تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

6 فروردین ماه 1403 - 25 ماه مارس 2024

 

۱

پیمان و سوگند بهاران ام چنین است

بی اعتنا به درد و دوا

به جاه و مقام و تجمل

به سرزنش و شکایت و شور

 به عیش و نوش و مستی

به برتری یا پست شماری خود

به جنگ و جدل یا تفوق و زور

به نام و نشان و خشونت و خشم

به هر تملق و کبر و فروتنی کاذب

که نزد کسی خوش نما شوم

به هر حسادت و رقابت و بخل

به ترس و دلهره ی مزمن

به حالت اندوه و افسردگی

ویرانگری که دزد ایام است

به کینه ای که مرا زهر می دهد

در پیشواز نوروز

دستور کار و برنامه ی زندگانی ام این است

 

۲

هنوز کودکی هستم

با شوق ماهی و عیدانه

در کوچه های شادی

به دست بوس پدر بزرگ و مادر بزرگ دوان.

ای کاش تمام کودکان سرزمینم

-- تمام کودکان جهان --

با من روان بودند

و قلب های کوچک شان

همسانِ من

سرشار می شد

از شادیِ بهار

از شکفتگیِ نوروز

 

۳

تمام نوروزهای خاطره ام

در هم تنیده اند

دیگر تداعیِ یک نوروزند

من بودم و تمام بزرگانم

و دست های بخشنده و مهربان شان

و دست های پر نیازِ من

و روزگار که نو می شد

در آستان نوروز--

در آستان یادگاری از نیاکانم

 

۴

نوروز یعنی هزاران نوروز پیشین

نوروز کودکی و عیدانه و ترقه و فیشک

نوروزِ کاک و نان خرمایی

نوروز یعنی پدر بزرگ و مادر بزرگ

عموها و دایی ها

خاله ها و عمه ها

تمام کودکان خانواده

در گرد سفره و دیگ بزرگ سمنو

نوروز یعنی تمام دوستان و آشنایان و همسایگان

حتی هر آن که پذیرای مهربانی و دوستی است

حتی هر آن که نیست و چهره ای عبوس دارد

نوروز یعنی امروز

که یاد توام

با توام

شادم که هستی و هستیم

در این جهان که خانه ی ماست

 

۵

نوروز یا بهار، برگ نیست، سبزه نیست

ماهی سرخ در تنگ بلورین نیست

آن پاک سفره ی سپید کرباسی مادر نیست

نشسته بر آن سیب و سیر وسرکه و سماق و سکه و سنبل

نوروز من تویی ای همیشه بهارم

که در کنارم می نشینی

و روز و شبم با تو جشنِ روز نویی است

نوروز من تویی

آه ای بهار همیشگی من

 

۶

نوروز می آید

بهار در راه است

در سرزمین باستانی مان ایران

تا نو شویم

و نو بمانیم

در هر بهار و هر فصل

 

۷

نوروز، در تو زنده ام

و با تو می خوانم

ای مژده ی بهاری نو

پر کن پیاله ی فصلِ شکفتگیِ گل

پر کن پیاله ی هر لاله ای که عاشق است

پیمانه ی شقایق وحشی را پر کن

بر کوه های زاگرس و البرز

ای آتش افروخته در ذهن ایرانی

در چهارشنبه سوریِ پریدن و تحرک و جنبش

در گوشه هایِ نوروز در دستگاه همایون

نگاره ای از کمال الملک

نوروز من

می چینمت بر سفره ی خیال

و با تو می نوازم

آهنگ مهربانی ها را

 

٨

نوروز، تازه ام کن

به تازگی در می نوازمت

تو با بهار می آیی

تا با بهار بنوازم آوازهای عاشقانه یِ خود را

تا زندگی را جشن بگیرم

زیرا زمستان ام، زمستان بود

توفان برف و سرما

اینک در آستان توام نوروز

ای فصل شاد و پیروز

 

۹

درمان نبود سال پیش و درد بود

مادر که رفت پس از رفتن پدر

و عشق او ماند

از هر زمان زنده تر

 روزان  زندگی ام را

همراه و همدم ام

مادر به یاد تو

لباس نو می پوشم

و هفت سین ام را می چینم

تا  روح بزرگوارت

در من حلول کند.

 

۱۰

به دید و بازدید می آیم

به دید و بازدید در آ

ای یار در آغوشم بگیر

هر چند زمستان و یخبندانش

غنیمتِ پروردگار و طبیعت بود

اکنون بهار را از آنم کن

تا باز هم دمی

به عندلیبان گوش فرا دهم

و بازگشت چلچله ها را خوش آمد گویم

درون قلبم تو را یابم، تو را جویم

 

۱۱

بهار من که مرا نو می کنی

تا تازه تر شوم

و خانه تکانی کنم ذهنم را

از خاطره های تلخ پار و پیرار سال،

تا باز با تو بشکفم و بخندم

و زندگی را

با سبزه و گیاه و گل

و بازگشت مرغان مهاجر

از نو بیاغازم

 

۱۲

بهار، نوروز، ماهی، سبزه

عیدانه، سنبل

شیرینی و شکوه و شعر

بیا که منتظرت بودیم

ما را دوباره بساز

و خاطره ی سرما را

شیرین تر از هوای گرمت کن

با هم بروییم و بشکفیم

 

۱۳

ماهی ها آزادند، سبزه ها شادند

تنها دل من است که اسیر توست

آن دل که در آزادیِ تو

شادی و آزادی خود را می یابد.

گل می شکفد و می پژمرد

در عمق، ریشه ها یار و یاور هم اند.

هر روز،  نوروز است

هر سال، سال نو

هر گل، نو گل

بیا که عشق را دریابیم

و مهربان باشیم

و در عطوفت ها، رقیب و رفیق هم

تا زندگانی نو

در ما شکفته شود

 

۱۴

نوروز نیست

اگر که نو نشوم.

از زهر کین و بداندیشی

خودخواهی و غرور رهایی نیابم

نوروز نیست

اگر که نفهمم تا بی نهایت می توان

سرشار از عشق و امید و ایمان بود

زیرا که پروردگارم همیشه مرا دوست دارد

اما برای من

بی تو، بهار شکوفا نیست

سرما هنوز قلبم را می لرزاند

هنوز هیچ بهانه ای برای شادی نیست

بهار تویی، ماییم که با هم و از هم می شکفیم

و زندگی را جشن می گیریم 

با اعتنا به هر نعمت وجود

 به مهر و محبت

به احترام خود و نیز دیگران

به  مام طبیعت

به خدمت و خوبی کمر بستن

به راستی، به درستی،

به بردباری و صبوری و آرامش

به صلح و صفا

به راز و نیاز و نیایش و سکوت و سلامت

به آن چه که پروردگار می خواهد

هرچند بر نیاید  از دست و از زبان

در راستای خواسته هایش

دوباره زایش خود را

سپاس می گوییم.

برگرفته از جنگ «تجربه» - نوروز 1396

بازگشت به خانه