خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

«سکولاریسم خزنده» بر نطع نظام؟

امیرحسین آمویی

 جمعه 15 فروردين ماه 1393 ـ 4 ماه آوريل  2014

حضـور حـدود دو میلیـون روحـانی

به مناسبت های مختلف در مدارس

ایرنا، دهم فرودین سال 1393

گفتار زیر حدود چند ماه پیش آماده شده بود. کوشیده بودم از انتشار آن چشم بپوشم. خبر فوق و نیز فکر تربیت گویا ده میلیون قاری در ایران، و دیگر ملاحظات باعث شد که اقدام به ارسال این مطلب کنم. 

از آقای داریوش آشوری، پنج شش ماه پیش گفتاری در «بی بی سی» فارسی نمایش داده شد که ترجمۀ سخنرانی ایشان در دانشگاهی در کانادا در سال دو هزار و یازده بود.(١) اصل مطلب به زبان انگلیسی بوده و سه چهار سال پیش ظاهر گشت. متن مترجَم بی بی سی در جاهای دیگری هم نقل شده، از جمله در «پایگاه رسمی جنبش سکولار دموکراسی ایران»(2). خواندن آن ترجمۀ سرگیجه آور و نیز دیدگاه و نکته‌های مطرح شده در اصل مطلب باعث شد که سطور زیر نوشته شود تا غث و سمین آن گفتار در نظر آید، بویژه که ظاهراً کل نظام آموزشی ایران در حال تبدیل شدن به یک حوزۀ طلبگی سراسری است.

نخست خلاصه‌ای بازنوشته شده از گفتار اصلی:

«انقلاب اسلامی در ایران پدیده‌ای شوک‌آور و پیش‌بینی‌ناپذیر بود. این پدیده ظاهراً، به چشم ‌اندازهای جهانِ کاملاً سکولار شده‌ تاخته و آن را بی‌اعتبار کرده است. چگونه دستگاه حاکمهء‌ دینی ِ اساساً سنت‌گرا توانست با رادیکال‌ترین گروه‌ها و دیدگاه‌های انقلابی ادغام شود؟ چگونه بین دین ‌شیدایی و سکولاریسم همگرایی پیدا شد؟ آیا امکانی تاریخی برای وحدت ‌بخشی بین سکولاریسم و دین‌شیدایی وجود دارد؟ نهفته‌ترین نیروهای تاریخی که این پدیدۀ به ظاهر ناممکن را ممکن کرد، چه بود؟  دین ‌شیدایی نوعی آخرت ‌شناسی متافیزیکی است، ولی سکولاریسم نظری ضد‌متافیزیک است؛ همگرایی‌ بین دین شیدایی و سکولاریسم، زمانی رخ می‌دهد که طرفینِ متضاد گرفتار ِ مبارزهء بی‌رحمانه‌ برای کسب قدرت هستند. بلاغت یا سخنوری ایدئولوژیکی هم نقش مهمی در ادغامِ ایده‌های به ظاهر ناسازگار دارد. شکل معتدل دین ‌شیدایی و سکولاریسم، نسبت به یکدیگر تساهل و همزیستی دارند. اما دین ِ رادیکال به پرخاشگری می‌انجامد، در حالی که سکولاریسمِ رادیکال، مثلاً مارکسیسم، به آخرت ‌شناسیِ نیمه دینی روی می‌آورد.

«خمینی زمانی که به ایدهء حکومت اسلامی فکر می‌کرد و می‌نوشت، نه خودش و نه هیچ کس دیگر امکان تحقق رؤیای حکومت اسلامی را به مخیله راه نمی‌داد. اما بعد از قیام دینی که به تحریک او در 1342 بر پا شد و به تبعیدش انجامید، راهبرد بلاغی‌اش [یعنی فرمایش‌های سیاسی- مذهبی او] به سمت تبلیغ ِ ایدهء حکومت دینی سوق پیدا کرد. تلاش ‌های علی شریعتی هم برای تفسیر «ایدئولوژی» به منزلهء یک نیروی تاریخی ِ انقلابی، که زندگانی معنویِ بشری را ترویج می‌کرد به عنوان ایدئولوژی انقلابی روز، مؤثر بود. خمینی شریعت را به ابزاری صرف برای حفظ و اِعمال قدرت تقلیل داد و پس از کسب قدرت، برای حفظ قدرت اسلامی، مجمع تشخیص مصلحت را ایجاد کرد. روحانیان شیعه با ابزارهای مدرن و استفاده از خشونتِ انقلابی، خود را به صورت قدرت جدیدِ سیاسی و ایدئولوژیک  به جهان معرفی کردند که هدف اش، تغییر ایران و تغییر دو بارهء جهان است. از سوی دیگر، آنچه که سردمداران حکومت اسلامی می‌کنند، تحت فشار نیروهای مسلطِ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، حرکتی خزنده، دردناک و پرهزینه به سوی تحقق یک شکل سکولار و مدرن از دولت و جامعه در ایران است و علی‌رغم همه دینداریِ نمایشی ِ رژیم، عوارض جانبی ِ عملکردها و سبک ادارهء آن، به طور ناخودآگاه گام بزرگی است به سوی سکولاریزه‌شدنِ ذهنیت و رفتار اجتماعی ایرانیان. اسطوره ‌زدایی از تشیع برای شمار زیادی از پیروان آن، و تنزل تدریجی و دین‌زدایی ِ روحانیت در چشم‌ اکثریتِ مردم ایران، گواهی بر روند سکولاریزه شدن است»

