تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
28 تیر ماه 1403 - 18 ماه جولای 2024 |
|
داستان برف و آفتاب تموز
(خامنهای، مرگ، پزشکیان)
علی رسولی
پس از اعلام نتایج دور دوم انتخابات ریاست جمهوری، یکی از حامیان سعید جلیلی از طیف چپ آنتیامپریالیست در اسپیس و کانال یوتوبِ گروه اش جلسهای برگزار کرد تا در مورد «افقهای آینده» پس از «شکست جلیلی» با همفکران اش، که تعدادی در ایران و بخش بیشتری در خارج از کشورندۀ صحبت کند. او در مقدمه و مؤخره این جلسهء چند ساعته از «هنرمندی» علی خامنهای و هوشمندیاش برای پاسخ دادن به مطالبات طبقهء متوسط در «بحران ۱۴۰۱» در «داخل نظام» سخن گفت.
خلاصهء تحلیلی که او از «رویداد غمانگیز» رأی آوردن پزشکیان برای گروه اش ارائه داد چنین بود: خامنهای چون توان بحرانآفرینی خواستههای طبقهء متوسط یکه غربگرا است را قویتر دید، پزشکیان را به قدرت رساند ولی طبقات فرودست که نمادهای اعتراضیشان دی ۹۶ و آبان ۹۸ و کاندیدا شان جلیلی بود نتوانستند در دل «حاکمیت» رسوخ کنند تا کلید پاستور را به دست بیاورند.
این گروه از جریان چپ از این جهت واجد اهمیتاند که در سالهای گذشته به تعبیر خودشان پیوندهایی با «راستهای مذهبی عدالتخواه در درون هستهء سخت قدرت» پیدا کردهاند و بخشهایی از نیروهای اطراف رهبر رژيم اسلامی، مشتمل بر اندیشکدهها و بازیگران رسانهای وابسته یا نزدیک به سپاه پاسداران، از فضاهای رسانهای این گروه برای توصیف یا تبیین سیاست منطقهای حکومت استفاده میکنند. بازیِ دو سر برد برای هر دو طرف. در سمت حکومت امکان برآمدن یک صدای متفاوت در توجیه سیاستهایشريال و در سمت این گروه احتمالاً به این امید که حکومت اسلامی را در سیاست اقتصادی و اجتماعی هم مانند سیاست خارجی به دنده مطلوب شان بچرخانند.
اما گروههای دیگری هم در روزهای گذشته سرگرم تحلیل نتیجهء انتخابات، یا حتی بازگشت به چرایی این آرایش انتخاباتی، بودهاند. در میان اصلاحطلبان، به عنوان پیروز انتخابات، و اصولگرایان مخالف جلیلی، و طرفداران جلیلی و حتی جمعیت خاموش و تحریمکنندگان فعال یک اتفاق نظر نسبی وجود دارد: رأی آوردن پزشکیان یا محصول مهندسی خامنهای بوده یا دستکم خامنهای نخواست یا نگذاشت جلوی وقوع این رویداد گرفته شود.
اما آیا خامنهای خیلی باهوش است؟ او قادر مطلق و تنها بازیگر مهندسی اجتماعی ایران در ۳۵ سال رهبریاش بوده است؟ آیا خروجی این انتخابات به معنای عوض شدن زمین بازی به نفع خامنهای است؟
دولت اقلیت برای نظام اقلیت
مشارکت ۳۹ درصدی در دور اول انتخابات ریاستجمهوری تعبیر یک کابوس برای رهبر جمهوری اسلامی بود. کمترین میزان مشارکت در انتخابات ریاستجمهوری از ابتدای انقلاب رخ داد. آن هم تنها سه سال پس از انتخاباتی که خروجیاش ابراهیم رئیسی بود و همین رکورد را در زمان خودش به دست آورده بود. روند پشت کردن عموم مردم به مناسک سیاسی حکومت اسلامی در پنج سال گذشته بسیار قابل توجه بوده است. اما آیا این رویداد برای حکومت هم واجد اهمیت است؟
برخی تحلیلگران معتقدند که مشارکت سیاسی و نرخ آن برای علی خامنهای اهمیتی ندارد. شاید این تحلیل چندان دقیق نباشد. اگر نرخ مشارکت فاقد معنا و اهمیت بود، راه برای اعلام نرخهای رسمی به مراتب بالاتر هم باز میشد. به این معنا که وقتی نرخ مشارکت اهمیتی ندارد، اعلام «نرخ دروغین بسیار بالا» هم باید برای نظام بیهزینه تلقی شود؛ چرا که در این صورت کارکرد اعلام نرخ بالای مشارکت تنها در برنامه تبلیغی خارجی معنا دارد و نه در رابطه تعاملی با تودههای مردم. وقتی مهم نیست که نرخ مشارکت برای مردم باورپذیر باشد چرا ۳۹ درصد اعلام شود و نه ۹۳ درصد؟
به هر روی اینکه مشارکت پایین، کابوس رهبر جمهوری اسلامی است یا نه، الزاماً به معنای حرکت او در مسیر رسیدگی به زمینههای وقوع آن نیست.
