تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

17 خرداد ماه 1403 - 6 ماه ژوئن 2024

زندگی، افکار و آثار جُرج اُروِل

(خالق کتاب «مزرعهء حیوانات»)

نوشتهء مارک ستتا

برگردان: قربان عباسی

اریک آرتور بلر که بیشتر با نام مستعار جرج اورول شناخته می‌شود، مقاله‌نویس، روزنامه‌نگار و رمان‌نویس بریتانیایی بود. آوازه اورول بیشتر به خاطر آثار داستانی ضدآرمانشهری او، «قلعه حیوانات» و «هزار و نهصد و هشتادوچهار»، است، اما بسیاری از مقالات و کتاب‌های دیگر او نیز همچنان دوست‌داشتنی هستند. مجموعه آثار او یکی از تندترین و شناخته‌شده‌ترین نقدهای قرن بیستم علیه تمامیت‌خواهی را ارائه می‌دهد. اورول تحصیلات دانشگاهی در فلسفه نداشت، اما نوشته‌های او بارها بر موضوعات و پرسش‌های فلسفی در حوزه فلسفه سیاسی، معرفت‌شناسی، فلسفه زبان، اخلاق و زیبایی‌شناسی تمرکز می‌کند.

برخی از برجسته‌ترین سهم‌های فلسفی اورول شامل مباحث او درباره ناسیونالیسم، تمامیت‌خواهی، سوسیالیسم، پروپاگاندا، زبان، طبقه اجتماعی، کار، فقر، امپریالیسم، حقیقت، تاریخ و ادبیات می‌شود. نوشته‌های اورول نشان‌دهنده سیر اندیشه‌ی اوست. آثار اولیه او بر فقر، کار و پول، در کنار موضوعات دیگر، تمرکز دارد. اورول به بررسی فقر و کار نه‌تنها از روزن اقتصادی، بلکه از دیدگاه اجتماعی، سیاسی و هستی‌شناختی می‌پردازد و روایت‌های اخلاق‌گرایانه و فردگرایانه از فقر را به نفع تبیین‌های سیستمی رد می‌کند. او با این کار، زمینه را برای هواخواهی سپسین خود از سوسیالیسم فراهم می‌کند.

تجربیات اورول در دهه ۱۹۳۰، از جمله گزارش دهی درباره شرایط زندگی فقرا و طبقه کارگر در شمال انگلستان و همچنین مبارزه به عنوان یک سرباز داوطلب در جنگ داخلی اسپانیا، باعث شکل‌گیری نگرش سیاسی و فلسفی اورول شد. این امر او را بر آن داشت تا در سال ۱۹۴۶ بنویسد که «هر سطر از کار جدی که از سال ۱۹۳۶ نوشته‌ام، مستقیم یا غیرمستقیم، علیه تمامیت‌خواهی و برای سوسیالیسم دموکراتیک بوده است»

برای اورول، تمامیت‌خواهی سامان سیاسی‌ای است که بر قدرت و کنترل متمرکز است. بخش اعظم اثربخشی اورول در نوشتن علیه تمامیت‌خواهی برآمده از درک او از ابعاد معرفت‌شناختی و زبانی تمامیت‌خواهی است. این موضوع با ادعای وینستون اسمیت به‌عنوان شخصیت اصلی در «هزار و نهصد و هشتادوچهار» نشان داده می‌شود: «آزادی، آزادی گفتن این است که دو به علاوه دو، چهار می‌شود. اگر این پذیرفته شود، مابقی مسائل حل خواهند شد» اورول در اینجا، همان‌طور که اغلب انجام می‌دهد، از یک ادعای خاص برای انتقال پیامی گسترده‌تر استفاده می‌کند. آزادی (یک وضعیت سیاسی) بر توانایی حفظ باور واقعی به اینکه دو به علاوه دو، چهار می‌شود (یک وضعیت معرفت‌شناختی) و توانایی برقراری ارتباط آن حقیقت با دیگران (از طریق یک عمل زبانی) استوار است.

اورول همچنین استدلال می‌کند که قدرت سیاسی وابسته به تفکر و زبان است. به همین دلیل است که فرد تمامیت‌خواه که به دنبال قدرت کامل است، نیاز به کنترل بر تفکر و زبان دارد. به‌این‌ترتیب، نوشته‌های اورول را می‌توان از نظر فلسفی جلوتر از زمان خود دانست، زیرا فلسفه سیاسی، معرفت‌شناسی و فلسفه زبان را گرد هم می‌آورد.

 

زندگی‌نامه

اریک آرتور بلر در ۲۵ ژوئن ۱۹۰۳ در هند به دنیا آمد. پدر انگلیسی او به عنوان عضوی از سرویس‌های تخصصی بریتانیا در هند استعماری کار می‌کرد و بر تولید محلی تریاک برای صادرات به چین نظارت داشت. زمانی که بلر کمتر از یک سال داشت، مادرش که از تبار انگلیسی و فرانسوی بود، همراه او و خواهر بزرگ‌ترش به انگلستان بازگشت. او تا هشت‌سالگی پدرش را جسته‌گریخته می‌دید.

بلر خانواده خود را بخشی از «طبقه پایین-بالای متوسط» انگلستان توصیف می‌کرد. بلر آگاهی طبقاتی بالایی داشت که به دستمایه‌ای رایج در آثارش و دغدغه‌ای مرکزی در مقاله اتوبیوگرافی او، «چنین، چنین شادی‌هایی بودند» (با عنوانی طنزآلود) درباره دوران حضورش در مدرسه شبانه‌روزی انگلیسی سنت سیپریان که از هشت‌ تا سیزده سالگی با بورسیه تحصیلی بر اساس شایستگی در آنجا تحصیل کرد، تبدیل شد. پس از فارغ‌التحصیلی از سنت سیپریان، اورول از سیزده ‌تا هجده سالگی در مدرسه شبانه‌روزی معتبر انگلیسی، بازهم با بورسیه تحصیلی بر اساس شایستگی، تحصیل کرد.

بلر پس از فارغ‌التحصیلی تصمیم گرفت به جای ادامه تحصیل عالی، از راه پدرش پیروی کند و به سرویس‌های تخصصی امپراتوری بریتانیا بپیوندد. بلر در برمه (میانمار کنونی) مستقر شد، جایی که مادرش در آنجا بزرگ شده بود. او پنج سال ناخوشایند را (۱۹۲۷-۱۹۲۲) در نیروی پلیس امپراتوری در برمه گذراند و سپس برای تبدیل شدن به یک نویسنده این موقعیت را رها کرد و به انگلستان بازگشت.

بلر تا حدودی به دلیل نیاز و تا حدودی به دلیل میل، چندین سال را در فقر یا نزدیک به فقر در پاریس و لندن گذراند. تجربیات او مبنای اولین کتابش، «آس و پاس در پاریس و لندن» شد که در سال ۱۹۳۳ منتشر شد. بلر این کتاب را با نام مستعار جورج اورول منتشر کرد که نام مستعاری شد که او برای نوشته‌های منتشر شده‌اش در طول عمر خود به کار می‌برد.

نوشته‌های اورول اغلب ملهم از تجربیات شخصی او بود. از تجربیات خود در کار برای بریتانیای امپراتوری در برمه به عنوان مبنای دومین کتاب خود، «روزهای برمه‌ای» که برای اولین بار در سال ۱۹۳۴ منتشر شد و مقالات پرشمار او با عناوین «به دار آویختن» و «شلیک به فیل» که به ترتیب برای اولین بار در سال ۱۹۳۱ و ۱۹۳۶ منتشر شدند، استفاده کرد. در سومین رمان خود، «دختر کشیش» که برای اولین بار در سال ۱۹۳۵ منتشر شد، از تجربیات خود به عنوان کارگر چیدن محصول و معلم مدرسه الهام گرفت.

رمان بعدی او، «آسپریدسترا را در هوا نگه دارید» که در سال ۱۹۳۶ منتشر شد، شخصیت اصلی‌ای داشت که شغل طبقه متوسط خود را برای دستمزد ناچیز یک کتابفروش و فرصت نویسندگی رها کرده بود. در پایان رمان، شخصیت اصلی ازدواج می‌کند و به شغل قدیمی طبقه متوسط خود بازمی‌گردد. اورول این کتاب را زمانی نوشت که خودش هم به عنوان کتابفروشی کار می‌کرد.

سال‌های ۱۹۳۶-۱۹۳۷ شامل چندین رویداد مهم برای اورول بود که بر نوشته‌های او برای بقیه عمرش تأثیر می‌گذاشت. ناشر اورول، سوسیالیست ویکتور گولانکز، پیشنهاد کرد که اورول برای جمع‌آوری تجربه در مورد شرایط آنجا برای نویسندگی روزنامه‌نگاری، مدتی را در شمال صنعتی انگلستان بگذراند. اورول این کار را در زمستان ۱۹۳۶ انجام داد. آن تجربیات، مبنای کتاب او در سال ۱۹۳۷، «جاده‌ای به اسکله ویگان» شد. نیمه اول «اسکله ویگان» به شرایط بد کاری و فقرهایی که اورول شاهد آن‌ها بود، می‌پرداخت. نیمه دوم بر نیاز به سوسیالیسم و دلایلی که اورول فکر می‌کرد روشنفکران چپ بریتانیا در متقاعد کردن فقرا و طبقه کارگر به نیاز به سوسیالیسم شکست خورده‌اند، تمرکز داشت.

گولانکز «اسکله ویگان» را به عنوان بخشی از باشگاه کتاب‌های چپ خود منتشر کرد که به «اسکله ویگان» سکویی وسیع‌تر و فروش بهتری نسبت به هر یک از کتاب‌های قبلی او داد. در ژوئن ۱۹۳۶، اورول با ایلین اوشانسی، فارغ‌التحصیل رشته انگلیسی از دانشگاه آکسفورد که در مشاغل مختلفی از جمله معلمی و منشی‌گری کار کرده بود، ازدواج کرد.

اندکی پس از آن، اورول به عنوان یک سرباز داوطلب در جنگ داخلی اسپانیا در حمایت از جمهوری‌خواهان چپ‌گرا علیه فرانسیسکو فرانکو و راست‌گرایان ملی‌گرا به مبارزه پرداخت. همسرش بعداً در اسپانیا به او پیوست. تجربیات اورول در اسپانیا باعث شد تا او بیشتر به سمت نویسندگی صریحاً سیاسی سوق پیدا کند. او درگیری‌های داخلی بین جناح‌های مختلف مخالف فرانکو در جناح چپ سیاسی را از نزدیک تجربه کرد. او همچنین شاهد کنترلی بود که کمونیست‌های شوروی می‌خواستند بر هر دو جنگ و شاید مهمتر از آن، روایت‌هایی که درباره جنگ گفته می‌شد، اعمال کنند.

اورول با یک گروه شبه‌نظامی موسوم به «پوم» (Partido Obrero de Unificación Marxista/POUM) همکاری کرد که بعداً توسط دستگاه تبلیغات شوروی مورد اهانت قرار گرفت. شوروی اتهامات گسترده‌ای را علیه این گروه شبه‌نظامی وارد کرد، از جمله اینکه اعضای آن تروتسکیست و جاسوس برای طرف مقابل بودند. در نتیجه، اسپانیا برای او و ایلین به مکانی ناامن تبدیل شد. آنها در تابستان ۱۹۳۷ با قطار به فرانسه گریختند.

اورول بعداً در مورد تجربیات خود در جنگ داخلی اسپانیا در «ادای احترام به کاتالونیا» که در سال ۱۹۳۸ منتشر شد، نوشت. در حالی که «جاده‌ای به اسکله ویگان» بر تغییر به تمرکز پایدار بر سیاست و ایده‌های سیاسی در نوشته‌های اورول دلالت می‌کرد، به طور مشابه، «ادای احترام به کاتالونیا» بر تغییر به تمرکز پایدار بر معرفت‌شناسی و زبان در کار او دلالت می‌کرد. دوران حضور اورول در اسپانیا به او کمک کرد تا بفهمد که چگونه زبان شکل‌دهنده‌ی باورهاست و چگونه باورها به نوبه خود، چارچوب قدرت را شکل می‌دهند؛ بنابراین، «ادای احترام به کاتالونیا» صرفاً نشان‌دهنده‌ی یک چرخش معرفت‌شناختی و زبانی در تفکر اورول نیست. همچنین یک پیشرفت قابل توجه در دیدگاه‌های اورول در مورد رابطه پیچیده بین زبان، اندیشه و قدرت است.

تجربیات اورول در اسپانیا همچنین باعث تقویت ضدیت او با کمونیسم و نقش او به عنوان منتقد چپ در درون چپ شد. اورول پس از دوره‌ای بیماری به دلیل ضعف ریه‌هایش پس از اصابت گلوله به گلویش در جریان نبرد، با بازگشت از اسپانیا، به تولید ادبی طاقت‌فرسایی دست زد و «نفس‌گیری برای هوا» را در ۱۹۳۹، «در شکم نهنگ و سایر مقالات» را در ۱۹۴۰ و مقاله طولانی خود در مورد سوسیالیسم بریتانیا را اندکی بعد به اتمام رساند.

علاقه‌ی اورول به خدمت در ارتش در طول جنگ جهانی دوم به دلیل بیماری‌اش عملی نشد. در عوض، او بین سال‌های ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۳ برای بی‌بی‌سی (British Broadcasting Company) کار کرد. تصورش این بود که شغل او در راستای مساعدت به تلاش‌های جنگی بریتانیا است. وظیفه‌ی اورول تولید و ارائه‌ی محتوای رادیویی برای شنوندگان در شبه‌قاره‌ی هند به منظور جلب حمایت برای بریتانیا و نیروهای متفقین بود. با این حال، تعداد شنوندگان نسبتاً کم بود و اورول بعداً این شغل را اتلاف وقت تلقی کرد. با وجود این، تجربیات او از بوروکراسی و سانسور در بی‌بی‌سی بعدها به عنوان یکی از تم‌های الهام‌بخش‌ «وزارت حقیقت» در کتاب ۱۹۸۴ درآمد که نقشی برجسته در داستان آن ایفا می‌کرد (شلدون ۱۹۹۱، ۳۸۰-۳۸۱).

