تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
اندکی دربارهء نورالدین کیانوری
علی مرادی مراغه ای
27 اردیبهشت مصادف بود با انحلال حزب توده و آخرین ضربه مرگبار به آن در۱۳۶۲شمسی که منجر به فروپاشی آن گردید. در اینجا می خواهم نگاهی کنم به تیپ و کاراکتر رهبری این حزب در پس از انقلاب. می خواستم عنوان نوشته را بگذارم « نورالدین کیانوری: یکی از فرزندان ناخلف سلیمان میرزا». اما دیدم که از او ناخلف تر هم در آن حزب بوده اند و حق آنها ضایع می گردد؛ مثلاً، مرادِ خود کیانوری یعنی عبدالصمد کامبخش...!
این نوهء شیخ فضل الله نوری از دینِ آسمانیِ پدربزرگ فاصله گرفت، آلمان رفت، دکتر شد... اما دینی زمینی انتخاب کرد: مارکسیسم - لنینیسم! در این دین، بجای خدا، مارکس و بجای پیغمبر، لنین نشسته بود و قبله نیز از کعبه به مسکو تغییر مکان یافته بود و نقل قول ها نیز شده بود از مارکس، انگلس، لنین و استالین...
در ظاهر، لباس، عنوان، تحصیل و محل تحصیل... بین پدر بزرگ و نوه، تضاد دیده می شود اما در مشی، در عمل، در جزمیت، در ایمان به راه و مخصوصا در برخورد با مخالفان شان، حتی مو نمی زنند!
بخاطر همین ایمان جزمی اش در آستانهء انقلاب، روس ها او را بر ایرج اسکندری ترجیح دادند و بجای او نشاندند، چون به میزانی که اسکندری مردی شفاف، فرهیخته و با دانش بود در مقابل، کیانوری فردی عملگرا، ماجراجو و مخفی کار بود و در بهمنِ انقلاب و فضایِ رادیکالیسم، کیانوریِ ماجراجو بیشتر بدرد روسها می خورد نه اسکندری دانشمند...!
در این محدوده، و بصورت تلگرامی، به ذکر یک نمونه از دو دوزه بازی اش اکتفا می کنم:
به دیدار آقای قدوسی (دادستان انقلاب) رفته و به گلایه گفته بود که «ما اطلاعات مهمی را دربارهء شبکه کودتاچی و ضد انقلاب به شما می دهیم اما شما از این افراد درست بازجویی نمی کنید و آنها دوباره شبکهء خود را سازمان می دهند، فردی از بقایای شبکهء کودتای نوژه مانده و می خواهد نماز جمعه را منفجر کند؛ اگر نمی توانید او را درست بازجویی کنید، تحویل ما بدهید تا ما اطلاعات او را بیرون بکشیم.»
قدوسی موافقت می کند تا فرد مزکور بازداشت و ۲۴ ساعت تحویل کیانوری گردد برای بازجویی!
کیانوری هم به پرتوی (مسئول سازمان نظامی حزب توده) دستور می دهد که «ساواکی ساکن خیابان یخچال را با تیم تعقیب مراقبت کند تا فرار نکند...»
پرتوی می گوید: « با بچه های مسلح، منتظر کیانوری بودم .کیانوری با ماشین دادستانی آمد... راه افتادیم به سوی خیابان یخچال، کیانوری هیجان زده بود... به همراه مءمور دادستانی به داخل خانه رفتیم. کیانوری وقتی فرد مورد نظر را دید، او را شناسایی کرد و گفت "همین فرد است!" ماموران دادستانی نیز آن فرد را دستبند زدند و سوار ماشین کردند و ما نیز عقب ایشان راه افتادیم» (اندیشه پویا، شماره ۳۸، مهر و آبان ۱۳۹۵)
همان روز، فرد ساواکی را تحویل پرتوی می دهند. اما، بعد از شام، وقتی بازجویی را شروع می کنند اتفاق غیرمنتظره ای می افتد که نقشه کیانوری نقش بر آب می شود!
از آنجا که کیانوری مکان بازجویی را مشخص نکرده بود، پرتوی از چاپخانهء مخفی حزب برای بازجویی استفاده می کند؛ جائی که قبلا لو رفته بود. در نتیجه، در ابتدای بازجوئی، کمیتهء محل به آن خانه هجوم برده و بدون توجه به توضیحات حاضران، تمام افراد را، با آن ساواکی، دستگیر می کنند. فرد ساواکی اعدام می شود و پرتوی و افراد حزب توده نیز پس از چهار ماه، در آذر ۵۹، از زندان آزاد می شوند.
اما قسمت عجیب اینجا بوده که بعدها، پس از دستگیری های سال ۶۲، در بازجوئی های کیانوری و افراد حزب، مشخص می شود که آن ساواکی در دورهء شاه عضو ادارهء هفتم ساواک و مسئول نصب دستگاه استراق سمع در سفارت شوروی بوده و بازچوئی از او از این رو برای کیانوری مهم بود. در واقع اصرار زیاد کیانوری برای بازجوئی حزب از این فرد برای آن بوده که اطلاعات در این رابطه را خود حزب به دست آورده و به شوروی بدهد...!
کیانوری از همان اردیبهشت 58 که از مهاجرت برگشت و در راس حزب قرار گرفت به مانند همیشه با تمامی وجود در خدمت مسکو و همچنین خبرچینی و لو دادن گروه های سیاسی و تحسینِ تندروی های خلخالی و بر ضد جناح میانه رویِ بازرگان بود. (درباره خبرچینی او ر.ک به: خاطرات رفسنجانی،عبور از بحران...ص108)
میگفت: «بین سوسياليسم و محتوای اجتماعی اسلام تفاوت چشمگيری وجود ندارد».
میگفت: «قانون اساسی جمهوری اسلامی از قانون اساسی سوئیس هم مترقی تر است».
میگفت: «حزب ما هرگز نتوانسته است به این آزادی فعالیت کند».
و فکر می کرد قدرت مثل سیب رسیده بزودی به دامنِ حزب توده می افتد؛ اما چنان نشد و پس از اینکه زیرآبِ گروه های مختلف را زد خودِ خیاط هم به کوزه افتاد و زندان و مصاحبه و....
خان بابا تهرانی می گوید وقتی در اروپا، اعتراف تلويزيونی کیانوری را دیدم که با قيافه مچاله شده از امام طلب مغفرت مي کرد، به یاد جمله ای افتادم که دو بار به من گفته بود: «برو گم شو. تو اصلاً آدم بشو نيستی!» (حميد شوکت. گفتگو با خانبابا تهرانی ...ص130)