تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

22 بهمن ماه 1403 - 10 ماه فوریه 2025

فروغ و روشنگری

مهدی استعدادی شاد

عنوان نوشتۀ حاضر اگر که مفرداتش معلوم نباشد، یک تکرار مکرر بیهوده یا یک همانگویی بی فایده و بقول فرنگیها بصورت یک توتولوژی (Tautologie) جلوه میکند. زیرا فروغ تابشی است که همواره کار روشنایی را انجام می دهد.

اما وقتی "فروغ" را ما از دل سرگذشت زنی شاعر استخراج می کنیم که در ادبیات فارسی چهرۀ برجسته سرایش محسوب شده و یکی از نادر افرادی است که کارنامه اش به دستاوردهای نیمای بزرگ شباهت برده، آنگاه نکتۀ زیر پرسش و مسئلۀ سخن حاضر می شود. این که دریابیم وی در آثار خود تا چه میزان دستاورد روشنگری (یکی از مراحل تحولات رشد نظری و نقطه عطف های تاریخ فلسفه) را درونی کرده است.

فروغ شعر فارسی که اسم کاملش "فروغ الزمان فرخزاد عراقی" است، در مجموع سی و دوسال عمر می کند. از 1934 تا 1967میلادی یا از 1313 تا 1345 خورشیدی.

وقتی چهره های استثنایی و برجستهء جامعه زودتر از انتظار وداع می گویند و در می گذرند، به محض شناخت ارزش شان، برای عموم رندان و دانایان حسرت و دریغی پدید می آید؛ حسرت و دریغی که البته در یک "سوگواری مثبت" می تواند اشتیاق شناخت و فهم عموم مردمان را زنده کند و به بلوغ ذهنی هر چه سریع تر جامعه یاری رساند.

نگارنده در خوانش آثار فروغ، روند فردیت یابی وی را در عبارت های زیر جست و جو کرده است؛ عبارت هایی که همچون ایستگاه هایی در مسیر حرکت رو به جلوی وی بوده اند. آن عبارت ها به ترتیب از دفاتر شعر او برچیده شده اند.

در این روند از میل گزینش، از اولین دفتر شعر وی (اسیر) فراز زیر را وجین می کنیم: "تو را می خواهم و دانم که هرگز/ به کام دل در آغوشت نگیرم/ تویی آن آسمان صاف و روشن/ من این کنج قفس، مرغی اسیرم."

از دومین دفتر (دیوار) فراز زیر را گلچین می کنیم: "در گذشت پُر شتاب لحظه های سرد/ چشم های وحشی تو در سکوت خویش/ گرد من دیوار می سازند".

از سومین دفتر (عصیان) بر عبارت های زیر تمرکز کنیم: "آن داغ ننگ خورده که می خندید/ بر طعنه های بیهده، من بودم/ گفتم که بانگ هستی خود باشم/ اما دریغ و درد که "زن" بودم/ چشمان بی گناه تو چون لغزد/ بر این کتاب درهم بی آغاز/ عصیان ریشه دار زمان ها را / بینی شکفته در دل هر آواز".

از آخرین دفتر انتشار یافته به وقت حیات اش (تولدی دیگر)، اولین قطعه را در نگر می گیریم که به ا.گ. (ابراهیم گلستان) هدیه شده است و در ضمن "اعتراف نامه" هم بشمار می رود. وقتی که شاعر به سرگذشت خود می نگرد: "همۀ هستی من آیۀ تاریکی است/ که تو را در خود تکرار کنان / به سحر گاه شکفتن ها و رُستن های ابدی خواهد برد/ من در این آیه تو را آه کشیدم، آه/ من در این آیه تو را / به درخت و آب و آتش پیوند زدم".

این روند فردیت یابی فروغ که متکی بر شناخت حسی و ذوقی محیط اطراف بوده، سرانجام در پنجمین دفتر شعر وی که پس از مرگش انتشار یافته (ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد...)   به جمعبندی زیر می رسد: "و این منم/ زنی تنها/ در آستانۀ فصلی سرد/ در ابتدای درک هستی آلودۀ زمین/ و یأس ساده و غمناک آسمان/ و ناتوانی این دست های سیمانی".