سال‌های پایانی اورول مجموعه‌ای از فراز و نشیب‌ها بود. پس از ترک بی‌بی‌سی، اورول به عنوان سردبیر ادبی در مجله‌ی سوسیالیست دموکراتیک «تریبون» استخدام شد. او به عنوان بخشی از وظایف خود، ستونی با عنوان «به دلخواه» می‌نوشت. او و ایلین که خود برای بی‌بی‌سی کار می‌کرد، در سال ۱۹۴۴ پسری به نام ریچارد را به فرزندخواندگی پذیرفتند. اندکی قبل از به فرزندخواندگی پذیرفتن ریچارد، اورول کار روی اثر درخشان خود، «قلعه حیوانات» را به پایان رسانده بود. اورول در ابتدا به دلیل پیام پاد کمونیستی کتاب و تمایل ناشران برای تضعیف نشدن تلاش‌های جنگی بریتانیا، با مشکلاتی برای یافتن ناشر برای «قلعه حیوانات» مواجه شد، چرا که بریتانیا در آن زمان با اتحاد جماهیر شوروی علیه آلمان نازی متحد بود. این کتاب سرانجام در آگوست ۱۹۴۵، چند ماه پس از درگذشت ناگهانی ایلین در اثر عمل جراحی در سن سی و نه سالگی، منتشر شد.

«قلعه حیوانات» هم در ایالات متحده و هم در بریتانیا به موفقیت تجاری دست یافت. این امر به اورول هم ثروت و هم شهرت ادبی بخشید. اورول به همراه خواهرش آوریل و ریچارد به جزیره‌ی ژورا در اسکاتلند نقل مکان کرد. اورول در آنجا امیدوار بود که بتواند با وقفه‌ی کمتری بنویسد و محیط مناسبی برای بزرگ کردن ریچارد فراهم کند. در این مدت، اورول که بدون برق در سواحل اقیانوس اطلس شمالی زندگی می‌کرد، همچنان با مشکلات سلامتی دست و پنجه نرم می‌کرد. او سرانجام به بیماری سل مبتلا شد. برای تکمیل آخرین کتابش، «۱۹۸۴» با جدیت پیش رفت.

به قول یکی از زندگی‌نامه‌نویسان اورول، مایکل شلدون، «۱۹۸۴» کتابی است که در آن «تقریباً هر جنبه‌ای از زندگی اورول به نحوی به تصویر کشیده شده است». کتاب «۱۹۸۴» که در سال ۱۹۴۹ منتشر شد، از بسیاری جهات اوج کارهای اورول بود: به تمام مضامین اصلی نوشته‌های او می‌پرداخت - فقر، طبقه اجتماعی، جنگ، تمامیت‌خواهی، ملی‌گرایی، سانسور، حقیقت، تاریخ، تبلیغات، زبان و ادبیات و غیره.

اورول کمتر از یک سال پس از انتشار «۱۹۸۴» درگذشت. او اندکی قبل از مرگ با سونیا براونل که برای مجله‌ی ادبی «هوریزون» کار می‌کرد، ازدواج کرده بود. براونل که بعدها به نام سونیا براونل اورول شناخته شد، به یکی از مجریان ادبی اورول تبدیل شد. تلاش‌های او برای ترویج آثار همسر مرحومش شامل تأسیس آرشیو جرج اورول در کالج دانشگاهی لندن و همکاری با ایان انگوس برای ویرایش مجموعه‌ی چهار جلدی از مقالات، روزنامه‌نگاری و نامه‌های اورول بود که برای اولین بار در سال ۱۹۶۸ منتشر شد. انتشار این مجموعه، علاقه به اورول و آثار او را که بیش از هفتاد سال از مرگش می‌گذرد، همچنان افزایش داد.

 

فلسفه‌ی سیاسی

ادعای اورول که «هر خط از کار جدی‌ای که از سال ۱۹۳۶ نوشته‌ام، مستقیم یا غیرمستقیم، علیه تمامیت‌خواهی و به نفع سوسیالیسم دموکراتیک بوده است»، آثار اورول را به دو بخش تقسیم می‌کند: پیش از ۱۹۳۶ و ۱۹۳۶ به بعد. دوره دوم اورول (۱۹۳۶ به بعد) با دیدگاه‌های قوی او در مورد سیاست و تمرکزش بر ارتباطات متقابل بین زبان، اندیشه و قدرت مشخص می‌شود. دوره‌ی اول اورول (پیش از ۱۹۳۶) بر دو مجموعه‌ی موضوعات به هم مرتبط تمرکز دارد: (۱) فقر، پول، کار و جایگاه اجتماعی و (۲) امپریالیسم و هزینه‌های اخلاقی آن.

 

الف. فقر، پول و کار

اورول بارها در مورد فقر نوشت. این موضوعی محوری در کتاب‌های «آس و پاس در پاریس و لندن» و «جاده‌ای به اسکله ویگان» و بسیاری از مقالات او از جمله «آشپزخانه‌ی عمومی» و «چگونه فقرا می‌میرند» است. اورول هنگام نوشتن درباره‌ی فقر، دیدگاهی بی‌طرف و «از بیرون» اتخاذ نمی‌کند، بلکه او به عنوان عضوی از طبقه‌ی متوسط برای خوانندگانی از طبقه‌ی بالا و متوسط می‌نویسد. او با این کار، در صدد اصلاح برداشت‌های غلط رایج در مورد فقر در بین طبقات بالا و متوسط است. این اصلاحات به هر دو پدیده‌ی «چگونگیِ» فقر و «علل» آن می‌پردازد. تصویر کلی او از فقر، کمتر نمایشی و بیشتر خسته‌کننده‌تر از چیزی است که مخاطبانش در ابتدا تصور می‌کنند: روح انسان با فقر خرد نمی‌شود، بلکه در زیر آن تحلیل می‌رود.

پدیده‌ی فقر از دیدگاه اورول با بخش زیر از کتاب «آس و پاس در پاریس و لندن» مثال زده می‌شود:

«اولین برخورد شما با فقر کاملاً عجیب است. شما آنقدر در مورد فقر فکر کرده‌اید که چیزی است که تمام عمر از آن ترسیده‌اید، چیزی که می‌دانستید دیر یا زود برای شما اتفاق می‌افتد؛ و این، کاملاً و به طرز عادی و خسته‌کننده‌ای متفاوت است. فکر می‌کردید خیلی ساده باشد، اما بی‌نهایت پیچیده است. فکر می‌کردید وحشتناک باشد، اما فقط کثیف و خسته‌کننده است. اولین چیزی که از فقر کشف می‌کنید «پستی» عجیب آن است؛ ترفندهایی که مغزتان را به کار می‌اندازد، دنائت پیچیده، مالیدن خرده نان به ته بشقاب» (آس و پاس در پاریس و لندن، ۱۶-۱۷).

این روایت، تجربیات خود اورول را با فرض دیدگاه کسی که در اواخر عمر با فقر روبرو می‌شود، به جای دیدگاه کسی که در فقر به دنیا آمده است، دنبال می‌کند. اورول حداقل برای کسانی که «به فقر» دچار می‌شوند، نقطه‌ی مثبتی در فقر پیدا می‌کند: اینکه شاید ترس از فقر در یک جامعه‌ی سرمایه‌داری سلسله‌مراتبی، بدتر از خودِ فقر باشد. هنگامی که متوجه می‌شوید می‌توانید از فقر جان سالم به در ببرید (که به نظر می‌رسد اورول فکر می‌کرد اکثر افراد طبقه‌ی متوسط در انگلستان که بعداً فقیر می‌شوند، می‌توانند)، «احساس رهایی، تقریباً خوشحالی، به دلیل اینکه بالاخره خودتان را واقعاً در پایین و بیرون از جامعه می‌دانید» (آس و پاس در پاریس و لندن، ۲۰-۲۱) وجود دارد. با این حال، به نظر می‌رسد این نقطه‌ی مثبت تنها برای کسانی است که پس از تحصیل وارد فقر می‌شوند. اورول نتیجه می‌گیرد که کسانی که همیشه در پایین و بیرون بوده‌اند، کسانی هستند که سزاوار ترحم‌اند، زیرا چنین فردی «با ذهنی تهی و بی‌منبع با فقر روبرو می‌شود» (آس و پاس در پاریس و لندن، ۱۸۰).

این گفته‌ی اخیر، مفروضات بحث‌برانگیزی را در فلسفه‌ی ذهن برمی‌انگیزد و نشان‌دهنده‌ی این است که اورول هرگز نتوانسته بر برخی تعصبات طبقاتی ناشی از تحصیلات خود غلبه کند. دیدگاه‌های اورول در مورد طبقه‌ی کارگر و فقرا توسط برخی از محققان از جمله ریموند ویلیامز (۱۹۷۱) و بئاتریس کمبل (۱۹۸۴) مورد انتقاد قرار گرفته است.

بخش زیادی از بحث‌های اورول در مورد فقر با هدف انسانی جلوه دادن افراد فقیر و ریشه‌کن کردن تصورات غلط درباره‌ی آن‌ها صورت می‌گیرد. اورول هیچ تفاوتی ذاتی در شخصیت بین فقیر و غنی نمی‌دید. این شرایط آن‌ها بود که متفاوت بود، نه خوبی اخلاقی‌شان. او انگلیسی‌ها را افرادی معرفی می‌کند که «احساس قوی گناهکاری از فقر» دارند (آس و پاس در پاریس و لندن، ۲۰۲). اورول از طریق روایت‌های شخصی به دنبال تضعیف این حس است و در نهایت نتیجه می‌گیرد که «توده‌ی ثروتمندان و فقرا با درآمدشان از هم متمایز می‌شوند و هیچ چیز دیگری و یک میلیونر معمولی فقط یک ظرف‌شور معمولی است که لباس نو پوشیده است» (آس و پاس در پاریس و لندن، ۱۲۰).

اورول به جای اینکه فقرا را عامل فقر بداند، آن را بر گردن عوامل سیستمی می‌اندازد، عواملی که ثروتمندان توانایی تغییر آن‌ها را دارند؛ بنابراین، اگر قرار بود اورول کسی را برای وجود فقر سرزنش کند، فقرا را سرزنش نمی‌کرد. اورول اشاره می‌کند که پول به اشتباه با فضیلت مرتبط است. این موضوع مستقیماً در رمان ۱۹۳۶ او، «نگهبان اسپرانتو سرافراز باد»، مطرح می‌شود که نقش مرکزی پول در زندگی انگلیسی را از طریق شکست‌های شخصیت اصلی رمان در داشتن زندگی‌ای پرمعنا که حول پول نمی‌چرخد، برجسته می‌کند.

اورول با دقت اشاره می‌کند که اهمیت پول صرفاً اقتصادی نیست، بلکه اجتماعی نیز هست. در «جاده‌ای به اسکله ویگان»، اورول خاطر نشان می‌کند که طبقه‌بندی اجتماعی انگلیسی یک «طبقه‌بندی بر اساس پول» است، اما همچنین یک «نظام طبقاتی مبهم» است که «کاملاً با پول قابل توضیح نیست» (۱۲۲)؛ بنابراین، به نظر می‌رسد هم پول و هم فرهنگ در روایت اورول از طبقه‌بندی اجتماعی در انگلستان نقش داشته باشند.

دیدگاه اورول درباره‌ی اهمیت اجتماعی پول به شکل‌گیری دیدگاه‌های او درباره‌ی سوسیالیسم کمک کرد. برای مثال، در «شیر و تک‌شاخ»، اورول از جامعه‌ای سوسیالیستی دفاع کرد که در آن نابرابری درآمد محدود می‌شد، به این دلیل که «مردی با درآمد ۳ پوند در هفته و مردی با درآمد ۱۵۰۰ پوند در سال می‌توانند خود را موجوداتی هم‌نوع احساس کنند، چیزی که دوک وست‌مینستر و خوابندگان روی نیمکت‌های امبانک نمی‌توانند.»

اورول نسبت به روش‌های مختلفی که پول بر کار تأثیر می‌گذارد و بالعکس، حساس بود. برای مثال، در «نگهبان اسپرانتو سرافرازباد»، شخصیت اصلی، گوردون کومستوک، شغل خود را ترک می‌کند تا زمانی برای نوشتن داشته باشد، اما تنها متوجه می‌شود که ناراحتی‌های زندگی با پول بسیار کم، انگیزه و توانایی نوشتن را از او گرفته است. این با دیدگاه اورول مطابقت دارد که کار خلاقانه، مانند خلق هنر یا نوشتن داستان، به سطحی از آسایش مالی نیاز دارد. اورول این دیدگاه را در «جاده‌ای به اسکله ویگان» بیان می‌کند و می‌نویسد که «شما نمی‌توانید روحیه‌ی امید را که در آن هر چیزی خلق می‌شود، با آن ابر تاریک و شوم بیکاری که بر سر شما آویزان است، کنترل کنید» (۸۲).

اورول این عدم توانایی در انجام کار خلاقانه یا سایر کارهای معنادار را خود به عنوان یکی از پیامدهای زیان‌بار فقر می‌بیند. این به این دلیل است که اورول انجام کار رضایت‌بخش را به عنوان بخشی معنادار از تجربه‌ی انسانی می‌داند. او می‌گوید که انسان‌ها به کار نیاز دارند و به دنبال آن می‌گردند («جاده‌ای به اسکله ویگان»، ۱۹۷) و حتی تا آنجا پیش می‌رود که ادعا می‌کند قطع شدن از فرصت کار، قطع شدن از فرصت زندگی است («جاده‌ای به اسکله ویگان»، ۱۹۸)؛ اما این به این دلیل است که اورول کار را راهی می‌بیند که از طریق آن می‌توانیم هم جسم و هم ذهن خود را به طور معناداری درگیر کنیم. از نظر اورول، کار زمانی ارزشمند است که به شکوفایی انسان کمک کند؛ اما این به این معنا نیست که اورول فکر می‌کند همه‌ی کارها چنین ارزشی دارند.

اورول اغلب از شرایط اجتماعی مختلفی انتقاد می‌کند که افراد را مجبور می‌کند در کارهایی مشغول شوند که آن‌ها را تحقیرآمیز، پست یا خسته‌کننده می‌دانند. او به ویژه از شرایط کاری که ناخوشایندی را با ناکارآمدی یا استثمار ترکیب می‌کند، مانند شرایط کارکنان سطح پایین در رستوران‌های پاریس و معدن‌چیان شمال انگلستان، بیزاری خاصی نشان می‌دهد. اورول اذعان دارد که کارگران به دلیل ضرورت و ناچاری چنین شرایطی را تحمل می‌کنند، هرچند که چنین شرایط کاری اغلب کارگران را از بسیاری جنبه‌های یک زندگی انسانی شکوفا محروم می‌کند.

