تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولاردموکرات های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

10 تير ماه 1398 ـ  1 ژوئیه 2019

قرار است چه کسی را آزاد کنیم؟

شهرام فريدونی

        خانم ها و آقایان آزادیخواه، لطفا قبل از هر چیز مشخص بفرمایید که  قرار است چه چیزی را آزاد کنیم؟

        همهء ایرانیان منصف و خردمندی که شرایط ایران را، دستکم بعد از«خطای کبیر 57»، دنبال کرده اند، نه تنها شهادت می دهند که اکثر گروه ها و دسته ها، از مترقی ترین شان گرفته تا متحجرترین شان بنحوی ادعای به ارمغان آوردن آزادی را  مطرح کرده اند، بلکه به این نکته نیز شهادت خواهند داد که با گذشت چهل سال از سلطهء آخوندها بر ایران، و علیرغم همهء وعده های ریز و درشت گروه ها و افراد، دستکم تا نوشتن این سطور، کوچک ترین  بارقه ای از این «آزادی های وعده داده شده» قابل مشاهده نیست.

        لازم به گفتن نیست که در این 40 سال و در باب مشکلات و موانع رسیدن به آزادی و کرامت انسانی سخن بسیار رفته است. منباب مثال، استاد آرامش دوستار، به بسیاری از مشکلات فرهنگی و سد راه های دستیابی به آزادی اشاره کرده است. دکتر ماشالله آجودانی نیز با صراحت گفته است که، از نظر ایشان، بدون فرهنگ سازی و بازنگری در فرهنگ ایرانیان، دستیابی به ایرانی آزاد میسر نخواهد بود و بدون دارا بودن فرهنگ لازم، نهایتاً سرنوشت ما در آمدن از این چاله و فرو غلطیدن به چاله ای دیگر خواهد بود و نه چیز دیگر. آقای کاظم کردوانی هم در مقالهء خود،که در سایت جنبش سکولار دمکراسی ايران تحت عنوان «برای جهانی ‌شدن، ابتدا باید ایرانی باشیم!» درج شده، تا حدودی  به این مسئله می پردازد. چندی پیش آقای دکتر رامین پرهام هم مقاله ای در این خصوص نوشته اند. ناصر کاخساز نیز به اهمیت این مهم اشاره کرده اند و آقایان کنگرلو و هودشتیان، از سازمان نو پا و پرکار و پر بار ققنوس، نیز در جلسه 30 ماه جولای 2019 میلادی مهستان سکولار دمکراسی از نقش مهم فرهنگ سخن گفته اند.

        من اما در میان همه بحث های «اصلاحات در فرهنگ»، « راهکارهای نجات ایران و ایرانی» سخت مشتاق شنیدن آن نکتهء فراموش شده و «کمتر اهمیت داده» شده ام؛ نکتهء مغفوله ای که سعی کرده ام تیتر این نوشته را بر پایهء آن تنظیم کنم تا از جانب خودم، و دیگرانی مانند خودم، از متفکرین عزیز میهنمان دعوت کرده باشم که قبل از هر چیز بیایند، همتی کنند و توضیح بدهند که  بالاخره این موجود، یا بهتر بگویم این «انسان ایرانی»، چه آدرس و مشخصاتی دارد، و اینکه یک انسان باید واجد چه شرایطی باشد و چه  خصوصیاتی را دارا باشد، تا بتوان او را یک «انسان ایرانی» خطاب کرد.

        حالا چرا نگارنده اصرار بر بکارگیری عبارتی بنام  «انسان ایرانی» دارد؟ دستکم به دو دلیل بسیار مهم!

        یک آنکه، از دید راقم، این عبارت، یعنی «انسان ایرانی»، یک پایش بر اصل انسانیت و پای دیگرش بر اصل ایرانی بودن اش استوار است و از این منظر توضیح جامع و مانعی از صاحبان اصلی کشور ایران را بدست می دهد.

        دو آنکه عبارت «انسان ایرانی»، صرفنظر از غرور و افتخاری که از دید راقم در خود دارد، ما را از بکارگیری واژگانی نظیر زن و مرد و جنس مذکر و مونث و جنس سوم، شیعه و سنی و بهایی و بی دین و با دین و مومن و  آگنوستیک و نظیر آنها، بکلی بی نیاز ساخته و، همزمان، راه را بر هرگونه سوء تعبیری از جانب آزادیخواهان خوش نیت، و نیز هرگونه خباثتی از جانب دشمنان آزادی، از جمله و بخصوص آخوندها و دنبالچه های رنگارنگ و هفت خط شان، می بندد.