زندگانی سی و دو سالهء فروغ، به جز تجربیات روزمره با همزبانان و نیز داد و ستدی که با شاعران و مترجمان شعر و هنرمندان در ایران داشته، یک سفر به اروپا را هم در بر می گیرد؛ سفری که به نظر نگارنده در روند "فروغ شدن" نقشی بسزا بازی کرده است.

او ده ماهی به ایتالیا رفته، آنگونه که در نامه به پدرش نوشته، با شعر آنجا دمخور می گردد و گویا چند شعری را هم ترجمه می کند. سپس به مونیخ آلمان پیش برادر مُسن ترش می رود و در آن اقامت چند ماهی، به کمک برادر فرهیخته، از شعر آن روز آلمان چندین اثر به فارسی برگردانده است.

مطالعهء این ترجمه ها نشان می دهد که درک و دریافت مترجم از شعرآلمانی بر فروغ شاعر تاثیر گذاشته و ذهنیت و در نتیجه سرایش او را پس از مواجهه با شعر دیگران متحول ساخته است. نگارنده این تحول را فقط آنجایی نمی بیند که ترجمهء شعر اوسیپ کالنتر (وقتی که مرگ من فرا میرسد) به شعر فروغ (مرگ من روزی فرا خواهد رسید) منجر می شود. آن حس عمیق سردی، سرما و زمستان نیز که سپس در شعر فروغ طنین رسایی می یابند، بایستی از تجربۀ زندگی در اروپای پس از جنگ بین الملل دوم برخاسته باشد.

در تاملات پیشینی خود بر شعر فروغ از جمله گفته بودم که وی در زندگانی خود با سردی مناسبات انسانی دست و پنجه نرم کرده و از انزوا و وجود فاصله با همنوع آسیب دیده است. بر پایهء همین تجربیات است که او در چهارمین دفتر شعر خود متحول می شود و مفرّ و روزنۀ نجات را در "تولدی دیگر" می بیند.

از یاد نبریم که در سه دفتر شعر اولیه وی، سوژه و فاعل شناسای سرایش با خود مشغول است و خود را مجرد از مناسبات می بیند. گاهی "مرغی اسیر قفس" است، گاهی دیگری را دور از دسترس دیده و به "دیوار" همچون مانع ارتباط می نگرد، و سرانجام می خواهد یک تنه در برابر زمین و آسمان "عصیان" کند. اما در دفتر چهارم این رویکرد از شکل شخصی به سوی فهم امر اجتماعی گذار کرده و نو شدن مناسبات جمعی را در چشم انداز طلب می کند.

در واقع فروغ به الگویی رجوع می دهد که شاعران هموار کننده راه رنسانس اروپایی، (داستان سرایانی نظیر دانته و پتراچا و بوکاچیو در قرون سیزده و چهارده) طبق آن رفتار کرده اند. یعنی از نجوای شخصی به دیالوگ با دیگری رسیده اند. چنان که  طرح و طریقت چاره جویی مشترک را برای تغییر وضع موجود به میان نهاده اند. بطوری که از این مقطع ببعد،آثار پیشرو سهمی از بحث و گفتگو را بعهده دیگری می گذارند. این چنین می شود به جز مخاطب مشخص، که راوی اثر با او وارد گفتگوی مستقیم می شود، مخاطب عام نیز بر فراز فضای دیالوگ به وضعیّت زمانه و درک حقیقت می تواند پی ببرد.

اینجا دیگر به آن مقایسه تطبیقی میان دو اثر "زندگانی نو"ی دانته و "تولدی دیگر" فروغ نمی پردازم که قبلا به تفصیل در مقالهء "جاذبۀ نوزایش..." شرح اش داده ام. فقط به کمبود یک رابطۀ بین الاذهانی در زندگی فروغ اشاره کنم که نبود حضور آن داد و ستد بعد چه آسیب های ناجوری می زند.

آن رابطه می بایستی میان فروغ و گلستان پیش می آمده است تا هر کدام را در کار خود تقویت کرده و قوت قلب می داده است.