 

ب. امپریالیسم و ستمگری

زمانی که اورول در ۲۴ سالگی برمه را ترک کرد، به شدت مخالف امپریالیسم شده بود. آثار پاد امپریالیستی او شامل رمان «روزهای برمه»، مقالات «شلیک به فیل» و «به دار آویختن» و فصل ۹ کتاب «جاده‌ای به اسکله ویگان» است که در آن نوشت تا زمانی که موقعیت خود را در پلیس امپریالیست برمه ترک کرد، «از امپریالیسمی که به آن خدمت می‌کردم با تلخی‌ای متنفر بودم که احتمالاً نمی‌توانم آن را واضح توضیح دهم» («جاده‌ای به اسکله ویگان»، ۱۴۳).

اورول مطابق با تمایل خود برای نوشتن از تجربه، بیشتر بر آسیبی تمرکز می‌کرد که امپریالیسم برای استعمارگر امپریالیست به وجود می‌آورد تا ستم‌دیدگان. شاید بتوان اورول را به دلیل عدم توجه کافی به آسیبی که امپریالیسم برای ستم‌دیدگان به وجود می‌آورد، مورد انتقاد قرار داد، اما همچنین می‌توان از اورول به دلیل بحث در مورد بدی‌های امپریالیسم به روشی که ممکن است هزینه‌های آن را برای مخاطبانش واقعی جلوه دهد، قدردانی کرد، مخاطبانی که حداقل در ابتدا، عمدتاً از ذینفعان امپریالیسم بریتانیا بودند. اورول در نوشتن در مورد تجربه ستم امپریالیستی از دید استعمارگر، اغلب به چندین موضوع بازمی‌گردد.

اولین موضوع، نقش تجربه است. اورول معتقد است که فرد تنها با مشارکت در امپریالیسم می‌تواند واقعاً از آن متنفر شود («جاده‌ای به اسکله ویگان»، ۱۴۴). ممکن است کسی در صحت این گفته تردید داشته باشد، اما در عین حال به اورول حق بدهد که تأثیر عاطفی این نکته را بپذیرد که تجربه مستقیم امپریالیسم می‌تواند درک فرد از «بی‌عدالتی استبدادی» امپریالیسم را به طرز ویژه‌ای عمیق کند، زیرا فرد به قول اورول، «بخشی از ماشین واقعی استبداد» است («جاده‌ای به اسکله ویگان»، ۱۴۵).

ایفای چنین نقشی در ماشین استبداد، به موضوع دوم در نوشته‌های اورول در مورد امپریالیسم مرتبط است: گناه و آسیب اخلاقی ناشی از ستمگر- امپریالیست بودن. به عنوان مثال، در «جاده‌ای به اسکله ویگان»، اورول پس از پنج سال کار برای پلیس امپریالیست بریتانیا در برمه، در مورد وضعیت روحی خود چنین می‌نویسد:

«احساس گناه سنگینی بر دوش من بود که باید آن را جبران می‌کردم. تصور می‌کنم اغراق‌آمیز به نظر برسد، اما اگر پنج سال کاری را انجام دهید که کاملاً آن را رد می‌کنید، احتمالاً احساس مشابهی خواهید داشت. من همه چیز را به یک نظریه‌ی ساده تقلیل داده بودم که ستمدیدگان همیشه حق دارند و ستمگران همیشه اشتباه می‌کنند: نظریه‌ای اشتباه، اما نتیجه‌ی طبیعی این است که خود شما یکی از ستمگران باشید» («جاده‌ای به اسکله ویگان»، ۱۴۸).

سومین موضوع در نوشته‌های اورول درباره‌ی امپریالیسم، درباره‌ی روش‌هایی است که ستمگران امپریالیست - با وجود داشتن قدرت اقتصادی و سیاسی بر ستمدیدگان - خود به نوعی تحت کنترل کسانی که سرکوبشان می‌کنند، قرار می‌گیرند. به عنوان مثال، در «شلیک به فیل»، اورول خود را فردی معرفی می‌کند که تنها برای برآورده کردن انتظارات مردم محلی، فیلی را که در یک دهکده‌ی برمه‌ای رها شده بود، شکار کرده است، حتی با وجود اینکه شک داشت تیراندازی به فیل ضروری باشد. اورول درباره‌ی این تجربه می‌نویسد: «در آن لحظه فهمیدم که وقتی مرد سفید استبدادگر می‌شود، آزادی خودش را نابود می‌کند... زیرا شرط حکومت او این است که زندگی‌اش را صرف تحت تأثیر قرار دادن «بومیان» کند و بنابراین در هر بحرانی او مجبور است کاری را انجام دهد که «بومیان» از او انتظار دارند.»

بنابراین، از نظر اورول، هیچکس در شرایط ستم امپریالیستی آزاد نیست - نه ستمگران و نه ستمدیدگان. ستمدیدگان چیزی را تجربه می‌کنند که اورول در «جاده‌ای به اسکله ویگان» آن را «ستم مضاعف» می‌نامد، زیرا قدرت امپریالیستی نه تنها منجر به بی‌عدالتی اساسی علیه مردم ستمدیده می‌شود، بلکه منجر به بی‌عدالتی‌هایی می‌شود که توسط مهاجمان خارجی ناخواسته انجام می‌شود («جاده‌ای به اسکله ویگان»، ۱۴۷). از سوی دیگر، ستمگران علی‌رغم احساس گناه، شرمندگی و تمایل به رفتار متفاوت (که به نظر اورول احساساتی تقریباً همگانی در بین امپریالیست‌های بریتانیایی زمان او بود)، نیاز به مطابقت با نقش خود به عنوان ستمگر را احساس می‌کنند. قابل ذکر است که برخی از نخستین اشارات اورول به چگونگی فشارهای ناشی از سازگاری اجتماعی که می‌تواند منجر به سرکوب آزادی بیان شود، در متن بحث‌های او در مورد عدم آزادی تجربه شده توسط ستمگران امپریالیست رخ می‌دهد. به عنوان مثال، در «شلیک به فیل»، اورول نوشت که او «باید مشکلاتش را در سکوت مطلقی که بر هر انگلیسی در شرق تحمیل می‌شود، حل می‌کرد»؛ و در «جاده‌ای به اسکله ویگان» او نوشت که برای امپریالیست‌های بریتانیایی در هند، «آزادی بیان» وجود نداشت و «تنها شنیدن یک اظهارات تحریک‌آمیز ممکن است به حرفه‌ی [فرد] آسیب بزند» (۱۴۴).

 

ج. سوسیالیسم

از اواسط دهه‌ی ۱۹۳۰ تا پایان عمر، اورول طرفدار سوسیالیسم بود. او در این راستا تلاش کرد تا از سوسیالیسم در برابر برداشت‌های غلط دفاع کند؛ بنابراین، برای درک دیدگاه‌های اورول در مورد سوسیالیسم، باید هم تصور اورول از سوسیالیسم و هم تصور او از آنچه سوسیالیسم نیست را درک کرد.

اورول مختصرترین تعریف خود از سوسیالیسم را در «جاده‌ای به اسکله ویگان» ارائه می‌دهد که به معنای «عدالت و آزادی» است. مفهوم عدالتی که او در نظر داشت نه تنها شامل عدالت اقتصادی، بلکه عدالت اجتماعی و سیاسی نیز می‌شد. گنجاندن کلمه‌ی «آزادی» در تعریف او از سوسیالیسم تا حدودی توضیح می‌دهد که چرا اورول در جای دیگری مشخص می‌کند که او یک سوسیالیست دموکرات است. برای اورول، سوسیالیسم دموکرات نظم سیاسی‌ای است که برابری اجتماعی و اقتصادی را در عین حال که آزادی فردی قوی را حفظ می‌کند، فراهم می‌آورد. اورول به طور خاص نگران حفظ آزادی‌هایی بود که می‌توانیم آن‌ها را آزادی‌های فکری بنامیم: آزادی اندیشه، آزادی بیان و آزادی مطبوعات.

مفصل‌ترین شرح اورول از سوسیالیسم، حداقل همان‌طور که او برای بریتانیای کبیر تصور می‌کرد، در مقاله‌ی او با عنوان «شیر و تک‌شاخ» گنجانده شده است. اورول اشاره می‌کند که سوسیالیسم معمولاً به عنوان «مالکیت مشترک ابزار تولید» تعریف می‌شود (بخش دوم، بند ۱)، اما او این تعریف را ناکافی می‌داند. از نظر اورول، سوسیالیسم همچنین به دموکراسی سیاسی، حذف امتیاز موروثی در مجلس اعیان بریتانیا و محدودیت نابرابری درآمد (بخش دوم، بند ۱) نیاز دارد.

به نظر می‌رسد برای اورول، یکی از مزایای بزرگ سوسیالیسم، از بین بردن تعصبات طبقاتی است. اورول این را برای ایجاد احساس همبستگی بین مردم در یک جامعه ضروری می‌دانست. اورول با توجه به تجربیاتش در فرهنگ طبقه‌بندی‌شده‌ی اجتماعی انگلستان در اوایل قرن بیستم، اهمیت حذف نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی را برای دستیابی به یک جامعه‌ی عادل و آزاد درک کرد.

این موضوع در پیشنهادات خاصی که اورول پیشنهاد می‌کرد بریتانیا در زمان ورود به جنگ جهانی دوم اتخاذ کند، منعکس شده است. (در «شیر و تک‌شاخ»، اورول معمولاً به انگلستان یا بریتانیا اشاره می‌کند تا کل پادشاهی متحده. این در مورد بخش زیادی از آثار اورول صدق می‌کند.) این پیشنهادات شامل موارد زیر بود:

اول. ملی کردن زمین، معادن، راه‌آهن، بانک‌ها و صنایع بزرگ. دوم. محدود کردن درآمدها در سطحی که بالاترین درآمد بدون مالیات در بریتانیا از کمترین درآمد بیش از ده برابر تجاوز نکند. سوم. اصلاح نظام آموزشی بر اساس اصول دموکراتیک. چهارم. اعطای فوریِ جایگاه دومینیون به هند، با حق جدایی پس از پایان جنگ. پنجم. تشکیل شورای کل امپراتوری که در آن مردمان رنگین‌پوست نمایندگی داشته باشند. ششم. اعلام اتحاد رسمی با چین، حبشه و سایر قربانیان قدرت‌های فاشیستی. (بخش سوم، بند دوم)

اورول این‌ها را گام‌هایی می‌دید که انگلستان را به یک «دموکراسی سوسیالیستی» تبدیل می‌کرد. در نیمه دوم «جاده‌ای به اسکله ویگان»، اورول استدلال می‌کند که بسیاری از مردم به خاطر چیزهایی که ذاتاً جزء سوسیالیسم نیستند، از آن دلسرد می‌شوند. اورول ادعا می‌کند که سوسیالیسم نه نیازمند ترویج پیشرفت مکانیکی است و نه به بی‌علاقگی به تنگ‌نظری یا وطن‌پرستی نیاز دارد. اورول همچنین سوسیالیسم را از مارکسیسم و کمونیسم جدا می‌داند و دومی را نوعی توتالیتاریسم می‌داند که در بهترین حالت، نمایشی از سوسیالیسم است.

اورول سوسیالیسم را با کاپیتالیسم مقایسه می‌کند که او در «شیر و تک‌شاخ» آن را به عنوان «یک نظام اقتصادی تعریف می‌کند که در آن زمین، کارخانه‌ها، معادن و حمل‌ونقل در مالکیت خصوصی هستند و صرفاً برای سود اداره می‌شوند.» دلیل اصلی مخالفت اورول با سرمایه‌داری این است که او ادعا می‌کند سرمایه‌داری «کار نمی‌کند» (بخش دوم، بند ۱). اورول برخی دلایل نظری برای این که فکر می‌کند سرمایه‌داری کار نمی‌کند، ارائه می‌دهد برای مثال، «این سیستمی است که در آن همه نیروها در جهت مخالف هم عمل می‌کنند و منافع فردی اغلب کاملاً مخالف منافع دولت است» (بخش دوم، بند ۱)؛ اما هسته‌ی استدلال اورول علیه سرمایه‌داری بر پایه ادعاهایی در مورد تجربه است. به طور خاص، او استدلال می‌کند که سرمایه‌داری بریتانیا را برای جنگ جهانی دوم آمادگی کمیاب کرده و منجر به نابرابری اجتماعی ناعادلانه شده است.

 

د. توتالیتاریسم

اورول توتالیتاریسم را به عنوان یک نظم سیاسی متمرکز بر قدرت و کنترل مطلق تصور می‌کند. نگرش توتالیتر توسط شخصیت منفی، اوبراین، در «۱۹۸۴» به نمایش گذاشته می‌شود. اوبراینِ داستان یک مقام قدرتمند دولتی است که از شکنجه و دستکاری برای به دست آوردن قدرت بر افکار و اعمال شخصیت اصلی، وینستون اسمیت، یک مقام رده پایین که در «وزارت حقیقت» تولیدکننده‌ی پروپاگاندا کار می‌کند، استفاده می‌کند. قابل توجه است که اوبراین میل به قدرت را هدف نهایی خود می‌داند. اوبراین نماد قدرت به خاطر قدرت است. اورول تشخیص داد از آنجایی که توتالیتاریسم به دنبال قدرت کامل و کنترل کامل است، با حاکمیت قانون ناسازگار است؛ یعنی توتالیتاریسم با قوانین ثابتی که برای همه، از جمله خود رهبران سیاسی، اعمال می‌شود، ناسازگار است.

