تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
1 آذر ماه 1403 - 21 ماه نوامبر 2024 |
|
یکی برای همه
نیوشا صدر
تصویر آهو دریایی که منتشر شد فکر کردم: "خودش است! همان که باید باشد، همان که باید میبودیم. همانی که من نبودم و دوستانم نبودند."
بسیاری از ما زنها بارها و بارها با هر قدرشهامتی که در چنته داشتیم لحظهای مشابه این را تجربه کردهایم، در حد بضاعت از ممنوعهها عبور کردهایم و علیه این همه ظلم و تحقیر شوریدهایم تا بدن مان را تکه تکه از حکومت، از عرف، پس بگیریم، طره ای مو، یک وجب از ساعد، اندکی از گردن... و با پس گرفتن هر تکهای آزار دیدیم و ناسزا شنیدیم و تحقیر شدیم. اما آن چه آهو کرد، ختم کلام بود: این همان بدنی است که تمام رسانههای شما، تمام نوشته ها و خوانده ها و گفتههای شما در خدمت ناپدید کردن آن بودند. این همان بدنی است که برای به بردگی کشیدن آن از طریق حذفش، از هیچ ظلم و جنایتی فروگذار نکردید. این همان بدن است: اکنون عریان علیه ایدئولوژی شما، علیه حذف خودش میشورد. آهو از گناه بزرگ عبور کرد. آهو تمام گناهان زنان ایرانی را به یک باره بر دوش های نحیف خود کشید.
***
سالها پیش باید وارد یک سازمان دولتی میشدم. همیشه ورود به هر کدام از این سازمان ها برایم زجر مسلم بود، ترجیح میدادم بمیرم و از مقابل حراست رد نشوم.
مانتوی گشاد مشکی به تن داشتم و رویش یک ژاکت خردلی سنتی و روسری هم به سر. میدانستم با روسری راه نمی دهند و مقنعه ای گذاشته بودم توی کیفم. حراست مرد گفت با روسری نمیشود. گفتم "مقنعه دارم"، مرا فرستاد پشت پرده تا روسری ام را با مقنعه عوض کنم. عوض کردم و برگشتم و گفت: "از اون طرف باید رد شی"؛ و آن طرف یعنی اتاق حراست بانوان! تهیه کننده مردی همراهم بود و گفت منتظرتان می مانم. توی اتاق هم طبق معمول گفت: " آرایش ات رو پاک کن." بحثمان شد. گفت "یا پاک می کنی یا راهت نمی دهم". جلسه مهمی داشتم، تهیه کننده پشت در منتظر بود. نمی توانستم همه را معطل خودم کنم. با حرص آرایشم را پاک کردم. گفت" ژاکت ات رو هم درآر!" گفتم "واسه چی؟" گفت: "رنگش زننده است! با این نمیتونی بری تو!" تهیه کننده دائم از بیرون در صدایم می کرد. گفتم: " من ژاکت ام رو در نمیارم." گفت: "یا در میاری یا نمیری بالا!" کارت شناسایی ام را از دست اش قاپیدم و گفتم: "اصلا نمیرم بالا." جیغ کشید که: "چته؟.." مقنعه را از سرم در آوردم، پرت کردم روی میزش و از اتاقش آمدم بیرون و با خشم از جلوی تهیه کننده و حراست مرد رد شدم و از در سازمان بیرون آمدم. تهیه کننده وحشت کرد و سریع دور شد که هرگونه آشنایی را انکار کرده باشد. دم در، روسری را انداختم سرم. آن روزها هنوز نداشتن روسری معمول نشده بود.
الان که عمق ذهنم را می کاوم میبینم چقدر دلم می خواست از این اعتراض کوچک ساده چند ثانیهای که البته برایم بسیار هزینه داشت فراتر بروم. ولی به اندازهء آهو دریایی شجاع نبودم، به اندازهء او زندگیام را برای آزادی کف دستم نگرفته بودم.
***
دوستی سرطان داشت، موهایش را بعد شیمی درمانی از ته زده بود و نمی توانست چهرۀ خودش را بدون مو تحمل کند، دوست نداشت کسی او را اینطور ببیند. حتی من هم نمی دانستم بدون کلاه گیسی که همیشه، حتی زیر روسری بر سر می گذاشت، چه شکلی است. یک روز صبح زنگ زد که استثنائا حالش خوب است، تهوع ندارد و کلی هم اشتها دارد، چطور است برویم بیرون صبحانه بخوریم؟ استقبال کردم. زود حاضر شدم و خودم را به کافه رساندم. نیامده بود. مدتی منتظر ماندم و پیغام دادم. جواب نداد. مانده بودم چه کنم که سر رسید: بدون کلاه گیس. روسری روی سر بی مویش، سری که تا این حد در پوشاندنش حساسیت به خرج می داد عقب رفته بود. گفت گشت ارشاد توی میدان هفت تیر او را به خاطر بیرون بودن موهایش گرفته است و آنقدر کلافهاش کردهاند که او ناگهان کلاه گیس را، جلوی همه از سرش در آورده و پرت کرده کف خیابان.
تهوع دوباره برگشته بود، دیگر اشتهایی برای صبحانه نداشت. فقط ناسزا میگفت. گفت دلش خنک نشده است. دلش میخواست کاری بیش از این میکرد، بیش از پرت کردن موهایش... اما بیش از این طاقت نگاه مردم را نداشت.
***
فکر میکنم به آهو که تنها اما مغرور و سربلند در میان مردمی که عمدتا نادیدهاش میگرفتند قدم میزد. اگرچه این نادیده گرفتن تا حدی به معنای تنها رها کردن اوست، اما در عین حال به معنای معمول انگاری چیزی است که قرار است نامعمول باشد، که بُرد حکومت در نمایش نامعمول و غریب بودن آن است. اگر همین اتفاق ده سال پیش در همین دانشگاه افتاده بود، احتمالا دخترانی تلاش میکردند به نحوی او را بپوشانند و صدای خنده پسران را از همه طرف میشنیدید. امروز اما این نادیده گرفتن اولین راهکاری است که به ذهن سایرین رسیده است تا همسو با حکومت نباشند و در عین حال شریک جرم هم به نظر نرسند.
اما بار بعد اوضاع فرق میکند. آهو از گناه بزرگ، از بزرگترین گناه زن ایرانی عبور کرده است.