در همان جستار بلند "جاذبۀ نوزایش" یادآور شده ام که یکی از بهترین سخن ها و مباحث پیرامون رُنسانس در زبان فارسی را از آن ابراهیم گلستان می دانم که در کتاب"گفته ها"یش درج شده است. اما همین گلستان در کتابی که به او توسط فروغ هدیه شده، یعنی تولدی دیگر، آن پلاتفرم بحث عمومی تر و لازم در مورد دستاورده های رُنسانس را ندیده و، بدون هرگونه واکنش مشخصی بدان اثر، از کنارش گذشته است. در واقع اهمال کاری از گلستان است. او که به زنی چون فروغ قبلا یاری رسانده و در استقرار و آرامش یابی ذهنی اش کمک کرده، و این رویکرد بدون تشخیص شجاعت ذهنی و صمیمیت رفتاری فروغ توسط گلستان امکان حضور نمی یافته، اما نتوانسته بدین آگاهی برسد که بحث اجتماعی بر سر حقوق و حضور زنان در جامعهء سنت زده ایرانی را از همان خواسته های فروغ شروع کند.

باری. چند سال پیش برای جُنبش روشنفکری ایرانی لازم بود که به مفهوم رنسانس بپردازد و دستاوردهای آن را دقیق دریابد. بویژه که مباحث جاری در فضای سیاست روز و اظهار نظرهای تحلیل گران رسانه ای در آن زمان به برداشت های دلبخوانه و ابزاری از رُنسانس مبتلا شده بود.

اما در این میانه جامعۀ ایرانی از ایدئولوژی فریبندهء رسمی عبور کرده است. با اعلام "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تموم ماجرا" دیگر مسحور و مفتون "مهندسی" رژیم نمی گردد.

اکنون آن خلافت اسلامی مردم خوار و قرون وسطایی در برابر خود جنبشی را می بیند که خواهان کنار گذاشتن قوانین و معیارهایی است که حقوق شهروندی و بویژه حق طبیعی زنان را انکار می کند. افشای ایده های فرتوت و مناسبات پوسیده که رژیم به جامعهء ایرانی دهه ها تحمیل کرده بود، به روشنی خبر از بحران اعتبار اسلام سیاسی می دهد. بویژه که کشتی امپراتوری هلال شیعه اش در گل نشسته است. زور نظامی و سرکوب نیروهای فشارش فقط متوجه داخل کشور است. آنجا کودکان و دختران جوان قربانی این قلدر غولتشن میرزا هستند. نظام خلیفگانی خود را در سطح بین المللی با حرف بی عمل رسوا کرده است.

بنابراین اینجا بایستی به آن جنبه از شعر فروغ بپردازیم که نسبت به دغدغه ها و بغرنج های جاری و معاصر واکنش نشان داده و نکات روشنگرانه در خود گردآوری کرده است. از این رو به دو شعر وی اشاره می دهیم که بته رتیب "خواهرانم" و "سرود پیکار" نام دارند.

فروغ در این شعرهایی که یکی - دو سال پس از بیست سالگی سروده به آن جناحی از شعر مشروطه تکیه داده که مثل لاهوتی رویکردی رادیکال را نمایش می دهد. لاهوتی به زمانی سروده "ای دختر زحمتکش ایران/ بر خیز و به پا کن علم شرق".

فروغ در شعر "به خواهرانم" با چنین سطری شروع کرده است:" خیز از جا، پی آزادی خویش/ خواهر من ، ز چه رو خاموشی/ خیز از جای که باید زین پس / خون مردان ستمگر نوشی...".

برغم اغراق سطر آخر و ایرادی که از منظر سلامتی نوشیدن خون می تواند برای آدمی داشته باشد، چون به هر حالت خون مرد ستمگر با آن خشم و غضب و استرس عادتی نمی تواند از میکرب و ویروس بری باشد و خواهران نازنین را به زحمت خواهد انداخت، با این حال این شعر فروغ و پیش کسوت اش شعر لاهوتی صد مرتبه شرف دارند بر آن رویکردهای "معتدل" شعر مشروطه که خواسته به زنان توجه کند. چون در رویه معمول، مرد شاعر به خود اجازه داده که بر اساس شرع و عرف جاری برای زنان تعیین نقش کند و حق آزادی انتخاب ایشان را دور بزند.

