تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
2 مهر ماه 1403 - 19 ماه سپتامبر 2024 |
|
وقتی سانسورچی خورجین اش را در مغزت جا میگذارد...
(یادداشت های یک نمایشنامه نویس در تهران)
نیوشا صدر
1
صحنه، اتاق نشیمن کوچکی است که یک مبل دونفره وسط آن، میزی مقابل آن و یک مبل تک نفره کمی آن سوترش قرار دارد. مشغول نوشتن یک کمدی تلویزیونی هستم و شخصیتهایم زن و شوهر جوانیاند که خسته و کوفته با تلی بار از کوه بازگشتهاند و اکنون باید هر دو به محض رسیدن به خانه بیهوش شوند. مرد در را باز میکند و تو میآید و همانطور با کولهاش روی مبل دوتایی میافتد. مبل کوچک است و پای او روی زمین میماند. شخصیت زن از فرط خستگی گیج و ویج است. با او چه کنم؟
مینویسم :"زن همان جا روی فرش دراز میکشد"، به سرعت حذفش میکنم. پای مرد روی زمین است و میدانم زن حق ندارد کنار پای او دراز بکشد. ناظر ایراد میگیرد.
کر میکنم چطور است که زن روی میز غش کند؟ مینویسم. به دکور فکر میکنم: مرد یک قدم عقبتر روی مبل افتاده است و اگر زن، روی میزبخوابد، به موازات مرد دراز کشیده، بگذریم که اساسا درازکشیدن روی میز، خیلی "جنسی" است و قطعا ناظر ردش میکند. دوباره پاک میکنم.
چطور است اول زن غش کند؟ مینویسم: "زن روی مبل دونفره میافتد". جثهء بازیگر زن کوچک است و میتوانم مطمئن باشم که اگر زانویش را خم کند پایش روی مبل جا میشود. مرد همچنان نمیتواند روی میز دراز بکشد چون دوباره بدن هایشان به موازات هم قرار میگیرد، مینویسم: "مرد همان جا پایین مبل، روی زمین میافتد."
چند هفته بعد، کار ضبط شده است و نتیجه را میبینم: مرد وارد میشود و روی مبل دونفره میافتد و زن روی مبل تک نفره مینشیند و نشسته غش میکند! کارگردان تشخیص داده است دراز کشیدن هردوی آنها اجازه پخش نمیگیرد.
2
در یک «اتاق فکر» دور میزی نشستهایم و به شخصیت های سریال جدید انیمیشن مان فکر میکنیم. یک دختر چوپان...
یکی میگوید، چطور است نیلبک بزند؟
لبخندی دزدکی روی لب همه مینشیند! پیش از آن که کسی چیزی بگوید صاحب پیشنهاد با غشغش خنده و بیان این جمله حرف اش را پس میگیرد: " چی گفتم!"
همه میدانیم که شخصیت زن، گیریم کارتونی، نمیتواند یک چیز دراز را که همیشه و همه جا و در هر شرایطی صرفا یادآور آلت جنسی مردانه است، بگذارد روی لب اش.
پس حالا که نمیتواند ساز بزند و آواز بخواند، چطور است یک بره آوازهخوان در بغل داشته باشد؟ گروه موافقاند.
شش ماه بعد اصلاحیه طرح دست مان میرسد. ناظر بره را با این جمله حذف کرده است: "بغل کردن دائمی حیوان زننده است."
3
در طرح فیلمی تلویزیونی، یک سگ خیابانی گه گاه دور و بر خانه پیدایش میشود و "از فاصله" برایش تکه نانی "میاندازند".
حضور آن سگ چنبهء نمادین داشت و قرار بود یادآور سگ اصحاب کهف باشد. میدانستم که هر چه نماد و نشانه به آن ضمیمه کنم، باز هم نوازش سگ ممنوع است، نزدیک شدن به سگ هم ممنوع است. آوردن او در خانه، حتی در حیاط خانه هم ممنوع است. به همین خاطر همه جا بر کلمهء "فاصله" تاکید کردم و پنج بار بیشتر توی طرح از نمادین بودن حضور او نوشتم. امید بسته بودم که مذهبی بودن این نماد سگم را نجات میدهد.
اصلاحیه آمد: "سگ با گوسفند عوض شود." از قرار معلوم باید یک گوسفند گرسنۀ ولگرد در فیلمنامه میداشتیم. کار هرگز نوشته نشد.
4
بیش از بیست سال است که برای تلویزیون نوشتهام، تا حدی ذهن خوانی میکنم. پیش از نوشتن هر خط، ناخوداگاه، نه تنها ذهن تکتک سانسورچیهای میان راه را میخوانم بلکه سرکی هم توی ذهن همکارانم میکشم که هرکدام، مثل من، از دید خودشان ذهن سانسورچی را خواندهاند و تلاش میکنند روزۀ شکدار نگیرند.
چند هفتهای بیشتر نیست که خارج از ایران دوباره قلم به دست گرفتهام. نوشتن اولین یادداشت پانصد کلمهایام بیش از سه روز طول کشید، نمیدانستم کدام واژهها مال من هستند و کدام نیستند. سانسورچی نیست، اما خورجین اش را توی سرم جا گذاشته است. خورجین هنوز و همچنان با ولع لغتهایم، ایدههایم، تصوراتم را میبلعد و تفالهاش را پرت میکند روی کاغذ. توهینآمیز است. بر سر ارادۀ من چه آمده؟
موقع نوشتن بارها به خودم میآیم و میبینم کلماتم دارند دور میشوند، میجهم و از توی هوا میقاپم شان؛ یا از خورجین سانسورچی بیرون شان میکشم و سعی میکنم بگذارم شان توی متن. اما سرکشی میکنند، نمینشینند، رام نمیشوند.
