا تهران، جانم فدای ایران»، «کردستان، چشم و چراغ ایران»... و شما در حال معاشقهء سیاسی با هنری لوی ها بودید و در پی ملت سازی. آن یکی پرچمی را، که همان زن و مرد برایش خون می داند، کوفتی و تاریخ ایران را بی معنا می دانست.

از هول هلیم در دیگ افتاده بودید، آنچنان که حتی حاضر به سلام و احوالپرسی محترمانه با شاهزاده رضا پهلوی نبودید. می گفتید «در پی دیکتاتوری است و کسی را قبول ندارد»؛ و او، علی رغم میل و مخالفت همهء ما، فروتنانه به منشور کذایی آمد؛ اما در آن منشور، به جای تکیه بر مبارزات مردم، فصل عقده گشایی های شما گشوده شد که «بله، نه تمامیت ارضی را قبول داریم و نه به جز اختیارات محلی "ملت" های ایرانی کمتر راضی می شویم».

چی شد؟ نمی دانید چی شد؟ یا واقعاً آن قدر نادان هستید و سیلی بزرگی که از ملت خوردید هنوز گیج تان کرده و یا خودتان را به نادانی زده اید. آنچه شد این بود: ملت ایران سیلی بزرگی به همهء محافل فرصت طلب بیگانه، اتاق فکر اصلاح طلب و تجزیه طلب و رسانه های مزد بگیر زد و گفت «بله، آزادی مهم است، اما بود و باش ایرانم مهمتر». گفتند «ما بزبز قندیِ قصه نیستیم که با دستان حنایی فریب بخوریم. آن هم فریب مشتی فاند بگیر و مزد بگیری که هیچ تعلقی به ایران و فرهنگ ایرانی ندارند».

آنچه شد، خارج از فهم بسیارانی است، چون هنوز ملت ایران و فرهنگ ایران را نشناخته اند. امروز نسلی در میدان مبارزه ایستاده که اراده کرده ایران اش را پس بگیرد و بار دیگر ایران ش را با خرد و دانش و توان ایرانی بسازد.

در این مسیر آن کس گرامی و عزیز است که جز نام ایران نامی بر لب اش نباشد. ایران یعنی کرد و بلوچ و تهرانی و عرب و لر و گیلک و مازندرانی و آذری و غیره. ایران یعنی اسرزمینی با ملتی یگانه. ایران یعنی وزنه ای که برداشتن اش برای شما و اربابان تان بسیار سنگین است.

برگرفته از توئیتر (X) نویسنده

بازگشت به خانه