تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

  خانه   |    آرشيو صفحات اول سايت    |   جستجو در سايت  |  گنجينهء سکولاريسم نو

2 تیر ماه 1404 - 23 ماه ژوئن 2025

جنگ و پیچیدگی‌های روان‌شناختی آن

علی قنبری

در شرایط بحرانی، چون جنگ‌های بین‌المللی و درگیری‌های گسترده، معمولاً انسان‌ها به دو دسته اصلی تقسیم می‌شوند: طرفداران هر یک از جبهه‌های جنگ یا کسانی که در تلاش برای جلب رضایت به نظر می‌آیند. اما واقعیت روان‌شناختی این است که بسیاری از ما در برابر چنین بحران‌هایی احساسات و افکار پیچیده و متناقضی داریم که نمی‌توانیم آن‌ها را به راحتی در قالب دو قطب "حق" و "ناحق" بگنجانیم. این همان چیزی است که در جنگ میان ایران و اسرائیل نیز به وضوح مشاهده می‌شود.

شاید یکی از بزرگ‌ترین دشواری‌ها در تحلیل این وضعیت، فرضیه‌ای باشد که به افراد تنها دو انتخاب ساده پیشنهاد می‌دهد: یا باید در کنار یک طرف جنگ بایستیم یا طرف دیگر. اما واقعیت این است که انسان‌ها به سادگی نمی‌توانند از این دوگانه‌های مطلق پیروی کنند. ما به‌عنوان ناظران یک جنگ، نه تنها درگیر نبردهای فیزیکی بوده‌ایم، بلکه درگیر نبردهای درونی و روان‌شناختی هم هستیم. جنگ بر انسان‌ها تاثیرات پیچیده‌ای می‌گذارد که فراتر از مرزهای ملی و سیاسی است.

یکی از ویژگی‌های اصلی روان انسان، وجود "من"های مختلف و گاه متناقض است که هر کدام از آن‌ها به شرایط خاص واکنش نشان می‌دهند. این "من‌ها" در واقع اجزای مختلف شخصیت فرد هستند که می‌توانند بسته به وضعیت، فرهنگ، تجربیات و احساسات درونی‌اش تغییر کنند. به عبارت دیگر، همان‌طور که فردی ممکن است در یک موقعیت خاص احساس شادی یا تنفر کند، در موقعیتی دیگر این احساسات به‌کلی تغییر می‌کند.

در چنین شرایطی، ممکن است فردی از کشته شدن یک فرمانده سپاه که در نظر او نماینده سرکوب و ظلم است، احساس خوشحالی کند، زیرا او را مسئول درد و رنج‌های فراوان می‌داند. اما همان فرد در برابر مرگ یک کودک یا یک غیرنظامی یا حتی یک نظامی در ایران، یا حتی اگر در طرف مقابل باشد، به شدت غمگین می‌شود. این دو احساس کاملاً متناقض در درون یک فرد ممکن است همزمان وجود داشته باشد. و در این لحظه، مهم است که به این تضاد توجه کنیم و از افرادی که درگیر چنین احساساتی هستند انتظار نداشته باشیم که سریعاً یک طرف را انتخاب کنند.

جنگ، به‌ویژه جنگ‌های مدرن، نه تنها بر سطح فیزیکی بلکه بر روان‌شناسی انسان‌ها نیز تاثیر می‌گذارد. جنگ‌ها معمولاً نه انتخابی شخصی که تحمیل‌شده‌اند. افراد در اکثر مواقع به دلایلی خارج از اراده خود در این درگیری‌ها نقش دارند. چه سربازانی که مجبور به جنگیدن هستند، چه مردم عادی که درگیر پیامدهای آن می‌شوند، و چه ناظران بیرونی که به نوعی تحت تاثیر این درگیری قرار می‌گیرند.