ما به واسطۀ کلمات مان میاندیشیم، کلمات اندیشه را به قد و قوارۀ خودشان در میآورند، وقتی نتوانی فکر، حس یا پدیدهای را به بند کلمات در بیاوری در حد وهم باقی میماند؛ نمیشود وجودش را اثبات کرد.
وقتی، برای زمانی طولانی، به طور ارادی و در جایگاه نویسنده، بخش عمدهای از آن چه باید روی کاغذ بیاوری را حذف میکنی، یا با چیز دیگری جایگزین میکنی که از دقت و خلوص و اصالت اش میکاهد، و ناگهان این موانع برداشته میشوند، به چیزی شبیه مه مغزی دچار میشوی. بسیاری از کلمات از کنار هم نشستن سر باز میزنند، موقع نوشتن ته دل ات مدام خالی میشود، گیج میشوی، رشتۀ کلام در پی لغتی، عبارتی، توصیفی ممنوعه، پرواز میکند و از دست ات در میرود.
کمی مثل تجربۀ سرنکردن روسری است. با اینکه از ماه ها قبل از خروج، در ایران هم روسری سر نمیکردم، هنوز که هنوز است گهگاه وسط خیابان قلبم میریزد که چرا روسری سرم نیست.
اکنون که دوباره شروع به نوشتن کردهام شبانهروز به امید پس گرفتن لغت هایم، فکرم، تصورم مینویسم. مثل یادگیری زبان تازه است، نیاز به تمرین و تمرکز دارد، نیاز دارد وقت صرف اش کنی تا پیوندهای عصبی تازهای در مغزت برقرار شود و مغز بینوا دریابد که دیگر آن وزنه به پایش نیست. میتواند بازیگوشی کند، بدود و اگرچه هرگز نیاموخته است، گاهی ناشیانه زیر سقف آسمان غربت برقصد.
_____________________
* نیوشا صدر نویسنده و روزنامه نگاری است که حدود یک سال و چهار ماه است که به خاطر مشکلاتی که تدر ایران برایش پیش آمده بود، به کمک آیکورن از کشور خارج شده و فعلا در برلین زندگی می کند. سال اول را در آن جا به درمان و یادگرفتن زبان آلمانی گذرانده و اکنون که به لحاظ روحی در وضعیت پایدارتری هاست تصمیم دارد دوباره نوشتن رو آغاز کند.
تحصیلات: کارشناس ادبیات نمایشی. کارشناس ارشد زبانشناسی همگانی.
شغل: روزنامهنگار، نویسنده و منتقد سینمایی و ادبی، فیلمنامهنویس.
مقالههای علمی پژوهشی:
همبسته هاي صوت شناختی تشدید در زبان فارسی معیار، با نگاهی به تأثیر سبک گفتار بر آن، چاپ شده درمجموعه مقالات سومین هماندیشی زبانشناسی و مطالعات بینارشتهای، نشر نویسه، 1392.
کنفرانس:
همبسته هاي صوت شناختی تشدید در زبان فارسی معیار، با نگاهی به تأثیر سبک گفتار بر آن، 1392، در سومین هم اندیشی زبانشناسی و مطالعات بینارشتهای، 1392، دانشگاه الزهرا.
آثار مطبوعاتی:
کار در مطبوعات از سال 1378 به عنوان منتقد و نویسندۀ ادبی و سینمایی و مترجم. مجلاتی مانند ماهنامه فیلم، زنان امروز، سینماوادبیات، فیلمنگار، سینماحقیقت، هنروتجربه و روزنامههایی چون همشهری، ایران، بانیفیلم، تهرانامروز و سایتهایی از قبیل کایهدوفمینیسم
لینک نمونه مقاله:
- https://anthropologyandculture.com/author/saddr/
- http://leilasadeghi.com/others-works/others-critic-works/610-royayee-6
کتابها:
- ویرایش تاریخ موسیقی جهان، نوشتۀ حسن زندباف. 1382
- چاپ نمایشنامهی آیینهخانه در سال 1382 توسط انتشارات رامانیوش.
- مقالۀ کودکی که زیاد میدانست درفیلمنامۀ «رسم عاشقکشی»، نشر نی، 1386.
- یکی از مترجمان کتاب مجموعه دو جلدی بوطیقای صحنه (انتشارات قطره)، گردآورنده: علی تدین.
- ترجمۀ سینمای کریستوفر نولان، تصور ناممکن – نشر چترنگ-1396
- ترجمه کتاب گرسنگی (اثر رکسانه گی) انتشارات چترنگ (1398)
- آزار کلامی (اثر اما جرتونی) انتشارات چترنگ (1399)
- برگزیده به عنوان سفیر صلح سازمان جوانان هلالاحمر.(1387)
- برندهی لوح تقدیر و جایزۀ "بهترین نویسندگی" از اولین جشن بزرگ رسانهها (1389)
- برنده بهترین مقاله پنجمین جشن نوشتار سینمایی.
- عضو انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران.