تأسيس: 14 مرداد 1392 ـ  در نخستين کنگرهء سکولار های ايران  -همزمان با 107 مين سالگرد مشروطه 

 خانه   |   آرشيو کلی مقالات   |   فهرست نويسندگان  |   آرشيو روزانهء صفحهء اول سايت    |    جستجو  |    گنجينهء سکولاريسم نو

26 مهر ماه 1396 ـ  18 اکتبر 2017

نگاهی‌ به اندیشه‌های آخوندزاده

)بخش نخست(*

م. رضایی- تازیک

                        «نهایت جناب شیخ الاسلام و من چنان صلاح می‌‌بینیم که امر مرافعه را در هر صفحه از صفحه‌هات ایران بالکلیه از دست علمای روحانیه باز گرفته جمیع محکمه‌های امور مرافعه را وابسته بوزارت عدلیه نموده باشید که بعد از این علمای روحانیه هرگز بامور مرافعه مداخله نکنند. تنها امور دینیه از قبیل نماز و روزه و وعظ و پیش نمازی و نکاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلک در دست علمای روحانیه بماند ، مثل علمای روحانیه دول یوروپا». [الفبای جدید و مکتوبات، نامه آخوندزاده به مستشار الدوله، به تاریخ 25. مارس 1871، ص. 199].

 

پیشگفتار

          در نوشتار پیش رو، که بیشتر تشریحی ‌ست تا تفسیری، و به چهار بخش تقسیم شده، نگاهی‌ خواهیم داشت به اندیشه‌هایِ میرزا فتحعلی آخوندزاده (1878  1812). در گفتار اول، بصورتی کوتاه و گذارا به زندگی‌، آثار و تاثیری که او به روی نسل‌های بعد از خود گذشته است می‌‌پردازیم. گفتار دوم، تاریخچهء شکل گیری مکتوبات و ساختار آن‌، به مهمترین اثرِ آخوندزاده، «مکتوبات»، پرداخته، تاریخچه‌ای از آن‌به دست داده و ساختار آن ‌را تشریح می‌کند. در گفتار سوم، اندیشه‌های سیاسی، به تفکرات، ایده‌ها و پیشنهادات سیاسی او   با نیم نگاهی ‌به نامه‌های ارزشمنداش خواهیم پرداخت؛ بدون آنکه به اندیشه‌ی فلسفی ‌او (همچون وجود و عدمِ خدا، وجود و عدمِ روح پس از مرگ و... بپردازیم. (تشریح اندیشه‌های فلسفی‌او را به زمانی ‌دیگر موکول کرده ایم).  این نوشتار با خلاصه و جمع بندی کوتاهی به پایان می‌رسد.

این را هم اینجا بگوییم که آخوندزاده جزو اولین فمینیست های ایرانی نيز هست؛ آن هم با تمام نقد‌هایی‌ که می‌توان بر او وارد دانست. به این موضوع در این نوشتار نپرداخته ایم چرا که پژوهش این بخش از اندیشهء او مستلزمِ مطالعهء موشکافانهء نمایش نامه‌هایِ اوست و آن ‌را به فرصت های بعدی موکول کرده ایم.

 

گفتار نخست:  زندگی‌، آثار و تاثیر آخوندزاده بر نسل‌های بعد

          میرزا فتحعلی آخوندزاده  متعلق به نسل اول سکولار‌های سیاسی- فلسفی ‌ایران است [1]. او را میتوان یکی از تاثیرگذارترین ناسیونالیست هایِ ایرانی‌ دانست[2]؛ همچنان که او جزو اولین لیبرال‌ها و فمینیست های ایران و جهان اسلام و مبدع تغییر خط از عربی به لاتین است. مورخان از او با عناوینی همچون فیلسوف، مورخ، نقاد دین، نقاد حکومت، نقاد جامعه و همچنین بنیان گذار نمایش نامه نویسی و ادبیاتِ رئالیستیِ مدرن در قفقاز و ایران نام برده اند.  