        بعد از این نکات که توضیح شان را لازم می دانستم، می روم سر اصل مطلب و مجدداً می پرسم که خانم ها و آقایان آزادیخواه، لطفاً قبل از هر چیز مشخص بفرمایید که قرار است چه چیزی را آزاد کنیم؟

        می پرسم، براستی، این « ایران» چه پدیده ای ست و تعریف اش چه میباشد؟

        می گویند ایران کشوری است با فلان مقدار وسعت، فلان تاریخ و فلان مقدار جمعیت که در فلان نقطهء جهان قرار گرفته و حد و حدود اش از فلان نقطه است تا فلان نقطه.

        میگويم و می پرسم منظورم این است که براستی این چه چیزی است که تعیین می کند که یک کشور انگلستان باشد، یک کشور بلغارستان و یکی هند و یکی هم ایران؟

        می گویند: تاریخ اش، ملت اش، رسوم اش، فرهنگ اش و ...

        می پرسم: این تاریخ ها و فرهنگ ها و ملت هایی که می گویید از کجا می آیند و آنها را چه کسانی تولید می کنند؟

        میگویند: اینها همه حاصل  و محصول و ساختهء مردم، و سکنهء این کشورها هستند که در طی قرون آنها را تولید کرده اند.

        می گويم: پس با این حساب عقل حکم می کند که نتیجه بگیریم که هر کشور و سرزمینی بدون مردمان، و یا بهتر بگوییم، صاحبان اصلی آن، چیزی نیست بجز مشتی خاک بی ارزش که به پشیزی نمی ارزد، مگر برای گیاهان، حیوانات و دیگر موجوداتی که در آن  سرزمین سکنی دارند! نام، شناسنامه، سند و اصالت هر سرزمینی در گرو و مدیون صاحبان و وارثان  آن سرزمین است. بهمین دلیل هم  تا کنون هیچ کس نشنیده که کسی کوچک ترین قدمی برای آزاد سازی و برقراری دمکراسی در زهل و یا عطارد و مریخ  و یا فلان جزیره متروکه برداشته باشد. خاک بدون سکنه یعنی فقط مقداری خاک و نه چیز دیگر.

        حال اگر قبول داشته باشیم که منشاء اعتبار و آبرو و اصالت يک سرزمین انسان های آن سرزمین اند و نه بر عکس، ناگزیریم به این پرسش بپردازیم که حال که برای ایران و آزادی انسان ایرانی فعالیت می کنیم،  آیا درست نیست که  قبل از هر چیزی بیائیم و  تعریف مشخصی از این «انسان ایرانی» را روی میز بگذاریم؟

        براستی  این انسان ایرانی  مشخصات، تعریف و آدرس اش چیست و چه چیزی باعث می شود که یک شخص اجازه داشته باشد تا خودش را یک انسان ایرانی معرفی کند؟

        آیا صرف اینکه یک شخص در کاشان، تبریز،  کرمان و یا دیگر مناطق درون مرزهای کشور ایران بدنیا آمده است، آن شخص را بصورتی خودبخودی ایرانی می کند؟

        می پرسم آیا  این ارزش های یک انسان است که او را انسان ایرانی می کند یا داشتن پدر و مادری متولد جغرافیای ایران؟

        اگر جغرافیا و والدین تعیین کننده هستند، چگونه می شود پذیرفت که فردی پدر و مادر ایرانی داشته باشد و در ایران هم متولد شده باشد و اسمی نظیر محمد صادق صادقی گیوی (خلخالی)، و یا لاجوردی و لاریجانی و روح الله خمینی داشته باشد و باز هم خود را ایرانی بحساب بیاورد؟ اگر چنین چیزی از لحاظ عقلانی میسر است، براستی انسان منصف، خردمند و مدرن، چگونه قرار است بین حکیم فردوسی و حافظ و... مصدق و دکتر صدیقی و شاپور بختیار و باقر مجلسی و نوری و خمینی و این سید آخری فرق بگذارد؟

        می پرسم: براستی آیا روح الله خمینی ایرانی است یا زنده یاد خانم مریم میرزاخانی و یا، از آن هم فراتر برویم، آیا خمینی ایرانی است یا انسانی بنام  ساموئل مارتین جردن که مدرسه البرز یادگار او و همت والای اوست؟

        از شمای خواننده می پرسم که آیا شما نیز چون من آرزو نداشتید که بجای اراذل و اوباشی نظیر صادق لاریجانی و علی خامنه ای، روزی با افتخار و سری بلند می گفتید که مثلا  وزیر آموزش و پرورش کشور من، بجای قاتل بی سر و پایی نظیر محمدعلی نجفی، ایرانی اصیل و اصیل زاده ای است بنام ساموئل جردن؟

        بنا بر تجاربی که در خلال زندگی در بیش از 3 دهه در کشورهای دمکراتیک جهان اندوخته ام، بجرات ادعا می کنم آنچه که سرنوشت انسان ها و سرزمین هاشان را تعیین می کند چیزی نیست مجز ارزش های آن انسان ها.

