تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
13 اردیبهشت ماه 1403 - 2 ماه مه 2024 |
|
پرسش شیخ فضل الله نوری و انشاء آقای نوری علاء
(درباره دعوت برای ایجاد آلترناتیوی سکولار دموکرات
با محوریت شاهزاده رضا پهلوی)
فرامرز حیدریان
مسئله این نیست که آیا شاهزاده رضا پهلوی، ایران و مردمش را چقدر دوست دارد و برای حقوق حقّه آنها تا کدام مرزها و دامنه ها گام پیش میگذارد. مسئله این نیست که آقای نوری علاء و همعقیدگانش، چقدر در فکر سرنوشت امروز و فردای ایران و مردمش هستند. مسئله این نیست که دیگر گرایشها و اشخاص و شخصیّتها و رجال و گروهها و احزاب و سازمانها و تشکیلات و غیره و ذالک، چقدر به میهن و مردمش عشق میورزند و آرزومند امروز و فرداهای بهتر برای مردم هستند. مسئله این است که چرا ما هنوز نمیتوانیم «معضلات و مسائل کلیدی و ساختاری و شالوده ای» میهن و مردمش را بفهمیم و برای کاری کارستان و ریشه ای کردن، گامهای ارزشمند و نتیجه بخش برداریم.
آقای اسماعیل نوری علاء به حیث نویسنده این انشاء کلاس پنجمی [= فایده گاو را بنویسید....... البته بر ما دانش آموزان، معلوم و معیّن است که گاو، حیوانی مفید است. او به ما شیر میدهد و با شیرش میتوانیم ماست و پنیر و کره و دوغ و خامه و شیربرنج درست کنیم. پوستش را میتوانیم به حاج کربلائی حسین دباغ بدهیم تا برایمان زیرانداز درست کند. از تاپاله گاو میتوانیم برای سوخت زمستانی استفاده کنیم و در فصل زمستان، کرسی را با آتش آن گرم کنیم. گاو حیوان خیلی مفیدی است و با آن میتوانیم همچنین زمین کشاورزی را شخم بزنیم و الی آخر...] برغم اینکه محاسنش سفید شده اند و بیش از نیم قرن تمام به طور مستقیم و غیر مستقیم در زیر و بم تلاطم های اجتماع ایران و سیستم های حاکم بر آن، حضور داشته است، هیچ درسی از تجربیات خودش نیاموخته و همچنان بر همان «تخیلات شاعرانه موج نو!» سیر و سیاحت میکند که در عهد شباب – چنانکه افتد و دانی!- قیقاج میداد. آقای نوری علاء هنوز نیاموخته اند که جمع کردن تجربه، هنر نیست؛ بلکه «اندیشیدن در باره تجربیات و زایاندن ایده ها و تفکّراتی بدیع از زهدان تجربیات فردییست» که اهمیّت دارد و کارسازند. سرتاسر انشاء آقای نوری علاء را که زیر ذرّه بین سنجشگری بی غرض و مرض بگذاریم، هیچ چیز دندانگیری نصیب آدم نمیشود که کسانی بخواهند آن را سنگی/خشتی/آجری/ملاطی/عصایی و امثالهم در نظر بگیرند برای برداشتن گامهای کلیدی. کل این انشاء، توهین مستقیم به «مردم ایران در جامعیّت» وجودیست که آنها را همچون حاکمان وقت، «صغیر و عوام کالانعام» میدانند.