اورول در «شیر و تک‌شاخ» می‌نویسد: «ایده‌ی توتالیتر این است که چیزی به نام قانون وجود ندارد، فقط قدرت وجود دارد.» در حالی که قانون قدرت یک حاکم را محدود می‌کند، توتالیتاریسم از طریق اعمال بی‌محدودیت قدرت، به دنبال نابود کردن محدودیت‌های قانون است؛ بنابراین، اجرای عادلانه و منسجم قانون با نوعی از قدرت و کنترل متمرکز کامل که هدف نهایی توتالیتاریسم است، ناسازگار است. اورول توتالیتاریسم را پدیده‌ای کاملاً مدرن می‌داند. برای اورول، کمونیسم شوروی، فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان اولین نظام‌های سیاسی بودند که به دنبال توتالیتر شدن واقعی بودند. اورول در «ادبیات و توتالیتاریسم» به این شکل تفاوت توتالیتاریسم با اشکال پیشین استبداد و ارتدوکسی را توصیف می‌کند:

«ویژگی دولت توتالیتر این است که هرچند بر اندیشه کنترل دارد، آن را ثابت نگه نمی‌دارد. این نظام، اصول غیرقابل تردیدی را وضع می‌کند و آن‌ها را هر روز تغییر می‌دهد. به این اصول نیاز دارد، زیرا به اطاعت کامل از سوی مردم نیاز دارد، اما نمی‌تواند از تغییراتی که تحت دیکته‌ی نیازهای سیاست قدرت است، اجتناب کند.» («ادبیات و توتالیتاریسم»)

توتالیتاریسم در پی کسب قدرت کامل، به دنبال خم کردن واقعیت به میل خود است. این امر مستلزم آن است که قدرت سیاسی را مقدم بر حقیقت عینی بدانیم؛ اما اورول انکار می‌کند که حقیقت و واقعیت بتوانند به شکلی که توتالیتر می‌خواهد، خم شوند. حقیقت عینی به خودی خود توسط توتالیتر قابل نابودی نیست (اگرچه شاید بتوان ایمان به حقیقت عینی را از بین برد). به همین دلیل است که اورول در «نگاهی به گذشته‌ی جنگ اسپانیا» می‌نویسد: «هر چقدر هم که حقیقت را انکار کنید، حقیقت همچنان، به نوعی، پشت سر شما وجود دارد و در نتیجه نمی‌توانید آن را به شیوه‌ای نقض کنید که کارایی نظامی را مختل کند.» اورول این را یکی از دو «محافظ» در برابر توتالیتاریسم می‌داند. ضمانت دیگر «سنت لیبرال» است که منظور اورول از آن چیزی شبیه به لیبرالیسم کلاسیک و حمایت آن از آزادی فردی است.

اورول فهمیده بود که توتالیتاریسم را می‌توان در جناح راست و چپ سیاسی یافت. برای اورول، هم نازیسم و هم کمونیسم توتالیتر بودند (به عنوان مثال، «رافیلس و خانم بلندیِش» را ببینید). آنچه هر دو کمونیست شوروی و نازی آلمانی را تحت لوای توتالیتاریسم متحد می‌کرد، پیگیری قدرت کامل و انطباق ایدئولوژیکی بود که چنین قدرتی نیاز داشت. اورول تشخیص داد که چنین قدرتی نیازمند ظرفیت گسترده‌ای برای نظارت است، به همین دلیل است که ابزارهایی مانند «تله اسکرین» و «پلیس اندیشه» نقش مهمی در داستان «۱۹۸۴» ایفا می‌کنند. (برای بحث درباره‌ی اورول به عنوان یکی از پیشگامان در اخلاق نظارتی، به مقاله‌ی مربوط به اخلاق نظارتی مراجعه کنید.)

 

ت. ناسیونالیسم

یکی از مهم‌ترین سهم‌های اورول در اندیشه‌ی سیاسی، بسط و توسعه‌ی مفهوم ناسیونالیسم است. اورول در «یادداشت‌هایی در باب ناسیونالیسم»، ناسیونالیسم را به عنوان عادتِ هم‌ذات‌پنداری با یک ملت واحد یا واحد دیگر، قرار دادن آن فراتر از خیر و شر و نشناختن هیچ وظیفه‌ای جز پیشبرد منافع آن توصیف می‌کند. در «روحیه‌ی ورزشی»، اورول اضافه می‌کند که ناسیونالیسم «عادت دیوانه‌وار مدرنِ هم‌ذات‌پنداری با واحدهای قدرت بزرگ و دیدن همه چیز از منظر رقابت برای پرستیژ است.»

در هر دو توصیف، اورول ناسیونالیسم را به عنوان یک «عادت» توصیف می‌کند. در جای دیگری، او به طور خاص‌تر به ناسیونالیسم به عنوان یک «عادت ذهنی» اشاره می‌کند. این عادت ذهنی برای اورول حداقل دو ویژگی اصلی دارد: (۱) ریشه‌دار کردن هویت فرد در عضویت گروهی به جای فردیت و (۲) اولویت دادن به پیشرفت گروهی که فرد با آن هم‌ذات‌پنداری می‌کند، فراتر از تمام اهداف دیگر. بررسی دقیق‌تر هر یک از این ویژگی‌ها ارزشمند است.

از نظر اورول، ناسیونالیسم مستلزم «فرع‌انگاری» (subordination) هویت فردی در برابر هویت گروهی است، جایی که گروهی که فرد با آن هم‌ذات‌پنداری می‌کند یک «واحد قدرت بزرگ» است. نکته‌ی مهم این است که برای اورول، لزوماً این واحد قدرت بزرگ نباید یک ملت باشد. اورول ناسیونالیسم را در جنبش‌های متنوعی مانند «کمونیسم، کاتولیک سیاسی، صهیونیسم، یهودستیزی، تروتسکیسم و صلح‌جویی» رایج می‌داند («یادداشت‌هایی در باب ناسیونالیسم»). آنچه ضروری است این است که واحد قدرت بزرگ چیزی باشد که افراد بتوانند آن را به عنوان مرکز هویت خود بپذیرند. این می‌تواند هم از طریق دلبستگی مثبت (با هم‌ذات‌پنداری با یک گروه) و هم از طریق طرد منفی (با هم‌ذات‌پنداری به عنوان مخالف یک گروه) اتفاق بیفتد.

به همین دلیل است که لیست جنبش‌های اورول با گرایش‌های ناسیونالیستی می‌تواند هم صهیونیسم و هم یهودستیزی را شامل شود؛ اما قرار دادن عضویت گروهی در مرکز هویت فرد، به تنهایی برای ناسیونالیسم به مفهوم مورد نظر اورول کافی نیست. ناسیونالیست‌ها پیشرفت گروه خود را در اولویت قرار می‌دهند. به همین دلیل، اورول بیان می‌کند که ناسیونالیسم «از میل به قدرت جدایی‌ناپذیر است» («یادداشت‌هایی در باب ناسیونالیسم»). موضع ناسیونالیستی تهاجمی است. این موضع می‌خواهد بر همه چیز چیره شود. اورول با موضع تهاجمی ناسیونالیسم، موضع صرفاً دفاعی‌ای را که به آن «وطن‌پرستی» می‌گوید، مقایسه می‌کند. برای اورول، وطن‌پرستی «وفاداری به یک مکان خاص و یک شیوه‌ی خاص زندگی است که فرد آن را بهترین در جهان می‌داند، اما تمایلی ندارد آن را بر دیگران تحمیل کند» («یادداشت‌هایی در باب ناسیونالیسم»). او وطن‌پرستی را ستودنی می‌داند اما ناسیونالیسم را خطرناک و مضر می‌داند.

در «یادداشت‌هایی در باب ناسیونالیسم»، اورول می‌نویسد که «ناسیونالیست کسی است که صرفاً یا عمدتاً بر حسب اعتبار رقابتی فکر می‌کند.» در نتیجه، ناسیونالیست «ممکن است از انرژی ذهنی خود برای تقویت یا تحقیر استفاده کند - اما به هر حال افکار او همیشه حول پیروزی‌ها، شکست‌ها، موفقیت‌ها و تحقیرها می‌چرخد.» از این رو، تحلیل اورول از ناسیونالیسم را می‌توان پیشروِ بسیاری از مباحث معاصر درباره‌ی قبیله‌گرایی سیاسی و جانبداری منفی دانست که زمانی رخ می‌دهد که هویت حزبی فرد عمدتاً ناشی از تنفر نسبت به گروه بیرونی به جای حمایت از گروه درونی باشد (آبرامویتز و وبستر).

قابل ذکر است که اورول تعریف خود از ناسیونالیسم را تا حدودی قراردادی می‌داند. اورول با مفهومی شروع کرد که به نظرش نیاز به بحث داشت و تصمیم گرفت که ناسیونالیسم بهترین نام برای این مفهوم است؛ بنابراین، مباحث او درباره‌ی ناسیونالیسم (و وطن‌پرستی) را نباید تحلیل مفهومی در نظر گرفت: بلکه این مباحث بیشتر شبیه به چیزی است که اکنون اغلب اخلاق مفهومی یا مهندسی مفهومی نامیده می‌شود.

 

معرفت‌شناسی و فلسفه‌ی ذهن

همان‌طور که سال‌های ۱۹۳۶-۱۹۳۷ نشان‌دهنده‌ی تغییر به سمت صراحت سیاسی در نوشته‌های اورول بود، این سال‌ها همچنین نشان‌دهنده‌ی تغییر به سمت صراحت معرفت‌شناختی هم بود. اورول کاملاً آگاه بود که چگونه نهادهای قدرتمند، مانند دولت‌ها و ثروتمندان، قادر به تأثیرگذاری بر عقاید مردم هستند. اورول با مشاهده‌ی هر دو، هم بی‌صداقتی و هم موفقیت تبلیغات در مورد جنگ داخلی اسپانیا، نگران شد که این نهادها در کنترل عقاید دیگران چنان موفق شده‌اند که «خود مفهومِ حقیقت عینی [در حال] محو شدن از جهان است» («نگاهی به گذشته‌ی جنگ اسپانیا»). تمایل اورول به دفاع از حقیقت، در کنار نگرانی‌های او از اینکه حقیقت را نمی‌توان با موفقیت در یک جامعه‌ی کاملاً توتالیتر دفاع کرد، در تأملات معرفت‌شناختی مکرر وینستون اسمیت، شخصیت اصلی داستانی در «۱۹۸۴» به اوج خود می‌رسد.

 

الف. حقیقت، باور، مدرک و اعتمادپذیری

نوشته‌های اورول به طور معمول از اصطلاحات رایج معرفت‌شناختی در فلسفه استفاده می‌کند، از جمله «حقیقت»، «باور»، «دانش»، «حقایق»، «مُدرک»، «گواهی»، «اعتمادپذیری» و «خطاپذیری» و غیره، با این حال به نظر می‌رسد که او همچنین این موضوع را مسلم فرض کرده است که مخاطبان او این اصطلاحات را بدون تعریف درک خواهند کرد؛ بنابراین، برای فهمیدن منظور او از این اصطلاحات، باید به نحوه‌ی استفاده‌ی اورول از آن‌ها در متن توجه کرد.

اورول بین باور و حقیقت تمایز قائل می‌شود و دیدگاهی را که اجماع گروهی چیزی را درست می‌کند، رد می‌کند. برای مثال، او در مقاله‌اش درباره‌ی رودیارد کیپلینگ می‌نویسد: «نمی‌گویم که این یک باور درست است، فقط می‌گویم باوری است که همه‌ی انسان‌های مدرن واقعاً آن را دارند.» چنین بیانیه‌ای فرض می‌کند که حقیقت ویژگی‌ای است که می‌توان آن را به باورها نسبت داد، حقیقت بر اساس پذیرش توسط گروه بنا نشده است و صرف اینکه کسی به چیزی باور داشته باشد، آن را درست نمی‌کند.

برعکس، به نظر می‌رسد اورول فکر می‌کند که حقیقت به شیوه‌ای مهم، مستقل از ذهن است. برای مثال، او می‌نویسد: «هر چقدر هم که حقیقت را انکار کنید، حقیقت همچنان، به نوعی، پشت سر شما وجود دارد و در نتیجه نمی‌توانید آن را به شیوه‌ای نقض کنید که کارایی نظامی را مختل کند» («نگاهی به گذشته‌ی جنگ اسپانیا»).

برای اورول، حقیقت از نحوه‌ی بودن در جهان نشأت می‌گیرد. از آنجایی که جهان به گونه‌ی خاصی است، زمانی که باورهای ما با واقعیت مطابقت نداشته باشد، اعمال ما با نحوه‌ی بودن جهان همخوانی نخواهد داشت. به همین دلیل است که رد کردن کامل حقیقت عینی، برای مثال، «کارایی نظامی را مختل می‌کند». شما می‌توانید ادعا کنید که آذوقه و مهمات کافی برای سربازان‌تان وجود دارد، اما اگر در واقع آذوقه و مهمات کافی برای سربازان‌تان وجود نداشته باشد، با شکست‌های نظامی روبرو خواهید شد. اورول این را به عنوان دلیلی عملگرا برای دنبال کردن حقیقت عینی تشخیص می‌دهد.

اورول درباره‌ی توجیه باورها مانند فیلسوفان حرفه‌ای صحبت نمی‌کند. با این حال، او اغلب به منابع اصلیِ توجیه معرفت‌شناختی - مانند شواهد و قابلیت اعتماد - به عنوان شاخص‌های درستیِ پذیرش یک باور و احتمال صحت آن، متوسل می‌شود. برای مثال، اورول پیشنهاد می‌کند که اگر کسی تعجب کند که آیا نگرش‌های یهودستیزانه‌ای دارد که خودش از آن بی‌خبر است، باید «تحقیق خود را از تنها جایی که می‌تواند شواهد قابل اعتمادی به دست آورد، یعنی ذهن خودش آغاز کند» («یهودستیزی»). صرف نظر از اینکه فرد چه نظری درباره‌ی راهبرد اورول برای کشف یهودستیزی دارد، این بخش نشان‌دهنده‌ی فرض اورول است که حداقل در برخی موارد، می‌توانیم از طریق درون‌نگری به شواهد قابل اعتمادی دست پیدا کنیم.

نوشته‌های اورول درباره‌ی جنگ داخلی اسپانیا مجموعه‌ای غنی از متون را برای یادگیری درباره‌ی شرایطی که اورول فکر می‌کند می‌توانیم در آن‌ها شواهد قابل اعتمادی به دست آوریم، ارائه می‌دهد. این امر به این دلیل است که اورول به دنبال کمک به خوانندگان (و شاید هم خودش) برای جدا کردن حقیقت از دروغ درباره‌ی حوادث آن جنگ بود. اورول با انجام این کار، معرفت‌شناسیِ شهادت را ارائه می‌دهد. برای مثال، او می‌نویسد:

«در مورد داستان بلند جنایات وحشتناک فاشیست‌ها در طول ده سال گذشته در اروپا، تردید زیادی وجود ندارد. حجم شهادت‌ها عظیم است و بخش قابل توجهی از آن از مطبوعات و رادیوی آلمان می‌آید. این چیزها واقعاً اتفاق افتاده‌اند، این چیزی است که باید به آن توجه کرد» («نگاهی به گذشته‌ی جنگ اسپانیا»).

در اینجا، اورول هم به حجم و هم به منبع شهادت به عنوان دلیلی برای تردید قلیل در مورد وقوع جنایات وحشتناک فاشیستی در اروپا اشاره می‌کند. اورول همچنین گاهی اوقات صحبت از شواهد از طریق شهادت را با سایر منابع شواهد - مانند تجربه‌ی مستقیم - ترکیب می‌کند، برای مثال می‌نویسد: «من گزارش‌هایی درباره‌ی زندان‌های اسپانیا از تعدادی منابع جداگانه داشته‌ام و آن‌ها با هم آنقدر توافق دارند که نمی‌توان آن‌ها را باور نکرد؛ علاوه بر این، خودم هم نگاهی گذرا به یکی از زندان‌های اسپانیا انداخته‌ام» (ادای احترام به کاتالونیا، ۱۷۹).