        متعاقبا، همین ارزش های یک انسان است که ذهنیت و  جهان بینی او را شکل داده، سمت و سوی  فعالیت های او را تعیین کرده و در نهایت سرنوشت او را نیز رقم می زند. در واقع  ارزش های انسان های یک سرزمین متر و معیارهای معتبری هستند برای تایین میزان خوشبختی / بدبختی / مترقی  بودن و یا عقب مانده بودن یک سرزمین و مردمان اش. بزبان دیگر، من خواننده محترم را تشویق می کنم که اگر به سرزمینی سفر کرد، ذهن خود را مشغول پیدا کردن رابطهء کیفیت زندگی مردمان آن سرزمین با کمیت و کیفیت ارزش ها و ذهنیت آن مردم بکند و خود ببینید که این فرمول تا چه حد صحت دارد و معتبر است.

        اگر امکان سفر به کشورهای دیگر هم نداریم، کافیست که نیم نگاهی به بزرگترین و قدرتمند ترین و ثروتمند ترین کشورهای جهان، یعنی ایالات متحده آمریکا و یا کانادا بیاندازیم که، اگر چه ساکنین این دو سرزمین از هزاران نقطه مختلف جهان به آنجا مهاجرت کرده اند، اما همگی بلحاظ رعایت و محترم شمردن و بکار گرفتن یک سلسله ارزش های انسانی، مدرن و والا، همگی  آمریکایی و کانادایی محسوب می شوند.

        تاریخ کشورمان، و بخصوص تاریخ این چهل سال اخیر نیز بخوبی و بروشنی  نشان میدهد که اراذل و اوباش عمامه بسر  و همکاران مکلاشان با نشانه گرفتن هدفمند و بسیار دقیق همین ارزش ها و جایگزین کردن تدریجی آنها با ضد ارزش های خودشان بود که کار سلامتی، رفاه و شادی، محیط زیست و اقتصاد و حقوق انسان و در نهایت کل  کشور ایران و سکنه اش را به اینجایی کشانده اند که امروز کشورمان در قعر همهء جدول ها و آمارهایی قرار دارد که میزان فلاکت کشورها و ساکنان آن را اندازه می گیرد.

        نگارنده شک ندارد که، من باب مثال، این ارزش های نهادینه در انسان ژاپنی است که کشور ژاپن را به ژاپن تبدیل می کند و نه بر عکس.

        همین امروز هم اگر بر فرض همه سکنهء ژاپن را به سرزمین  دیگری کوچ بدهیم، طولی نخواهد کشید که این ملت بزرگ، با اتکا به ارزش های بنیادین و والای خود، ژاپنی دیگر و چه بسا عظیم تر را در آن سرزمین بنا خواهد کرد، درست بهمان صورتی که اگر اراذل و اوباش القاعده و یا آخوندهای خودمان را به هر جای دنیا که ببریم، صدایی بجز ناله و گریه و ضجه  نخواهیم شنید و تصویری بجز خرابی و فساد و جنایت نخواهیم داشت.

        می پرسم اگر امروز یک نوجوان و یا جوان ایرانی، اسیر در چنگال آخوند، بخواهد ارزش های خود را صادقانه و بدون ترس بر روی کاغذ بنویسد، چه خواهد نوشت؟ اگر واقع گرا باشیم، نباید شک کنیم که  ثروت، موقعیت اجتماعی،  منزل لوکس و اتوموبیل، همسر زیبا و... در صدر فهرست و بعنوان ارزش های والا خواهند آمد. ذهنیتی که رد پای ضد فرهنگ و ضد ارزش های  آخوندها بخوبی در آن دیده می شود و جا افتادن اش می شود فرهنگ گدایی؛ و زمانی که اين وضعيت از آن طرف بام می افتد، می شود ضد فرهنگی بنام دورویی و ریا و حرص و ولع جهت کسب مال  و دیگر ضد ارزش ها و ضد فرهنگ هایی که این روزها شاهدشان هستیم.

