|
|
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
پیام طبرزدی: خشم بزرگ از پرهیز بزرگ!
محسن ذاکری
کشور ما پس از سی و پنج سال همچنان در شرایط «ویژه ای» بسر می برد. استبداد مسلح شده به خرافات مذهبی و ادعای صریح ارتباط با عالم غیب، فقر و مشکلات اقتصادی و فساد اداری که بسوی نابودی طبقهء متوسط حرکت می کنند و فحشا و اعتیاد از مصیبت های آشکار آنها هستند. رواج و تشویق «خشونت» در همهء سطوح روابط انسانی، و حتی انسان و حیوان، بیکاری و بی سرانجامی تلاش های معاشی و تحصیلی مردم، تبعیض های چند رویه و چند وجهه که متوجه همهء اقلیت های کشورمان می باشد، تبعیض ها و نابرابری های اجتماعی بسیاری که متوجه زنان ایرانی هستند، مدارسی که مورد هجوم فرهنگ اجباری و ضد مدرن جمهوری اسلامی قرار دارند، انزوای ایران و مردم این کشور از و در میان کشورهای مدرن جهان و از این دست نقش های کریه را بر «تابلویی» از دوران جاری کشورمان بسیار می توان دید.
تازه شویم!
شکایه ها تازه آغاز می گردند. مقالهء درد آگین مهندس حشمت الله طبرزدی از درون زندان، برگ تازه ای از این شکایه ها ست؛ شکایه هایی که شکوه های بلند از شکند امید ها و لبخند ها دارند و از تالاب اشگ ها می گویند. ای کاش «من» کور وکر و لال می بودم و نمی توانستم هنوز پیش بینی کنم چه در انتظار کشورمان است. ای کاش «من» را جنون دست می داد و این حرمان سخت جان و اندوه طویل با هم می سوختند. اما اینطور نیست! و می توان دید که اگر این رژیم بماند دیگر زمان زیادی نمانده است که کشور «گل و بلبل» به دشت زاغ های سیاه مبدل شود. باید با زبان «تشبث» به روی کسانی باز نگرم که در ماه های گذشته سخت کوشیدند تا بار دیگر نیز «امیدواران» «خوش باوران باشند». اما بیهوده بود. شکوه نامهء طبر زدی این بار فرق داشت. برای آنانکه این «جرأت» و «رشادت» و «غیرت» را در خود بیابند، این نامه، شاه جمله ای داشت: «این سرنوشت اقوام و ملت هایی است که بر زمین نشسته و نگاه خود را به دست زندانبانان خود دوخته و از آنها گدایی ترحم و گشودن کلید های اسیری و فقر و بیچارگی دارند»(1).
او دیگر نمی گوید که: «این باغ آفت زده اما، هنوز برگ و شکوفه و باری دارد. در ایران حیات ادامه دارد. زندگی روزمرهء بخش زیادی از مردم ایران، با همهء مصیبت ها و مشکلات عدیده و آنچه که برازندهء مردم نیست، می گذرد. اشک ها و لبخند ها در سرزمین گل و بلبل با هم می روند و مدام، لبخند ها بس زمینگیر و خسته از قافلهء زندگی باز می مانند.» نه! من دیگر این فحوی و نسیم را در قلم طبرزدی، مردی که هنوز دوست اش دارم و امیدوارم برای همیشه دوست اش داشته باشیم و در دل هایمان سپید بماند، نمی یابم. او می گوید آب و خاکی و ملکی خراب را به دامان خواهیم داشت اگر این روزگار ادامه یابد. او بس نگران است!
