|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
|
در هفته های اخیر بی شک رویدادهای کشور اوکراین و آیندهء این کشور مورد نظر همهء کسانی است که به ایران نیز می اندیشند و روند جریانات سیاسی ایران را دنبال میکنند. این نکته جالب توجه است که اگر به این دو کشور نگاهی در تاریخ نزدیک آنها داشته باشیم، مشابهات بین این دو کشور ابداً زیاد نیست. بویژه که یکی با انقلابی خونین و سیاستی پر خشونت و حکومتی تمامیت خواه و منکر قدرت مردم در شراکت در قدرت حکومت، توشه می اندوزد، و دیگری با فروپاشی مصلحتی ابرقدرتی بنام اتحاد جماهیر شوروی «استقلال» یافته است و مدام در طول سال های دهه های اخیر دچار جدل های سیاسی و کنشی با روس ها بوده و نمایندهء «انقلاب نارنجی» یا همان «مخملی» و بدون خشونت شده است. و پس از گذر از این سابقهء کوتاه، بسیار جالب توجه است که، ظاهراً، ایران کشوری است که از «محافظه کاری» و اوکراین از «رادیکالیسم» بهره می برد! ایران، تا این لحظه، خواهان و یا «قادر» به دگرگونی های بنیادین نیست اما اوکراین از زمان فروپاشی شوروی خواهان دگرگونی بنیادی در آن کشور است!
از سوی دیگر، جمعه گردی هفتهء پيش دکتر اسماعیل نوری علا دربارهء «سود و زیان رادیکالیسم» و اینکه چگونه می شود که واژه هایی، با معنای عمیق و مفید، به سطح می آیند و بر خلاف گوهر معنایی خود فهمیده می گردند، مرا به یاد مکتب «نشانه شناسی» [سِمیوتی] انداخت و فکر کردم قدری در مورد «تعقل کنش زا» بنویسم؛ چرا که «نشانه ها» به رفتار می انجامند و «رفتار» معیار اساسی سنجش ما است. پس نخست نگاهی بیاندازیم به نشانه ها و کارکرد های آنها و اینکه چگونه «نشانه ها» کار می کنند.
ریشه های قدیم این علم را در پزشکی می توان یافت که: «تب»، نشانهء چیست؟ «زردی ِ» سفیدی چشم نشانهء چیست؟ در علوم زبانشناسی و فلسفه با دیدی از میان ذهن به بیرون ذهن، این کارکرد «نشانه ها» را بررسی می کنند. اما، نشانه شناسی از زمان پدر دوران نوین آن، یعنی چارلز س. پیرس، پر و بالی قدرتمند یافت و اندیشه های پیرس حتی بدانجایی کشید که طرفداران این مکتب ادعا کردند که اختلاف نظرهای فلاسفه نیز، ناشی از نشانه ها و میدان معنایی آنهاست. باری، از دید من، این بی شک از با استخوان ترین و بی استخوان ترین ادعاهای «ذهنی» بشر است، زیرا علمی بیش از فلسفه با شکافتن و پرداختن به نشانه های هستی های جهان انسانی، نتوانسته است به قوام ذهن بشر برای احاطه بر پدیده ها و فهم آن ها کمک نماید. با این حال حیا می گذرد و انسان ها می گویند و می شنوند و می خوانند و می نویسند و نشانه ها کار خود را می کنند. از این رو همین جا این گفت و شنود دیرینهء فلاسفه را می گذاریم به حال خود و می رویم بسوی کارکرد فرهنگی نشانه ها.