          هدف او از تمام این فعالیت‌های ملی ‌و فراملی رهایی ملت ایران و  بخشی از جهانِ اسلام از استبداد سلطنتی- مذهبی ‌و هموار کردن مسیرِ رسیدنِ به زندگیِ مدرن یا به قول خودش «سیویلیزاسیون» بوده است.

          نمونهء بارز دیگری از فعالان ملی‌- فراملی در اواخر قرن نوزدهم سید جمال الدین افغانی اسد آبادی ‌ست. اما این دو راه‌های متفاوتی را برگزیده اند: در حالی‌ که سید جمال الدین در پی‌ اصلاحِ دینِ اسلام و ناسیونالیزه کردنِ آن ‌بود[3]، آخوندزاده از پایگاه دیگری به دین پرداخت و تمام تلاش ا‌ش را در راستایِ سکولاریزه کردنِ (در معنای سیاسی و فلسفی‌ کلمه) ملتِ ایران و بخشی از جهانِ اسلام به  کار برد. آخوندزاده معتقد بود که الفبای عربی‌ (یا به قول خودش  «خط اسلام»)، دین، طبقهء آخوند و استبداد حکومتی، همگی دلایلِ اصلیِ‌ عقب ماندگیِ ملتِ ایران و مللِ اسلامی (یا به قول خودش  «ملت اسلام») اند[4].

          آخوندزاده در سال 1812 در شهر «شکی» که آن‌زمان متعلق به ایران بوده است به دنیا آمد. پدرش تبریزی و پدر بزرگش رشتی بوده اند. در نامه‌ای به دوست زردشتی ا‌ش «مانک ليمجی آنتاریا» (Manak Limji Antaria) در بارهء هویت خود می‌‌نویسد: «من خودم اگر چه علی‌ الظاهر تُرکَم، اما نژادم از پارسیان ست. جدم حاجی احمد از رشت آمده در آذربایجان توطن اختیار کرده است. پدرم میرزا محمد تقی‌ و من خودم در آذربایجان تولّد و پرورش یافته ام»[5].

          دو ساله است که خانواده ا‌ش مجبور به ترک «شکی» شده به «قصبهء خامنه» عازم و در آنجا ساکن می‌‌شوند. بعد از چهار سال مادر آخوندزاده با زنِ دیگرِ پدرش نساخته و به همین دلیل از شوهرش می‌‌خواهد که او و آخوندزاده را نزد عمویش  «آخوند حاجی علی‌ اصغر» که در  «محال مشکین اردبیل» می‌‌زیسته روانه کند. آخوندزاده شش و یا هفت ساله است که از پدرش جدا شده، او را دیگر ندیده و نزد عمو ی مادرش در  «قریه هوراند از دهات قراداغ» تربیت یافته است و پیش  «آخوند حاجی علی‌ اصغر» قرآن، زبان پارسی و عربی آموخته است.  در پی‌ جنگی که بین ایران و روسیه در سال 1826 در می‌‌گیرد «آخوند حاج علی‌ اصغر»، که بلاهای بزرگی‌ از جنگ دیده، دار و ندارش را از دست داده و به گفته خود آخوندزاده  «مفلس گشته» و به «نخو» (یا همان «شکی») روانه شده و آنجا سکنی گزیده است. آخوندزاده دوران کودکی و نوجوانی اش را در نقاط مختلف ایران سپری کرده و پانزده/شانزده ساله بود که به زادگاهش «شکی» باز گشته است. (تاثیرِ این جنگ ها و چند همسریِ پدرِ او را می‌‌توان در آثارش یافت.)

