تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ در نخستين کنگرهء سکولار های ايران -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه |
خانه | آرشيو کلی مقالات | فهرست نويسندگان | آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت | جستجو | گنجينهء سکولاريسم نو |
|
نكند نظرمان نسبت به سكولاريسم هم عوض شود؟
در ايران معاصر كسانى كه در كار سياست بوده اند، در طول سال هاى فعاليت شان، دست به عمليات محير العقولى زده اند. علت آن هم، چرخش هايى بوده كه در حكومت ها رخ مى داده است. حالا چرخش حكومت چه ربطى دارد به آن چه انسان در سر دارد، توضيح اش چندان سخت نيست و مى توان آن را در سه كلمه خلاصه كرد: زندان، شكنجه، اعدام!
هر يك از اين سه، مى تواند آدم لال را هم به سخن گفتن وا دارد. حكومت هاى ايران معمولاً يا سر از بدن انسان جدا مى كرده اند، يا تلاش داشتند محتواى سر را در حالى كه بر روى بدن قرار داشته با ضربات حساب شده تغيير دهند.
مثلا فرد در بچگى احساس مى كرده است كه مذهبى ست. رسيده به كلاس هشتم دبيرستان، چند نفر از دوستان به صورت پنهان از كسانى به نام چريك هاى فدايى حرف مى زده اند. بچه ى مربوطه به اين دوستان يواش يواش نزديك مى شود و بعد از چند ماه تبديل به كمونيستى دو آتشه مى گردد. بعد، انقلاب شكوهمند اسلامى به وقوع مى پيوندد و بچهْ كه اكنون بزرگ شده، احساس مى كند كمونيستى ست كه مى تواند با مذهب ضدامپرياليستى امام خمينى همزيستى مسالمت آميز داشته باشد. بعد، امام خمينى، كه هميشه مى گفته ماركسيست ها هم در جمهورى اسلامى آزادند، خوابنما مى شود و مأموران امام، بچه ى مزبور را به جرم اين كه گفته سياسى ام و گفته چپ ام و گفته ماركسيست ام مى گيرند و به زندان اوين مى برند. در زندان اوين بچه ى سابق، با چند ضربه ى فنى كه كارشناسان محترم وزارت اطلاعات به او وارد مى آورند، با تعجب مشاهده مى كند كه هر چه از كمونيسم مى دانسته و نمى دانسته، كه بيشتر آن هم جملات قصار ماركس و انگلس و لنين در باره ى بورژوازى و خرده بورژوازى و قيام دكابريست ها و خيانت تروتسكيست ها و پليدى اپورتونيست ها بوده و آن هم چند جمله اى بيشتر نبوده، - البته جوان رعنا قصد داشته در آينده دو جلد كاپيتال ماركس را بخواند و مجموعه ى منتخبات لنين را ختم كند و در كنار اين ها درس نامه هاى ماترياليسم تاريخى و ماترياليسم ديالكتيك و همچنين كتاب پرفسور اوپارين در باره ى تغيير و تحول كره زمين را به انتها برساند، ولى چون انقلاب شكوهمند اسلامى، سرِ همه را گرم كرده بود و بچه مذكور مى بايست يك روز در مقابل سفارت اشغال شده ى امريكا، مرگ بر امريكا بگويد و يك روز ديگر شعار پاسداران را به سلاح سنگين مجهز كنيد بر روى ديوار بنويسد، لذا وقت مطالعه پيدا نكرده بود-... بارى او آن چند جمله اى را هم كه حفظ كرده بود تا موقع بحث در نزد رفقا كم نياورد، با آن ضربات فنى از ياد برده و دوباره به خويشتن خويش، يعنى به اسلامى كه در شش سالگى به آن اعتقاد داشته باز گشته است.
البته بچه هاى ديگرى هم بوده اند كه تغيير و تحول شان جور ديگرى بوده و عاقبت به خير هم شده اند؛ يعنى گير پاسداران سلاح سنگين دار نيفتاده اند و توانسته اند از كشور فرار كنند و اول به يك كشور شرقى و بعد از دست كشور شرقى به يك كشور غربى پناهنده شوند. بخشى از اين بچه ها هم با ديدن ليبراليسم و نئوليبراليسم و پراگماتيسم و مكتب سياسى جان استوارت ميل و مكتب فلسفى دختركان زيبا و «پاب»هاى پر از ودكا و «رفاه امپرياليستى به مثابه آخرين مرحله ى مبارزه ى سوسياليستى»، دو باره به خويشتن خويش باز گشتند و اگر هم مسلمان دو آتشه نشدند، دستكم «آزاد» شدند؛ به اين مفهوم كه همه چيز را به حال خود رها كردند و به دنبال كار و كاسبى خود رفتند. به عبارتى بر ذهن اين گروه ضربه تاثير نگذاشت بلكه دو تا چشم و دو تا گوش و واقعيت هاى بيرونى تاثير گذاشت.
حالا سوالى كه مطرح مى شود، و اندكى هم باعث نگرانى ما در سنين نزديك به شصت و هفتاد و هشتاد است اين است كه نكند حالا كه پايمان به سلامتى لب گور است و در اين چند دهه زندگى از اسلام به كمونيسم و از كمونيسم به كاپيتاليسم و از كاپيتاليسم به نهيليسم و خياميسم و «گورِ پدرِ دنياييسم» رسيده ايم، دوباره... دوباره كه چه عرض كنم، چهار باره و پنج باره و شش باره، گول اين سكولاريست ها را بخوريم و دم دمه هاى جان به جان آفرين تسليم كردن، ببينيم اين مكتب هم براى ما چيزى نداشت و اوضاع جامعه بدتر از پيش شد.