آقای نوری علاء و کسانی که همچون او، اعتقاد مشابه دارند، اصلا متوجّه نیستند که در ایران چه میگذرد و نسل امروز ایران و والدینشان در چه حال و هواهایی میاندیشند و دنیا در نظرشان به چه شکلهایی جلوه میکند. من میپرسم که چگونه میتوان جامعه و مردم خود را نشناخت؛ ولی برای آنها نسخه درمانی پیچید؟. چگونه میتوان ملّتی را آنقدر اسیر و ذلیل در نظر گرفت و خود را قهرمان نجاتبخش ملّت؟. چگونه میتوان در باره مردم جامعه ای آمد و سرخود برایشان تعیین تکلیف کرد که چه کسانی را برای زمامداری و چه نوع حکومتی را تایید و تصدیق کنند؟. آیا تعیین تکلیف کردن برای ملّت به معنای صغیر پنداشتن ملّت محسوب نمیشود؟. وظیفه و تکلیف کسی که ادّعای نخ نما شده «روشنفکری» میکند، چیست؟. آیا سوای این است که در باره مقولات حادّ اجتماعی و کشوری بیندیشد و افکار و ایده های احتمالا کارگشاینده خودش را عبارتبندی کند و در اختیار ملّت بگذارد؟. چگونه میتوان ارجمندی و کرامت و شرف و شعور و فهم و درک ملّت خود را آنقدر به حضیض جهل فروکاهید و سپس نتیجه گرفت که مستعد و توانمند به انتخاب و پذیرش مسئولیّت نیستند و بی برو برگرد به قیّم محتاجند و رهبر و پیشوا؟. آیا ملّتی را که لایق انتخاب نمیدانیم و نیروی تمییز و تشخیص آحادّش را برای تعیین «خیر و شرّ» خودشان به رسمیّت نمیشناسیم، میتوان به زور «خیرخواهی» به پذیرش و تایید و تصدیق اشخاص و گروهها و سازمانها و تشکیلاتی مجبور کرد که برگزیده او نیستند؛ ولی میخواهند متعیّن کنند که او چگونه بزیید؟. ما کی میخواهیم بیاموزیم که مردم میهنمان، انسان هستند و کرامت و شرافت و شعور و فهم و عقل سلیم دارند؟. تا کی میخواهیم مردم خود را تابع و توسری خور محسوب کنیم؟. چرا هیچکس نمیخواهد بپذیرد که اگر ملّت ایران به هیچکس هیچ اعتمادی ندارد، علل و مسبّب بی اعتمادی، همانهایی هستند که ادّعای نجاتبخشی ملّت را تا امروز داشته اند و ملّت را تا کنون به خاک سیاه نشانده اند با ادّعاهای نجاتبخشی خودشان؟.
بیایید یک سال به عقب برگردیم؛ یعنی زمانی که زلزله مهسا وقوع پیدا کرد. بودند کسانی که در رقابت با همدیگر و دیگر طلایه داران عرصه مبارزه سیاسی که به توهم «نجات ایران» افتادند و جلسات رهائیبخش برای خودشان برپا کردند و البته هیچکس نیز سوای برگزارکنندگان به چنان جلساتی نرفتند و جلوس نکردند و آخر و عاقبتش نیز همچون حباب ترکیدند و ناپدید شدند.