 

1)

متن اصلی ترجمهء فارسی گفتار، که ظاهراً تقلید ناموفقی از شیوهء نگارش فارسی نویسنده است، در ورطهء بازی با کلمات و واژه ‌سازی ‌های دور از ذهن سقوط کرده‌، ناهموار و گاه نامفهوم و بدین لحاظ، و نیز از جوانب دیگر، واجد ارزش چندانی برای خوانندهء ایرانی نیست. ظاهراً معلوم نیست که مترجم یا مترجمان بی بی سی کیستند و با چه نیتی  این نوشتار را ترجمه کرده و نمایش داده‌اند. در مورد وفاداری متن ترجمه شدهء فارسی به متن اصلی انگلیسی، بنده از طریق تورینهء «آشوری دات ملکوت»، صفحۀ الکترونیک آقای آشوری با نام «جستار»، چند بار سؤال کردم، ولی تا این اواخر، یعنی پس از سه تا چهار ماه پاسخی دریافت نکرده بودم. چندی پیش دیدم که ایشان نوشته‌اند که از "زحمات" بی بی سی ممنون هستند(!) اما مقاله باید یک "بار دیگر" ترجمه شود. همچنان که روشن است، راقم ناگزیر بوده بخش‌هایی از متن فارسی را در مقایسه با متن انگلیسی بخواند و با برخی بی‌دقتی‌ها رو به رو شود. جالب این که درک مسائل مطرح شده در این مقاله از طریق متن انگلیسی بسا ساده‌تر و خواندن آن به زبان بیگانه مفیدتر است! اما اصل مطلب:

 

2)

چون مخاطبِ "گفتار" آقای آشوری فرد ایرانی نیست، یعنی مقاله برای بیگانه نوشته شده، از حد دادن اطلاعات ساده، و تا حدی مفید برای خوانندهء غیر ایرانی، فراتر نرفته و ملاحظات مبرم امروز جامعهء ایرانی را برای آگاهی از محیط گرداگرد خویش مغفول گذاشته است (ممکن است نویسنده چنین استدلال کند که خود را در چنان مقامی نمی‌بیند!) به بیان دیگر مقاله در حد تحلیل کلی در سطحی نسبتاً نازل درجا زده و کوششی برای ورود سنجیده به گذشته، حال و آیندهء ایران نکرده است.

می‌دانیم که مسائلی نظیر «اهمیت تئوری در زمان کنونی در شکل دادن به یک جنبش فراگیر سکولار دموکراتیک» و «کمک به انسجام و ائتلافِ عملیِ شاخه‌هایِ پراکندۀ جنبش سکولار دموکراسی» در ایران و، به طور کلی چنین موضوعاتی، اساساً در دایرۀ تفکر و افق انتظارات خوانندهء "غیر ایرانی" نمی‌گنجد. آن مقاله، نه صرفاً به لحاظ بیگانه بودن زبان اش برای خوانندهء ایرانی، که خواسته یا ناخواسته خوانندهء غیر ایرانی را در برابر خیال داشته و به پرسش‌های او پاسخ داده است. مثلاً، از همان آغاز، عبارت «انقلاب اسلامی در ایران در اواخر قرن بیستم...» و نیز کل پاراگراف اول تا ابتدای عنوان بعدی و کل مطالب آمده در زیر عنوان "این رخداد به غایت غیرمنتظره چگونه می‌توانست اتفاق افتد؟" همه آشکارا متن و نویسنده را پیوند زده است به خوانندۀ غیر ایرانی و ناآگاهی‌های او!

در همین قسمت، نویسنده اذعان می‌کند که «موضوع / مسألۀ اصلی "کنفرانس" [مترجم بی بی سی گفته است "سخنرانی"] ... ”عقب ‌نشینی [ارزش‌های] سکولار“ است، [و] بازتابِ این تشویشِ نهفته‌ در دنیای امروز [...] که در این دهه‌های اخیر اتفاقی دارد برای ما می‌افتد–  یعنی بنیادگراییِ دینی به ارزش‌های این‌جهانی حمله کرده است.» معلوم نیست که نویسنده چگونه با طرح مسأله‌ء «سکولاریسم خزنده»، که ظاهراً به نوعی ["نوعی" افزودۀ این قلم است] به پیشرفت سکولاریسم در ایران اشاره دارد، در کنفرانسی که هدف اصلی‌اش متضاد با موضوع مورد نظر نویسنده و در واقع «عقب نشینی سکولاریسم» است، شرکت و سخن‌رانی می‌کند! نویسنده که به حق از وحشت ناشی از تاختن اسلام انقلابی به ارزش‌های سکولار ناخشنود است، در پایان به طور شگفت‌آوری به این نتیجه می‌رسد که اقدامات سردمداران به شکلی به رشد سکولاریسم کمک می‌رساند! وی همچنین در جایی می‌پرسد که "آیا امکانی تاریخی برای وحدت ‌بخشی بین سکولاریسم و دین ‌شیدایی وجود دارد یا نه"!

