تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
6 اسفند ماه 1403 - 24 ماه فوریه 2025 |
|
گفتمان پهلوی در همه عرصهها و حوزههای انسانی، اعم از سیاست، اقتصاد، فرهنگ و جامعه گفتگوی نیمهتمام انسان ایرانی با جهان معاصر است. گفتمانی که علاوه بر آنکه پلی بود برای عبور انسان ایرانی از جهان سنت و کهن به سمت جهان مدرن و معاصر، همزمان تلاش و گفتگویی بود «با» جهان، هم برای رؤیت خود در آینهی دوران معاصر و هم مشاهده آنچه جهان معاصر را رقم زده است.
گفتمان پهلوی را میتوان گفتگویی پایاننیافته دانست که پارهای از ذهن و زبان انسان ایرانی، بر پارهای دیگر از «خود» تاخته است. در این گفتگوی تازه و نوپا، بخشی از ذهن و زبان انسان ایرانی که متراکم از سنت و ارزشهای جهان کهن بود و تمایل به گریز از معاصر بودن با جهان را داشت به مدد و همت عیان و نهانِ بازیگران موثر جهانی، گفتمان تازه متولدشدهی پهلوی را تاب نیاورده و به انسداد یا به عبارت بهتر تعلیق این گفتگو تا زمان حال دامن زده است. اگر گفتمان پهلوی را گفتگوی نیمهتمام انسان ایرانی «با» جهان معاصر فرض کنیم، گفتمان حکومت اسلامی، گفتگوی پایانیافته «در» برابر معاصر بودن با جهان است! گفتگویی است که پدیداری آن در تخالف و تقابل بیدلیل و بیعلت هویدا میشود و هویتاش بر «فرار از عصر» شکل میگیرد برخلاف آنچه گفتمان پهلوی قصد کرده بود و «قرار بر عصر» و معاصر بودن و همعصر بودن با جهان داشت!
پرسشهای زنده
اگرگفتمان پهلوی را گفتگوی ناتمام انسان ایرانی با جهان معاصر فرض کنیم آنگاه در فراز و فرود آنچه در چند دهه گذشته بر انسان ایرانی رفته، چگونگی بود و نمود این گفتمان هم اهمیت پیدا میکند و هم اولویت! اینکه چرا پهلوی یک گفتگوی پایاننیافته است و اگر پایاننیافته باشد، تداوم و زنده بودن آن را در کجا میتوان مشاهده کرد؟ این گفتمان چه امتیاز و قدرتی بر دیگر گفتمانهای به ظاهر مخالف حکومت اسلامی دارد؟ این نوشتار تلاش میکند درباره این تأملات به بحث بپردازد. اینکه گفتمانها، قدرت و نفوذ خود را از کجا و چگونه کسب میکنند؟ گفتمان غالب چه نشانههایی دارد و این نشانهها را در کجا باید جستجو کرد؟ زبان گفتمان چه نقشی در پایداری آن دارد و میان زمان و زبان چه گفتگویی در جریان است و کدام گفتمان توان عبور از تونل سنگین زمان را دارد؟ و… این پرسشها و نظایر آنها، مسئله و محور این یادداشتهاست و نویسنده تلاش کرده تا در هر نوبت از زاویهای که مشاهده میکند نسبت انسان ایرانی معاصر را با گفتمان پهلوی معین و روشن کند آنهم از دریچه فرهنگ و جامعه و انسان به سیاست و نه برعکس.
فهم متعارف، دوران معاصر و اکنون!
