تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
انتخابات و حکایت عبرت آموز سروش
عبدالستار دوشوکی
اصلاح طلبان در مورد شرکت کردن یا نکردن در انتخابات مجلس و خبرگان رهبری به دو دسته تقسیم شده اند. آن ١١٠ نفری که سوراخ (روزنهء) دعا را گُم کرده اند و به سوراخ صندوق رأی جمهوری اسلامی دخیل بسته اند تا روزنهگشای مصلحان اصلاح طلبان باشد؛ و گروه 14 نفرهء نواندیشان دینی که بعد از 45 سال به این نتیجه شالوده شکن رسیده اند که نباید طبق معمول گوشت قربانی حاکم جنگل بشوند و تصمیم گرفته اند در انتخابات شرکت نکنند.
عبدالکریم سروش نیز، که در اسفند ماه 1379 گفته بود: "خمینی، مردمیترین و باسوادترین رهبری است که در تاریخ ایران از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا روزگار حاضر ظهور کرده است و هیچکس به لحاظ علمی به پای او نمیرسد"، از ره سفسطه، به نظریه و فلسفه تئوریک «آنتی نومیِ» (antinomy) کانت استناد می کند که، به زبان ساده، می گوید دو نتیجه گیری متضاد (یا دو موضع پارادُکسال یا استدلال متناقض، متغایر، و متعارض) همزمان می توانند عقلانی و مستدل و هر دو درست باشند. یعنی هم آن 110 نفر که شرکت می کنند، موضع درستی دارند و هم این 14 تن نواندیش دینی از جمله سروش دباغ و یوسفی اشکوری و عبدالعلی بازرگان و صدیقه وسمقی و رضا علیجانی که تحریم کرده اند موضع درستی را اتخاذ کرده اند. به این می گویند فیلسوف آتش به اختیاری که می خواهد نه سیخ بسوزد و نه کباب!
فتوای فلسفی و عوامفریبانه و فرصت طلبانهء سروش در مورد انتخابات چنین است: مردم آزادند در انتخابات شرکت بکنند یا نکنند، چون هر دو گزینه بر اساس نظریهء "آنتی نومی" ایشان صحیح می باشند. اما خودش این بار در روز جمعه در انتخابات شرکت نخواهد کرد. باید گفت: جل الخالق! ابن الوقت بودن و عوامفریبی تا این حد، که بقول معروف روغن ریخته را نذر امامزاده کرده؟ زیرا بجز طرفداران "مشنگ" او، همه می دانند که، بر خلاف انتخابات ریاست جمهوری، انتخابات مجلس و خبرگان و شورای شهر که جنبهء حوزه ای مشخصی دارند، در خارج از کشور برگزار نمی شوند. لذا در خارج از کشور امکان رای دادن وجود ندارد.
ظاهرا ایشان بعد از 45 سال تکتازی و لفاظی و سفسطه بازی به کوچهء بن بست فکری خودشان رسیده اند؛ و بقول معروف وقتی به کوچه بن بست رسیدی فرقی نمی کند چه به "چپ" بپیچی چه به "راست"؛ هر دو گزینه، طبق نظریه "آنتی نومی" عبدالکریم سروش، صحیح و راهگشا هستند.
التماس تفکر!