گفتاری در این سطح، با آن ظاهر گویا آکادمیک اش، و با لفاظی خاصی که متن فارسی بی بی سی دارد، به نظر راقم، پیش از آن که هدفی حتی جهانی داشته و در پی راه چاره‌ای برای تحلیل و احیاناً حل معضل اوج گیری جنبش ضد سکولاریستی باشد، در مسیر دیگری هدایت شده است.

اما! در همین ارتباط مایلم توجه اندیشه‌ورزان جنبش سکولاردموکراسی و گرایش‌های مختلف آن را جلب کنم به این پرسش که انتشار گفتار آقای داريوش اشوری تا چه حد ممکن است بتواند در «جهت مثبت» و در مسیر «شکل‌گیری پویا» و «تحقق اهداف بالنده»‌ی سکولار دموکراسی حرکت کند؟ آیا این پرسش‌ نابجاست؟ چنان نوشته‌ای آیا هیچ گرهی از انبوه گره‌ها باز و چشم اپوزیسیون سردرگم ایرانی را برای به هم رساندن درکی بسامان و سازنده گشوده و احیاناً بیناتر می‌کند؟ آیا لجام گسیختگی در انتشار انبوه گیج‌ کننده و سرسام آور مطالب و تل عظیم نوشته‌ها، سخنرانی‌ها و برنامه‌هایی که هر روز بر سر خواننده آوار می‌شوند چشم‌ها را نمی‌بندد، گوش‌ها را کر نمی‌کند و مغزها را به دوار نمی‌اندازد!؟ آیا این گیج شدن به معنی تداوم وضع موجود و حتی بدتر شدن آن نیست؟

 

3)

آقای آشوری، در جایی از مقاله گفته‌اند «موضوع اصلی کنفرانس "عقب نشینی" ارزش‌های سکولار است»، اما در عین حال در تناقضی هم گرفتار آمده و افزوده‌اند که "این امر که حکومت ولایت فقیه ناچار است به ضروریات حکومتی توجه [کند] و تصمیمات مجمع تشخیص مصلحت را برتر از تصمیمات شورای نگهبان قرار دهد، [خود] نشانهء سکولاریسمی خزنده و پیش‌ رونده در درون رژیم اسلامی است!"

آقای آشوری در اواخر گفتار انگلیسی خویش می‌نویسد: «واقع ‌نگری سیاسی ِ پس از انقلاب، که در خدمت نخبگان حاکم است، اولویت را به مصلحتِ سیاسی و حفظِ قدرت با استفاده از هر وسیلهء قابل تصور می‌بخشد و همه رؤیاها و آمالِ ایدئالیستی و اتوپیایی پیش از انقلاب را به ابزار صرف تبلیغاتی تقلیل می‌دهد.» ظاهراً حفظ «قدرت» باید تفاوتی داشته باشد با حفظ «نظام». دیگر این که اساساً «ضد سکولاریسمِ» رژیم در همان «نظامِ ضد سکولار» ریشه دارد، نه در «قدرت»! "قدرت" بیش‌تر مقوله و مفهومی «سیاسی- مکانیکی» است، در حالی که "نظام" مفهومی وسیع‌تر و دارای ابعاد حقوقی، فکری، فرهنگی، روانی و اقتصادی هم هست. "قدرت" را می‌توان واگذارد و، در عین حال، نظام را حفظ کرد. لذا «حفظ قدرت» با «حفظ نظام» تفاوت بسیار و اختلاف ماهوی دارد. قدرت‌ها می‌روند و نظام‌ها باقی می‌مانند. آنچه که باید در این جا در کانون توجه عمیق قرار گیرد، همان «سرشت رژیم» و «مبنای حقوقی» نظام است که در «ساختار قانون اساسی»، یعنی مهم‌ترین سند قانونی- حقوقی- سیاسی آن، منعکس شده است، نه روش‌های به اصطلاح "سکولار" حفظ قدرت که گاه به سطح بربریتی ماقبل قرون وسطایی نزول می‌کند. آیا این درست است که آنان با ابزارها و روش‌های "واقعی"، بخوان سکولار، به قلع و قمع تفکر روشن علمی و سکولار اقدام کنند و ما اقدامات آنان را در مسیر ایجاد سکولاریسم یا سکولار دموکراسی بیانگاریم!؟

به نظر می‌رسد که داریوش آشوری گرفتار نوعی طرز تفکر و درک مکانیکی از «پویش و رشد آزادانهء تفکر سکولار» شده و «واقع گرایی دسپوتیک یا استبدادی» را با «روشن ‌اندیشی و روشن ‌بینی سکولار» که غیر خرافی و غیرعقیدتی است، یکسان انگاشته است. این درک نادرست از دینامیزمِ ریشه‌دار ِ رشد و «آگاهی ملی از مبانی قانونی، حقوقی و فرهنگی سکولاریسم» در حقیقت، اگر وداع با تفکر علمی نباشد، دست کم تقلیل آن است به سطح مفهومی منفی که جز به معنای «خصومت با دین و دین ‌ستیزیِ واکنشی» نیست! چنین درکی تصویری است بسیار نادرست و خطرناک که قبل از هرچیز عبارت است از تهدید جان و سلامت پیروان ادیان و عقاید مختلف و سپس تحدید و تهدید زندگی سالم و آزادانهء آنان در یک نظام «ضد دینی»؛ در حالی که «سکولار دموکراسی» نظامی ضد دینی "نیست!" و از همین روست که برداشت نویسندۀ سخنران بر ضد جریان سالم و اعتلای آگاهی و روشنگری به کار می‌افتد. روی خرافی این تصور را نیز در عقیده به ظهور "مهدی موعود" پس از پر شدن جهان از ظلم و ستم می‌بینیم که عملاً منجر می‌شود به انفعال و بی ‌تحرکی صاحب اندیشه برای تغییر وضع اجتماعی و یا بر عکس تخریب و ایجاد هرج و مرج عمدی به منظور تسهیل ظهور.