فهم متعارف، معاصر بودن را به زیستن «در» و همزمان بودن با «اکنونِ» جهان خلاصه میکند، کاهش میدهد و حبس میکند و بهاندازهای که در «اکنون» نفس میکشد، خودش را معاصر، تازه و نو میپندارد. فهم متعارف زمان را خطی، ابتدایی و بسیط درک کرده و هرگونه پیش رفتن را با معاصر بودن یگانه فرض میکند و هیچ تردید ندارد که در «اکنونِ» جهان، انسانهایی میتوان یافت در عصر غارنشینی ذهن! چنانکه خودش! انسانهایی کهنه در جامهی نو. انسانهایی «مانده» در جهانی «رونده». و برای چنین فهمی، بازگشت به گذشته برای «معاصر شدن» اگر سخت و دشوار و هولناک نباشد قطعا سهمگین و دردناک و غیرقابل باور خواهد بود. چگونه ممکن است برای امروزی و معاصرشدن، محتاجِ بازگشت به گذشته بود؟ کدام دلیل و علت سبب میشود که معاصر بودن در گذشته جا مانده باشد؟ انسان امروزین ایرانی در «اکنونِ» جهان، به کدام گسستِ حسرت برانگیز در گذشته ی خود میاندیشد؟ کدام بخش از گذشته ی نیمهتمام، هنوز و کماکان، ذهن و زبان ایرانیان را درگیر خود دارد؟ آیا گفتمان پهلوی همان گفتگوی نیمهتمامِ معاصر نیست که در گذشتهی ما جا مانده است؟
آیندهای که در گذشته جا مانده است
انسانها گرچه مدعی رفتن به سوی آینده هستند اما همواره و همیشه آینده را فراوردهای میخواهند و میدانند که قدرت بازنمایی بخشهای آرمانی و انسانی گذشتهی خودشان را داشته باشد. نه اینکه گذشته را به حال و آینده بیاورند اما تلاش میکنند عناصر و ارزشها و هنجارهایی را که موجب لذت و کارکرد در گذشته شدهاند، به اکنون و آینده منتقل کنند. به زبان دیگر انسانها چه در زندگی فردی و چه در حیات جمعی به دنبال بازنمایی لحظات مثبت نهادینه شده در حافظه و خاطرهی خود هستند. حافظه و خاطرهای که میتواند آرمان و آیدهآل اکنون و فردا (حال و آینده) را نیز در خود داشته باشد.
به همین دلیل است که شاید اکثر آدمها از «دیروز» با حسرت یاد کرده و خواستار این هستند که گذشته همانگونه که آنها پسند میکنند ادامه مییافت. به همین دلیل همواره در یادآوری گذشته، آنچه را مانع امتداد گذشته میدانند و میبینند اگر «شرّ» نپندارند قطعا یک آسیب و انحراف و یک کجسلیقگی تاریخی فرض میکنند و هرآنچه فرصت بروز و بازنمایی آن گذشتهی مورد نظر را ندهد دفع کرده و از آن عبور خواهند کرد.
بازنمایی گذشته در «اکنون و آینده» آنهم در صحنهی زندگی جمعی حامل و حاوی پیامهای گفته و ناگفته است. پیامهایی که در آنها آرمانهای مردمان دوران بازتاب پیدا میکند. قطعا کسی از آوردن گذشتن و یا اتصال به یک گفتمان نیمهتمام برای ظهور و بروز بیکم و کاست گذشته تلاش نمیکند و این کار دشوار یا باید دلایل و علل عمیق و دقیق داشته باشد و یا اینکه مردمان به هر دلیلی آن را باور داشته و به آن مؤمن باشند.
در همین ساختار و همین گمان، انقلاب ۵۷ بازنماییِ گذشتهای بود به نام تشیع در گفتمانی مذهبی. گذشتهای که ایرانیان خواسته یا ناخواسته، آرمانهای خود را در آن یافتند و تلاش کردند گسست و فرآیند نیمهتمام گفتمان مذهبی را در صحنهی جامعه و فرهنگ و سیاست به سرانجام برسانند. گفتمانی که ایرانیان میپنداشتند، زندگی آنها را بسامانتر و عادلانهتر و آزادانهتر خواهد کرد. گفتمانی که ایرانیان انتظار داشتند در گفتگو با جهان مسلطتر باشد و حتی نمونه و الگویی شود برای معاصر بودن در سایهی یک گفتمان مذهبی در جهانی که مذهب را برای قرنها تبعید کرده بود. اما حالا پس از چهار دهه از بازگشت به یک گفتمان مذهبی و ناکامی آن در ایدهها و شیوههای زندگی فردی و جمعی، ایرانیان بار دیگر به بازگشت میاندیشند. بازگشت به یک گسست. به یک گفتمان ناتمام به نام پهلوی. گفتمانی که ایرانیان معاصر شدن خود را در آن میبینند.