نگاهی به دور و بر خودمان بیندازیم و اگر حوصله داریم، نگاهی گذرا نیز به خانه همسایه کنیم، شاید که چیزی از آنها بیاموزیم و راه درمان فلاکتهای خودمان را پیدا کنیم. بردارید اگر حوصله و وقتش را دارید، نگاهی گذرا به کتاب «جامعه باز و دشمنان آن»، اثر «کارل ریموند پوپر» بیفکنید. در کتابی که تقریبا با پانویسهایش هزار صفحه میشود و از زمان انتشارش (1945 میلادی) تا همین امروز، نقشی بسیار کلیدی در تحوّلات فکری سرزمینهای باختری داشته است، «پوپر» در باره اینکه «جامعه باز=گشوده فکر»، چه خصوصیّاتی دارد، لام تا کام سخنی نگفته است؛ بلکه از همان جمله اول کتاب در باره «دشمنان و موانع جامعه باز» به بحث پرداخته است. ولی تحصیل کرده و کنشگر ایرانی به جای آنکه بیاید در باره معضلات حادّ اجتماعی و کشورداری، ریشه ای و اصولی و ساختاری بیندیشد و ایده هایی و افکاری راهگشاینده داشته باشد، می آید در باره چیزهایی قلمفرسودگی میکند و حرف میزند که هیچ ربطی و سنخیّتی با واقعیّتها و عینیّتهای میهنی ندارند. آقای نوری علاء و کسانی که همچون وی میاندیشند، هنوز متوجّه نیستند و شاید هم به عمد نمیخواهند بفهمند که دوران تعیین تکلیف کردن برای ملّت ایران با حاکم شدن گیوتین اقتلویی متولیّان الهی برای همیشه و ابد از جامعه ایرانی رخت بر بست و رفت. حکومت آخوندی برغم تمام جنایاتی که تا امروز در حقّ ملّت ایران از صغیر و کبیر مرتکب شده است و همچنان میشود، دست کم درس کلیدی و بسیار ریشه ای را به آنها داد؛ آنهم اینکه ملّت آموخت بر روی پاهای استقلال خودش بایستد و سفت و سخت با طمانینه و آرامش و دوراندیشی به راه خودش برود؛ ولو راهی سنگلاخی و مملوّ از خار مغیلان باشد. ملّت، حدّاقل بر این مسئله آگاه است که راهی را میرود که خودش انتخاب کرده است؛ نه راهی را که در پیش پایش گذاشته اند؛ زیرا ملّت میداند که تمام راههای پیش پایی، دامهای ذلالت و حقارت و فلاکت و بدبختی و نابودی و زجر و عذابند. آحادّ ملّت ایران در کوره داغ جنایتهای الهی و خباثتهای ستمگرانه و جانسوز از طرف خلفای الله در طول چهار دهه و نیم آموختند که باید در راهی گام گذارند که خودشان آن را آفریده و انتخاب کرده باشند.
چگونه میتوان برای ملّتی که شرایط آزادی انتخاب را ندارد، تعیین تکلیف کرد که چه نوع حکومتی را با چه صفاتی برگزیند؟. مگر ملّت ایران صغیرند و حقیر که کسانی بخواهند برای نوع انتخابی که میکنند از طرف مجامع بین المللی، ناظر و شاهد داشته باشند؟. مگر ملّت ایران، بی فرهنگ و تاریخ بوده اند که بخواهند از سر فقر و نداری به مفاد «اعلامیه ای» آویزان شوند که محصول تجربیات مایه ای تاریخ و فرهنگ نیاکان خودشان بوده است؟. آنانی که به خودشان حقّ میدهند یا به عبارت دقیقتر، حقّ میتراشند، آیا لحظه ای در این خصوص اندیشیده اند که لیاقت و فرّ خود را باید در میدان کارزارها و همآوردیها به محک زد تا لیاقت آفرینگویی ملّت را بتوان نصیب خود کرد و انتخاب شد؟. آیا تاریخ فلاکتهای نیم قرن اخیر ایران هنوز درس مکفی و تفهیمی نیستند تا مدّعیان بفهمند که اندیشیدن در خصوص معضلات کشورداری به معنای حذف و نابودی و از بین بردن نحله ها و گرایشها و تشکیلات و غیره و ذالک نیست؛ بلکه حسب «پرنسیپ گوهری فرهنگ ایرانیان»، مسئله باید به حول و حوش «امتزاج و همگرایی و همبستگی و همپایی و همسویی و همخوانی» تمرکز کند تا بتوان به آفرینش فضای درخور باهمستان انسانها کامیاب شد. آیا سیستم خلفای الهی، قلعه ایست که مثلا «دروازه قرآن» داشته باشد برای عبور از آن و افتادن به راه دنیای «سکولار- دمکراسی»؟.