باری، داستان آقای سروش ما را به یاد حکایت سلطان جنگل و روباه و اُلاغ که در ادبیات زبان های مختلف، از جمله در کلیله و دمنه و مثنوی مولانا، آمده می اندازد که "نسخهء انتخاباتی" آن بدین شرح است:
«شیر که مدت ها غذا نخورده بود به روباه مکار می گوید برای من غذا (طعمه ای) بیاور، وگرنه ناچارم از فرط گرسنگی تو را بخورم. روباه به دنبال طعمه در جنگل می گردد اما همهء حیوانات از او فرار می کنند، الا الاغ. روباه به الاغ می گوید سلطان جنگل تصمیم گرفته است تو را بعنوان حاکم جنگل برگزیند. الاغ بعد از وعده و وعید های فراوان و بی شمار و چرب زبانی های روباه قانع می شود تا به دیدار سلطان جنگل برود. شیر با دیدن الاغ بسوی سر او می پرد و از قضا دو گوش الاغ کنده می شوند ولی الاغ موفق به فرار می شود. شیر باز هم به روباه می گوید من همچنان گرسنه هستم و باید برای من حیوان دیگری را بیاوری. روباه مجددا در جنگل مشغول جستجو می شود. اما همهء حیوانات که با مکاری و حیله گری او آشنا هستند از وی می گریزند. روباه همان الاغ قبلی را می یابد و از او می پرسد چرا فرار کردی؟ شیر صادقانه می خواهد تو را حاکم جنگل بکند و اگر گوش های تو را کند، دلیل اش آن بود که تاج سلطانی را بر سر تو بنهد و با دو گوش دراز این امکان وجود نداشت. اکنون همه چیز آمده است. الاغ که تجربهء تلخی داشت حرف روباه را نپذیرفت. اما روباه مکار با چرب زبانی یک بار دیگر او را فریفت و به نزد شیر برد. این بار شیر بجای سر از دُم به الاغ حمله ور شد و دُم او را کند. اما باز هم الاغ بی گوش و دُم توانست در ثانیهء آخر بجهد. شیر مجددا به روباه می گوید من همچنان گرسنه هستم و باید برای من حیوان دیگری را بیاوری. کما فی السابق حیوانات جنگل که چهار پا داشتند چهار پای دیگر قرض می کنند و الفرار. در نهایت روباه فقط همان الاغ را می یابد و از او می پرسد چرا فرار کردی؟ الاغ در جواب می گوید مگر ندیدی این بار به قصد کُشت دُم مرا کند و ادامه داد: "من دیگر با چرب زبانی های تو خر نمی شوم". روباه مکار شروع کرد به حیله گری و چرب زبانی و گفت باور کن شیر صادقانه می خواهد "حاکمیت" جنگل را به تو بسپارد. گوش هایت را کند تا تو را بر تخت سلطانی بنشاند و تاج سلطانی بر سر تو بگزارد؛ اما با آن ُدم دراز امکان جلوس بر تخت سلطانی وجود نداشت لذا آن را نیز کند. الاغ برای چهار ساعت (بخوان ٤ سال) تمام حرف های روباه را باور نکرد و تاکید می کرد آنقدرها هم که روباه فکر می کند ساده و "خر" نیست. اما بعد از چرب زبانی های فراوان الاغ پذیرفت که آخرین شانس و فرصت را به روباه و شیر بدهد. هر دو در محضر شیر حاضر می شوند اما این بار شیر بسوی گلوی الاغ حمله می برد و وی را نابود می کند. سپس به روباه می گوید الاغ را پوست بکن و مغز و دل و جگر آن را برای من بگذار تا من چند دقیقه ای استراحت کنم. خلاصهء داستان اینکه روباه مکار که خودش نیز گرسنه بود مغز الاغ را می خورد و قلب و جگر را برای شیر می گذارد. شیر خشمگین می شود و می پرسد چرا مغز آن را خورده ای؟ روباه با ترس و لرز جواب می دهد: "عمر سلطان دراز باد، وقتی جمجمه اش را شکافتم دریغ و هیهات اصلا مغزی در کار نبود. سلطان تصدیق می فرمایند اگر الاغ مغز می داشتی چندین بار (بخوان 45 سال) پی در پی علیرغم خطرها و خلف وعده ها به پای خویش به کشتارگاه نمی آمدی. شیر با کمی تامل می گوید راست می گویی، حرف تو کاملا مستدل و منطقی است و، به مصداق نظریهء "آنتی نومی" امانوئل کانت، اگرچه عقلانی نیست اما منطقی است».
این داستان ما را به استدلال به اصطلاح "عقلانی و فلسفی"ی عبدالکریم سروش در مورد علت شرکت نکردن وی در انتخاب آخر این هفته می رساند با این ملاحظه لازم که امیدوارم از "حکایت" سوء تعبیر نشود. زیرا قصد هرگز توهین به رءی دهندگان نبوده و نیست؛ بلکه تاکید بر تبلیس و حیله بازی روباهان مکار است که به طُرُق مختلف خدعه گری و مغالطه، از جمله سفسطه های فیلسوف مابانه و آمار الکی، نه تنها عوام الناس بلکه سلطان جنگل را هم فریب می دهند.