معاصر بودن، بازگشت به نیمهتمامها در نگاه جورجیو آگامبن
جورجیو اگامبن اندیشمند معاصر ایتالیایی در برابر پرسش «معاصر چیست؟» پاسخهای چندگانه قرار میدهد. از پاسخهای مرتبط با این نوشته یکی بازگشت به گسستها، شکافها و فاصلههاست. من آنها را امور نیمهتمام میخوانم. و دیگری فاصله گرفتن از نظم دوران و دیگری پرهیز از تحلیل خطی زمان. و این سه با هم در ذهن و زبان امروز ایرانیان دیده میشود. یعنی ایرانیان به دنبال گسستی در گذشته هستند که میپندارند باید از همانجا آغاز کنند و همزمان از نظم دوران جامعهی اکنونِ خود گریزانند و هویتدشان را در زمانی متعلق به گذشته پیدا میکنند.
نه به این معنا که تک تک ما آگاهانه اینها را میدانیم و لحاظ میکنیم اما روح جمعی ایرانیان بار دیگر عزم سفر به گذشتهای را دارد که هم نزدیک است و هم زیست شده است. گذشتهای که رویا و خیال و وهم نیست؛ شنیدهی تاریخی نیست؛ روایت باستانی نیست؛ گفتمانی است که هنوز میلیونها انسان ایرانی در چهارچوب آن گفتمان، سطح متفاوتی از زندگی فردی و جمعی را تجربه کرده و همانطور که اشاره شد هم خود را در دوران معاصر دیده و هم در گفتگو با جهان معاصر موفقیت بیشتری داشته است.
انسان ایرانی در صدد بازگشت به گفتگویی نیمهتمام است که خود را در آن گفتمان والا و بالا دیده است و به این معنا ایرانیان در حال گریز از «اکنون» و بازگشت به گفتمانی نیمهتمام با هدف «معاصر» شدن هستند! اگر موافق باشیم که آینده، روزگار بازنمایی گذشته است و معاصر شدن خواستهی انسان ایرانی و آن را گفتگو با جهان بجای جنگ با جهان و فرستادن خدا به آسمان و قرار دادن انسان بر زمین و برقراری آزادیهای و ارزشهای انسانی معنا کنیم، آنگاه بازگشت انسان ایرانی به گفتمان نیمهتمام پهلوی یکی از انتخابها و فرصتهای قوی و مؤثر ایرانیان برای گریز از شرایط «اکنون» خواهد بود.
جمعه
۷
دی
۱۴۰۳
برابر با
۲۷
دسامبر
۲۰۲۴
https://kayhan.london/?p=366383
والتر بنیامین یکی از اعضای «مکتب فرانکفورت» در مقالهی با عنوان «تزهایی دربارهی فلسفه تاریخ»* علاوه بر چگونگی بررسی گذشته و رفتن به سمت آنچه آن را تاریخ مینامیم، در جایی از واژگان «تقویم» و «ساعت» یاد میکند و ضمن مقایسه آنها با یکدیگر نکتهای قابل تأمل را به کوتاهی مینویسد که این نوشته نخست بر آن مبنا ایستاده و سپس با نکتههای دیگری که در آن مقاله آمده است به ادامهی تشریح و تحلیل ایدهی «پهلوی، گفتمان نیمهتمام انسان ایرانی» میپردازد.