چطور میتوان اینقدر نحیف بود که با قاپیدن مفاهیم دنیای تفکّرات باخترزمینان به خود تحمیل و تلقین کرد که «نامها» میتوانند نامیده ها را واقعیّت پذیر کنند؟. چگونه میتوان انتقال عکس برج ایفل و مجسمه آزادی را به معنای حضور مادیّت وجودی آنها در میهن خود تصوّر کرد؟. چرا وقتی که ما با دنیای افکار و رویدادها و فرهنگ و تاریخ جوامع باختری روبرو میشویم، فقط تا نوک دماغمان را میبینیم و هیچ حواسمان نیست که درخت تنومند آزادی در سرزمینهای باختری، ریشه هایش به عمق تاریخ دو هزار سال کشمکشهای فکری/سنجشگری/انتقادی/کریتکال وابسته و استوار است؟. چرا ما هنوز که هنوز است نیاموخته ایم که کشک خودمان را بسابیم و کمتر ادا و اطوار دیگران را درآوریم؟.
اگر کسانی تصوّر میکنند یا واقعا از صمیم قلب بر آنند که کاری کارستان را برای مردم میهن خود و سرزمین آبا و اجدادی به سهم خویش اجرا کنند، نیک است قبل از آنکه بخواهند برای ملّت ایران، تعیین تکلیف کنند که کدام نوع از سیستمهای کشورداری با چه نوع صفاتی بهترین راه علاج ملّت برای رهایی از درد «معضل کشورداری» هستند، باید یاد بگیرند که از معلّم و واعظ بی متّعظ شدن دست بردارند و در مقام انسانهایی اندیشنده در باره معضلات همّت سختکوش کنند. تمام آتش فلاکت ایران و مردمش از زمانی شعله ور شد که تحصیلکردگان و کنشگران و ارباب عمائم با ایجاد انواع و اقسام گروهها و سازمانها و احزاب و تشکیلات خواستند به مردم تحمیل و تلقین کنند که کدام «حکومت ایده آلی خود» را پاسخگوی معضلات و مسائل و بدبختیهای اجتماعی میدانند و شبانه روز به تبلیغ و ترویج و تحمیل عقاید خود به مردم ایران، تقلّاها کردند. نتیجه اش نیز تا امروز، سوای ذلالت و نکبت و خوار و زاری، هیچ چیز دیگری برای مردم ایران نداشته است.
تحصیل کرده و کنشگر ایرانی هنوز به این مرحله از رشد و آگاهی نرسیده است تا در رویکردش به تاریخ و فرهنگ باخترزمینیان تمییز و تشخیص دهد که متفکّران و فیلسوفان و دانشمندان و هنرمندان و رجال سیاسی و حقوقدانان آنها در طول بیش از هفت قرن آزگار از دوران رنسانس تا عصر روشن اندیشی و حتّا همین لحظه های جاری مدام در باره «کلیدی ترین معضلات باهمزیستی» فقط اندیشیده اند و هرگز به مردم نگفتند و تعیین تکلیف برایشان نکردند که «چه نوع حکومتی با چه نوع صفاتی» برای آنها کارساز و راهگشا است؛ بلکه با اندیشیدن در باره مقولات حادّ و کلیدی توانستند فضایی را بیافرینند تا مردم با آزادی کامل بدون هیچ هراس و وحشت و دلهره ای به انتخاب رو آورند و آنچه را که آرزومندش بودند با دلیری برگزینند و مسئولیّت گزینشهای خود را نیز به عهده بگیرند.
تحصیل کرده و کنشگر ایرانی بیش از هشتاد سال تمام فقط به دنبال این بود که «حکومت مبتنی بر عقیده و ایدئولوژی خودش» را بر جامعه ایرانی حاکم و مستقر کند. نتیجه اش چی شد؟. آیا اگر تحصیل کرده و کنشگر ایرانی به اندیشیدن در باره معضل «کشورداری» همّت کرده بود و با مغز خودش می اندیشید، سریعتر نمیتوانست به ایده آلهایش برسد؟.