به همین دلیل، وی در ادامهء نقطه نظرات اش به نقطهء عطفی شگفت‌انگیز می‌رسد: «در میان ایرانیان "فرهیخته" که تلاش می‌کنند "جنبه‌های مثبت انقلاب اسلامی" [تأکیدها از من است] را ارزیابی کنند، قول رایجی هست که می‌گوید علی‌رغم همهء دینداریِ نمایشی(!) که رژیم دیکته می‌کند، عوارض جانبی ِ "عملکردها" و "سبک اداره"، "به طور ناخودآگاه گام بزرگی در سکولاریزه ‌شدنِ ذهنیت و رفتار اجتماعی ایرانیان" بوده است و به مطالبهء بیش‌تری برای دولت سکولار منجر می‌شود.»

دینداری نمایشی کار و حرفهء دین‌فروشان قلدر است و داستان اش در تاریخ‌ها آمده. اکنون می‌دانیم و اخیراً نیز در همین تارنمای «جنبش سکولار دموکراسی برای ایران» و در جاهای دیگر خوانده‌ایم که "سازمان اوقاف و امور خیریه رژیم از مدت‌ها پیش طرح تربیت یک میلیون – در متن خبر آمده ده تا پانزده میلیون!- حافظ قرآن تا پایان برنامهء پنجم در ایران را به دستور رهبر آغاز کرده است."(3) و مدارس ابتدایی در آستانهء تبدیل شدن به مواد خام برای تولید روزافزون نیرویی ضد سکولارند! نیز می‌دانیم که اکنون حدود دو میلیون روحانی در مدارس و مراکز آموزشی ایران مشغول به خرابکاری اند(4). آیا می‌توان این اقدامات را هم جزو اقدامات "سکولار" رژیم برای حفظ قدرت دانست؟ آیا چنین اقداماتی، که هم "واقعی" اند و هم هدفمند، برای حفظ نظام ضد سکولار نیست؟ و اگر هست چگونه می‌توان آن را در ردهء اقدامات سکولار مفید در جهت ایجاد یک نظام سکولار ارزیابی و طبقه‌بندی کرد!؟ آیا به نظر نمی‌رسد که نویسنده حتی در دام نوعی ماتریالیزم دیالکتیک رؤیایی سقوط کرده و تصوراتی ‌گریزان از سرشت و معنای حوادث به هم رسانیده است؟ آیا می توان با یک گیوتین «واقعی» که ابزاری غیردینی است و به اصطلاح "سکولار" خوانده می‌شود، سر از تن سکولاریسم جدا کنیم و آن را «گواهی بر روند سکولاریزه شدن در این کشور» بدانیم؟ آیا تسلط پانزده قرن اندیشهء دینی و استفاده از روش‌های واقعی حکومتی، توانسته است ذهنیت عمومی جامعهء ما را به سوی رویکرد سکولار رهنمون شود؟

از سوی دیگر، این قول نویسنده واقعاً کهنه است و امروز دیگر هر ایرانی روشن ‌اندیشی می‌داند که «دست کم تا کنون در ایران»، جز یک- دو دورۀ کوتاه، «ادا»های اخلاقی و بشر دوستانهء قبل از کسب قدرت با «اطوار» عملی بعد از کسب قدرت بسیار متفاوت بوده. پس گردنی واقعیات و الزامات حکومتی پس از «کسب قدرت»، به قدری قوی و ترسناک است که وعده‌ها و ایده‌آل‌های اخلاقی و آرمان‌ شهری رنگ می‌بازند، دین ورز ِ دروغ‌ پرداز، یا ایدئولوگ ِ یوتوپیست، مستبد خانمان برانداز می‌شود. شهوت قدرت‌ خواهی به توجیه اقداماتِ ضد بشریِ خود می‌پردازد و در دل مردم ترس می‌افکند از دشمن، و مدتی بعد نیز، خیره ‌سرانه و به میل خویش، از طریق وضع قوانین دلبخواه حتی نفـَس ِ ضعیف آزادی ‌خواهی را خفه و بر جسم و جان دوشیزۀ قانون ‌خواهی تجاوز می‌کند. ندای مردمداری و مردم نوازی می‌دهد و در همان حال نداهای مردم را آماج تیر نفرت‌انگیز تکبر و جنایت می‌کند. در همین ماجراست که ابزارهای دینی-تبلیغی برای تحمیق افراد و حفظ قدرت بیش‌تر جایشان را به ماشین‌، موتور و مسلسل‌‌های "سکولار مدرن" می‌دهند تا‌ نظام محفوظ بماند. در همین اواسط نیز گاه ملیجک‌ها و رقاصه‌های سیاسی‌کار بر و رویی نشان می‌دهند و کمری می‌چرخانند، مبادا که سقوط نظام به هدم منادیان دین و نظام منتهی شود.