بنیامین در تز پانزدهم بطور تلویحی اشاره میکند (یا تفسیر من اینست) که «ساعت» و «تقویم» هر دو گذر زمان را نشان میدهند و هر دو ابزاری هستند برای جدایی اینک و امروز و حال از آنچه گذشته است؛ از زمان سپریشده؛ از روز به پایان رسیده. از دیروز؛ از ماه گذشته؛ از سالی که بسر آمده؛ هر دو به موازاتِ پیش رفتن، زمان و لحظاتی را پشت سر میگذارند و ما نیز به همان نسبت گذشته را فهم کنیم. اما نکات بسیار مهمی که بنیامین به آن اشاره میکند، از جمله یکی همان است که در ابتدای این یادداشت آمد و دیگری اینست که: «… تقویم بسانِ معادل تاریخی دوربین عمل میکند… دوربینی که گذشته و روزها را نشان میدهد و روزهای تعطیل را نیز!» در اینجاست که بنیامین در عبارتی سهمگین و تأملبرانگیز روزهای تعطیل را «روزهای خاطره» نام میگذارد.
نبرد ساعت و تقویم
حکومت اسلامی از ۲۲ بهمن ۵۷ با تمام همت و زور و انرژی خود تلاش کرده تا از تمام ساخت و ساحتهای زندگی فردی و اجتماعی ایرانی در همه حوزههای فرهنگ و سیاست و هنر و ورزش و اجتماع و اخلاق «پهلویزدایی» کند و هر آنچه رنگ و عطر پهلوی داشته را بیرون از زندگی فردی- اجتماعی بگذارد و حتی با نامهای سخیف از آنها یاد کند؛ اما فراموش کرده است که تقویمها یادبودهای نوعی آگاهی تاریخی هستند و انسان ایرانی به ویژه در سالهای اخیر آگاهی تاریخی خود را نسبت به زمین و زمانهی پهلوی و گفتمان پهلوی در همه ساختها و ساحتها در قالب خاطره مرور و بازنمایی میکند. به عبارت دیگر حکومت اسلامی در عبور زمان تنها به «ساعت» نگاه کرده که صرفا روندی رو به جلو و قراردادی برای محاسبهی زمان توسط انسان دارد و گذشته را بی نام و نشان پشت سر میگذارد. اما در برابر «تقویم» شکست خورده است. تقویمی که حامل مناسبتها و یادبودها و خاطرات است و حالا انسان ایرانی آرام آرام آگاهی تاریخی خود را با رجوع به این تقویم و خاطرات به دست میآورد. خاطراتی که به دلیل حس مثبت نهادینه شده در آن شاید موجب شود روح جمعی انسان ایرانی سودای بازگشت به زمین و زمانهای را داشته باشد که رستگاری خود را در آن میبیند.
رستگاری در گذشته
والتر بنیامین در تز دوم از «تزهای فلسفه تاریخ» مینویسد: «… به یاری تأمل و بازاندیشی درخواهیم یافت که تصویر ذهنی ما از سعادت، رنگ و بوی خود را یکسره مدیون آن دورهی زمانیست که از رهگذر سیر تحول هستی خودمان، نصیب ما شده است. آن نوع سعادتی که تصورش میتواند رشک ما را برانگیزد، فقط در آن جوّ و هوایی وجود دارد (که) تنفساش کردهایم؛ در جمع کسانی که میتوانستیم با آنان گپ بزنیم یا زنانی که ممکن بود معشوقه ما شوند. به کلام دیگر، تصویر ما از سعادت به نحوی جداییناپذیر به تصویر ما از رستگاری وابسته است.»
در بخش اول از سلسله یادداشتهای «گفتمان پهلوی، گفتمان نیمه تمام انسان ایرانی» با اشاره به «بازگشت به آینده»، نوشتهام که چگونه و به چه دلیلی آینده در گذشته خانه میکند. و حال با این عبارت والتر بنیامین میتوان از زاویهای دیگر نیز به این مسئله نگاه کرد.