می گویند بیشترین نشانه های «فرهنگی» زمانی «بود» یافتند و «شناخته شدند» که فرهنگ ها در کنار هم قرار گرفتند؛ و یا زمانی که جهانگرد ها از فرهنگ های دیگر و نشانه های آنها روایت نمودند. امروزه که تماس های فرهنگی بیش از هر زمان دیگری است، شدنی و پذیرفتنی است که نشانه های یک فرهنگ نمی توانند در قالب و جایگاه خود دست نخورده باقی بمانند. فرهنگ ها بیش از هر زمان دیگری دستخوش دگرگونی ها هستند. و نشانه ها نیز. برای پرداختن به رویهء «ابژکتیو» این دگرگونی های «مهاجم» مواردی را برای نمونه بیان نمایم: «ابزار کار» در همهء فرهنگ های جهان بر تولد و ادامهء رشد آگاهی انسان تاثیر بسزایی دارند. ابزار کار در قبایل آفریقایی برای آنها بهترین است و ابزار کار در شهر سئول نیز جایگزینی نخواهند داشت. اما، در سرتاسر جهان هر کسی که مدتی با ابزاری بنام کامپیوتر کار نماید، نشانه های فرهنگی و کارکرد های این ابزار برای او نمی توانند با دیگران در اختلاف فاحش باشند. همانطور که نیزه در دست مرد آفریقایی نشانهء «شکار» است، روشن کردن کامپیوتر نیز یک یا ده احتمال را برای آنچه که فرد می خواهد بکند، به ذهن ما می تراواند. یا اگر به فرهنگ خود و نزدیکی روز جهانی زن توجهی نشان دهیم، می بینیم که «حجاب» خانم ها در هر دو اردوی مخالف و موافق از مهم ترین نشانه های تاریخ فرهنگ معاصر ایران هستند.
زبان، اين بزرگترین آفریدهء بشر، با کارکرد نشانه ها ست که تولد و وسعت و گسترش یافته و سپس جزئی از سیر «تکامل» انسان شده است. نشانه ها در زبان، کارکردشان را از بیرون ذهن آغاز می کنند و این فرایند به ایجاد بخشی ویژه ای در مغز انسان برای و به نام «زبان» می انجامد. فهمیدن زبان و تاویل، یا همان بازگرداندن «چیزی» به «چیزی»، مهمترین امر در فرایند یا چیدمان «تفکر تعقلیِ» انسان است. یعنی همان کاری که از کامپیوتر ساخته نیست - «ارتباط با دنیای بیرون»! این «تفکر مفهومی» یا به انگلیسی «کانسپچوآل» (conceptual)، بدون توجه به دنیای بیرون و رفتار های انسان ها، ابداً امکان وجودی ندارد.
یکی از مشکلات جوامع عقب مانده در دنیای امروز همین نحیف بودن و بی استخوان بودن ارتباط ایجاد شدهء زبانی با دنیای بیرون است. توهمات و ناشدنی ها جای تعقل زاینده را میگیرند و رفتاری خلاف پیام نشانه ها را در انسان جای میدهند.
اگر «مهم» ترین هدف زندگی «انسان» را تماس های اجتماعی و یا به بیانی تماس با انسانی دیگر بدانیم، آنگاه راحت تر می توان اين نکته را فهمید که بهمانگونه که از انسان نشانه ای به انسانی می رسد از فرهنگ ها نیز نشانه ها به هم راه می یابند و این مسیر دو طرفه است. انسان با دنیای بیرون از خود ارتباط می یابد، به آگاهی دست می یابد و می فهمد؛ و سپس بدنبال ارتباط با انسان هاست و از زبان استفاده می کند. پس اساس درک و فهم انسان بوسیلهء زبان، زادهء «آگاهی» است که خود زمینه ساز نیاز به وجود یک فرایند «اجتماعی» است. اگر این جملهء اخیر را از انتها به آغاز بنویسیم اینگونه خواهد شد: «فرایند های اجتماعی، نیاز ما را به آگاهی ایجاب می کنند و انسان بوسیلهء "زبان"، اعم از زبان کلامی و نوشتاری و هنری، درگیر فرایند ادراک می شود». از این رو امروزه، همه چیز در دنیای مدرن و پیچیده از فرایند های اجتماعی آغاز می شوند.
