تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
1 آذر ماه 1403 - 21 ماه نوامبر 2024 |
|
چرا چنين رژيمی پا برجاست؟
(پيشگفتار یک کتاب)
محمد جعفری
توضیح سایت جنبش: آنچه می خوانید مقدمه ای است که نویسنده بر کتاب خود،«آيا می دانيد چرا چنين رژيمی برپاست؟» نوشته است. از نظر ما انی کتاب حائز اهمیت و قابل توجه دقیق است و نسخهء پی.دی.اف آن را می توانید از لینکی که در پایان پیشگفتار آورده شده دریافت کنید.
توضیح نویسنده: سلسله مقاله هائی که به «مقاله های دوازده گانه مشهور شد»، تحت عنوان کلی «آيا می دانيد چرا چنين رژيمی برپاست؟» به نگارش در آمد و از تاريخ ١٧ مرداد١٣٩١ تا ٩ آبان ١٣٩١ در سايت گويانيوز هر هفته به ترتيب و سپس در سايت های ديگر منتشر شد و مورد استقبال برخی از ايرانيان علاقه مند قرار گرفت. پيشنهاد بعضی از دوستان و علاقه مندان مرا بر آن داشت که آنها را بصورت کتابی تدوين و آماده کنم. اينک با تصحيح و حک و اصلاح مجدد و افزودن بعضی از نکات مهم و ضروری ديگر، مجموعهء آن مقالات،با اضافات و ويرايش تازه در اختيارعلاقه مندان قرار دارد.
نظر به اينکه قانون اساسی فعلی سامانه و يا دستوالعملی بر چگونگی اجرای منويات ولايت مطلقۀ فقيه است و نه آزادی و حقوق مردم، مقاله «سراب ظرفيت های اجراء نشده قانون اساسی» هم جهت اطلاع از کم و کيف اين قانون، در پايان کتاب به آن ملحق شده است. اميدوارم خوانندگان مرا ازغفلت ها و کاستی های کتاب بی اطلاع نگذارند. و توفيق همه از اوست.
*****
بايد حق داد به همهء جوانانی که بعد از انقلاب چشم به جهان گشوده اند که با جديت و شگفتی و اعتراض از امثال ماها بپرسند که چرا اينگونه شد؟ چگونه شد که طولی نکشيده يکی از مردمی ترين و مسالمت آميزترين انقلابات کلاسيک دنيای جديد، اين چنين از مضمون اصلی خويش، که ضداستبدادی بود، منحرف گشت و در ايران راه برای يکی از بدترين و قهقرائی ترين انواع ديکتاتوری که استبداد و ديکتاتوری دينی است، گشوده شد؟
اين پرسش، وقتی به تاريخ شکست مشروطيت و جنبش ملی شدن نفت، افزوده شود خبر از واقعيت های تلخی در فرهنگ سياسی ما دارد. واقعا می توان به جد پرسيد آيا «حوالت تاريخی» ما بوده است که دچار يک چنين مصيت بزرگ ملی شده ايم؟ و يا نظير بعضی ها، و بويژه بخشی از سلطنت طلبانی که در آن رژيم بر مسند قدرت بوده اند، به دنبال تئوری توطئه بايد بود؟
از اين رهگذر بود که فکرم به مسئلهء قدرت و سازوکارهای تحصيل، حفظ و تداوم آن در ساختار نظام حاکم بر ايران معطوف شد. از ديد من، برای رهائی از استبداد دينی در جامعه ايرانی بايد درد يا دردهای اصلی را به روشنی شناخت تا بعد برايش راه علاجی بتوان جستجو کرد...
اگر در همين جا بخواهم شمه ای ازديدگاه اصلی کتاب را ارائه کنم بايد چند نکته را يادآور شوم؛
1. بررسی فرهنگ عامه و نيز سخنان و آثار و افعال سياستمداران آزاديخواه ايرانی نشان می دهد که از مهم ترين علت های بقای نظام فعلی اين می تواند باشد که مردم، و بويژه سياسيون و روشنفکران ما، هنوز که هنوز است از ساز و کار اين مار خوش خط و خال "سنت قدرتمند" و پويش های آن غافل بوده و يا آن را کمتر شناخته اند. بدين جهت هنوز مشاهده می شود بخش زيادی ازمردم فکر می کنند که اگر قدرت دست اين و يا آن شخص ظالم نباشد و به دست بهمان و يا فلان شخص يا گروه متدين و با تقوا باشد، کشور اتوماتيک در پی استقرار آزادی، عدالت و حقوق مداری خواهد رفت. ولی با کمال تاسف بايد گفت قدرت سياسی، قوانين مشخص خاص خودش را دارد و ديندار و بی دين را به يک جا می رساند.
2. و باز هنوز که هنوزاست ديده می شود بسياری از ما ايرانيان غافليم که وقتی ديکتاتوری را به سقوط کشانديم، خود بايد عاملان اصلی و حافظان روزانهء اصل آزادی، استقلال، عدالت اجتماعی و رعايت حقوق آحاد مردم باشيم، و نه اينکه اينها را از يک شخص، ولو امام زمان هم باشد، بخواهيم.