آنچه در تز دوم برای ما اهمیت دارد دو نکته است: اول اینکه سعادت در گرو بازاندیشی و تأمل در زمانی است که ما در آن تحولِ هستیِ خود را میبینیم و در مراودات انسانی از آزادی حداکثری بهرهمند بوده و عشق را ممکن نمودهایم؛ و دوم اینکه سعادت به تصویر ما از رستگاری وابسته است. حال با توجه به این دو نکته میتوان دریافت که چرا و چگونه انسان ایرانی به آنچه زمین و زمانهی پهلوی نام دارد با رشک و حسرت نگاه میکند و رستگاری خود را در بازتولید آن گفتمان و آن ساختار میداند. کشش و جذابیت هرآنچه از زمین و زمانهی پهلوی باقی مانده است، چه در قالب تصویر و ایماج و چه در قالب خاطرات و اشیاء و چه در رویکردها و رهیافتها در همه زمینههای هنر و سیاست و فرهنگ و اجتماع و زندگی فردی و اجتماعی نشان میدهد که انسان ایرانی رستگاری و سعادت را در رجوع به آن زمانه میداند. این مسئله حتی در میان ایرانیانی که آن زمین و زمانه را تجربه نکردهاند یعنی نسلهای جدید نیز جاری و ساری ست و نسلهای جوانتر هم با رجوع به «تقویم» و یادبودها و بازنمایی آنچه شنیدهاند و دیدهاند سعادت و رستگاری را در گذشتهای میدانند که زمین و زمانهی پهلوی نام دارد. و اما رستگاری چیست؟
معنای رستگاری
مراد فرهادپور مترجم این مقاله از والتر بنیامین در پانوشت آن توضیح کوتاه اما رسایی دارد و مینویسد: «در زبانهای اروپایی واژه رستگاری یا نجات redemption اساسا به معنای اعاده حیثیت، جبران نواقص و کمبودها، بخشش و محو آثار و عواقب معصیت و بازسازی و بازپروریست.» با تکیه بر این معنا و مفهوم از رستگاری، انسان ایرانی حالا و امروزه ۲۲ بهمن ۵۷ را معصیتی تلقی میکند که باید آثار و عواقب آن را محو کرده و برای رسیدن به سعادت و رستگاری به اعاده حیثیت از خود نسبت به انچه انجام داده نیز اقدام کند.
اینکه گفتمان پهلوی و حداکثری از عناصر زیست انسانی در ساخت و ساحت فردی- جمعی در سپهرهای گوناگون فرهنگ و هنر و اجتماع و اقتصاد و سیاست و ورزش و… متعلق به زمین و زمانه پهلوی کماکان برای حداکثری از ایرانیان جذاب و خواستنی مینماید و حتی نسلهای جدید نیز مشتاق و معطوف به آن هستند، دو پیام دارد: یکی اینکه انسان ایرانی رستگاری را در گذشته و اعاده حیثیت از خود میداند؛ و دوم اینکه حکومت اسلامی در نبرد «تقویم» و «ساعت» به تقویمها، یادبودها و خاطرات باخته است. و این نشان میدهد که گفتمان پهلوی گفتمانی نیمهتمام است که ارادهای برای بازگشت به آن، جهت غلبه بر گسست کنونی، وجود دارد. اما اینکه این اراده و خواست به چه میزان قدرت و قوهی به فعل رسیدن دارد، تابع مختصات دیگریست که در جای دیگر باید بررسی شود.
سه شنبه ۱۸ دی ۱۴۰۳ برابر با ۰۷ ژانویه ۲۰۲۵
https://kayhan.london/?p=367134
________________________________
*جلال
حیدری نژاد دانشآموخته جامعهشناسی از دانشگاه تهران و ساکن کانادا است.