می گویند و می بینیم که مردم ما از بحث های «سیاسی» دوری می کنند و به یک «بی تفاوتی» سیاسی مزمن و واگیردار دچار گشته اند. این مردم زمانی ادعای «سیاسی» بودن می کردند. دانشجوهای سهمیه ای، که از جمهوری اسلامی ایران به اروپا برای تحصیل می آمدندف می گفتند: «جوانان اروپایی در مقابل جوانان کشور ما بسیار سطحی هستند و ابداً جهان بینی سیاسی ندارند.» سر هر کوچه و گذری گفت و شنودهای سیاسی که براحتی به جدل های سیاسی و سپس دعواهای سیاسی تبدیل می شد یافت می شد. سال ها گذشت و مردم از سیاست «دور» شدند. دیگر نمی خواستند بحث سیاسی کنند. نمی خواستند بدانند. نمی خواستند پیش بینی کنند. نمی خواستند امید داشته باشند. مردم کوچه و گذر سر بزیر شدند. آرام شدند و بدون «جهان بینی سیاسی» و شعور سیاسی «بالا» به راه خود ادامه دادند و به خم کوچه پیچیدند و به لای درب و درون اتاق، تا همسر و فرزند خود را در کنار داشته باشند. آرام آرام، همسران و اعضاء خانواده ها پیش از مهمانی ها شرط و شروط گذاشتند که با ديگران «بحث سیاسی» نکنند. جوانان و جفت های جوان نیز قرار گذشتند بجای بحث سیاسی به گفت و شنود های فرهنگی و ادبی و فلسفی بپردازند. این ها البته رویهء جریان است. آنچه در ذهن انسان ها، روی بال های ثانیه ها و دقایق و ساعات، می گذرد تا آنان به نتایج و مکانیزم های تازه دست بیابند، کار یک برگه و یک رساله و یک کتاب نیست؛ کار هزاران هنرمند و اندیشمند و روانشناس است تا در فضایی آزاد و و با جان هایی «شنوا»، باز گویند آنچه را بر ساختار های اندیشه مردم ما گذشته است. مردمی که با روان و جان فشانی به استقبال «خشم بزرگ سیاسی» رفتند به آسانی به «پرهیز سیاسی بزرگ» نرسیده اند. و اینک باز آقای زیباکلام از این دم می زند که شعور سیاسی مردم ایران در اوج است و خاتمی و هاشمی و نوهء خمینی سرداران دموکراسی طلبی شده اند یا باید بشوند یا هستند و نمی دانند و خلاصه از این دست نظریه پردازی ها که برای من کوچ نشین غریب است!(2)
حرف کهنه یا نو
با این وصف، من به این نکته باور یافته ام که تا وقتی اقتدارگرایان فعلی بر سر کارند، ما از آنچه که در اندیشهء مردم می گذرد هرگز آگاهی حتی نسبی هم نخواهیم داشت. هیچگاه نمی توان فهمید آیا دوری مردم از گفت و شنود های سیاسی دلیل بر «بی تفاوتی» آنها نسبت به اوضاع سیاسی-اجتماعی است و یا نشان از «دانستن و دریافتن» دیگری دارد. گاهی فکر می کنم بینش سیاسی ایرانیان درونمرز و برونمرز و روز ِ کنش این بینش، دور نیست و این خورشید سر می زند. گاهی! و بندرت! و در کنار این فکر، این تأمل، که تفاوت بین «شناخت» و «بد شناختی» باید برای مردم جهان امروز تنها و تنها به باریکی مویی باشد و بس، هنوز پا برجا ست.
من در فنلاند بیش از یک چهارم قرن زیسته ام. می گویند پس از ژاپنی ها، فنلاندی بیشترین سطح مطالعه را در بین مردم جهان دارند. مردم فنلاند بسیار می دانند و بسیار می خوانند. اما همین مردم در اوقات روزمره و مهمانی ها و تعطیلات نیز بسیار کم دربارهء «سیاست» صحبت می کنند. هر چند «وضع هوا» و «سیاست» از مقوله های رایج گفت و شنود های مردان فنلاندی اند که مورد طعنه و نیشخند زنان فنلاندی قرار می گیرند، اما، این بحث های سیاسی، که هرگز به «جدل» های سیاسی نمی انجامند، بیشتر دارای دو محورند: نخست باز گویی وعده های بی عمل ماندهء سیاسیون، و دوم زیر رادیکال بردن سیاستمدران شان از ديدگاه «اخلاق سیاسی». از سوی دیگر هم، هنوز در همین جامعه، کسی از کسی نمی پرسد: «عضو کدام حزب هستی؟» این پرسش به بیانی زیر پا نهادن «اخلاق سیاسی» نهادینه شده در جامعه است. پس، با توجه به همین نگاه موجز من، بنا به تجربهء یک ربع قرن زندگی در فنلاند، اگر قابل اعتماد شما خوانندهء گرامی افتد، آیا می توان گفت که مردم فنلاند مردمی بی تفاوت به سیاست اند، زیرا سیاست را «شوخی» می پندارند، در برابر آن کاهلی می کنند، و موضع سیاسی خود را هم برملا نمی سازند؟! آیا براستی اینچنین است؟ کشوری که مبانی دموکراسی و سوسیالیستی آن جزو محکم ترین ها در اروپا است و از زمان ورود به اتحادیهء اروپا از وجهه و جایگاه سیاسی و دیپلماتیک مهمی برخوردار شده است، و سال هاست در مرزی طولانی با روسیه به اتخاذ سیاستی با روس ها دست یازیده است که هنری کیسینجر نیز همین اواخر در کنار مسائل کریمه و اوکراین، آن را مورد تمجید و دور اندیشی قرار داد؛ آیا این کشور از مردمی کاهل نسبت به سیاست بهره می برد؟