اورول در حالی که چالش‌های معرفت‌شناختی ناشی از تبلیغات و منافع شخصی را می‌پذیرفت، اما نسبت به دانش شکاک نبود. او راحت بود که دانش را به عاملان نسبت دهد و به رویدادها به عنوان واقعیت اشاره کند، برای مثال می‌نوشت: «این حقایق که برای بسیاری از روزنامه‌نگاران در محل شناخته شده بود، تقریباً در مطبوعات بریتانیا ذکر نشد» («جلوگیری از ادبیات»).

اورول در مورد توانایی ما برای دانستن با قطعیت خوش‌بین نبود، برای مثال نوشت: «در مورد هر چیزی جز آنچه با چشمان خود دیده‌اید و آگاهانه یا ناخودآگاه همه به عنوان یک طرفدار می‌نویسند، تردید وجود دارد» (ادای احترام به کاتالونیا، ۱۹۵). این دلیلی است برای اینکه فکر کنیم اورول در مورد دانش، طرفدار خطاپذیری بود - یعنی کسی که فکر می‌کند می‌توانید قضیه‌ای را بدانید، حتی در حالی که در مورد صحت آن قضیه تردید دارید. (برای مثال، یک طرفدار خطاپذیری ممکن است ادعا کند که می‌داند دست دارد، اما همچنان انکار کند که مطمئن است دست دارد.)

اورول سوسیالیسم دموکراتیک را پاسخگو به واقعیت‌های سیاسی و اقتصادی می‌دانست، در حالی که توتالیتاریسم را به دنبال خم کردن واقعیت‌ها به میل خود می‌دید؛ بنابراین، ترویج حقیقت عینی از سوی اورول با ترجیح سوسیالیسم و نقد تمامت خواهی همه حساب شده پیش می روند. این باعث شد اورول اعتراف کند که از «احساس اینکه خود مفهوم حقیقت عینی در حال محو شدن از جهان است» می‌ترسد. برای اورول، اذعان به حقیقت عینی مستلزم پذیرش واقعیت و محدودیت‌هایی است که واقعیت بر ما اعمال می‌کند. واقعیت می‌گوید که ۲ + ۲ = ۴ و نه اینکه ۲ + ۲ = ۵.

از این نظر، اورول از شخصیت اصلی «۱۹۸۴»، وینستون اسمیت، برای بیان دیدگاه‌های خود درباره‌ی رابطه‌ی بین حقیقت و آزادی استفاده می‌کند. بخش اساسی آزادی برای اورول، توانایی فکر کردن و گفتن حقیقت است. اورول در شناسایی موانع برای شناخت حقیقت و آزادی‌ای که با آن همراه است، بسیار آینده‌نگر بود. این تهدیدات شامل ناسیونالیسم، تبلیغات و فناوری‌هایی است که می‌توان از آن‌ها برای نظارت دائمی استفاده کرد.

 

ب. جهل و تجربه

نوشتن ابزاری بود که اورول برای تلاش برای از بین بردن جهل خوانندگانش از آن استفاده می‌کرد. او نویسنده پرکاری بود که در طول زندگی حرفه‌ای نسبتاً کوتاه، کتاب‌های زیاد، نقد کتاب‌ها، سرمقاله‌های روزنامه، مقالات مجلات، برنامه‌های رادیویی و نامه‌های زیادی نوشت. او در نوشته‌هایش سعی داشت ثروتمندان را از تصورات جاهلانه درباره‌ی فقرا رها کند؛ او می‌خواست باورهای اشتباه در مورد جنگ داخلی اسپانیا را که توسط تبلیغات فاشیستی دامن زده شده بود، اصلاح کند؛ و او می‌خواست با تصویربرداری‌های نادرست از سوسیالیسم دموکراتیک و ارتباط آن با کمونیسم شوروی مقابله کند. جهل اولیه‌ی خود اورول در این مسائل با تجربه‌ی زندگی از بین رفته بود. در نتیجه، او تجربه را قادر به غلبه بر جهل می‌دانست.

او به نظر می‌رسید که باور دارد شهادت درباره‌ی تجربه نیز قدرت کمک به کسانی را دارد که شهادت دریافت می‌کنند تا بر جهل خود غلبه کنند؛ بنابراین، اورول به دنبال شهادت در مورد تجربیاتش به گونه‌ای بود که بتواند به مقابله با درک نادرست کسانی که در مورد مسائلی که او در نوشته‌هایش شهادت می‌داد، تجربه‌ای نداشتند، کمک کند. همان‌طور که قبلا گفته شد، اورول بر این باور بود که افراد متعلق به طبقه‌ی متوسط و بالای جامعه در بریتانیا تا حد زیادی نسبت به شخصیت و شرایط زندگی افراد فقیر بی‌اطلاع هستند و تصورات آن‌ها از فقر اغلب نادرست است.

اورول در مورد ادعای خود مبنی بر اینکه ثروتمندان و فقرا ماهیت یا شخصیت اخلاقی متفاوتی ندارند، می‌نویسد: «هر کسی که با فقرا با شرایط برابر معاشرت کرده باشد، این موضوع را به خوبی می‌داند؛ اما مشکل این است که افراد باهوش و تحصیل‌کرده، همان افرادی که انتظار می‌رود عقاید لیبرالی داشته باشند، هرگز با فقرا معاشرت نمی‌کنند» (در ته جامعه، ۱۲۰). اورول در مورد بسیاری از افراد و شرایط دیگر نیز نکات مشابهی را مطرح کرد. او استدلال کرد که کار کارکنان آشپزخانه‌های سطح پایین در رستوران‌های فرانسوی که از بیرون آسان به نظر می‌رسد، در واقع «حیرت‌آور سخت» است (در ته جامعه، ۶۲) و اینکه تماشای واقعی کار کارگران معدن ذغال سنگ می‌تواند باعث شود یک فرد انگلیسی در جایگاه «فرد برتر» بودن خود تردید کند (اسکله‌ی ویگان، ۳۵) و اینکه کار در یک کتابفروشی راه خوبی برای رهایی از این تصور است که کار در یک کتابفروشی یک بهشت است (به «خاطرات کتابفروشی» مراجعه کنید).

تفسیری مهم درباره‌ی درک اورول مبنی بر اینکه تجربه اغلب برای اصلاح جهل ضروری است، وجود دارد که نادیده گرفتن آن دشوار است. اورول در طول زندگی‌اش مجموعه‌ای متنوع از تجربیات را به دست آورد که به او کمک کرد تا دیدگاه افراد در مشاغل و طبقات اجتماعی مختلف را بهتر درک کند. این امر به او امکان همدردی با شرایط طیف وسیعی از مردان سفیدپوست را داد. با این حال، هر چقدر هم که تلاش می‌کرد، اورول هرگز نمی‌توانست تجربه اینکه یک زن، فرد رنگین‌پوست یا فردی با هویت جنسی همجنسگرایانه در هر یک از این شرایط باشد را به دست آورد. منتقدان فمینیستی به درستی توجه خود را به زن‌ستیزی و نژادپرستی‌ای که در آثار اورول رایج است جلب کرده‌اند (به عنوان مثال، مراجعه کنید به Beddoe 1984، Campbell 1984 و Patai 1984). نوشته‌های اورول همچنین اغلب همجنسگراهراسانه بود (به عنوان مثال، کتاب در پرواز نگه دارید گل سرخ را، فصل ۱؛ تیلور ۲۰۰۳، ۲۵۴).

علاوه بر این، منتقدان به یهودی‌ستیزی و ضدیت با کاتولیک در نوشته‌های او اشاره کرده‌اند (به عنوان مثال، مراجعه کنید به Brennan 2017)؛ بنابراین، بینش‌های اورول درباره‌ی قدرت معرفتی تجربه همچنین به توضیح نقص‌های قابل توجه در مجموعه آثار او، به دلیل محدودیت‌های تجربه و تخیل او یا شاید به سادگی به دلیل تعصبات خودش کمک می‌کند.

 

شناخت تجسم یافته (Embodied Cognition)

نوشته‌های اورول با رویکرد فلسفی‌ای که بر تجسم‌یافته بودنِ شناخت انسان تأکید می‌کند، بسیار همخوان است. برخلاف دکارت، از نظر اورول، ما در درجه‌ی اول موجودی متفکر نیستیم. اورول می‌نویسد: «یک انسان در درجه‌ی اول کیسه‌ای برای ریختن غذا است؛ سایر کارکردها و قوه‌ها ممکن است خدایی‌تر باشند، اما از نظر زمانی بعد از آن می‌آیند» (اسکله‌ی ویگان، ۹۱-۹۲).

تأثیر شرایط بیرونی و شرایط فیزیکی بر شناخت انسان در تمام کتاب‌های غیرداستانی اورول و همچنین در «قلعه حیوانات» و «۱۹۸۴» نقش مهمی ایفا می‌کند. در «ادای احترام به کاتالونیا»، اورول روایت می‌کند که چگونه به دلیل کمبود خواب به عنوان سرباز ارتش جمهوری‌خواه اسپانیا، «فرد بسیار احمق می‌شود» (۴۳). در «در ته جامعه»، اورول تأکید می‌کند که شرایط فیزیکی ناشی از رژیم غذایی ضعیف باعث می‌شود که فرد «نتواند به هیچ چیز علاقه‌مند شود» و تنها به «شکمی با چند اندام جانبی» تبدیل شود (۱۸-۱۹)؛ و در «اسکله‌ی ویگان»، اورول استدلال می‌کند که حتی «بهترین عقل» هم نمی‌تواند در برابر «تأثیر ناتوان‌کننده‌ی بیکاری» ایستادگی کند (۸۱). او پیشنهاد می‌کند که به همین دلیل است که انجام کارهایی مانند نوشتن کتاب برای افراد بیکار دشوار است. آن‌ها زمان دارند، اما به گفته‌ی اورول، نوشتن کتاب علاوه بر زمان نیاز به آرامش ذهن دارد؛ و اورول بر این باور بود که شرایط زندگی برای اکثر افراد بیکار در اوایل قرن بیستم انگلستان، چنین آرامش ذهنی را فراهم نمی‌کرد.

تأکید اورول بر شناخت تجسم یافته، راه دیگری است که او ارتباط تنگاتنگ بین مسائل سیاسی و معرفت‌شناختی را به رسمیت می‌شناسد. برای مثال، در «قلعه حیوانات»، حیوانات پس از آن که بدون غذا رها می‌شوند، در ابتدا به سمت قیام علیه کشاورز سوق داده می‌شوند و گرسنگی آن‌ها را به سمت عمل سوق می‌دهد؛ و ناپلئون، خوکی با نامی مناسب که در نهایت کنترل دیکتاتوری مزرعه را به دست می‌آورد، سایر حیوانات را برای انعطاف‌پذیرتر و کنترل‌پذیرتر کردن، بیش از حد کار می‌کند و با کمبود غذا روبرو نگه می‌دارد. به طور مشابه، در «۱۹۸۴»، در حالی که غذا سهمیه‌بندی می‌شود، جین برای اعضای حزب به وفور وجود دارد؛ و شرایط فیزیکی محرومیت و شکنجه برای شکستن اراده‌ی شخصیت اصلی، وینستون اسمیت، به کار گرفته می‌شود تا جایی که افکار او کاملاً قابل انعطاف شود. کنترل معرفتی بر ذهن شهروندان به حزب قدرت کنترل بر شرایط فیزیکی شهروندان را می‌دهد و کنترل بر شرایط فیزیکی شهروندان به نوبه‌ی خود به تقویت کنترل معرفتی حزب بر شهروندان کمک می‌کند.

 

حافظه و تاریخ

اورول به حافظه به عنوان نیرویی عمیقا معیوب اما ارزشمند نگاه می‌کند، زیرا اغلب بهترین یا تنها راه برای دستیابی به بسیاری از حقایق در مورد گذشته است. عبارت زیر نمونه بارز موضع اوست: «اگرچه حافظه فریبنده است، به نظر من مهم‌ترین وسیله‌ای است که برای کشف چگونگی کارکرد ذهن کودک در اختیار داریم. تنها با بازگرداندن خاطرات خود می‌توانیم متوجه شویم که دیدگاه کودک از جهان چقدر به طرز باورنکردنی مخدوش است» («چنین، چنین شادی‌هایی بودند»).

اورول در مقاله‌ی «کشورم، راست یا چپ» نگرانی خود را نسبت به غیرقابل اعتماد بودن خاطرات ابراز می‌کند، اما در عین حال به نظر می‌رسد که با تمرکز و تفکر در مورد توانایی ما برای تفکیک خاطرات واقعی از تحریف‌های نادرست خوش‌بین است. اورول استدلال می‌کند که به مرور زمان، خاطرات بریتانیایی‌ها از جنگ جهانی اول به دلیل حسرت و روایت‌های پسینی، مخدوش شده است. او خوانندگان خود را تشویق می‌کند تا «خاطرات واقعی خود را از الحاقات بعدی جدا کنند» که نشان می‌دهد او فکر می‌کند چنین تفکیکی حداقل ممکن است. این امر با ادعای بعدی او تقویت می‌شود که توانسته است «صادقانه خاطراتم را مرتب کند و آنچه را بعداً درباره‌ی جنگ جهانی اول یاد گرفته‌ام را نادیده بگیرد» («کشورم، راست یا چپ»).

همان‌طور که این بخش‌ها پیش‌بینی می‌کنند، اورول هم قدرت و هم محدودیت حافظه را از نظر سیاسی مهم می‌داند. خاطرات دقیق می‌توانند باطل‌کننده‌ی نادرستی‌ها و دروغ‌ها، از جمله نادرستی‌ها و دروغ‌ها درباره‌ی تاریخ باشند؛ اما خاطرات همچنین مستعد فساد هستند و سوگیری‌های شناختی ممکن است باعث شود خاطرات ما به روش‌هایی قابل پیش‌بینی و مفید توسط افراد با قدرت سیاسی فاسد شود. اورول نگران بود که حکومت‌های توتالیتر با تردید عمیق نسبت به توانایی نوشتن «تاریخ واقعی» پیش می‌روند. در عین حال، اورول همچنین اشاره کرد که همین دولت‌های توتالیتر از پروپاگاندا برای ترویج روایت‌های خود از تاریخ استفاده می‌کردند - روایت‌هایی که اغلب با حقایق کاملاً مغایر بود (به عنوان مثال، بخش چهارم «نگاهی به گذشته‌ی جنگ اسپانیا» را ببینید).