نتیجهء این نرخ مشارکت پایین، شکل گرفتن دو قوهء اصلی جمهوری اسلامی در وضعیت اقلیتی است. مجلسی در اقلیت و دولتی در اقلیت. مسعود پزشکیان که اینک رئیس جمهوری منتخب است تنها رأی ۲۶ درصد از واجدان شرایط رأی دادن را با خود دارد. طرف مقابل اش هم، که گفتمان اصلی نظام را نمایندگی میکرد، وضعی به مراتب بدتر دارد و توانسته رأی حدود ۲۰ درصدی داشته باشد. در این شرایط و اگر بخشی از رأی به پزشکیان را هم رأی اعتراضی در نظر نگیریم، بیش از نیمی از جمعیت واجدان شرایط رأی دادن در ایران هیچ نسبت سیاسی میان خود و حکومت اسلامی قائل نیستند.
از این جهت، این بدترین وضعیت ممکن برای مشروعیت سیاسی حکومت اسلامی از ابتدای انقلاب بهمن ۵۷ است.
اما صرف «نامشروع» بودن ممکن است دغدغهء رهبر حکومت اسلامی نباشد؛ البته اگر شما سیستم «نامشروع ولی نسبتاً کارآمد» داشته باشید.
«ناکارآمدی» و «ناتوانی در تأمین حداقلهای ادارهء کشور» در ترکیب با «فقدان مشروعیت» میتواند یک بحران امنیتی بسیار خطرناک برای حکومت اسلامی باشد: قوای اقلیتی برای نظامی اقلیتی، آن هم در زمانهای که این سیستم در حل مسائل اصلی کشور هم به شدت ناتوان است. به نظر میرسد این چیزی است که مورد توجه دیکتاتور تهران قرار گرفته است، فارغ از آنکه برای آن راهحلی دارد یا نه.
غصههای دل آقا؛ «تاسیس ملت مطلوب» به شکست انجامید
روز اول خرداد ۱۳۹۸، درست دو سال پیش از آنکه ابراهیم رئیسی در انتخاباتی بدون رقابت به ریاست جمهوری برسد، علی خامنهای، رهبر حکومت اسلامی با گروهی از دانشجویان بسیجی دیدار داشت. دیدار رمضانی که در آن تعدادی بسیجی منتخب حملات تندی به دولت حسن روحانی، برجام، افایتیاف و سیاستهای فرهنگی کردند.
طبق معمول این دیدارها، خامنهای، با اسم مستعار «نظام»، حتی تکجملهای هم در حمایت از دولت بر زبان نیاورد. با تمام ایرادها همدلی نشان داد و گفت که این گرفتاریها و مشکلات را میداند و تذکر داده است.
اما هیچ کدام از آن گلایهها و این پاسخها به اندازهء دو جملهء آخر این دیدار اهمیت نداشت. خامنهای پس از سه ساعت گپ و گفت با بسیجیها و در پایان سخنان اش از برنامهء خود برای انتخابات مجلس و ریاستجمهوری پرده برداشت:
«اگر شما جوانان زمینه را برای روی کار آمدن دولت جوان و حزباللهی فراهم کنید، غصههای شما تمام میشود و این غصهها فقط مخصوص شما نیست».
پنج سال پس از آن سخنرانی، خامنهای با شعبدهء تکراری شورای نگهبان دو مجلس انقلابی و یک دولت آخرالزمانی را به قدرت رساند. قوا را یکدست کرد و به همانهایی سپرد که قرار بود غصههای دلش را برطرف کنند. گروهی که در هماهنگی کامل با بازوهای نظامی و امنیتی رهبر حکومت اسلامی گام برداشتند، هر آنچه خامنهای طلب میکرد اجرایی کردند، و نتیجه فاجعه بار بود.