حال، باز گردیم به مفهوم رادیکالیسم، این مفهوم در کجای این پروسه جای دارد؟ در کجای آن نطفه می یابد؟ در بیرون از ذهن و به ذهن، در درون ذهن و به بیرون، یا در بستر فرایند های اجتماعی، و یا مجموعه ای از همهء اینها؟ اگر بپذیریم که در میدان مبارزات ایرانیان با حکومت اسلامی، یک «رادیکالیسمی»، جایی وجود دارد، این رادیکالیسم کجاست و از چه نشانه و رفتاری می گوید؟ آیا رادیکالیسمی که به یکی از گروه ها و یا چند گروه از مبارزین و سیاسیون درونمرز و برونمرز می توان «نسبت» داد، نشانه ای است؟ آيا ناشی از جنس «آگاهی» ها است؟ لازمهء فرایند های اجتماعی ما ایرانیان است؟ و یا اینکه فرهنگی است - فرهنگ منزوی کشورمان؟ چه شده است که انقلابیون بنیاد ستیز ایرانی دیروز - اصلاح طلبان امروز - از رادیکال بودن دوری می کنند و اوکراینی های خالق انقلاب مخملی بسوی بنیاد ستیزی می روند؟ و یا اینکه این ظاهر قضیه است؟
رفتار و یا همان «واکنش» انسان به محیط و خود، شاید جواب این پرسش ها است. مشاهدات انسان از محیط بیرون و زیستار او، در او ایجاد «واکنش» می کند. مثل دیدن خرد کردن هیزم با تبر برای اولین بار. اولین بار که انسانی می بیند شيئی تیز و مهلکی از بالای سر با قدرت تمام به سوی بدن خود می آورد و سپس به هیزمی برخورد می کند، با حساب امکان برخورد این شيئی با ساق پا و یا جایی از بدن و همینطور نفس سرعت شيئی سنگین آهنی در هوا و شتابنده بسوی مکانی که بدن انسان بر سر راه آن قرار دارد، بسته به تجربه و احساس بیننده، بی شک تجربهء ساده ای نخواهد بود. و در ازای این تجربهء نو، ابراز احساسات و بیان آنچه در ذهن می گذرد نیز بی شک با ایماها و آواهای زبانی بیان خواهند شد. اما این واکنش ها به مرور زمان تکراری می شوند و چه بسا روزی خود این بیننده تبرزنی قهار و ماهر گردد.
بنابرین «نشانه» ای متشکل از شکل تبر و، در کنار آن، صدای برخورد آن با هیزم و پاره گشتن هیزم، در همان بار اول برای هیچ بیننده ای، چه خردسال و چه بزرگسال، در ذهن، آرام و بی دغدغه جای خود را نمی یابد. حال اگر این بیینده جایی خوانده و یا شنیده باشد که کسی را با تبر کشته اند، این مشاهدهء اولیه، چه بسا به تصویر سازی دلخراشی در ذهن منجر شود.
بحث رادیکالیسم، بنیادگرایی و تندروی را می باید از همین منظر نگاه کرد. آنچه که دکتر نوری علا با نگاه به کارکرد تعقلی انسان، با بار معنایی صفات، بررسی کرده و باز نموده بود، بی شک مبحثی بسیار قابل تأمل و باز بینی ی کاملاً بجا و به موقعی بود. اما چگونگی اینکه از درون نشانه های «یک» ایدئولوژی و یا «یک» دین و یا «یک» مکتب و حتی یک گفتمان، دیدگاه های رادیکال با نطفه ای «حرام» زاده می شوند و سپس «مشروعیت» و وجههء قانونی به «رفتار» رادیکال می دهند نیز خود دارای اهمیت است. مارکسیسم را امروزه نگاه کنیم: در امریکای جنوبی چه پرورانده است؟ در روسیه تزاری کارش به کجا کشیده و اما، در بستر فرهنگ های اروپایی چه شده - مادر «سوسیال دموکراسی» یا میوهء گرانبهای خرد انسانی.