رابطه‌ی پیچیده‌ی بین حقیقت، حافظه و تاریخ در یک رژیم توتالیتر، موضوع اصلی کتاب «۱۹۸۴» است. یکی از راه‌های اصلی مقاومت شخصیت اصلی در برابر دروغ‌های آشکار حزب، چسبیدن به خاطراتی بود که با ادعاهای نادرست حزب در مورد گذشته در تضاد بود. شخصیت شرور اصلی، اوبراین، سعی می‌کند با متقاعد کردن وینستون به اینکه کاملاً از مفهوم حقیقت عینی دست بکشد، اعتماد او به خاطرات خودش را از بین ببرد. اورول در جای دیگری به رابطه‌ی بین حقیقت، حافظه و تاریخ در زیر سلطه‌ی توتالیتر پرداخته است، مانند بسیاری از موضوعات کلیدی در «۱۹۸۴». نمونه‌های قابل توجه شامل مقالات «نگاهی به گذشته‌ی جنگ اسپانیا»، «یادداشت‌هایی درباره‌ی ناسیونالیسم» و «جلوگیری از ادبیات» است.

 

فلسفه‌ی زبان

اورول به زبان علاقه‌ای گسترده داشت. این علایق از «لذت صرف کلمات» ساده تا تمایل سیاسی برای استفاده از زبان برای «هدایت جهان در جهت معینی» را در بر می‌گرفت («چرا من می‌نویسم»). اورول مطالعه کرد که چگونه زبان می‌تواند هم مبهم‌کننده و هم شفاف‌کننده باشد و او در جستجوی کشف اهمیت سیاسی زبان ناشی از آن بود.

 

الف. زبان و اندیشه

برای اورول، زبان و اندیشه تأثیر قابل توجهی بر یکدیگر می‌گذارند. اندیشه‌ی ما محصول زبان ماست و زبان ما نیز محصول اندیشه‌ی ماست. مقاله «سیاست و زبان انگلیسی» حاوی صریح‌ترین نوشته‌های اورول درباره‌ی این رابطه است. در این مقاله، اورول عمدتاً بر تأثیرات مخرب زبان بر اندیشه و بالعکس تمرکز می‌کند، برای مثال می‌نویسد که زبان انگلیسی «زشت و نادرست می‌شود چون اندیشه‌های ما احمقانه است، اما سهل‌انگاری زبان ما باعث می‌شود افکار احمقانه‌ی بیشتری داشته باشیم» و اینکه «اگر اندیشه زبان را فاسد کند، زبان نیز می‌تواند اندیشه را فاسد کند.» اما با وجود تمرکز بر تأثیرات مخرب، هدف نهایی اورول در «سیاست و زبان انگلیسی» در نهایت مثبت است. «نکته‌ی او این است که فرآیند [فساد] قابل برگشت است.» اورول معتقد بود که عادت‌های بد اندیشه و نوشتن که مشاهده می‌کرد، «می‌توان از آن‌ها اجتناب کرد، اگر فرد حاضر باشد زحمت لازم را به خود بدهد.» بنابراین، این مقاله تا حدی به عنوان راهنمایی برای انجام همین کار عمل می‌کند.

این رابطه‌ی بین زبان و اندیشه بخشی از یک رابطه‌ی سه‌جانبه‌ی بزرگ‌تر است که اورول بین زبان، اندیشه و سیاست شناسایی کرد (به همین دلیل است که عنوان مقاله «سیاست و زبان انگلیسی» است). همان‌طور که اندیشه و زبان بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند، اندیشه و سیاست نیز بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند؛ بنابراین، از طریق اندیشه، سیاست و زبان نیز بر یکدیگر تأثیر می‌گذارند. اورول استدلال می‌کند که اگر کسی خوب بنویسد، «می‌تواند واضح‌تر فکر کند» و در مقابل، «واضح فکر کردن اولین گام ضروری برای بازسازی سیاسی است.» این امر نوشتن خوب را به یک کار سیاسی تبدیل می‌کند؛ بنابراین، اورول نتیجه می‌گیرد که برای کسانی که در جوامع سیاسی انگلیسی‌زبان زندگی می‌کنند، «مبارزه علیه زبان انگلیسی بد، بیهوده نیست ونباید تنها دغدغه‌ی نویسندگان حرفه‌ای باشد. این مسئولیت اصلاح زبان و اندیشه برعهده همه ماست.»

 

ب. پروپاگاندا

اورول، مانند بسیاری از اصطلاحاتی که برایش مهم بودند، هرگز تعریف دقیقی از «پروپاگاندا» ارائه نمی‌دهد و مشخص نیست که همیشه به طور منسجمی از این اصطلاح استفاده کرده باشد. با این حال، اورول مفسر تیزبینی در مورد چگونگی عملکرد پروپاگاندا و اهمیت درک آن بود.

اورول اغلب از اصطلاح «پروپاگاندا» به شکل تحقیرآمیزی استفاده می‌کرد؛ اما این بدان معنا نیست که اورول فکر می‌کرد پروپاگاندا همیشه منفی است. اورول نوشت: «هر هنری پروپاگاندایی است» («چارلز دیکنز») در حالی که انکار می‌کرد که هر پروپاگاندایی هنر است. او بر این باور بود که هدف اصلی پروپاگاندا «تأثیرگذاری بر عقاید معاصر» است («یادداشت‌هایی درباره‌ی ناسیونالیسم»)؛ بنابراین، به نظر می‌رسد مفهوم ابتدایی اورول از پروپاگاندا، پیام‌هایی است که برای تأثیرگذاری بر عقیده طراحی شده‌اند. لزوماً لازم نیست چنین پیام‌هایی تنها با کلمات منتقل شوند.

به عنوان مثال، اورول بارها به ویژگی‌های تبلیغاتی پوسترها اشاره می‌کرد که به احتمال زیاد الهام‌بخش نثر او درباره‌ی پوسترهای برادر بزرگ در «۱۹۸۴» بوده است. این مفهوم ابتدایی از پروپاگاندا، شرایطی را که ممکن است رویکردهای دیگر در نظر بگیرند، مانند گمراه‌کننده بودن پیام یا تلاش برای تأثیرگذاری به شیوه‌ای دستکاری‌کننده، در بر نمی‌گیرد (مقایسه کنید با Stanley 2016). اورول بخش زیادی از پروپاگاندای زمانه‌ی خود را به دلیل تأثیرات مخربی که بر افراد و جامعه می‌گذاشت، نگران‌کننده می‌دانست.

پروپاگاندا برای کنترل روایت‌ها و به طور کلی کنترل اندیشه عمل می‌کند. اورول مشاهده کرد که گاهی اوقات این کار با دستکاری تأثیر زبان بر مخاطبان انجام می‌شود. او اشاره کرد که دیکتاتورهایی مانند هیتلر و استالین مرتکب قتل‌های بی‌رحمانه‌ای شدند، اما هرگز به آن‌ها با چنین اصطلاحی اشاره نکردند و در عوض ترجیح می‌دادند از کلماتی مانند «پاکسازی»، «حذف» یا «عبارت تسکین‌دهنده‌ی دیگر» استفاده کنند («درون نهنگ»)؛ اما در مواقع دیگر، او اشاره کرد که پروپاگاندا از دروغ‌های آشکار تشکیل شده است. اورول با عباراتی که یادآور دنیایی است که در «۱۹۸۴» خلق می‌کرد، موقعیتی را که مشاهده می‌کرد به شرح زیر توصیف کرد

«بخش زیادی از نوشته‌های تبلیغاتی زمانه‌ی ما به جعل آشکار ختم می‌شود. حقایق مادی سرکوب می‌شوند، تاریخ‌ها تغییر می‌کنند، نقل‌قول‌ها از متن خود خارج شده و دستکاری می‌شوند تا معنای آن‌ها تغییر کند» («یادداشت‌هایی درباره‌ی ناسیونالیسم»). اورول همچنین خاطرنشان کرد که پروپاگاندای ضعیف نه تنها ممکن است شکست بخورد، بلکه می‌تواند نتیجه‌ی عکس داشته باشد و مخاطبان مورد نظر را دفع کند. او اغلب با نیروهای چپ‌گرای همسو با خود در زمینه‌ی سیاسی به شدت برخورد می‌کرد، چرا که به اعتقاد او پروپاگاندای آن‌ها برای اکثر طبقه‌ی کارگر دلسردکننده بود.

 

فلسفه‌ی هنر و ادبیات

اورول ارزش زیبایی‌شناختی را از سایر اشکال ارزش، مانند ارزش اخلاقی و اقتصادی، متمایز می‌دانست. او اغلب در حین بحث درباره‌ی ادبیات که آن را دسته‌ای از هنر می‌دانست، در مورد ارزش زیبایی‌شناختی صحبت می‌کرد. نکته‌ی مهم این است که اورول فکر نمی‌کرد تنها راه ارزیابی ادبیات بر اساس شایستگی‌های زیبایی‌شناختی آن باشد. او فکر می‌کرد ادبیات (همراه با سایر انواع هنر و نویسندگی) می‌تواند از نظر اخلاقی و سیاسی نیز مورد ارزیابی قرار گیرد. این شاید با توجه به تمایل او برای «تبدیل نوشتن سیاسی به یک هنر» («چرا می‌نویسم») چندان تعجب‌آور نباشد.

 

الف. ارزش هنر و ادبیات

این که اورول ارزش زیبایی‌شناختی را از ارزش اخلاقی متمایز می‌داند، واضح است. اورول در مقاله‌ای درباره‌ی سالوادور دالی نوشت که فرد «باید بتواند همزمان دو واقعیت را در ذهن خود نگه دارد: این‌که دالی طراح ماهری است و انسانی منزجرکننده» («امتیاز روحانی»)؛ اما این‌که اورول چه چیزی را مبنای ارزش زیبایی‌شناختی می‌داند، چندان مشخص نیست. به نظر می‌رسد اورول در این مورد دو عقیده داشته است. اورول گاهی اوقات به نظر می‌رسد که ارزش‌های زیبایی‌شناختی را عینی اما غیرقابل بیان می‌داند. در مواقع دیگر، به نظر می‌رسد که ارزش زیبایی‌شناختی را مبتنی بر سلیقه‌ی فردی افراد می‌داند.

برای مثال، اورول می‌نویسد که عصر او عصری است که «در آن انسان معمولی در کشورهای بسیار متمدن از نظر زیبایی‌شناختی از پست‌ترین وحشی پایین‌تر است» («شعر و میکروفون»). این نشان می‌دهد که از برخی دیدگاه‌های فرهنگی خنثی می‌توان ارزیابی کرد که چه چیزی از نظر زیبایی‌شناختی والاتر است. در واقع، اورول به نظر می‌رسد فکر می‌کند محیط فرهنگی فرد می‌تواند حساسیت زیبایی‌شناختی او را تقویت یا فاسد کند و می‌نویسد که «زشتی» جامعه‌ی او «علل معنوی و اقتصادی دارد» و «قضاوت‌های زیبایی‌شناختی، به‌ویژه قضاوت‌های ادبی، اغلب به همان شکلی که قضاوت‌های سیاسی فاسد می‌شوند، فاسد می‌شوند» («شعر و میکروفون»؛ «یادداشت‌هایی درباره‌ی ناسیونالیسم»)

اورول حتی معتقد بود که برخی افراد «به هیچ وجه احساس زیبایی‌شناختی ندارند»، وضعیتی که او فکر می‌کرد انگلیسی‌ها به‌ویژه مستعد ابتلا به آن هستند («شیر و تک‌شاخ»). از طرف دیگر، اورول همچنین نوشت که «در نهایت هیچ آزمونی برای شایستگی ادبی به جز بقا وجود ندارد که خود نشانه‌ای از نظر اکثریت است» («لیر، تولستوی و احمق»). این نشان می‌دهد که شاید ارزش زیبایی‌شناختی در نهایت به بیناذهینتی بودن (میان‌ذهنی بودن) وابسته است.

با این حال، راه‌هایی برای کاهش این تنش وجود دارد، با اشاره به روش‌های مختلف ارزیابی شایستگی ادبی از نظر اورول. برای مثال، اورول مطلب زیر را می‌نویسد:

فرض کنید چیزی به نام هنر خوب یا بد وجود داشته باشد، پس خوبی یا بدی آن باید در خود اثر هنری نهفته باشد - نه لزوماً مستقل از مشاهده‌گر، بلکه مستقل از حال و هوای مشاهده‌گر؛ بنابراین، از یک نظر، نمی‌توان درست باشد که شعری در روز دوشنبه خوب باشد و در روز سه‌شنبه بد؛ اما اگر شعر را بر اساس قدردانی‌ای که برمی‌انگیزد قضاوت کنیم، قطعاً می‌تواند درست باشد، زیرا قدردانی یا لذت، یک وضعیت ذهنی است که نمی‌توان آن را کنترل کرد («سیاست در برابر ادبیات»). این نشان می‌دهد که شایستگی ادبی را می‌توان هم از نظر ارزش هنری و هم از نظر قدردانی ذهنی ارزیابی کرد و این دو شکل ارزیابی لزوماً نتایج مطابقی ایجاد نمی‌کنند.

با این حال، این راه‌حل همچنان این سؤال را بی‌پاسخ می‌گذارد که چه چیزی ارزش هنری را توجیه می‌کند؟ شاید بهترین پاسخ در دسترس در مقاله‌ی اورول درباره‌ی چارلز دیکنز باشد. در آنجا، اورول نتیجه‌گیری می‌کند که «به طور کلی، ترجیح زیبایی‌شناختی یا غیرقابل توضیح است یا آنقدر تحت تأثیر انگیزه‌های غیر زیبایی‌شناختی قرار گرفته است که باعث می‌شود شک کنیم که آیا کل نقد ادبی یک شبکه‌ی عظیم از مزخرفات نیست.» در اینجا، اورول دو منبع بالقوه برای ترجیح زیبایی‌شناختی را مطرح می‌کند: یکی مزخرفات و دیگری غیرقابل توضیح است. این نشان می‌دهد که اورول ممکن است طرفدار دیدگاهی از ارزش زیبایی‌شناختی باشد که در نهایت غیرقابل بیان است؛ اما حتی اگر مبنای ارزش هنری غیرقابل توضیح باشد، به نظر می‌رسد اورول فکر می‌کند که ما همچنان می‌توانیم هنر را از نظر زیبایی‌شناختی و همچنین از نظر اخلاقی و سیاسی، قضاوت کنیم.

 

ب. ادبیات و سیاست

اورول معتقد بود که «چیزی به نام ادبیات کاملاً غیرسیاسی وجود ندارد» («جلوگیری از ادبیات»). این به این دلیل است که اورول فکر می‌کرد همه ادبیات پیامی سیاسی ارسال می‌کند، حتی اگر پیام به سادگی تقویت وضع موجود باشد. این بخشی از حرف اورول است که می‌گوید همه هنر پروپاگاندا است. از نظر اورول، همه ادبیات - مانند همه هنرها - به دنبال تأثیرگذاری بر عقاید معاصر است. به همین دلیل، همه ادبیات سیاسی هستند. از آنجایی که همه ادبیات سیاسی هستند، اورول فکر می‌کرد که دیدگاه سیاسی یک اثر ادبی اغلب بر سطح ارزشی که خواننده به آن اختصاص می‌دهد تأثیر می‌گذارد. به طور خاص، مردم تمایل دارند ادبیاتی را که با دیدگاه سیاسی‌شان موافق است خوب بدانند و ادبیاتی را که با آن مخالف است، بد بدانند. اورول از این موضع با اشاره به «سختی شدید دیدن هرگونه ارزش ادبی در کتابی که به عمیق‌ترین باورهای شما آسیب جدی می‌زند» دفاع می‌کند («درون نهنگ»).

اما همان‌طور که ادبیات می‌توانست از طریق پیام خود بر سیاست تأثیر بگذارد، سیاست نیز می‌توانست و بر ادبیات تأثیر می‌گذاشت. اورول استدلال کرد که تمام داستان‌ها «به نفع طبقه‌ی حاکم سانسور می‌شوند» («هفته‌نامه‌های پسرانه»). از نظر اورول، این در هر شرایطی نگران‌کننده بود، اما زمانی که دولت تمایلات توتالیتر داشت، به طور خاص نگران‌کننده بود. اورول فکر می‌کرد که نوشتن ادبیات در دولتی که واقعاً اقتدارگرا بود، غیرممکن می‌شود. این به این دلیل بود که در یک رژیم توتالیتر، آزادی فکری وجود ندارد و مجموعه‌ای ثابت از حقایق مشترک وجود ندارد. در نتیجه، اورول معتقد بود که «نابودی آزادی فکری، روزنامه‌نگار، نویسنده‌ی جامعه‌شناسی، مورخ، رمان‌نویس، منتقد و شاعر را به ترتیب فلج می‌کند» («جلوگیری از ادبیات»)؛ بنابراین، دیدگاه‌های اورول درباره‌ی ارتباطات متقابل بین سیاست، اندیشه و زبان به هنر، به ویژه هنر نوشتاری، گسترش می‌یابد. این عوامل چنان عمیق بر ادبیات تأثیر می‌گذارند که نظام‌های سیاسی خاص نوشتن ادبیات را غیرممکن می‌کنند؛ اما ادبیات، به نوبه‌ی خود، قدرت تأثیرگذاری بر این جنبه‌های اصلی زندگی بشر را دارد.

 

رابطه‌ی اورول با فلسفه‌ی دانشگاهی

رابطه‌ی اورول با فلسفه‌ی دانشگاهی هرگز موضوع ساده‌ای نبوده است. اورول برتراند راسل را تحسین می‌کرد، با این حال در پاسخ به مشکلی که هنگام خواندن یکی از کتاب‌های راسل با آن مواجه شد، نوشت که این «از آن دست چیزهایی است که به من احساس می‌کند فلسفه باید به طور قانونی ممنوع شود» (بری ۲۰۱۱). اورول A. J. آیر را «دوستی بزرگ» می‌دانست، با این حال آیر گفت که اورول «اصلاً به فلسفه‌ی دانشگاهی علاقه‌ای نداشت» و معتقد بود که اورول فکر می‌کند فلسفه‌ی دانشگاهی «بیشتر اتلاف وقت است» (بری ۲۰۲۲؛ وادهامز ۲۰۱۷، ۲۰۵)؛ و اورول به ژان پل سارتر به عنوان «کیسه‌ای پر از باد» اشاره کرد که می‌خواست به او «لگدی (به‌صورت استعاری) خوب» بزند (تیرل ۱۹۹۶).

برخی به این نتیجه رسیده‌اند که اورول به کار فلسفی دقیق علاقه‌ای نداشته یا قادر به انجام آن نبوده است. برنارد کریک، یکی از زندگینامه‌نویسان اورول که خود فیلسوف و نظریه‌پرداز سیاسی بود، نتیجه‌گیری کرد که اورول «قادر به نوشتن یک تک‌نگاری فلسفی معاصر نبوده است، به ندرت می‌توانست آن را درک کند» و اشاره کرد که «اورول ترجیح می‌داد به صورت رمان بنویسد، نه به شکل رساله‌ای فلسفی» (کریک ۱۹۸۰، xxvii). احتمالاً همه‌ی این‌ها درست است؛ اما این بدان معنا نیست که کار اورول تحت تأثیر فلسفه‌ی دانشگاهی قرار نگرفته است. چنین تأثیری وجود داشته است. این همچنین به این معنی نیست که کار اورول برای فیلسوفان دانشگاهی ارزشمند نیست. این ارزشمند است.

به استثنای نظرات انتقادی درباره‌ی مارکس، اورول تمایلی به ذکر نام فیلسوفان در آثارش نداشت (مقایسه کنید با تیرل ۱۹۹۶)؛ بنابراین، تعیین اینکه او تا چه حد با چنین متفکرانی آشنا بود یا تحت تأثیر آن‌ها قرار گرفته است، دشوار است. کریک نتیجه می‌گیرد که اورول «مبرا از خواندن آثار جان استوارت میل یا کارل پوپر» بوده است، با این حال به نظر می‌رسد که به طور مستقل به برخی نتایج مشابه رسیده است (کریک ۱۹۸۰، ۳۵۱)؛ اما در حالی که شواهد کمی از دانش اورول در مورد تاریخ فلسفه وجود دارد، شواهد فراوانی از آشنایی او با حداقل برخی از آثار فلسفی نوشته شده در طول عمر خودش وجود دارد.

اورول کتاب‌های سارتر و راسل را نقد کرد (تیرل ۱۹۹۶، بری ۲۰۲۱) و کتابخانه‌ی اورول در زمان مرگ او شامل چندین کتاب از راسل بود (بری ۲۰۲۱). پیتر برایان بری با بررسی دانش، تعاملات و نوشته‌های اورول درباره‌ی راسل، استدلال‌های قانع‌کننده‌ای ارائه کرده است که راسل بر دیدگاه‌های اورول درباره‌ی روانشناسی اخلاقی، فرااخلاق و مابعدالطبیعه تأثیر گذاشته است (بری ۲۰۲۱؛ بری ۲۰۲۲)؛ و همان‌طور که دیگران اشاره کرده‌اند، حس روشنی وجود دارد که نوشته‌های اورول به موضوعات فلسفی می‌پردازد و به دنبال بسط و توسعه‌ی ایده‌های فلسفی است (تیرل ۱۹۹۶؛ دوان ۲۰۱۰، ۲۰۱۸؛ کینتانا ۲۰۱۸، ۲۰۲۰؛ ساتا ۲۰۲۱ الف، ۲۰۲۱ ج).

این ادعاها را می‌توان با تمایز قائل شدن بین فیلسوف دانشگاهی و متفکر فلسفی به معنای دیگری سازگار کرد. بری نکته‌ی درستی را مطرح می‌کند و اشاره می‌کند که عدم علاقه‌ی اورول به «فلسفه‌ی دانشگاهی» با علاقه‌ی زیاد او به «فلسفه‌ی عمومی هنجاری، از جمله فلسفه‌ی اجتماعی و سیاسی» سازگار است. دیوید دوان نکته‌ی مشابهی را بیان می‌کند و ترجیح می‌دهد اورول را یک «متفکر سیاسی» به جای «فیلسوف سیاسی» بداند و استدلال می‌کند که ما «می‌توانیم چالش‌هایی را که او [اورول] برای فلسفه‌ی سیاسی مطرح می‌کند، ترسیم کنیم بدون اینکه به او قوت و استحکامی نسبت دهیم که هرگز به آن تمایل نداشته است» (دوان ۲۰۱۸، ۴).

فیلسوفان شاغل در فلسفه‌ی سیاسی، فلسفه‌ی زبان، معرفت‌شناسی، اخلاق و مابعدالطبیعه، به همراه سایر رشته‌ها، از نوشته‌های اورول استفاده کرده‌اند و درباره‌ی آن بحث کرده‌اند. برای مثال، ریچارد رورتی در کتاب خود با عنوان «اتفاقی بودن، کنایه و همبستگی» (۱۹۸۹) فصلی را به اورول اختصاص داد، جایی که ادعا کرد «توصیف اورول از وضعیت سیاسی ما - از خطرات و گزینه‌های موجود - به اندازه‌ی هر توصیف دیگری که در اختیار داریم همچنان مفید است» (رورتی ۱۹۸۹، ۱۷۰). به نظر رورتی، بخشی از ارزش اورول این بود که او «خوانندگانش را نسبت به مجموعه‌ای از بهانه‌ها برای قساوت حساس کرد» که به بازسازی درک سیاسی ما کمک کرد (رورتی ۱۹۸۹، ۱۷۱). رورتی همچنین کار اورول را به عنوان کمکی به نشان دادن به خوانندگان می‌دید که شخصیت‌های توتالیتر مانند اوبراین در ۱۹۸۴ امکان‌پذیر هستند (رورتی ۱۹۸۹، ۱۷۵-۱۷۶).

اما شاید اصلی‌ترین ارزشی که رورتی در کار اورول می‌دید، روشی بود که در آن ارزش عمیق انسانیِ توانایی گفتن آنچه باور دارید و «توانایی صحبت با دیگران درباره‌ی آنچه برای شما درست به نظر می‌رسد» را نشان می‌داد (رورتی ۱۹۸۹، ۱۷۶)؛ به عبارت دیگر، رورتی ارزشی را که اورول برای آزادی فکری قائل بود، تشخیص داد. با این گفته، رورتی در اینجا سعی می‌کند اورول را با القای این موضوع که اورول فقط به آزادی فکری اهمیت می‌دهد و نه به حقیقت، به تصویر خودش درآورد. رورتی استدلال می‌کند که برای اورول، «مهم نیست که «دو به علاوه‌ی دو می‌شود چهار» درست باشد» و «سوال اورول درباره‌ی «امکان حقیقت» یک مغلطه است» (رورتی ۱۹۸۹، ۱۷۶، ۱۸۲). ادعاهای رورتی مبنی بر اینکه اورول به حقیقت علاقه‌ای نداشت، به‌طور گسترده پذیرفته نشده است. در واقع، موضع او منجر به دفاع فلسفی از دیدگاه بسیار محتمل‌تر شده است که اورول به حقیقت اهمیت می‌داده و حقیقت را تا حدودی واقعی و عینی می‌دانسته است (برای مثال، مراجعه کنید به ون اینواگن ۲۰۰۸؛ دوان ۲۰۱۸، ۱۶۰-۱۶۳؛ رجوع کنید به کانانت ۲۰۲۰).

در فلسفه‌ی زبان، درک بال اورول را به‌عنوان کسی که تشخیص داد «یک واقعیت فرامعنایی خاص ممکن است پیامدهای اجتماعی و سیاسی خاصی داشته باشد» شناسایی کرده است (بال ۲۰۲۱، ۴۵). بال همچنین اشاره می‌کند که در یک برداشت قابل قبول، به نظر می‌رسد اورول هر دو مورد جبر زبانی - «ادعایی که زبان فرد بر باورهای او تأثیر می‌گذارد یا آن‌ها را تعیین می‌کند، به گونه‌ای که گویشوران زبان‌های مختلف تمایل دارند باورهای متفاوتی (و بالقوه ناسازگار) داشته باشند، دقیقاً به این دلیل که زبان‌های متفاوتی صحبت می‌کنند» - و نسبی‌گرایی زبانی را می‌پذیرد - «ادعایی که زبان فرد بر مفاهیمی که او در اختیار دارد یا در نتیجه بر افکاری که او قادر به درک آن‌ها است، تأثیر می‌گذارد یا آن‌ها را تعیین می‌کند، به گونه‌ای که گویشوران زبان‌های مختلف اغلب دارای ذخایر مفهومی کاملاً متفاوتی هستند، دقیقاً به این دلیل که زبان‌های متفاوتی صحبت می‌کنند» (بال ۲۰۲۱، ۴۷).

نکات بال روش‌های مفیدی برای چارچوب‌بندی برخی از تعهدات فلسفی کلیدی اورول درباره‌ی رابطه‌ی متقابل زبان، اندیشه و سیاست است. مشاهدات بال با ادعای جودیت شکلار مطابقت دارد که طرح کلی ۱۹۸۴ «در واقع فقط درباره‌ی توتالیتاریسم نیست، بلکه درباره‌ی پیامدهای عملی این مفهوم است که زبان تمام دانش ما را از دنیای پدیداری ساختار بندی می کند» (شکلار ۱۹۸۴). به طور مشابه، جاستین دامبروزيو در کار خود درباره‌ی گفتار دستکاری‌کننده، به اهمیت نوشته‌های اورول برای فلسفه‌ی زبان با اهمیت سیاسی اشاره کرده است (دستنوشه‌ی منتشرنشده‌ی دامبروزيو). این نوع مشاهدات درباره‌ی دیدگاه‌های اورول، با توجه به توسعه‌ی فعلی فلسفه‌ی سیاسی زبان به عنوان یک حوزه‌ی مطالعاتی، ممکن است در فلسفه‌ی دانشگاهی اهمیت فزاینده‌ای پیدا کند (برای مثال، مراجعه کنید به خو و استیرکن ۲۰۲۱).

فلاسفه همچنین به ارزش کار اورول برای معرفت‌شناسی اشاره کرده‌اند. مارتین تیرل استدلال می‌کند که بخش زیادی از «نوشته‌های بعدی و بهتر اورول معادل تلاشی برای کشف پیامدهای سیاسی پرسش‌های اساساً فلسفی است»، به‌طور خاص به پرسش‌های معرفت‌شناختی مانند «چه زمانی و به چه چیزی باید شک کنیم؟» و «چه زمانی و چه چیزی را باید باور کنیم؟» اشاره می‌کند (تیرل ۱۹۹۶).

