تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

1 شهریور ماه 1403 - 22 ماه اگوست 2024

سعید جلیلی و نیهیلیسم آخرالزمانی

دلارام جاسبی

در روزهای پیش از انتخابات و بعد از آن، عده‌ای از فعالان سابقا چپ و امروز محور مقاومتی از سعید جلیلی حمایت کردند و حتی در نشستی «صمیمانه» از خارج کشور با او به گفت‌وگو پرداختند. نزدیکی برخی جریان‌هایی از چپ با نیروهای اسلامی البته چندان در تاریخ خاورمیانه بی‌سابقه نیست. در همین ایران و در سال‌های بعد از انقلاب، در سیاست حزب توده به طور مشخص یادآور نمونه‌ای از این دست «همکاری»‌ها‌ است. حمایت محور مقاومتی‌ها البته واجد ویژگی‌هایی است که فراتر از میراث حزب توده و جریان‌های مشابه است.

به‌هرحال، روایت این است که امروز جلیلی و برخی اطرافیان او، از دل نظام، پرچم‌ بخشی از گفتمان تاریخی چپ را - همچون مبارزه با سرمایه‌داری، توجه به طبقه‌ی تحت‌ستم و نبرد با امپریالیسم و غرب‌زدگی - در دست گرفته‌اند و از این طریق با برخی از چپ‌های سابق عموما خارج‌نشین، که مشکلات اجتماعی و سیاسی عدیده‌ی مردم داخل ایران را تجربه نمی‌کنند و تنها دغدغه‌شان خصومت با آمریکاست، هم‌راه و هم‌مرام شده‌اند.

 

کدام چپ؟ کدام راست؟ این بازی صندلی‌های خالی است!

بعد از نزدیک به نیم قرن دیگر به‌خوبی می‌دانیم چپ و راست در نظام ولایی چندان معنای خاصی ندارد. ما به‌جای باورها و ایدئولوژی‌ها بیشتر با جایگاه‌ها طرف هستیم. چشم‌اندازهای افراد تحول نمی‌یابد، بلکه آن‌ها فقط جایگاه‌ها و خانه‌های خالی را اشغال می‌کنند. اگر چپ‌های سابق حکومتی امروز راست شده‌اند و راست‌های دیروز چپ، ناشی از نوعی بازی «صندلی‌های خالی» است. در سطحی بالاتر، انقلابی‌بودن یا اصلاح‌طلب‌بودن هم با همین منطق بازی توزیع می‌شود. اگر امروز هم جلیلی و جبرائیلی و همراهان آنها با پرچم چپ وارد سیاست شده‌اند، بیشتر از این روست که فعلا «خانه»ی چپ در نتیجه سرکوب و حذف خالی است. به‌راحتی می‌توانیم تصور کنیم اگر روزی کارگرها دست به تشکل‌یابی بزنند و پایشان را از گلیم‌شان درازتر کنند این‌ مدعیان جدید «مستضعفین» چه واکنشی را نشان خواهند داد.

واقعیت این است که جلیلی بیش از آن‌که نماینده‌ی گفتمان چپ باشد، تجسد نیهیلیسم فعال در دوره‌ی متاخر رژيم اسلامی است. در واقع، دوگانه‌ای که در انتخابات اخیر میان دو دسته شکل گرفت، نوعی نزاع داخلی میان دو نوع نیهیلیسم سیاسی در سطح سیاست دولتی است. در یک طرف جلیلی به‌عنوان سخنگوی «نیهیلیسم فعال» و در طرف دیگر پزشکیان در مقام مظهر«نیهیلیسم منفعل». اولی می‌خواهد به‌شکلی آخرالزمانی ایران و همچنین جهان را با نظریات بلندپروازانه از بیخ‌وبین دگرگون و نابود کند و دومی فقط بر ناتوانی خودش و ناممکن‌بودن هرگونه تغییر خاصی در کشور تاکید می‌کند.

پزشکیان بدون شک بهترین نماد برای توصیفی پوچ‌انگاری اصلاح‌طلبی دوران ماست. فردی بدون ویژگی، بدون وعده، بدون برنامه، بدون توان و بدون فهم (همه‌ی این‌ها را خودش با افتخار اعلام می‌کند.) در رژيم اسلامی متاخر دیگر هیچ کدام از سیاستمداران برنامه‌ای مشخص برای رسیدن به مقصد و مقصودی مشخص ندارند.

