تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو صفحات اول سايت | جستجو در سايت | گنجينهء سکولاريسم نو |
22 اردیبهشت ماه 1404 - 12 ماه مه 2025 |
|
حاصل کار رئیس جمهورهای ما
دلنوشتهء یک بازنشسته
بیست سال مان بود که هاشمی رفسنجانی با شعار رفاه و سازندگی آمد. می گفتند جنگ تمام شده و سردار سازندگی فقط به بازسازی میپردازد. ۸ سال گذشت شدیم ۲۸ ساله اما وضعیت بدتر شد.
سید محمد خاتمی آمد و گفت: «با مردم سالاری و آزادی شما را به اهدافتان میرسانیم، زندگی تان پر از رفاه خواهد شد». اما ۸ سال دیگر گذشت و شدیم ۳۶ ساله و تغییری در زندگی مان ایجاد نشد.
دل بستیم به احمدی نژاد. او که با کارهای نمایشی خود در شهر تهران همه را مجذوب خود کرده بود قول های فراوان داد. گفت: «سوبسیدها را برمیدارم ، پول نفت را به سر سفره های شما می آورم و با الباقی آن اقتصاد کشور را شکوفا میکنم». اما چند سال بعد سوبسید ها را که به مردم دادند باز هم کم آمد و مجبور شدند یارانه خیلیها را قطع کنند. می گفتند: «احمدی نژاد مثل خاتمی نیست که جلوی کارش را بگیرند. ایشان به رهبر و رهبر به ایشان نزدیک است». ما هم گفتیم «قطعاً محمود همان است که دنبال اش بودیم. اما محمود ۸ سال ما را دوانید و نشد. پیرتر هم شدیم ۴۴ ساله و وضع بدتر هم شد.
بعد روحانی آمد، با آن شعار اعتدال اش. برای همه ایموجی قلب بنفش فرستاد و ما ساده لوحانه نفهمیدیم قلب بنفش چه معنای بدی دارد تا اینکه احساس اش کردیم و عملا دیدیم. چشم به دهان او و خنده هایش دوختیم و ۸ سال دیگر هم سپری شد و ۵۲ ساله شدیم.
بعد گفتند «رئیسی از خودشان است و اگر بیاید هر سه قوه یک دست میشود. این بار دیگر رفاه و آزادی حتمی است» . او آمد اما ....چی فکر می کردیم و چی شد! اجاره خونه ها، قیمت مسکن و
سر به فلک کشید و بازنشسته شدیم و چشم انتظار و انتظار و انتظار برای همسان سازی حقوق بخور و نمیر بازنشستگی...
تا اینکه از مرز ۶۰ سالگی هم گذشتیم و یواش ، یواش داریم می رویم پیش پدر مرحوم مان...
ولی نه! صبر کنید صحنهء آخر وعده و وعیدها مانده و رئیس جمهوری آمده که دکتره، پزشکه، اش هم مسعوده و فامیلی اش هم پزشکیان، و همه اش دم از مولا علی می زند و در اغلب سخنرانی هایش هم از نهج البلاغه نمونه می آورد...
ولی دیگه فایده ندارد. حالا که پامان لبه گوره و فرزندان مان هم بخاطر شرمندگی و نداری ما
جلای وطن کرده و عطای ایران را به لقایش بخشیده اند.
حالا دیگه اگر امام زمان هم بیاید و خود شاه هم دوباره زنده بشود و حکومت کند و دنیا برایمان گلستان هم بشود، فرقی نمیکند. از ما دیگه جوانی و شور زندگی گرفته شده و فریب وعده های کسانی را خوردیم که حرف از خدا و دین و پیغمبر و علی و حسین و مذهب می زدند.
و این شد حال و روز بازنشستگان در همه سازمان ها...
باور کنید که ما از طلا بودن پشیمان گشته ایممرحمت فرموده ما را مس کنید.