رادیکالیسم اسلام افراطیون که در دهه های گذشته بر سراسر جهان ابرهای سیاه وحشت و نگرانی و طبعاً تمهیدات و تفضلات فراوانی را از سوی قربانیان این رادیکالیسم حاکم گردانیده است، تنها برخواسته از عملکرد راستین نشانه ها نیست. رادیکالیسمی که آقای روح الله خمینی بستر جامعهء ما را آماده آن دید و به جهانیان با نشانه های ذهنی «نجات و عزت مستضعفان» تزريق کرد، تنها به کارکرد زبان و نشانه ها اکتفا نمی کند. مکتب توفیق یافتهء خمینی، با تکیهء مدام بر «رحم»، «شفقت»، «تعالی انسان» و «آزادی انسان» هنوز هم دارد کار می کند. و از درون همین کلمات «نرم»، سخت جان ترین تندروهای تاریخ معاصر کشورمان در بین همهء اقشار، از «فیلسوف» گرفته تا لباس شخصی، برای خود نقش یافته اند و هویت ساخته اند. سخت جان و رادیکال، در این راستا که: این انقلاب بایستنی و شدنی و راستین «راست ها» بوده است و باید ادامه یابد تا «ثمر» نهایی دهد!
دیگر آنکه مفهوم «رفتار» در دنیای مدرن به چند دلیل از ویژگی و جایگاه انحصاری برخوردار است. رفتار را امروزه جدا از آنچه که در دهه های سی و چهل معنا می کردند - مکتب «رفتار گرایی»- می بینند. شاید مهم ترین چهره ای که امروز ما از رفتار در علم روانشناسی و آموزش در نظر می آوریم همانا «سر و کار داشتن» است. در زبان انگلیسی برای رفتار از کلمهء دیلینگ Dealing هم استفاده می کنند. این ناشی از آن رویکرد زندگی فردی و اجتماعی و جهانی می شود که همهء ما در حال «داد و ستد»، با هم عمل کردن، و با هم کار کردن هستیم. در جهان امروز بهترین سرمشق ها، که از درون همان فرهنگ های قدیم هم استنتاج شده اند، سخن از کار با یکدیگر و تحمل یکدیگر دارند. اما، متأسفانه، این پتانسیل و باور به همکاری و داد و ستد همیشه کارکرد ندارد و گاهی خود از یک رادیکالیسم پنهانی و عمیق خبر می دهد.
از این روست که می بینیم ایرانیانی که زمانی انقلابی و جان بر کف بودند، امروزه به محافظه کارانی سرخورده تبدیل شده اند و نام «اصلاح طلب» را بر خود گذاشته اند و خواهان دوری از رادیکالیسم به معنای «تندروی» هستند. و در این یأس پر ذرق و برق، مدام تحلیل های ناشدنی و برنامه های ناممکن را برای نجات «کشور» از حکومت اسلامی و مافیای قدرت ِ گروهی «رادیکال» بنام «اصول گرایان» ارائه می کنند. در حالیکه 16 سال است در برابر رادیکالیسم اصول گرایان مذهبی، امکان هیچ مانوری را نداشته اند.
می توان پرسيد که اگر، در بيان اصلاح طلبان، بستر جامعهء امروز ایران طاقت و پتانسیل حرکات رادیکال و نشانه های رادیکال و رفتار رادیکال را ندارد، چگونه است که تحمل این همه سختی و تبعیض و استبداد فزاینده را دارد؟! و آيا خود این «تز» زایندهء رفتار بسیار رادیکال در پس نشانه های تعامل و اصلاح نیست؟ از همین منظر می توان به تعامل و سازش غیر انسانی دهه های اخیر توسط غربیان و اروپاییان با رژیم حکومت اسلامی نیز نگاه کرد. آیا این رفتار سراسر کرنش و بازی «موش و گربه» از یک رادیکالیسم بی رحم نسبت به مردم کشور ما حکایت نمی کند؟
اما «ما» می توانیم نشانه های دیگری را برای مردم ایران ببینیم. از جمله اینکه حرکات انقلابی جامعهء اوکراین، که زایندهء انقلابات «مخملی» بود، دارد بطرف نشانه ای می رود که رادیکالیسم روس آن را می فهمد: انقلاب و رودرویی مستقیم و حتی جنگ.
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.