نظام ولایی چند سالی است دیگر توان و انگیزه‌ی اجرای این نوع از حکومت‌داری، سیاست مشخص برای هدف مشخص، را از دست داده و وارد افق «یا همه‌چیز یا هیچ‌چیز» شده است. اصلاح‌طلبان امروز طرفدار «هیچ چیز»اند و مناسب‌ترین فیگور برای تحقق این (نا)هدف را هم به صندلی ریاست‌رژيم نشانده‌اند. یکی از معدود رییس‌جمهورهای تاریخ که هیچ‌کس از او هیچ انتظاری ندارد. جبهه‌ی انقلاب هم مروج آرمان «همه‌چیز» است و جلیلی را شایسته‌ترین فرد برای عملی‌کردن آن می‌داند.

بازیگرانی که امروز «جایگاه» چپ را در سیاست حکومتی پر کرده‌اند تقریبا همگی جوان یا تازه‌شناخته‌شده‌اند و خبری از چهره‌های قدیمی و باسابقه‌ی انقلابی و اصولگرا در میان آن‌ها نیست. این طیف آخر در انتخابات اخیر غالبا از قالیباف، که در واقع بیشتر تجسم فرم قدیم سیاستمداری در نظام است حمایت کردند و همانگونه که مشخص بود شکست سختی از دو رقیب دیگر خوردند. طیف جلیلی اما به‌کمک نیروهای جوان خود و همچنین دادن وعده‌های وسوسه‌کننده برای بیش‌فعالان «پای‌کار» نظام توانست چندین میلیون رای جمع کند. جلیلی برخلاف قالیباف از دگرگونی ریشه‌ای حرف می‌زند؛ از نوعی «جهش» بنیادین که تصورات و توهمات آخرالزمانی مادرزادی جبهه‌ی انقلاب، که سال‌ها نهفته و خاموش بود، را تحریک و فعال می‌کند. گفتمانی در غیاب چپ که او و اطرافیانش ترویج می‌کنند به‌هیچ عنوان گفتمانی صرفا اقتصادی نیست. بلکه چیزی است بسیار عمیق‌تر: گفتمان تمدنی.

 

تاواریش سعید جلیلوف یا آخرالزمان اسلامی؟

یکی از افرادی که نامش با کاندیداتوری جلیلی در انتخابات اخیر بر سر زبان‌ها افتاد آیت‌الله سید محمدمهدی میرباقری بود (در روزهای اول ثبت‌نام کاندیداها حتی بسیاری او را ترغیب به نام‌نویسی در انتخابات کردند).

میرباقری که گفته می‌شود پدر معنوی سعید جلیلی است، در حقیقت جانشین مصباح یزدی در طیف بنیادگرای انقلاب است اما گفتمانی کمابیش متفاوتی نسبت به استاد خود نمایندگی می‌کند. اگر مصباح را بتوانیم مظهر اصلی محافظه‌کاری در سه دهه‌ی گذشته بنامیم، میرباقری پرچم‌دار تفکر آخرالزمانی در دوران جدید است. مساله‌ی مصباح، به‌مثابه یک بنیادگرای کلاسیک، بازگشت به گذشته یا همان صدرالسلام بود ولی دغدغه‌ی میرباقری رفتن به آینده و پیشبرد نبردی آخرالزمان است. بد نیست به یاد بیاوریم مصباح، به‌عنوان یکی از دشمنان قدیمی کمونیسم، همیشه از نوعی سرمایه‌داری بازاری منطبق بر سنت اسلامی دفاع می‌کرد چرا که بهترین نظام اقتصادی برای تثبیت محافظه‌کاری بنیادگرایانه‌ی مد نظرش بود.

این درحالی‌ست که میرباقری، بی‌آنکه اعتقادی به تاریخ مارکسیسم غربی داشته باشد، به‌صراحت خودش را پشت کارگران جا می‌زند و تمام هم‌وغمش را مبارزه با سرمایه‌داری «انگل‌صفت» و امپریالیسم جهانی می‌داند. دلیل این موضع‌گیری، یا به‌بیان درست‌تر «جاگیری»، هم بسیار ساده است: به دلیل وجوه انتقادی‌اش، گفتمان چپ، برخلاف تفکرات سرمایه‌داری، می‌تواند ابزارهای نظری مناسب و کارایی برای راه‌اندازی جنگی آخرالزمانی در آینده به دست دهد؛ آن نبردی که خود میربافری «نبرد تمدن» می‌نامد. نبرد تمدنی «ما» و باقی جهان در پایان جهان.

اگر به سایت میرباقری و سخنان او مراجعه کنیم به‌خوبی مشاهده خواهیم کرد که مفهوم تمدن چه نقش مهمی در تفکرات او دارد. ایده‌ی اصلی او این است که غرب تنها یک مکتب اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نیست؛ بلکه نظامی تمدنی است که تمام این جنبه‌ها در آن معنی پیدا می‌کنند. نمی‌توان سرمایه‌داری را نقد کنیم بدون اینکه توجهی به نقش فردیت در تاریخ غرب داشته باشیم. نمی‌شود مستقیما انگشت اشاره را به سمت «بی‌بندوباری زنان» گرفت بی‌آنکه مبانی فلسفه‌ی غرب درباب زمان و مکان و همچنین دگرگونی‌های بزرگ تاریخی، مانند انقلاب صنعتی یا انفورماتیک، را زیر سوال نبرد. برخلاف بسیاری از اسلاف خود میرباقری فقط چشم به تغییر کاربری علوم و فنون غربی ندارد؛ بلکه می‌خواهد علومی جدید و اسلامی بسازد، چرا که به‌گمانش خود این علوم پایه‌های تمدن غربی  را تشکیل می‌دهند. نقطه‌شروعی که او برای شکل‌گیری تمدن غربی در نظر می‌گیرد دوران رنسانس است. آرزوی او به‌مانند روحانیون قبل از خود صرفا چیرگی بر غرب امروزی نیست؛ او می‌خواهد غرب را از پایه‌هایش منهدم کند، از چند صد سال قبل.

اگر منصف باشیم و از منظر نظام به امور نگاه کنیم، باید هوش میرباقری را تحسین کنیم. او به‌درستی می‌داند غرب نه یک دشمن سیاسی یا اجتماعی بلکه یک تمدن ساخته‌شده بر ستون‌های قدیمی و محکم است و جز با ریختن تمامی ساختمانش از بین نخواهد رفت. مادامی که ما ریاضی و شیمی مدرن داریم، مادامی که درکی غربی از زمان و مکان داریم، هرگز نخواهیم توانست با اقداماتی سیاسی مانند سانسور، حجاب اجباری یا تولید پروپاگاندای اسلامی از استیلای غرب نجات پیدا کنیم.

اما مسئله اینجاست که حتی اگر همچنان از منظر نظام نگاه کنیم، اتخاذ چنین رویکردی با توجه به عقب‌ماندگی مفرط نظام در تقریبا تمام زمینه‌ها، چیزی جز خودکشی جمعی و ویرانی کشور نخواهد بود. البته به‌هرحال صرف این نبرد نارودینکی با غرب که نتیجه‌ای جز شکست در پی نخواهد داشت، به‌خودی‌خود بسیاری از جوانان حزب‌الهی را به‌وجد می‌آورد. آنچه در اینجا جذاب است زبانه‌کشیدن آتش است؛ گیرم خودمان و نزدیکانمان هم در آن بسوزیم. باید اعتراف کنیم بخشی از چپ افسرده و نیهیلیست هم در طول تاریخ همواره مفتون و فریفته‌ی تماشای چنین صحنه‌ی انفجاری بوده و هنوز هست. مثل همان چند نفری که از خارج کشور به زعم خودشان با تاواریش*جلیلوف اولین کنگره‌ی انترناسیونالیسم را برای شکست رنسانس برگزار کردند.

۲۶ مرداد ۱۴۰۳

_______________________________

*تاواریش معادل روسی «رفیق» است.

https://www.radiozamaneh.com/828401/

بازگشت به خانه