        حال اگر همین پرسش را  برای یک انسان سوئدی و یا نروژی مطرح کنیم، شاهد خواهیم بود که هر کدام از آنها دها ارزش مهم را در لیست خود ذکر خواهند کرد؛ ارزش هایی نظیر، صلح، آرامش، انسانیت، مودت با همنوع، هنر، موزیک، شعر، ادبیات، احترام به طبیعت و حفاظت از آن، رفتار انسانی با حیوانات، عدالت برای خود و جامعه،  دفاع از حقوق انسانی خود و دیگران، یقینا در سطر لیستی که جوان نروژی ارائه می دهد خواهد آمد؛ ارزش هایی که درست در نقطه مقابل ضد ارزش های حاکمان امروز میهنمان قرار دارند که «جهاد» و «حرب»  با دگراندیش و سربریدن و قصاص و نادیده گرفتن فساد مسئولین کشور، آویخته شدن به جهل و خرافات و هزاران «ضد ارزش» دیگر را برای تداوم رژیم شان بعنوان ارزش معرفی و در عادی سازی آنها لحظه ای از پای نمی نشینند و از هیچ حربه و رذالتی فروگذاری نمی کنند؛ ارزش های بنیادینی که وجودشان نقش اول را  در برقراری دمکراسی، آزادی و کرامت انسانی در کشورهای مترقی و خوشبخت بازی کرده اند و فقدان شان از سرزمین ثروتمند ایران ویرانه و ماتمکده ای را ساخته است که می بینیم.

        ختم کلام اینکه صاحب این قلم بر این باور است: همانطور که رسیدن به هر مقصدی بدون داشتن آدرس آن محال است، آزاد کردن ایران و انسان ایرانی نیز بدون ارائه دادن تعریفی منسجم و صحیح از ارزش های او غیر ممکن می باشد.

        بر اين اساس مایلم که در پایان این نوشته، از متفکرین امروز ایران، بخصوص از متفکرین عزیزی که نام شان را در ذیل بطور اخص ذکر می کنم، صمیمانه تقاضا کنم که آستین همت بالا زده و بحث تعریف انسان ایرانی را با تشریح ارزش های یک انسان ایرانی باز کنند و بما بگویند که یک انسان باید صاحب و پاسدار چه ارزش هایی باشد تا بتوان او را یک «انسان ایرانی» خواند و مستحق، آماده و مساعد آزادی اش دانست.

        نام عزیزانی که آنها را برای شرکت در این مهم دعوت میکنم به قرار زیر است:

 

خانم ها:

 شکوه میرزادگی

شهلا شفیق

الهه بقراط

مینا اسدی

 

آقایان

دکتر اسماعیل نوری علا

استاد ناصر کاخساز

دکتر عطا هودشتیان

دکتر ماشالله آجودانی

استاد آرامش دوستدار

دکتر رامین  پرهام

دکتر جلال ایجادی

دکتر مجید محمدی

دکتر عباس میلانی

مهندس حسن شریعتمداری

دکتر مسعود نقره کار

جناب امیر طاهری

دکتر مهرداد درویش پور

دکتر محمد نیکفر

دکتر محمد ملکی

دکتر کاظم کردوانی

        از دیگر متفکرین آزادیخواه میهن مان که نام شان در این نوشته ذکر نشده نیز صمیمانه تقاضا می کنم که خود بدون تعارف قدم پیش گذاشته و، با ارائهء نظرات ارزنده شان، به این بحث لازم و حیاتی و در این برههء سرنوشت ساز میهنمان غنا بخشند، که این بحث مربوط به همهء ما و سرنوشت همه ما و آیندگان ما می باشد.

        از آقای دکتر اسماعیل نوری علا نیز تمنا دارم که، علیرغم کمبود وقتی که دارند، مسئولیت انعکاس این نظرات را در سایت جنبش سکولار دمکراسی ایران بعهده بگیرند.

        با سپاس پیشاپیش از خواننده و عزیزانی که در راه تعریف انسان ایرانی و ارزشهای او همت می کنند.

اسلو؛ چهارشنبه 12 آبان 1396 خورشیدی مطابق با سوم جولای  ‏‏2019‏ میلادی

___________________________________________________

توضيحی از اسماعيل نوری علا: با تصديق اهميت نکته ای که جناب فريدونی مطرح کرده اند، تکليف شخص من در اين مورد روشن است چرا که ده سال تمام هر هفته «جمعه گردی ها» را نوشته ام و برنامه های راديو - تلويزيونی اجرا کرده ام و نويسندهء اصلی اعلاميه «ما ايرانی بی تبعيض می خواهيم» و «پيمان نامهء عصر نو» و «مرامنامهء حزب سکولار دموکرات ايرانيان» و «اهداف و اسناد مهستان جنبش سکولار دموکراسی ايران» بوده ام و ارزش های مورد نظرم را برای مشخص کردن هويت انسان ايرانی شرح داده ام. در ضمن، بعنوان سردبير سايت جنبش سکولار دموکراسی ايران، آماده ام تا پاسخ هائی را که خانم ها و آقايان مورد خطاب آقای فريدونی می فرستند بر روی اين سايت منتشر کنم.

بازگشت به خانه