جکومت اسلامیِ ۱۴۰۳ در مقایسه با حکومت اسلامیِ ۱۳۹۸، با بحرانهایی به مراتب پیچیدهتر روبهرو است. ناترازی انرژی، قیمت بالای ارز، تورم ۵۰ درصدی برای چند سال متوالی، ورشکستگی صندوقهای بازنشستگی، کسری بودجه، رابطه پر تنش در منطقه، خطر رویارویی مستقیم با اسرائیل و آمریکا، تراز ارزی منفی، و از همه مهمتر دست و پنجه نرم کردن با تبعات بزرگترین خیزش اعتراضی ایرانیان پس از انقلاب یا همان قیام ژینا.
همهء اینها در زمانی رخ داد که دولت و مجلس انقلابی بنا بود «ملت غربگرا» را منحل و «ملت مطلوب خامنهای» را تاسیس کنند. همانگونه که برتولت برشت در شعر راهحلاش سروده بود:
«بعد از جنبش هفده ژوئن/ به دستور دبیر انجمن نویسندگان/ در خیابان استالین اعلامیههایی پخش کردند / که در آنها نوشته شده بود: "ملت، / اعتماد دولت را به سخره گرفته است / و حالا باید زحمتی مضاعف بکشد / تا آن را دوباره کسب کند." / آیا بهتر نیست / که دولت، ملت را منحل کرده / و به جای آن ملت دیگری تاسیس کند؟»
اما کار تاسیس این ملت جدید به سرانجام نرسید.
کسی نمیداند که «دل آقا» از چه چیز غصهاش میگیرد و آیا این بحرانها هم جزو آنها هست یا نه. ولی برای رهبری که نوید رسیدن به قله را میدهد و میگوید تنها دو گام به آن نقطه غایی باقی مانده، مهم است که دستکم برای جمعیت هوادارانش حرفی بزند که خیلی تخیلی به نظر نرسد.
آنچه دولت و مجلس انقلابی برای نظام خامنهای به ارمغان آوردند هیچ نسبتی با نزدیکی به قله نداشت. شاید معنای انتخابات ۱۴۰۳ پس از مرگ رئیسی را بتوان از همین اختلال سیاسی دریافت.
خامنهای؛ مربی تیم همیشه بحرانی
دوران رهبری علیخامنهای در حکومت اسلامی دوران بحرانهای ناتمام است. پیش آمدن بحران و وقوع وضعیت فوقالعاده در همهء نظامهای سیاسی رویداد غریبی نیست. آنچه دوران رهبری خامنهای را متمایز میکند این است که او پروندهء هیچ کدام از بحرانهای نظام اش را نبسته است. از سال ۱۳۶۸ تا اکنون که او در رأس جکومت اسلامی است هر بحرانی که پیش آمده، ماندگار هم شده است.
بحران هستهای یکی از همینها است. پروندهای که در بیش از دو دههء گذشته روی میز حکومت اسلامی بوده و هیچ راهحلی برای آن وجود ندارد. حکومت اسلامی حتی در همین بحران هستهای با میلیاردها دلاری که سالانه خسارت به بار میآورد، بلاتکلیف است. نه بمب میسازد که از یک آستانه رد شده باشد و نه برنامهای برای حل اختلافات اش با غرب دارد. بحران رابطه با آمریکا هم که میراث خمینی بود همچنان گشوده مانده و رابطه با اروپا هم به آن افزوده شده است، همراه با پروندهء تنظیم رابطه با عربستان و همپیمانان منطقهای اش، پروندهء رابطه با مصر، پرونده اسرائیل، پرونده تحریمهای بینالمللی.
در بعُد داخلی هم پروندهها باز میشوند و هیچ گاه بسته نمیشوند. خامنهای از بحران تثبیت خودش به عنوان جانشین خمینی به بحران تعیین جانشین پس از مرگ اش غلتیده است. تنظیم «رابطهء حکومت اسلامی با مردم» پروندهای است که هیچ چشماندازی برای حل آن وجود ندارد. حکومت اسلامیِ خامنهایِ ۱۴۰۳ به اندازهء حکومت اسلامیِ خمینیِ ۱۳۵۸ نمیداند که میخواهد شریعت را پیاده کند و با مردم بجنگد یا اینکه حکومت کند و تن به عرف بدهد. به همین دلیل پروندهء جنگ با زنان وارد چهارمین دههء خود شده است. جنگ بر سر حق پوشش و جنگ بر سر شیوهء زندگی به جنگهای گستردهتر بر سر اینترنت، دسترسی به دنیای آزاد و «کرهء شمالی شدن» تسری یافته است.