سایمون بلک‌برن به اهمیت دغدغه‌های اورول درباره‌ی حقیقت برای معرفت‌شناسی سیاسی اشاره کرده و نتیجه‌گیری می‌کند که «پاسخ به نگرانی اورول [درباره‌ی امکان حقیقت] این نیست که پرسش را رها کنیم، بلکه با دقت، پشتکار و قوه‌ی تخیل بیشتری آن را دنبال کنیم» (بلک‌برن ۲۰۲۱، ۷۰). مارک ساتا به شناخت اورول از این نکته‌ی معرفت‌شناختی اشاره کرده است که شرایط فیزیکی ما به عنوان موجودات جسمانی بر افکار و عقاید ما تأثیر می‌گذارد (ساتا ۲۰۲۱ الف).

همان‌طور که قبلاً اشاره شد، اورول ارزش اخلاقی را حوزه‌ای متمایز از سایر انواع ارزش‌ها، مانند ارزش زیبایی‌شناختی، می‌داند. فلاسفه‌ی دانشگاهی دیدگاه‌های اورول را در حوزه‌ی اخلاق مورد مطالعه و استفاده‌ی سازنده قرار داده‌اند. بری استدلال می‌کند که دیدگاه‌های اخلاقی اورول شکلی از وظیفه‌گرایی حداقل است که در آن باید از برخی هنجارهای اخلاقی (مانند راست‌گویی) تبعیت کرد، مگر در مواقعی که عدم پیروی از چنین هنجارهایی برای جلوگیری از نتایج فجیع ضروری باشد.

بری همچنین استدلال می‌کند که هنجارهای اخلاقی اورول از مبنای اومانیستی او درباره‌ی خوبی اخلاقی نشأت می‌گیرد که خوبی اخلاقی را بر اساس آنچه برای انسان‌ها خوب است، بنا می‌کند. این تفسیر از تعهدات اخلاقی اورول با دیدگاه دوان مطابقت دارد که در حالی که اورول به نقد گسترده‌ی نتیجه‌گرایی اخلاقی پرداخته است، رد نتیجه‌گرایی توسط اورول محدودیت‌هایی داشته است، مانند پذیرش اورول مبنی بر اینکه کشتن برخی افراد در جنگ ضروری است (دوان ۲۰۱۸، ۱۷-۱۹).

فلاسفه همچنین از نوشته‌های اورول در تقاطع اخلاق و فلسفه‌ی سیاسی استفاده کرده‌اند. برای مثال، مارتا نوسباوم به اهمیت اخلاقی و سیاسی‌ای اشاره می‌کند که به احساسات در ۱۹۸۴ داده شده است. او بررسی می‌کند که چگونه وینستون اسمیت با دلتنگی به دنیایی نگاه می‌کند که در آن بیان آزادانه‌ی احساساتی مانند عشق، دلسوزی، ترحم و همدردی وجود داشت، در حالی که اوبراین به دنبال ایجاد دنیایی است که در آن احساسات غالب (شاید تنها احساسات) ترس، خشم، غرور و تحقیر خود باشند (نوسباوم ۲۰۰۵).

اوريول کینتانا اهمیت شناسایی انسانی را در آثار اورول شناسایی کرده و از آن در تبیین اخلاق همبستگی استفاده کرده است (کینتانا ۲۰۱۸). کینتانا همچنین استدلال کرده است که بین کار جورج اورول و فیلسوف فرانسوی سیمون ویژ شباهت‌هایی وجود دارد، به ویژه اهمیتی که هر دو به «ریشه‌دار بودن» - یعنی «احساس تعلق به دنیا» - در مقابل ریاضت‌طلبی یا دوری از دنیا قائل بودند (کینتانا ۲۰۲۰، ۱۰۵). فلیسیا نیمو آکرمن بر این نکته تأکید کرده است که ۱۹۸۴ رمانی درباره‌ی یک رابطه‌ی عاشقانه است که به پرسش‌هایی درباره‌ی ماهیت کنش انسانی و روابط انسانی در شرایط سیاسی حاد می‌پردازد (آکرمن ۲۰۱۹).

دیوید دوان درک اورول از چندین اصطلاح مهم اخلاقی و سیاسی از جمله «برابری»، «آزادی» و «عدالت» و ارجاع‌های مکرر او به این اصطلاحات را بررسی می‌کند (دوان ۲۰۱۲، ۲۰۱۸). دوان بر این باور است که اورول «یک آموزگار بزرگ سیاسی است، اما نه به خاطر راه‌حل‌هایی که ارائه می‌دهد، بلکه به خاطر مشکلاتی که مجسم می‌کند و سؤالاتی که به ما اجازه می‌دهد بپرسیم» (دوان ۲۰۱۸، ۲).

بنابراین، هرچند اورول هرگز یک فیلسوف حرفه‌ای یا عضو فرهنگستان نبود، اما چیزهای زیادی برای علاقه‌مندان به فلسفه ارائه می‌دهد. به نظر می‌رسد تعداد فزاینده‌ای از فلاسفه در سال‌های اخیر این موضوع را تشخیص داده‌اند. اورول با وجود محدودیت‌های زمانه‌ی خود و تعصباتش، منتقدی بصیر درباره‌ی توتالیتاریسم و بسیاری از روش‌های دیگری بود که قدرت سیاسی می‌تواند مورد سوءاستفاده قرار گیرد. بخشی از بینش او، رابطه‌ی متقابل بین زندگی سیاسی ما و سایر جنبه‌های تجربیات فردی و جمعی ما، مانند آنچه باور داریم، چگونه ارتباط برقرار می‌کنیم و به چه چیزی ارزش قائل هستیم، بود. هم داستان‌های اورول و هم مقالات او مطالب ارزشمندی را برای کسانی که به چنین جنبه‌هایی از تجربه‌ی انسانی و زندگی سیاسی علاقه‌مند هستند، ارائه می‌دهند.

——————————

*این مقاله، ترجمه‌ای است از مقاله‌ی مارک ستتا (Mark Satta)، با عنوان "جورج اورول 1903 – 1950"  که در “دائره‌المعارف اینترنتی فلسفه” به این آدرس منتشر شده است:

 https://iep.utm.edu/george-orwell

:References and Further Reading

a. Primary Sources

Down and Out in Paris and London. New York: Harcourt Publishing Company, 1933/1961.

Burmese Days. Boston: Mariner Books, 1934/1974.

• “Shooting an Elephant.” New Writing, 1936 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/shooting-an-elephant/.

Keep the Aspidistra Flying. New York: Harcourt Publishing Company, 1936/1956.

The Road to Wigan Pier. New York: Harcourt Publishing Company, 1937/1958.

Homage to Catalonia. Boston: Mariner Books, 1938/1952.

• “My Country Right or Left.” Folios of New Writing, 1940 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/my-country-right-or-left/.

• “Inside the Whale. Published in Inside the Whale and Other Essays. London: Victor Gollancz Ltd. 1940 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/inside-the-whale/.

• “Boys’ Weeklies. Published in Inside the Whale and Other Essays. London: Victor Gollancz Ltd. 1940 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/boys-weeklies/.

• “Charles Dickens. Published in Inside the Whale and Other Essays. London: Victor Gollancz Ltd. 1940 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/charles-dickens/.

• “Rudyard Kipling.” Horizon, 1941 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/rudyard-kipling/.

• “The Lion and the Unicorn: Socialism and the English Genius. Searchlight Books, 1941 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/the-lion-and-the-unicorn-socialism-and-the-english-genius/.

• “Literature and Totalitarianism.” Listener (originally broadcast on the BBC Overseas Service). June 19, 1941. (Reprinted in The Collected Essays, Journalism and Letters of George Orwell, Vol 2. Massachusetts: Nonpareil Books, 2007.)

• “Looking Back on the Spanish War.” New Road, 1943 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/looking-back-on-the-spanish-war/.

• “Benefit of Clergy: Some Notes on Salvador Dali. 1944. https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/benefit-of-clergy-some-notes-on-salvador-dali/.

• “Antisemitism in Britain.” Contemporary Jewish Record, 1945 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/antisemitism-in-britain/.

• “Notes on Nationalism.” Polemic, 1945 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/notes-on-nationalism/.

• “The Sporting Spirit.” Tribune, 1945 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/the-sporting-spirit/.

• “Poetry and the Microphone.” The New Saxon Pamphlet, 1945 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/poetry-and-the-microphone/.

• “The Prevention of Literature.” Polemic, 1946 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/the-prevention-of-literature/.

• “Why I Write.” Gangrel, 1946 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/why-i-write/.

• “Politics and the English Language.” Horizon, 1946 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/politics-and-the-english-language/.

• “Politics vs. Literature: An Examination of Gulliver’s Travels.” Polemic, 1946 https://www.orwellfoundation.com/the-orwell-foundation/orwell/essays-and-other-works/politics-vs-literature-an-examination-of-gullivers-travels/.

• “Lear, Tolstoy, and the Fool.” Polemic, 1947 (Reprinted in The Collected Essays, Journalism and Letters of George Orwell, Vol 4. Massachusetts: Nonpareil Books, 2002.)

Animal Farm. New York: Signet Classics, 1945/1956.

• 1984. New York: Signet Classics, 1949/1950.

• “Such, Such Were the Joys. Posthumously published in Partisan Review, 1952.

 

b. Secondary Sources

Abramowitz, Alan I. and Steven W. Webster. (2018). “Negative Partisanship: Why Americans Dislike Parties but Behave Like Rabid Partisans.” Advances in Political Psychology 39 (1): 119-135.

Ackerman, Felicia Nimue. (2019). “The Twentieth Century’s Most Underrated Novel.” George Orwell: His Enduring Legacy. University of New Mexico Honors College / University of New Mexico Libraries: 46-52.

Ball, Derek. (2021). “An Invitation to Social and Political Metasemantics.” The Routledge Handbook of Social and Political Philosophy of Language, Justin and Rachel Katharine Sterken. New York and Abingdon: Routledge.

Barry, Peter Brian. (2021). “Bertrand Russell and the Forgotten Fallacy in Nineteen Eighty-Four.” George Orwell Studies 6 (1): 121-129.

Barry, Peter Brian. (2022). “Orwell and Bertrand Russell. In Oxford Handbook of George Orwell, Nathan Waddell (ed). Oxford: Oxford University Press.

Beddoe, Deirdre. (1984). “Hindrances and Help-Meets: Women and the Writings of George Orwell. In Inside the Myth, Orwell: Views from the Left, Christopher Norris (ed). London: Lawrence and Wishart: 139-154.

Blackburn, Simon. (2021). “Politics, Truth, Post-Truth, and Post-Modernism. In The Routledge Handbook of Political Epistemology, Michael Hannon and Jeroen de Ridder (eds). Abingdon and New York: Routledge: 65-73.

Bowker, Gordon. (2003). George Orwell. Time Warner Books UK.

Brennan, Michael G. (2017). George Orwell and Religion. London: Bloomsbury Academic.

Campbell, Beatrix. (1984). “Orwell – Paterfamilias or Big Brother? In Inside the Myth, Orwell: Views from the Left, Christopher Norris (ed). London: Lawrence and Wishart: 126-138.

Conant, James. (2000). “Freedom, Cruelty, and Truth: Rorty versus Orwell. In Rorty and His Critics, Robert Brandom (ed). Oxford: Blackwell: 268-342.

Crick, Bernard. (1987). George Orwell: A Life. Sutherland House.

D’Ambrosio, Justin. (unpublished manuscript). “A Theory of Manipulative Speech.

Dwan, David. (2010). “Truth and Freedom in Orwell’s Nineteen Eighty-Four.” Philosophy and Literature 34 (2): 381-393.

Dwan, David. (2012). “Orwell’s Paradox: Equality in ‘Animal Farm’.” ELH 79 (3): 655-683.

Dwan, David. (2018). Liberty, Equality & Humbug: Orwell’s Political Ideals. Oxford: Oxford University Press.

Ingle, Stephen. (2008). The Social and Political Thought of George Orwell. Routledge.

Khoo, Justin and Rachel Katharine Sterken (eds). (2021). The Routledge Handbook of Social and Political Philosophy of Language. New York and Abingdon: Routledge.

Nussbaum, Martha. (2005). “The Death of Pity: Orwell and American Political Life. In On Nineteen Eighty-Four: Orwell and Our Future, Abbott Gleason, Jack Goldsmith, and Martha Nussbaum (eds). Princeton NJ: Princeton University Press: 279-299.

Patai, Daphne. (1984). The Orwell Mystique: A Study in Male Ideology. Amherst: University of Massachusetts Press.

Quintana, Oriol. (2018). “What Makes Help Helpful? Some Thoughts on Ethics of Solidarity Through George Orwell’s Writings.” Ramon Llull Journal of Applied Ethics 9: 137-153.

Quintana, Oriol. (2020). “The Politics of Rootedness: On Simone Weil and George Orwell. In Simone Weil, Beyond Ideology? Sophie Bourgault and Julie Daigle (eds). Switzerland: Palgrave Macmillan: 103-121.

Rodden, John (ed). (2007). Cambridge Companion to George Orwell. Cambridge: Cambridge University Press.

Satta, Mark. (2021a). “George Orwell on the Relationship Between Food and Thought.” George Orwell Studies 5 (2): 76-89.

Satta, Mark. (2021b). “Orwell’s ideas remain relevant 75 years after ‘Animal Farm’ was published.” The Conversation US, https://theconversation.com/orwells-ideas-remain-relevant-75-years-after-animal-farm-was-published-165431.

Satta, Mark. (2021c). “George Orwell’s Philosophical Views.” 1000-Word Philosophy, https://1000wordphilosophy.com/2021/12/17/george-orwell/.

Scrivener, Michael and Louis Finkelman, (1994). “The Politics of Obscurity: The Plain Style and Its Detractors.” Philosophy and Literature 18 (1): 18-37.

Sheldon, Michael. (1991). George Orwell: The Authorized Biography. HarperCollins.

Shklar, Judith N. (1985). “Nineteen Eighty-Four: Should Political Theory Care?” Political Theory 13 (1): 5-18.

Taylor, D.J. (2003). Orwell: The Life. New York: Vintage Books.

Tyrrell, Martin. (1996). “Orwell and Philosophy.” Philosophy Now 16.

Waddell, Nathan (ed). (2020). The Cambridge Companion to Nineteen Eighty-Four. Cambridge: Cambridge University Press.

Wadhams, Stephen. (2017). The Orwell Tapes. Vancouver, Canada: Locarno Press.

Williams, Raymond. (1971). Orwell. London: Fontana Paperbacks.

Woloch, Alex. (2016). Or Orwell: Writings and Democratic Socialism. Harvard University Press.

برگرفته از سایت «ایران امروز»

 

بازگشت به خانه