آیا شما و کسانی که همچون شما خیال میکنند، هنوز متوجّه نشده اید که آخوندها به طور کلّی بیش از هزار و دویست سال آزگار در باره «حکومت الهی» به یابس و طوبا بافیهای خود مشغول بودند تا سرانجام در رویداد فاجعه بار 1357 به آنچه قرنها به دنبالش بودند، دست یافتند؟. چرا شما و کسانی که مثل شما خیال میکنند، همواره به دنبال این هستید که دیگران را پشت سر بگذارید و خودتان چهار نعله به راه خودتان بتازید؟. چرا تلاش نمیکنید که دیگران را در کنار خودتان داشته باشید و باهمتازی و در کنار یکدیگر بودن را بیازمایید و پاس دارید؟.
چرا شما و کسانی که مثل شما خیال میکنند و سفت و سخت به این توهم مبتلایید که مثلا نفی و انکار و نقد تند و تیز اسلامیّت و خلع ید و معزول کردن طیف آخوند جماعت به معنای ضمانت نامه ایجاد حکومت دمکراتیک خواهد بود؟. کی تصدیق کرده است این ادّعا را؟. آیا زمامداران حکومتی که منشا لژیتیماتسیون خود را «اراده و مشیّت الله» میدانند و به گیوتین اقتلو اقتلو مسلّحند، حاضر هستند در مثلا صف آرایی و روبرویی با رقیبان خود که آنها را خصم «اسلامیّت» میشمارند، کوتاه بیایند و تسلیم قواعد و ضوابط و اصول و مقرّرات و قوانینی بشوند که زاییده از عقل و تجربه و مشورت انسانها باشند؟. شما و کسانی که مثل شما خیال میکنند و هنوز نتوانسته اید بعد از سپری شدن یکصد و پانزده سال از «اعدام شیخ فضل الله نوری»، آیا کوشش کرده اید که به پرسش تکاندهنده و بسیار کلیدی او پاسخ درخور و شایسته بدهید؟ پرسشی که علّت شکلگیری و دوام حکومت فقاهتی تا امروز بوده است؟. پرسشی که به موقع طرح شد؛ ولی هیچگاه تا امروز از طرف تحصیل کردگان و کنشگران پر مدّعای ایرانی پاسخ داده نشده است. وقتی که شیخ پرسید: «اگر عقل آدمی میتوانست پاسخگوی مسائل بشری و اجتماعی باشد، پس نقش و هدف از رسالت انبیاء و رسولان بر روی کره زمین، چه بوده است؟». چرا هیچکس تا کنون جوابش را نتوانسته است بدهد آقای نوری علاء گرامی؟.
آقای نوری علاء گرامی! آیا تا کنون از خودتان پرسیده اید که نسل امروز ایرانیان و والدینشان واقعا در فکر چه چیزهایی هستند و رو به سوی کدام جهان خاصّ خودشان دارند؟. آیا میدانید در ذهنیّت و قلب و دنیای رویاها و آرزوها و خواسته ها و نیازهای نسل امروز ایرانیان چه میگذرد؟. آیا به خودتان زحمت داده اید که یک نگاه عمیق بیفکنید به «رویداد تکاندهنده و برخاسته از ژرفای تاریخ و فرهنگ ایران» که به نام «مهسا» اتیکت خورد و دریابید که چه پتانسیلهای خجسته و سرشار از انرژیهای باورنکردنی در ژرفای «فرهنگ و تاریخ ایران» و مردم و جوانان و نسل معاصر نهفته است؟.
آقای نوری علاء گرامی!. زمانی که آلمان، غرق فلاکتها بود و هر گوشه از آن، ناامنی و ذلالت شعله ور بود، «ایمانوئل کانت» در باره «صلح جاوید و سنجش مرزهای شناخت بشری »اندیشید؛ نه در باره نوع حکومت آینده و صفات آویزونی به همراه معرفی کردن رهبران و زمامداران خوش نیّت. زمانی که آمریکا در گیر تلاطمهای اجتماعی و کشوری بود، «توماس پین [Thomas Paine]» در باره «حقوق انسانها» اندیشید؛ نه در باره نوع حکومت آینده و صفتهای آویخته به آن به همراه معرفی رهبران و پیشوایان فلان و بیسارش. وقتی که اروپا در گیر جنگهای خانمانسور اقوام و ملّتها با یکدیگر بود، «امریخ دو واتل [Emer de Vattel]» در باره «حقوق ملّتها» اندیشید؛ نه در باره نوع حکومت آینده و صفتهای غالبی به آن به همراه معرفی رهبران و پیشوایان آرزویی. زمانی که سلاطین و والیان مستبد مناطق اروپایی با کشتار و اعدام و قتل عامهای هولناک به جان مردم اروپا افتاده بودند، « سزاره بیکاریا (Cesare Beccaria)» در باره «جنایت و مجازات» اندیشید؛ نه در باره نوع حکومت آینده و صفتهای چسبان با معرفی رهبران و رجال و پیشوایان ایده آلی. زمانی که اروپا در آتش جنگ جهانی دوم میسوخت و نظام نازیسم بر آلمان حاکم مطلق بود، «ارنست بلوخ [Ernst Bloch]» در باره «پرنسیپ امید» اندیشید؛ نه در باره نوع حکومت آینده و صفتهای آویزونی و دلبخواهی به آن به همراه معرفی زمامداران و رهبران و پیشوایان نو. زمانی که جنگ و کشتار به هر جنایتی آلوده بود، «هوگو گروتیوس [Hugo Grotius]» در باره «حقوق ناشی از جنگ و صلح» اندیشید؛ نه در باره نوع حکومت آینده و صفتهای آویزونی به همراه معرفی پیشاهنگان عرصه سیاست.
چرا ما نمیتوانیم برغم بیش از یکصد سال آزگار، تحصیل در دانشگاهها و آموزشکده های باختری، هنوز که هنوز است، تفاوت دوغ را از دوشاب، تمییز و تشخیص دهیم؟. چرا؟. موانع خرفتی و حماقت و بی بو و خاصیّت بودن ذهنیّت آموزش ناپذیر ما در کجا پنهانند که توانمند به کشف و سیطره بر آنها نیستیم؟. چرا ما نمیخواهیم بپذیریم که مردم ایران، حقّ ذاتی و گوهری آنهاست که نوع حکومت و زمامداران شایسته و لایق خود را در فضایی از آزادی بدون هیچ ترس و اجباری و آقا بالاسری انتخاب کنند و مسئولیّت انتخاب خود را با هوشیاری و بیداری به عهده بگیرند؟. چرا؟. چه چیزی در مردم ایران، کمبود است و فقدانش مصیبتی عظیم؛ طوری که مدّعیان اپوزیسیون به خود حقّ و اجازه سلطان صاحبقرانی داده اند در باره ملّت ایران و سرنوشت امروز و فردای نسلهایش، تعیین تکلیف کنند و نوع حکومت و صفتهای آویزونی به آن را پیشاپیش قالببندی جبری کنند؟. چه چیزی؟. اگر ما به ملّت خود هیچ اعتمادی نداریم، پس چگونه خواهیم توانست در کنار یکدیگر و برای همدیگر باشیم؟. اگر به ملّت خود هیچ اعتمادی نیست، چگونه میتوان به خوش نیّتی و روشها و اقدامها و سیاستهای سیستم مثلا زمامداران آینده، اطمینان خاطر داشت؟. آیا ملّتی و زمامدارانی که هیچ پیوندی و معاشرت و مراوده ای تا امروز با یکدیگر نداشته اند و همواره همچون دو جبهه جنگ هولناک در فاصله ای مویگونه از یکدیگر سنگر گرفته اند، میتوان دیکته کرد که کدام نوع حکومت، ایده آل است و چه رهبرانی و پیشوایانی لایق فرمانروایی؟. چه کسانی باید لیاقت و فرّ و شایستگی و هنر و کاردانی زمامداران را تعیین کنند؟. ملّت در جامعیّت وجودی و حقوقی اش؟ یا مدّعیان خیرخواهی و خود اپوزیسیون پنداشته اش؟.
مردم ایران از دست ناجیان و آزادیبخشان و رهایبخشان خودش به کجا باید دادخواهی کند تا دست از سرش بردارند و بگذارند راهی را بپیماید که خودش میخواهد انتخاب کند و بپیماید؟. چند سال دیگر باید این ملّت قربانی بدهد و فلاکتها تاب آورد و انواع و اقسام گشتهای ارشادی داخلی و اپوزیسیونی در هر کوی و برزنی بر سر راهش سبز شوند و امریّه های خیرخواهی تذکرش دهند و او همچنان تاب آورد و تاب آورد و تاب آورد تا شاید مدّعیان نجاتبخشی اش بفهمند که نه تنها هیچ حقّی ندارند که بخواهند برای او تعیین تکلیف کنند؛ بلکه اگر هنری و استعدادی و فرّی و فروزه ای دارند، خصلتهای ارجمند خود را نه در شعارها و تعیین تکلیف کردنها و امریّه های خودپسندانه؛ بلکه در همپایی و همسویی و ارجگزاری به «پرنسیپهای فرهنگ باهمستانشان» به محک بزنند. آیا شما و دیگران تا امروز از خودتان پرسیده اید که «پرنسیپهای فرهنگ باهمستان مردم ایران» کدامینند و کاربرد آنها در مناسبات کشورداری و اجتماعی چیست و چگونه اجرا شدنی؟.
شاد زی و دیر زی!
https://iranglobal.info/fa/node/189341
__________________________________
*توضیحی از اسماعیل نوری علا: من امروز (11 اردیبهشت 1403 – 30 آوریل 2024) بطور اتفاقی به این مقالهء آقای حیدریان که حدود یک ماه پیش در سایت ایران گلوبال منتشر شده بود برخوردم و چون هرچه آن را خواندم منظور نویسنده را درنیافتم فکر کردم با انتشار آن در سایت «جنبش سکلار دموکراسی ایران» جبران مافات کرده و جلوی اینکه سکوتم حمل بر بی اعتنائی شده باشد را بگیرم. داستان من از این قرار است که از سال 2005 (که به مدت ده سال نوشتن مقالاتی با عنوان «جمعه گردی ها» را آغاز کردم) حرف اول و آخرم آن بوده که آلترناتیو حکومتی «مدهبی – استبدادی» حتماً حکومتی «سکولار – دموکرات است». در سال 2008 هم اعلام کردم که کسی که می تواند به شکل گرفتن این آلترناتیو کمک کند شخصی است به نام شاهزاده رضا پهلوی. بنابراین مدت 24 سال است که همین حرف را تکرار کرده و در راستای تحقق آن کوشیده ام. در اول فروردین امسال هم فکر کردم نامه ای خصوصی به برخی از دوستانم بنویسم و نظرشان را در این مورد جویا شوم. برخی از دریافت کنندگان این نامهء خصوصی از صاحبان رسانه های فارسی زبان بودند و نامه را در رسانه خود منتشر کردند و حتی رفته رفته عنوان آن به «فراخوان نوری علا» تبدیل شد. گویا جناب حیدریان هم این نامه را در رسانه ها دیده و متوجه شده اند که من سرپیری دست به معرکه گیری زده و با نوشتن انشائی در حد «بر ما دانش آموزان معلوم و معیّن است که گاو حیوانی مفید است» برای ملت ایران تعیین تکلیف کرده ام. این اقدام من خشم جناب حیدریان را برانگیخته و ایشان من پیر مرد را نصیحت کرده اند که حق چنین کاری را (که از نظر من استفاده از حق آزادی بیان و اعلام آزادانهء عقیده است) ندارم. بهر حال وظیفه من بازنشر نظرات ایشان بود که اگرچه موفق به راهنمائی من نشده اند اما ممکن است اهل قضاوت را راهگشا باشد.