تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

5 مهر ماه 1403 - 26 ماه سپتامبر 2024

در حول و حوش ِ عالیجناب خر

نوزده رباعی از محمد جلالی (م. سحر)

آنقدر خرم که خر نه، دانشمندم

چون گوهر بی بها ندانم چندم

دیریست که مشتری پسندیده مرا

من، خود  چه کنم که مُشتری نپسندم!

 

من نیز خرم چون تو ، خرم چون تو، خرم

بسیار به خربودن خود مفتخرم

گاهی که در آیینه به خود می نگرم

می پندارم که خر نیم، شیر ِ نرم

 

من هم چو تو، تن بسی به گاری دادم

پالان پوشیدم و سواری دادم

مسجد رفتم، گوش به منبر بستم

پول کفن ِ خویش به قاری دادم

 

دی همچو تو در ماه، شمایل دیدم

در جلدِ امام، عکس ِ قاتل دیدم

امروز به یاد آن تماشا، خود را

در آینه با خری مقابل دیدم

 

من هیبت شیر دیده ام در خر خویش

نشگفت اگرش ساخته ام سرور خویش

تیری ست رها با دو نشان، این خر و شیر

از غُرّش ِ او خوشیم و با عرعر ِ خویش

 

تا هیبت ِ شیر دیده ام در خرِ خویش

چون شُعله نشسته ام به خاکستر ِخویش

زان می ترسم خموش گردم ناگاه

با یورش ِ باد ِ خویش در سنگر خویش

 

من نیز خرم، درست چون حضرت دوست

خر بودن من نیز چو خر بودن اوست

من نیز چنو، ز بخت ِ خر بودن خویش

خورسند چنانم که نگنجم در پوست

 

من نیز خرم تو لیک از من خرتر

شاید که نژاد توست از من بر تر

تو سروری مرا از آن یافته ای

کز گوش برابری و از سر، سر تر

 

من نیز خریت از خدا خواسته ام

خود را ز غبار ِ عقل پیراسته ام

از بهر ِ سوار پشت و پهلویم را

زیبا به به جُل و جوال آراسته ام

 

وقتی همه خرشدند ، من بهر چه نه؟

عرعرکردن روی چمن بهر چه نه؟

من درس نخوانده ام که آدم گردم

آن جامه ء دکتری به تن بهر ِ چه نه ؟

 

من درس نخوانده ام که دولا نشوم

در محضر جهل از کمر ، تا نشوم

آنقدر مگو که ای فلان آدم شو

تومی خواهی بردهء مُلا نشوم ؟

 

تا شانه به زیر بار دارد خرِ من

چون همچو منی سوار دارد خرمن

از این خر ِ من مخواه آدم گردد

با آدمیت چکار دارد خر ِ من ؟

 

از خر همه عیش ِ خرسواری خواهند

یا بردن بار ِ افتخاری خواهند

گر آدمیت نداری ای خر ، مهراس

چون خرشدی ، آنچه را که داری خواهند

 

ای خر که که ز تخم قبرسی کاشته ای

خود را ز نژاد برتر انگاشته ای

با هوش تر از تو خر ندیدم زیراک

پیوسته به اصل خود نظر داشته ای

 

من نیز رفیق خر سواران باشم

البته گر از سوارکاران باشم!

ای خر که مرا شباهتی هست به تو

مگذار که جزء شرمساران باشم

 

ای رفته به زیر ِ بار از خود خرتر

روی کمرت نشسته دستار به سر

این رسم خریت خران کی بوده ست

تا همچو تو روی پشت بنشاند خر؟

 

ای خر به سوارگان سواری چه دهی ؟

ملایان را پُشت به گاری چه دهی؟

سگهای شکار ، در کمینند ترا

شکرانه به هر سگ شکاری چه دهی؟

 

ای خر که چنین به عرّ و تیز آمده ای

خوش روی چمن به جست و خیز آمده ای

کاه و جو ات از «ولایت» آید که چنین

دلبستهء «اسلام عزیز» آمده ای؟

بازگشت به خانه