 

۴)

نویسندۀ سخنران همچنین گفته است که "آن انقلاب قابل پیش‌بینی نبود"! اگر میل دارید که به ریشه‌ها و سابقهء نوعی تلفیق میان قدرت حکومتی و باور اسلامی در ایران پی ببرید باید به روزگاری بس کهن‌ به زمانی بیاندیشید که حزب یا خاندان عباسی مدعی خلافت اسلامی شد و حکومت خویش را حکومت "ظل‌الله فی الارضین" و "خلفاء الله" نام نهاد(5). در آن روزگار گروهی که بتوان آنان را روحانی نام نهاد وجود نداشت. روحانیان امروزی به ضرب تزویر دولت صفوی پیدا شدند. نکته این است که روح اسلامی تقریباً همیشه در کالبد قدرت حکومتی در ایران حضور داشت، هیچ قدرتی هم بدون ایدئولوژی که مبنای حقوقی- روانی آن را می‌سازد توان تداوم ندارد. نباید فراموش کرد که قدرت‌های سیاسی حتی بدترین نوع آن‌ها، ترجیح می‌دهند که بدون توسل به زور حکومت کنند، به همین دلیل است که ایدئولوژی یا دین در واقع صورت غیرمادی اِعمال زور و تضمینی برای تداوم آن است.

از پس ِ طلوع قدرت صفوی، و بعدها آشنایی تدریجی ایرانیان با اخبار تجدد در اروپا و علی‌الخصوص در "انگریز" و "نمسه" و "فرنگ" و حتی هند انگلیس، یعنی از زمان‌ هایی که "...بیگ" های دورهء صفوی و بعد عبداللطیف شوشتری، ابوطالب خان و ایلچی و میرزا صالح خان و غیره متوجه تفاوت‌های عمیق میان استبداد ایران اسلامی از یک سو و "قوانین آزادی اِنگـِلِش" و نظایر آن از سوی دیگر در اروپا می‌شدند، و، اندک اندک به آستانهء مشروطه می‌رسیدند، سید جمال اسدآبادی، و احتمالاً تنانی دیگر هم، که مأمور انگلیس و عضو فراماسونری بودند، در ایران، مصر، افعانستان و عثمانی فکر حکومت اسلامی را مطرح می‌کردند و جرگه‌هایی راه می‌انداختند. از همان سال‌هاست که شرقشناسان با دفتر و دستک‌ها و زبان‌های دانسته و آموختهء چند شاخه‌شان به قصد تحقیق در زمینه‌های گوناگون به سوی خاورمیانه و از جمله نجف و ایران راه افتادند و به تحقیق در باب "ایران و مسألۀ [چگونگی تسلط بر] ایران" و بعدها "روابط مالک و زارع" و بسیاری موضوعات سیاسی دیگر ‌پرداختند. از نظر آنان یگانه سد راه و مانع نفوذ روسیه به منطقهء نفت‌ خیز جنوب همانا گسترش اسلام و مهم‌تر از آن "ایجاد دولت اسلامی" بود(6) و همچنان هم هست. پژوهشگران خطهء خفته، البته نتوانند به مدارک مستقیم آن دست یابند. نگرش استناد جویانه و چنین توقعی در تمامی موارد "گاه" در تحلیل تاریخی راه به جایی ندارد جز به سیاهچال خوش‌خیالی. خوابِ - دیگر باید گفت چهل سالهء - اپوزیسیون فعلی تعبیرش چیست؟

اگر واقعاً قصد نویسنده این بوده باشد که بگوید آنچه را که در متن انگلیسی گفته است، آن گاه بد نیست اشاره شود که تقریباً تمامی مطالب وی به جز چند پاراگراف آخرش زاید است! کاش نویسنده می‌توانست زایش سکولاریسم را در جریان تاریخ ایران، به مثابه واکنشی نسبت به تفکر مذهبی، پی‌جویی و خواننده را مدیون خود کند، مخصوصاً که «نگاهی به عرفان و رندی در شعر حافظ» انداخته و اثری با این عنوان به نگارش در آورده است. پی‌جویی و پیام‌آوری نطفه‌های تفکر سکولار خام، دست کم در وجه فلسفی و نیز در آموزه‌های مربوط به رفتار فردی در ایران و بازتاب آن در ادبیات فارسی، شایستهء توجه فراوان و در زمینهء شکل گیری جنبش سکولار دموکراسی حائز اهمیت برجسته است. اما آنچه که ما باید در تحت عنوان پیدایش و رشد سکولاریسم در ایران مورد توجه قرار دهیم، نباید چیزی باشد جز «حرکت آگاهانه»ی روشنفکران، احزاب و اقشار گوناگون مردم برای تحقق بخشیدن به خواست‌های برحق و نوین خویش- نه توجه به روش‌های خشونت‌آمیز رژیم برای حفظ قدرت یا رژیم. این که ما تصور کنیم رژیمی ممکن است بتواند از طریق توسل به روش‌های واقعی اعمال قدرت در مسیر ایجاد یک نظام سکولار و احیاناً تحقق بخشیدن به آن، حرکت کند، خیالیست به شدت دور از واقعگرایی علمی. افراط دینی، مادر افراط ضد دینی است، نه سکولاریسم.