الحمدلله رب العالمين، براى پيروى از مكتب سكولاريسم، نيازى به خواندن كتاب هاى قطور ترجمه شده از روسى و منتشر شده با حروف كجكى فارسى توسط انتشارات پروگرس نيست و با دكابريست ها و منشويك ها و آنارشيست ها هم كارى نداريم. البته كتاب در باب اين نوع نگاه به جامعه و حكومت بسيار است ولى چون در ميان ما ايرانيان كه همه چيز را خودمان مى دانيم و به دانش اولى' و لوح محفوظ مجهزيم كتاب خواندن زياد مرسوم نيست و اصولاً حال مطالعه نداريم و زود خوابمان مى گيرد، لذا مى توانيم با شعف بسيار به كسانى كه مايل به انتخاب يك حكومت متين و منطقى و كلاسْ بالا براى چند سال باقى مانده ى عمرشان هستند خبر دهيم كه براى سكولاريست شدن، اصلا و ابداً نيازى به كتاب خواندن نيست. در اين جا ما ايرانيان مى توانيم يك صدا بگوييم: آخ جون! كتاب بى كتاب! درس بى درس! فيتيله، فردا تعطيله!
دوم اين كه معنى سكولاريسم را راحت مى توان فهميد و مثل كمونيسم نيست كه براى كمونيست شدن، آدم بايد از دوران پارينه سنگى آغاز كند و با خواندن تواريخى كه روس ها از جوامع ابتدايى تا برده دارى و فئودالى و عرضم به حضورتان سرمايه دارى و امپرياليستى و سوسياليستى و كمونيستى نوشته اند، و جاهايى هم كه جسد تشريح شده با نظر استاد فرق داشته راه رشد غير سرمايه دارى و شيوه ى توليد آسيايى را هم به آن اضافه كرده اند، آرام آرام كمونيست شود (و البته در كنار كمونيست شدن از زندگى هم بيزار شود!)
از تفاوت نظر استاد با جسد تشريح شده گفتم، بگذاريد همين جا داستان اش را بگويم كه ببينيد در گذشته ها، چه كارها كه براى انطباق تئورى با واقعيت نمى كرده اند! دانشجويان در حال تشريح جسد، مشاهده مى كنند كه رگ و پى مُرده ى بدبخت، با آن چه استاد از رگ و پى ترسيم فرموده، تفاوت دارد. وقتى به اين تفاوت اشاره مى كنند، استاد مى فرمايد: بله. حتماً همين طوره كه شما مى گيد، و جسد قطعاً ايراد داره!
به هر حال اين همه زحمت و عرقريزان جسم و روح براى سكولاريست شدن لازم نيست. اين يكى دو جمله را كه الان مى خواهم عرض كنم يا مى فهميم يا نمى فهميم كه اگر اين را هم نفهميم احتمالا بايد به كلاس اكابر و سوادآموزى مراجعه كنيم. به حكومت ها و مردم عزيز مى گوييم:
«ما مى خواهيم كه دين و مذهب و مكتب و ايدئولوژى و غيره، در كار حكومت و دولت و اداره كنندگان مملكت و قانون گذاران و دستگاه قضايى دخالت نكند. حالا مى خواهد اين مكتبِ بودايى ها باشد، يا دين مسيحى ها، يا مذهب مسلمان ها».
چرا دخالت نكند؟ چون وقتى دخالت مى كند بلافاصله حكومت، ميان انسان ها فرق مى گذارد و پايه ى تبعيض از همين جا گذاشته مى شود!
ثانياً، مذهبى كه قوانين و قواعدش مربوط به هزار و خرده اى، يا دو هزار و خرده اى، يا سه هزار و خرده اى يا بيشتر از اين هاست، چه كار مثبتى مى تواند در تمشيت امور مردم قرن بيست و يكم انجام دهد؟ نمونه هاى «كار مثبت» حكومت هاى دينى و ايدئولوژيك را ديده ايم. آن از قرون وسطا كه به اسم مسيح، مخالفان و منتقدان و دگر انديشان را زنده زنده در آتش مى سوزاندند (علت درسته و زنده در آتش سوزاندن هم اين بود كه حضرت مسيح فرموده بود «خون كسى را نريزيد» لذا روحانيون مسيحى براى اين كه خون كسى ريخته نشود، او را سالم و سلامت و سرحال، مى انداختند وسط آتش و مى سوزاندند!) اين هم از عصر حاضر با خمينى چى ها و بوكوحرامى ها و طالبان ها و داعشى ها و غيره كه اين يكى، همان جمله ى زيباى «خون كسى را نريزيد» را هم نمى گويد و اتفاقاً مى گويد خون دشمنان اسلام را بريزيد!
سكولاريسم اينجورياست و مزاياى ديگرى هم دارد و اصلاً هم براى مردم اجبار و اكراه و غيره نمى آورد: عيسى به دين خود است و موسى به دين خود. حكومت سكولار، نه با دين و مذهب و باخدا بودن و بىخدا بودن كسى كار دارد، و نه اين چيزها به كسى در مقابل حكومت سكولار امتياز مى دهد يا از او امتياز كسر مى كند. فقط اعتقادات دينى و ايدئولوژيك نبايد در امر حكومت و دولت و قانون گذارى و غيره دخالت داده شود. تمام!
يعنى واقعا تمام! يعنى ديگر مطلب تمام شد، كليك كنيد برويد يك مطلب ديگر بخوانيد!