3. پديده ای که در ميان ايرانيان به وفور ديده می شود اين است که يا کمتر با فکر رهبری جمعی حقوق مدار سازگاری دارند، و اصلا هر بار هم که جمعی را به وجود آورده اند بعد از اندک مدتی، به جای به کارگيری منسجم و برنامه ريزی شدهء همهء نيروها در تحقق دموکراسی، خود به اختلاف گرائيده و متلاشی شده و به صورت سازمانی بی خاصيت و بی عمل که چند نفر انگشت شمار اسم آن را يدک می کشند تبديل شده اند.
4. غالب سياسيون اهل فکر و روشنفکران در جامعهء ايرانی، به دلايل مختلفی، «نخبه گرا» شده اند. به گونه ای که آنها از تودهء مردم و راه و روش و فرهنگ و دين آنها بريده و با آنها احساس بيگانگی دارند. برخی از اين نخبه گرايان نه تنها کوشش نمی کنند تا نفوذ و رابطهء مستمری با مردم به دست آورند بلکه، هر جا که کم آورده اند، شکست خود را متوجه دين کرده و دين مردم را مورد طعن و تمسخر قرار داده اند و در نتيجه بيشتر از پيش از مردم بريده اند. طبيعی است فضای دينی را به دست عده ای معمم می سپرند که، نظير هر تاجری که کالای خود رابه مردم می فروشد، آنها هم تنها کالای خود - که فقه است - را به مردم می فروشند. اما نه تنها خود فقيهان دين فروشی می کنند، بلکه هر قدرت مداری که در ايران به قدرت رسيده است، متناسب با شرايط و زمينه های موجود در جامعه، يک روز به نام مشروطه، روز ديگر بنام تمدن بزرگ، يا سوسياليزم، يا خود آزادی و پيشرفت و روز دگر بنام اين يا آن مکتب فکری ... توانسته است خود را بر مردم حاکم گرداند.
5. شايد برای نسلی که انقلاب را حضوری درک نکرده و حال و هوای آن روزهای ملت ايران را خود به چشم نديده است، باور به ضرورت ادامهء تجربهء انقلاب نه تنها بی معنا بلکه خوف آور نشان دهد. ولی وقتی به ريشه های سخت شده و متعدد استبداد موجود در فضای ذهنی و عينی جامعهء ايرانيان نظر می افکنيم، راه رهائی از يک چنين دستگاه جباری نظير ولايت مطلقۀ فقيه، انجام اقدامات ساختاری و انقلابی است. از ديد من و بر اساس شواهد سی و سه ساله اخير، در ساختار فعلی قدرت هيچ روش اصلاحی نمی تواند حاکميت را به مردم باز گرداند. هر کسی چه آگاه و چه ناآگاه بخواهد، با اين مبنای فکری، در درون رژيم اصلاحاتی صورت بدهد آب در هاون کوبيده و مشت بر سندان زده است. هرکس تجربه شده را بخواهد تجربه کند، نصيب اش پشيمانی است.
در ايجاد ترس از «دگرگونی بنيادی» در ايران سه دسته در يک مسير نقش دارند: دسته ای از خود رژيم و قلم به مزدان آن، دسته ای ديگر، که ظاهرا خارج رژيم هستند اما با اين و يا آن مافيای قدرت در بده و بستان هستند، و دسته سوم ناآگاهان منفعل، که بر اثر غلبه ترس بر آنان، دائم در صدد ترساندن مردم از قيام به انقلاب هستند؛ با اين ترس افکنی که اگر مردم دست به انقلاب بزنند با کشتار و تجزيه کشور روبرو خواهند بود. اما اينان از اين نکته واقعی غافلند که مردم عامل نگهدارندهء تماميت ارضی کشور هستند و نه ديکتاتوران. و، برعکس، تجربهء تاريخی در همه جا نشان داده است مستبدان و ديکتاتورانی که حمايت مردم خود را از دست داده و از مردم بريده اند، بهترين عامل تجزيهء کشورها بوده اند.
حتی می توان گفت اصلاً هيچ نيازی نيست که مردم بگويند ما می خواهيم انقلاب کنيم، بلکه همين که خواهان حقوق و آزادی خويش باشند، و به هيچ چيزی کمتر از حقوق و آزادی خويش دل بسنده نکنند، کافی است. مهم اين است که اين خواست در کشور به يک خواست عمومی و همگانی تبديل شود و اينقدر برايش فداکاری کرد و ادامه داد و حکومت را با توسل به انواع و اقسام راه های مسالمت آميز در فشار گذاشت تا سرانجام به خواست عمومی برای دمکراسی پاسخ مثبت بدهد. در اين فراگرد اگر حکوت به خواست عمومی پاسخ مثبت ندهد در عمل متلاشی خواهد شد، يعنی در حقيقت انقلاب رخ می دهد.