 

5)

از دیگر سو، گاه گفتار مذکور در دام ابراز نظرهای نامعقول و نامقبول افتاده و نشان داده است که بر پایهء بی‌توجهی به تاریخ ایران یا فراموش ‌کاری به نگارش در آمده است. مثلاً، می‌گوید:

«چگونه این رخدادِ کاملا "غیرمنتظره" [یعنی انقلاب اسلامی سال پنجاه و هفت] توانست اتفاق بیافتد؟ چگونه یک دستگاه غالب اساساً دینیِ سنت‌گرا، که معمولاً منتقدان اش آن را به شدت محافظه ‌کار می‌دانند، توانست "دیدگاه‌های رادیکالِ انقلابیِ سکولار" و تجربه‌های دوران مدرن را جذب کند؟ "چگونه اسلام، انقلابی شد" و "انقلاب ”اسلامی“"؟ آیا امکانی تاریخی برای "وحدت‌بخشی بین سکولاریسم و دین‌شیدایی" وجود دارد؟»(7)

حتی طرح این پرسش که «آیا امکانی تاریخی برای "وحدت‌بخشی بین "سکولاریسم" و "دین‌شیدایی" وجود دارد؟» خود گمراه کننده است؛ اما مسلم است که «انقلاب» نه تنها "غیرمنتظره" نبود بل که قابل پیش‌بینی هم بود و پیش بینی هم شده بود. بسیاری از ما، و دیگرانی پیش‌تر از ما، یعنی دشمنان خارجی و کهنه کارما، می‌دانستند، و بسیاری از ما نیز می دانستیم که توفانی سیاسی در راه است.

آن اواخر، روشنفکرانی که رؤیاهای سوسیالیستی و یوتوپیایی مخیله‌شان را پر کرده بود، البته تصور می کردند که «شاه» (یعنی قدرت وابسته به امپریالیزم یا سرمایه داری وابسته) سرنگون، و نوعی سوسیالیزم (مارکسیستی یا توحیدی) به شیوه‌ای انقلابی با اتخاذ مشی مسلحانه، یا روش‌های دیگر شاید، به جایش خواهد نشست. مسلم بود که کهنه کارهای سوی دیگر عالم سیاست در اندیشهء دیگری بودند: برای آنان بهترین راهِ تار و مار کردنِ "فکر ترقی" و "استقلال" و بویژه "دموکراسی"، چیزی نبود جز ایجاد رژیمی فناتیک که بتواند سوسیالیزم و دموکراسی را ریشه کن کند و این حرکت را نیز  به نیروی عظیم کسانی که با جمجمه‌های خونین در عالم اوهام و خرافه سیر می‌کنند، و به آن فناتیزم ریشه دار رکاب داده‌اند، به ثمر برساند. آتشی بر ریشهء هر نوع تفکر سکولار و مترقی؛ یعنی راه حل قطعی ایجاد ثبات و امنیت برای چاه‌ها و لوله‌ها. برای آنان قلع و قمع روشنفکران و افراد وابسته به احزاب و گروه‌های مترقی لازم بود، اما به دست کسانی که از آنِ خودِ آنان بودند و سیاستی که جز خواست خود آنان نبود. قتل عام خویش به دست خویش و از طریق صندوق رأی به اصطلاح دموکراتیک! پیش از آن هم حتی به شاه فهمانده شده بود که دین سد نیرومندی است در برابر کمونیزم . می‌بایست چشمهء ‌هر نوع اندیشهء روشن در ایران خشک و نفت آن به خارج جاری شود.

البته، این که مجموعهء نیروهای درونی و بیرونی ِ اثرگذار بر نظام درونی می‌رفت تا، در تحت تأثیر جنون رژیمِ بریده از عقل، با برکناری، حبس و اعدام روشنفکران سکولار، و تعطیل قلم و احزاب و از طریق تولید انبوه طلبه و مسجد، در دورهء پهلوی دوم، و نیز بروز طیف‌های خوش‌خیال انقلابی- اصلاحی-مذهبی، و سپس حمایت این‌ها از خمینی، انقلابی را در زهدان دهه‌های پیش از بهمن پرورش دهد، در میان کسانی که ساده لوحان روشنفکری سکولار بودند، به سادگی قابل تشخیص نبود! با این وجود بودند کسانی که می‌دانستند و ساکت بودند و یا می‌گفتند و غالباً صداهاشان شنیده نمی‌شد. آقای خمینی خود در ضمن شاهکارهای فرمایشی خود چه‌ها که نگفته بود. در همان گیرودار روزهای اول انقلاب حتی جزواتی که مربوط به منبرهای او و از جمله در مورد ممنوعیت حق رأی زنان در سال‌های اول دههء چهل بود پخش شده بود. آقای خمینی را البته در حوالی انقلاب بیش از آن که لمپن‌های سینه چاک خیابانی و دار و دسته‌های الوات تکایا بشناسند، آل احمدها، بازرگان‌ها، شریعتی‌ها، بنی‌صدرها، یزدی‌ها و توده‌ای‌ها و محافل نزدیک به سلطنت ‌خواهان و بسیاری از اساتید و معلمان و کارمندان با سابقه و باتجربهء ادارات می‌شناختند و به یاد داشتند و با آثار و افعال اش آشنا بودند. همان مقاله که در اطلاعات هفدهم دی پنجاه و شش به چاپ رسید از "ارتجاع سیاه" نام برده بود و به خنثی شدن توطئه اشاره کرده بود. این قول نویسنده که می‌گوید: «انقلاب اسلامی در ایران در اواخر قرن بیستم، پدیده‌ای شوک‌آور و پیش ‌بینی ‌ناپذیر در بافتار تاریخ مدرن بود" تا چه حد از خون و جنس آگاهی از تاریخ ایران است؟ و چرا وی چنین اظهار نظری می‌کند؟ اگرچه در عبارت منقول به "تاریخ مدرن" اشاره شده، اما آیا نویسنده توجه کرده است که ایرانیان از همان آغاز شکل گیری قیام ابومسلم خراسانی در به قدرت رساندن خاندان عباسی در واقع با انقلابی اسلامی به سبکی ایرانی آشنا و اخت بوده‌اند(۸)؟ آیا به طیف وسیعی از جنبش‌های سیاسی علوی و مرعشی و سربداری و سر انجام صفوی توجه کرده است؟ آیا هیچ توجه کرده است که انقلاب مشروطه در واقع آمیخته‌ای از اندیشهء اسلامی و تفکر نو (سکولار) بوده و رهبران روحانی مسلمان را در خط مقدم فکری خود داشته و منورالفکران اش افکار خود را در لابلای آیات قرآنی پیچیده‌اند(۹)؟ وجود هرگونه حرکت رادیکال سیاسی اسلامی قبل از جنبش بهمن، قاعدتاً باید نوعی پیش‌آگهی برای وقوع نظایر آن باشد. از این‌ها گذشته مگر احمد کسروی نگفته بود که «ما یک حکومت به این آخوندها بدهکاریم.»(١۰) شما که حتی خود به قیام سال‌های اول دههء چهل توسط همین آقای خمینی اشاره کرده‌اید. آیا ما باید پریشان فکری‌ و گسیختگی در افکار خود را این گونه توجیه کنیم که انقلاب اسلامی «پدیده‌ای» بود «شوک‌آور» و «پیش‌ بینی ‌ناپذیر»؟ مهم‌تر از همهء این‌ها این که انقلاب اسلامی درست در برابر چشمان ما ریشه دوانید و رشد کرد، در کوچه‌ها و خیابان‌های ما، حتی در خانه‌های ما، و بدتر از همه در دانشگاه‌های ما و در میان اساتید ما، و هزاران بدتر، از مرکب سیاه قلم افرادی مثل آل احمد، شریعتی، فردید، شایگان و نظایرشان جان گرفت و سکولارهای ما، چپ‌های ما، پادشاهی خواهان ما قادر نبودند «گذشته را به یاد آورند»، و به ماهیت آن تحولات آگاهی یابند. جناب آشوری ظاهراً دیگرانی بودند که این انقلاب را به خوبی پیش‌بینی و شاید اصلاً طراحی کرده و در آرزویش بودند! دانشجویان لچک به سر را در فاصلهء دههء قبل از انقلاب به خاطر آورید که مثل قارچ از زمین دانشگاه می‌روییدند! حسینیه ارشاد یادتان هست؟ اراجیف شریعتی؟ نوشته‌های آقای مطهری و بازرگان! طیف‌های دیگر، سخنرانی‌های حضرات در مساجد! حتی در زندان هم برخی از آقایان برای ایجاد حکومت اسلامی تبلیغ کرده بودند. 

گفته اند که «ریشه‌یابی‌هایِ این رخداد یا مبتنی [است] بر شیوه‌ی دیکتاتوری و کنش‌های نادرستِ شاه [...]، همراه با نقشی که قدرت‌های غربی، به‌ویژه ایالات متحده بازی کردند، و یا [متمرکز است] بر حضور و نقش سیاسیِ شیعه‌گری و روحانیت در تاریخ ایران.» خوب، همان طور که خود ایشان هم گفته اند، هر دو عامل در اینجا دخالت داشتند. شاه از یک سو تمامی روشنفکران و جنبش‌های چپ و اپوزیسیون سکولار را سرکوب کرد و خلائی از تفکر سکولار دموکرات سیاسی ایجاد نمود و، از سوی دیگر، با باز گذاشتن دست بسیاری در ساخت و ساز مساجد و مدارس مذهبی و کنترل آن‌ها توسط روحانیان، همان خلاء را با ملات منحط  دروغ و خرافه پر نمود و دل‌های پاک مردمی مظلوم را به بازی گرفت و به انقلابی سیاه واداشت. آقایان بالای منبر می‌رفتند روضهء سیاسی می‌خواندند، ساواک هم کار زیادی به آن‌ها نداشت! عمدتاً یا دستگیر نمی‌شدند و یا اگر می‌شدند، وضع شان با دیگر زندانیان تفاوت داشت.