خامنهای از این منظر رهبری است که شهامت و اعتماد به نفس حل هیچ بحرانی را نداشته است. ساختار سیاسی حکومت اسلامی و تمرکز همه جوانب قدرت در دست ولیفقیه به او این امکان را میداد و میدهد که حرف آخر را در رابطه با همهء این پروندهها بزند و تبعات اش را هم مدیریت کند.
او اما «بحران لحظهء نهایی تصمیم» دارد. به کارگزارن اش فرمان میدهد که به سراغ پروندهء هستهای بروند ولی وقتی برجام به دست میآید پشت آنها را خالی میکند و میگوید کار من نبود و من هم مخالف بودم. در رابطه با دیگر پروندهها هم همین است. طرفدار افزایش قیمت بنزین است و مصوبهء محرمانه آن را امضا میکند و وقتی که اجرای آن به اعتراضات خیابانی منجر شد خود را در نقش مخالف جا میزند. هم فرمان سرکوب عمومی میدهد و هم میگوید او منتقد این سرکوبها است. هم مدافع گشت ارشاد و ساختارهای شبهنظامی امر به معروف است و هم میگوید مخالف برخورد سلبی با حجاب است. او عصارهء مجسم «مطلقهای متنافی» است. کسی که نمیتواند در لحظهء نهایی تصمیم بگیرد، شهامت اعلام تصمیماش را ندارد و نمیتواند حتی یک پرونده را هم حل کند.
حال چنین رهبری باید با انبوههای از بحرانها و پروندههای حل نشده به دو وضعیت بحرانی دیگر هم رسیدگی کند. دولت پزشکیان و مخالفان اش و بحران جانشینی.
خامنهای و «اسکولهای نظام»
خامنهای در ۱۴۰۳ اگر دارای اندکی عقل و خرد سیاسی باشد، دریافته است که فرصت آزمون و خطایی باقی نمانده است. بحرانها چنان اوج گرفتهاند و بیثباتی چنان گسترده شده است که او برای حفظ نظام اش دستکم به اندکی کارآمدی نیاز دارد. از این منظر برخورد او با مسعود پزشکیان به عنوان رئیسجمهوری جبههء اصلاحات دشوار است.
در دوران حکمرانی خامنهای این رسم و قاعده برپا بوده است که اگر دولتی بر سر کار باشد که رئیساش در حلقهء مورد اعتماد خامنهای باشد، همهء نهادهای رسانهای، اقتصادی، نظامی و امنیتی که کنترل شان در دست رهبر حکومت اسلامی است به یاری آن دولت میرفتند. و بالعکس اگر خامنهای از رئیس دولتی، به هر دلیل، خوشش نمیآمد این امکانات برای زمین زدن دولت بسیج میشد. نحوهء برخورد خامنهای با خاتمی و روحانی را میتوان با دولت نخست احمدینژاد و دولت ناتمام رئيسی مقایسه کرد.
اما خامنهای در ۱۴۰۳ به دشواری بتواند به این رویه پایبند بماند. زمین زدن «دولت اقلیتی» اصلاحطلب در شرایط کنونی میتواند مصادف با زمین زدن کلیت «نظام اقلیتی» باشد. دستکم این خطر را اطرافیان رهبر حکومت اسلامی درک کردهاند و در سخنان شان گاه و بیگاه به این وضعیت خطیر اشاره میشود.
اما پای کار دولت پزشکیان ماندن هم برای خامنهای بیهزینه نیست. او در همهء سالهای رهبریاش طیف وفاداران اش را با همین نمایش «سازشناپذیری در برابر جریانهای غربگرا» و «ایستادگی» در برابر خواستههای مردم بسیج کرده است.
این حلقه نازک ولی به شدت منسجم برای خامنهای مهماند. اینها هستند که پای ثابت نمایشهای عمومی نظاماند. پای ثابت تشییع جنازهها، راهپیمایی های مناسبتی، عربده کشیهای خیابان، چماق بهدستان آتشبهاختیار. آنهایی که از سویدای جان شعلههای روایت «نایب امامزمان بودن خامنهای» را حمل میکنند.
خواستههای این طیف مهماست. آنها چند سالی است که به راهروهای قدرت در دولت و مجلس پا گذاشتهاند، تریبونهای صدا و سیما را در اختیار دارند و هر زمان که نظام خواسته به خیابان سرازیر شدهاند تا مردم را سرکوب کنند.