نه! اینطور نیست. سطح معلومات عمومی و نگاه پویا و جویندهء مردم فنلاند به تاریخ جهان و سیاست و مبانی حقوق بشر آنقدر بالا ست که نمی توانند در امور سیاسی بی تفاوت باشند. پس این راحتی خیال از کجا آب می خورد؟ آیا سیاستمداران فنلاند تا این حد بی ایراد و پاک دامن هستند؟ آیا سیاستمداران فنلاند از جنس «وطن پرستانی» نادر و کمیاب هستند؟ باید بگویم: نه!، سیاستمداران فنلاند هم از جنس انسان های سیاسی دوران ما هستند و در بین آنها بد و خوب «در هم» است. اما ـ همهء نکته در اين است که ـ این مردم هستند که خوب ها را «دست چین» می کنند و همچون شیرانی ژیان در پس «خطوط قرمز» قلمروی خود آماده دریدن سیاستمدارانی هستند که «بدی» و «نادرستی» را بیازمایند. جان کلام اینجاست که شرایط سیاسی فنلاند به مردم فنلاند انگیزه و دلیلی برای پیراهن پاره کردن و جوش آوردن در قبال یکدیگر نمی دهد. آن که یقه اش را باید چسبید و به زیر کشاندش، مرد و زن کوچه نیست، بلکه «او» است که در تالارهای سیاسی قبول جایگاه «خدمتگزاری» را کرده است. این مردم نیازی به «برابر شدن» حساب هایشان در مهمانی ها و تاکسی ها ندارند و شوقی هم به برد و باخت های جدلی برای دیدگاه سیاسی شان نمی یابند. زیرا این مردم در احزاب «شان» آرامِ دل می یابند. این مردم از راه سازماندهی و سرمایه گذاری و گفتمان سازی های احزاب شان و سندیکاهایشان و انجمن هایشان «هستند»، «انسانند»، «قابل احترام اند» و «ولی نعمت آب و خاک شان».
شکیبایی و پرهیز؟
ما چطور؟ کجا و چه چیز خط قرمز مردم ماست؟ حجاب اجباری، رادیو و روزنامه های اجباری، رحمت حاکم شرع، خلخالی، ترس و وحشتی که پر ِ قنداق همهء لذت ها و آزادی های اجتماعی مردم شدند و هستند، اعدام های هزار هزار مخالفین و جوانان، جنگی که می شد به غرامت گیری بیانجامد اما هشت ساله شد و به جام زهر نشست، زنانی که باختند و باختند تا مردان صاحب همه چیز آنان شوند، فقر و فحشا و باتلاق های سیاه برای باغ های فرهنگ و اخلاق، تبعیض فراگیر و بی شرمانه در قبال اقلیت ها و مردمان ایران، سنگسارها و تریلی های اعدام بر سر گذرهای عمومی، وعده های کرم خوردهء اصلاح طلبان، به حصر بردن و شکنجه ء روزانهء سه «رهبر» خوانده شدهء مردم «سبز»، دروغ ها و توهین های آمده از جانب بی حرمت و شرافتی چون احمدی نژاد بر سر و روی ملت - و نه امت!، پنبه دانهء سلاح اتمی تا آنجا که حتی خواب مردم به کابوس فردا تبدیل شود، فساد مالی و اداری و قضایی نادیده در تاریخ این ملت و اینک، «کلید» نجات حسن روحانی، که خود مهندس طبر زدی هم بزودی آن را زنگ زده دیده و به گوشه ای پرتاب خواهد کرد؟
آنانکه، به وزیر علوم این «کلید دار» دل بسته بودند، آنانکه به رنگ سیاه نفت بر چهره های رنگباخته باور داشتند، آنانکه به یکسو کردن جبهه ء مبارزه در داخل کشور «شور» سراییدند، آنانکه به عقب نشاندن گام به گام «رژیم جمهوری اسلامی» همت گمارده اند و آنانکه منتظر هستند تا اروپا و آمریکا به کمک بیایند، همهء آنهاف و ما نیز، با هم همچنان چند سالی را شاهد خواهیم بود.
1. http://isdmovement.com/2014/05/051214/051214.Heshmat-Tabarzadi-Our-country-is-devastated.htm
2. http://news.gooya.com/politics/archives/2014/05/179735.php
نظر خوانندگان
محل ارسال نظر در مورد اين مطلب:
توجه: اگر عنوان اين مقاله را در جدول زير وارد نکنيد، ما نخوهيم دانست که راجع به کدام مطلب اظهار نظر کرده ايد.
کافی است تيتر را کپی کرده و در محل مربوطه وارد کنيد.