یکی از عوامل روان‌شناختی که در چنین شرایطی به‌وجود می‌آید، احساس عدم کنترل است. انسان‌ها در مواجهه با جنگ، خود را در موقعیتی می‌بینند که نمی‌توانند هیچ‌کدام از شرایط موجود را تغییر دهند. این حس تسلیم بودن در برابر حوادث، منجر به ظهور احساسات پیچیده و گاه متناقض می‌شود. فردی که در دل جنگ خود را ناظر می‌بیند، ممکن است از یک طرف احساس ناراحتی کند که چرا برخی از انسان‌ها باید جان خود را از دست بدهند، و از طرف دیگر، ممکن است در برابر برخی از جنایات و بی‌عدالتی‌هایی که در آن سوی جبهه اتفاق می‌افتد، احساس رضایت کند. این تضاد طبیعی است و به هیچ وجه نشان‌دهنده خیانت یا نفرت از انسان‌ها نیست.

اگر به‌دقت نگاه کنیم، در جنگ‌های بزرگ جهانی و منطقه‌ای، اغلب این جنگ‌ها از سوی قدرت‌های بزرگ یا گروه‌های خاصی در سطح کلان تحمیل می‌شوند و مردم عادی و ناظران، حتی اگر به طور مستقیم درگیر نباشند، احساس می‌کنند که مسئولیت اخلاقی در قبال نتایج آن دارند. این وضعیت، به‌ویژه زمانی که اطلاعات ناقص و گاه جهت‌دار به افکار عمومی منتقل می‌شود، می‌تواند موجب سرخوردگی و احساس گناه شود. اینجاست که ناتوانی در انتخاب درست و قطعی، خود به مسئله‌ای روان‌شناختی بدل می‌شود.

افرادی که خود را در وسط این معرکه می‌بینند، نمی‌توانند به راحتی تصمیم بگیرند که از یک طرف حمایت کنند. شاید این افراد به دلیل فشارهای روانی و اجتماعی، خود را مجبور به اتخاذ یک موضع کنند، اما در واقع آن‌ها در درون خود از این انتخاب نگران و دچار سردرگمی هستند. چون به خوبی می‌دانند که این انتخاب‌ها نه تنها بر اساس عدالت و حقیقت، بلکه بر اساس شرایطی است که در اختیار آنها نبوده است.

یکی از بحران‌های اصلی در چنین وضعیت‌هایی، گفتمان دوگانه‌ای است که از سوی رسانه‌ها، نخبگان و سیاست‌مداران تقویت می‌شود. این گفتمان معمولاً انسان‌ها را در دو دسته "خوب" و "بد" قرار می‌دهد، اما واقعیت پیچیده‌تر از این است. انسان‌ها، حتی در شرایط جنگ، واجد معانی پیچیده‌ای هستند که نمی‌توان آن‌ها را در قالب یک برچسب ساده گنجاند. بنابراین، تلاش برای دیدن شرایط از یک منظر دوگانه و ساده، خود به‌عنوان یک مشکل روان‌شناختی و اجتماعی عمل می‌کند.

در چنین شرایطی، شاید مهم‌ترین وظیفه ما به‌عنوان ناظران، نه در ایستادن کنار یک طرف جنگ، بلکه در حفظ انسانیت و همدلی با تمامی انسان‌ها است.

باید بتوانیم بدون تقلیل انسان‌ها به صرف یک دسته‌بندی، احساسات متناقض خود را بشناسیم و آن‌ها را به‌طور کامل درک کنیم. این امر مستلزم داشتن رویکردی انتقادی به گفتمان‌های غالب و تلاش برای فهم وضعیت از ابعاد مختلف است.

در پایان، آنچه که به‌نظر می‌رسد این است که جنگ نه تنها بر سطح فیزیکی بلکه بر روان انسان‌ها اثرات عمیقی دارد. انسان‌ها از طریق تجربه‌های پیچیده و گاه متناقض خود در جنگ، می‌آموزند که چگونه با احساسات درونی‌شان روبه‌رو شوند و در عین‌حال به دنبال راهی برای حفظ کرامت انسانی در این شرایط سخت بگردند.

برگرفته از صفحهء ایسنتاگرام نویسنده

 بازگشت به خانه