نکتۀ اصلی اینجاست: آیا یک تحلیل سیاسی روبنایی صرف می‌تواند در کشف و روشن‌ بینی ِ ریشه‌های این انقلاب بسنده کند؟ در تحلیل ریشه‌های انقلاب باید به زیرساخت‌ها و زیربناها توجه کرد و "زایمان سنتز" را در ملتقای برخورد دو نیروی متضاد تاریخی- طبقاتی جست. اما، در عین حال، باید به روانشناسی سرکوب و استبداد هم توجه کرد، به سمت گیری و مسیر نیروهایی که، در جو استبداد و سرکوب، نظام خاصی از دستگاه دینامیک سیاسی- اجتماعی ایجاد می‌کنند. در حقیقت، دین عنصر غالب فکری و آرمانی شده بود و استبداد راه را بر تفکر سکولار بسته بود.

نویسنده، در تحلیل به اصطلاح مادی خود، به عوامل «وجودی» یا «مادی» انقلاب اشاره کرده‌ است؛ درست. به پس زمینهء دینی هم اشاره نموده‌؛ درست! ولی باید به عوامل «ناموجود» یا عوامل «غایب معنوی» هم اشاره می‌شد! در چهارچوب مختصات زندگی ما، عدم وجود یک فکر، به معنای وجود علتی است برای موجودیت فکری دیگر! عالِمی که شک نمی‌کند، عاقلی است که عقل نمی‌ورزد! پیچیده نیست. چون فکری نیست، نتیجه‌ نیستی است؛ نیروی خلاقیتی نیست. این جانمایهء شوربختی ماست. و تا زمانی که ما در خوابی- که دیگر کارش به مرگ کشیده - اندریم ، در بر پاشنه ای بدتر از این نیز خواهد گشت.

 

پانوشت‌ها

1. http://www.bbc.co.uk/persian/blogs/2013/11/131113_l44_nazeran_ashouri_anniversarysecularism.shtml

2. http://isdmovement.com/2013/11/111613.Dariush-Ashuri-Creeping-secularism.htm

3. http://www.rasanews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=137093

4. نگاه کنید به تارنمای « اخبار روز» و

 http://www.irna.ir/fa/News/81102916/

کد خبر: 81102916 ـ 3926059 ایرنا ـ تاریخ خبر: 10/01/1393 خبر مربوط به حجت الاسلام و المسلمین مجتبی ملکی.

5-  بارتولد: خلیفه و سلطان، صفحهء هفده؛ از جمله جایی که می گوید مأمون بر روی سکه ها خودش را رسماً "خلیفة‌الله" نامید.

6-  گویا لمبتون گفته بود: "فقط بازار!" باید بدانیم که بازار نمایندهء کوتاه فکری خرده بورژوایی سنتی بود؛ بستر فاشیزم مذهبی بود و سهم امام می‌داد. بازار به تنها چیزی که نمی‌اندیشید تولید ملی بود. همان که در حجرهء خود بنشیند و جنس اش را بفروشد برایش کافی بود. بازار تا قولنج سیاسی می کرد، راه اش را می‌کشید و می‌رفت نزد امام جماعت مسجد و یا مرجع تقلیدش. همین کلید حل قضیه ایران بود: تضمین جریان نفت از خلیج به غرب. همچنین بدک نیست که مخصوصاً به « آنچه گذشت ِ» عبدالهادی حائری رجوع کنید که سندی است در باب نفوذ عوامل غرب در میان روحانیت.

7- ترجمهء ظاهراً نزدیکترش به متن انگلیسی باید چنین باشد: «چگونه این رخدادِ کاملا "غیرمنتظره" توانست اتفاق بیافتد؟ چگونه یک نهاد اساساً دینی ِ سنت‌گرا، که معمولاً منتقدان اش آن را به شدت محافظه‌کار می‌دانند، توانست "دیدگاه‌های رادیکالِ انقلابیِ سکولار" و تجربه‌های دوران مدرن را جذب کند؟ "چگونه اسلام، انقلابی شد" و "انقلاب ”اسلامی“"؟ آیا امکانی تاریخی برای "وحدت‌بخشی بین سکولاریسم و دین ‌شیدایی" وجود دارد؟»

8-  در مورد انتظار مردم برای یک انقلاب اسلامی و حل مسائل اجتماعی آنها نگاه کنید به پطروشفسکی، اسلام در ایران، فصل سیزدهم، ترجمهء کریم کشاورز، متن فارسی و نیز متن انگلیسی.

9- در این مورد نگاه کنید به آثار متعدد دورهء مشروطیت، مثل رسالهء «یک کلمه» اثر میرزا یوسف خان مستشار الدوله و دیگران و نیز ماشالله آجودانی: مشروطهء ایرانی.

10- گفتاوردی از کسروی: «ما یک حکومت به آخوندها بدهکاریم. یعنی باید قدرت سیاسی به دست روحانیون بیفتد تا بعد ملت ایران دیگر دل از شعائر خرافه آمیز در قالب تشیع صفوی بر کند.» (امین، سید حسن. «زندگی و کارهای احمد کسروی». حافظ (تهران: مجموعه زبان و ادبیات) بهمن، ش. 78 (1389): 20 تا 24. بایگانی ‌شده از نسخهٔ اصلی در 20 فوریهء 2013. بازبینی ‌شده در 2.

 

نظر خوانندگان

 

 

محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:

توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.

کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.

 

بازگشت به خانه