البته جریان شعر "معتدل " مشروطه را در برابر آن سنت شعر کلاسیک باید ستود که برای زنان چیزی جز تحقیر و نکوهش به ارمغان نداشته است.

در هر صورت جریان "آینده نگر" مردسالاری از دیرباز این روش را اعمال کرده که با تعاریفی بی پایه و اساس، زنان را به ماندن در گوشهء خانه ترغیب کند تا بزعم خودش "دامن عصمت و عفت" پاکیزه بماند. این روش قدیمی و البته نخ نما را حتا نزد ملک الشعرای بهار، که به ترفیخواهی معروف و مشهور بوده، نیز می توان یافت. وقتی سروده: "جوان بخت و جهان آرایی ای زن/.../ تو تنها گوهری در دُرج خانه/ و زان بهتر که گوهر زایی ای زن/ نبودی، زندگی کردن نبودی/ وجود خلق را مبدأی ای زن".

بدین خاطر می توان امید بست که در پیامد رویکرد رادیکال شاعری چون لاهوتی به رشدی برسیم. در حالی که محافظه کاری در شعر فارسی همواره به کمک حفظ وضع موجود آمده است. بنابراین به پیام لاهوتی دوباره گوش دهیم که می سراید:"بر ضد خود پرستی مردان قیام کن/ تمکین چرا به بندگی زور می کنی".

فروغ هم در بیست و یکی دو سالگی همین رویکرد را پی گرفته که می سراید: "کن طلب حق خود ای خواهر من / از کسانی که ضعیف ات خوانند/ از کسانی که به صد حیله و فن/ گوشۀ خانه تو را بنشانند/.../ باید این نالۀ خشم آلودت/ بی گمان نعره و فریاد شود/ باید این بند گران پاره کنی/ تا تو را زندگی آزاد شود/.../ جهد کن جهد که تامین کنی/ بهر آزادی خود قانون را".

با این رفتار کلامی در شعر، او (فروغ الزمان فرخزاد عراقی) در پیامد آن روشنگری شکل گرفته در فرانسه قرار می گیرد که سخنگویان اش رویکردی رادیکال و صریح داشته اند.

از یاد نبریم ولتری را که در قیاس با «روسو» و «مارکی دُ ساد» و «دیده رو» در شمار متین و موقران بوده، در مبارزه با استبداد و خرافات شعار معروف شده "ویران کنید متحجران" را می داده است.

از سوی دیگر فروغ با رفتار آزاد منشانه در زندگی مشترک به دوران بلوغ و پس از جدایی از پرویز شاپور، فراتر از لحظۀ نخست روشنگری در آلمان رفته است.

به حافظه بسپاریم که "روشن نگری"(Aufklärung) در آلمان با مبارزۀ «موزس مندلسون» برله چیزی آغاز می شود که ما فارسی زبانان در این روزها آن را با مفهوم "ازدواج سپید" معرفی می کنیم؛ مفهومی که اقتدار نهاد مذهبی بر روند همسر گزینی را ملغا می کند. در آنجا جنبش روشنگری موفق می شود نهاد مذهبی و خرافات مربوطه اش را از یکی از سه سنگر نبرد تاریخی میان متافیزیک و اومانیسم عقب نشاند. بطوری که جامعه امکان همزیستی انسان ها زیر یک سقف را از اجازهء روحانیت دور می سازد.

اما دو سنگری که تا مدتها هنوز در دست و زیر سلطۀ نهاد روحانیت می ماند، یکی هنگام تولد است؛ تولدی که با غسل تعمید در مسیحیت یا اذان گفتن در گوش نوزاد در اسلام "مشروعیت" می گیرد. دومین سنگر زیر نفوذ روحانیت، هنگام مرگ است که نسبت به سطح آگاهی بازماندگان رسم عزاداری مذهبی میدان داری می کند.

چهارشنیه 8 نوانبر 2023

https://news.gooya.com/2023/11/post-81159.php

بازگشت به خانه