راه آمدن با دولت پزشکیان میتواند این طیف را به فروپاشی برساند. از همین حالا زمزمههای برخورد با طیف جبهه پایداری در سبد رأی سعید جلیلی مطرح میشود. دست دوستی دراز کردن نهادهای تحت سلطهء رهبری به سمت پزشکیان هم در اخبار دیده میشود. اما اگر این نمایش در صحنهء واقعی هم مصداقهایی بیابد و حاکمیت بخواهد تن به «رویههای تجویزی غربگدایان» بدهد، ساکت کردن این طیف آسان نیست. این لهیب آتش را در انبوهی از واکنشهای همین طیف در شبکههای اجتماعی میتواند دید.
برخی به دوستان شان اطمینان میدهند که کار دولت پزشکیان به پایان سال هم نمیرسد. برخی دیگر از همان استعارهء مجری تلویزیونی در توصیف خودشان استفاده میکنند و میگویند که حال که نظام به آنها پشت کرده و پزشکیان را به ریاست جمهوری رسانده آنها هم دیگر «اسکول نظام» برای سینه سپر کردن در خیابان نخواهند بود.
برآمدن مجتبی از میان گورباچف و استالین
خامنهای پیر و فرتوت است و اجل ممکن است هر لحظه نازل شود. از مرگ گریزی نیست و علی خامنهای هم با حسرت بسیار باید صندلی زعامت قوم را با تکهای کفن تاخت بزند. او چه برنامهای برای جانشینی فرزند اش مجتبی داشته باشد و چه شخص دیگری در نظرش باشد، باید زمینههای آن را فراهم کند. او در تمام دوران رهبریاش با دشواری «موقعیت رهبری» روبهرو بوده است. موقعیتی که باید هم خودش را تثبیت میکرد و هم آیندهء نظام را در ریل مطلوب نگه میداشت.
آنچه از دوم خرداد ۷۶ از دغدغههای خامنهای بوده است، نگرانی او از وقوع مدل تجدیدنظرطلبی گورباچفی و روی آوردن به سیاست درهای باز پس از مرگش بوده است. به همین اعتبار او هر آنکس که میتوانست حامل این وضعیت باشد را به نابودی سیاسی کشاند. اما از پنج سال پیش به این سو او یک خطر دیگر را هم احساس میکند. تجدید نظر طلبی مدل استالینی. یعنی کسی پس از مرگ اش سرکار بیاید که درها را بیش از او ببندد و دوران خامنهای را نماد «ضعف و تسلیم» بخواند.
این خطر جدید میتواند بحرانی به بحرانهای دستگاه رهبری خامنهای بیفزاید و البته میتواند در دلش فرصتی طلایی هم فراهم کند؛ فرصتی طلایی برای خامنهای که با برجسته کردن نگرانی از «جانشینی فردی تندروتر از خودش»، موقعیت را برای ایجاد اجماع بر سر جانشینی مجتبی خامنهای فراهم کند.
نحوهء برخورد با دولت پزشکیان در ماههای آینده، و البته آرایش حکومت در برابر طیفهای تندرو، تا حدود زیادی میتواند نشان دهد که نظام چه روایت تحلیلی را ملاک قرار داده و بنا است پای در چه مسیری بگذارد.
بسیاری از بحرانهای کنونی حکومت اسلامی محصول «فرمان مستقیم خامنهای» هستند. تغییر مدیریت، شده در کلان روایت حکومت اسلامی از این بحرانها، و بازگذاشتن دست دولت پزشکیان برای حل یا مدیریت آنها کار چندان آسانی نیست.
بحران کنونی در مقایسه با بحرانهای بیرونی و داخلی قبلی بسیار سختتر و پیچیدهترند. حال باید دید رهبری که توان حل بحرانهای سادهتر از این هم نداشته است میتواند راهحلی برای وضع کنونی بیابد و اجرایی کند؟ آنچه خامنهای پس از مرگ ابراهیم رئیسی فراهم ساخته اگر با هدف «تغییرات مدیریت شده» در راه و روش حکومت اسلامی باشد به توش و توانی بیش از آن چیزی نیاز دارد که حکومت اسلامی در انبان دارد. اگر هم وضعیت کنونی افسونی ساخته و پرداختهء نظام برای معطل کردن جمعیت مخالفان اش باشد خیلی زود واقعیت عیان خواهد شد. در هر دو صورت این طرح جدید میتواند به سرعت و همچون گلوله برفی در آفتاب تموز آب شود.
۲۵ تیر ۱۴۰۳