          در سال 1832  «آخوند حاج علی‌ اصغر» عازم حج شد و به همین دلیل آخوندزاده را به گنجه ‌‌آورد تا پیش آخوندی به نام  «ملا حسین»  «کتب منطقیه و فقهیه» بخواند. آخوندزده می‌‌نویسد که  «تا این تاریخ [...] از دنیا بی‌ خبر بودم و مراد پدر ثانویم [منظور حاج علی‌ اصغر است] این بود که من تحصیل علوم عربیه را تمام کرده [و] در سلک روحانیون تعیش کنم.» اما در این اثنا با میرزا شفیع واضح (1794 1852)، عارف و شاعر مشهور، آشنا می‌‌شود و این امر، آنچنان که فریدون آدمیت به آن ‌اشاره کرده است،  منجر به تغییر نظر آخوندزاده و تحول فکری در او می‌‌شود. آخوندزاده این اتفاق را این گونه شرح داده است:

          «در یکی‌ از حجرات مسجد گنجه از اهل این ولایت شخصی مقیم بود میرزا شفیع نام که علاوه بر انواع و اقسام دانش خط نستعلیق را خیلی‌ خوب می‌‌نوشت. این میرزا شفیع همان است که در مملکت غرمانیا [آلمان] سرگذشت و فضل او را در اشعار فارسیه بقلم آورده اند. من به فرمایش پدر ثانوی خودم هر روز پیش این شخص رفته مشق خط نستعلیق می گرفتم. تا اینکه رفته رفته میان من و این شخص محترم الفت و خصوصیت پیدا شد. روزی این شخص محترم از من پرسید: میرزا فتحعلی! از تحصیل علوم چه منظور داری؟ جواب دادم که می‌‌خواهم روحانی بشوم. گفت: می خواهی تو ریا کار و شارلاتان بشوی؟ تعجب کردم و حیرت نمودم که آیا این چه سخن است. میرزا شفیع به حالت من نگریسته گفت: میرزا فتحعلی عمر خود را در صف این گروه مکروه ضایع مکن. شغل دیگر پیش گیر. وقتی‌ که سبب نفرت او را از روحانیون پرسیدم شروع کرد بکشف مطالبی‌ که تا آن‌روز از من مستور بود و عاقبت، تا مراجعت پدر ثانویم از حج، میرزا شفیع جمیع مطالب عرفانیت را به من تلقین کرد و پردهء غفلت را از پیش نظرم برانداخت. بعد از این قضیه از روحانیت نفرت کردم و نیت خود را تغییر دادم»[6].

          در سال 1833 به مدرسه‌ای روسی زبان و تازه تاسیس رفت و در آنجا زبان روسی را فرا گرفت. در سال 1834 در سن 22 سالگی به همراهِ پدرِ ثانوی ا‌ش به تفلیس رفت و آنجا، همانطور که آدمیت به آن‌ اشاره کرده است، تحوّل فکری دوم خویش را تجربه کرد. تفلیس در آن ‌زمان شهری بوده است فرا فرهنگی که در آن ‌فکر مدرن و اندیشه‌های مترقی در جریان بوده اند. در این شهر نویسندگان و شاعران گرجی، روسی و ارمنی فراوانی‌ زندگی‌ می‌‌کرده اند. افسران روسی (یا همان  «دکابریست ها») که با اندیشه‌های غربی و بخصوص از نوع فرانسوی ا‌ش آشنا شده بودند نیز در این شهر دوران تبعید خود را بسر می‌‌بردند. تبادل اندیشه با نویسنده ای روسی همچون «بستوشف» (Bestuschew) و یا شاعری همچون «ادیوسکی» (Odojewski) و مطالعه آثار روشنفکران روسی، فرانسوی و انگلیسی‌ همچون «پوشکین» (Puschkin)، «گوگل» (Gogol)، «منتسکیو» (Montesquieu)، «ولتر» (Voltaire)[7]، «رنان» (Renan«هیوم» (Hume«میل» (Mill«بوکل» (Buckle)  و... افق فکری او بسط یافت. (آشنایی او با آثار روشنفکران انگلیسی‌ و فرانسوی از طریق زبان روسی صورت گرفته است چرا که آخوندزاده زبان انگلیسی‌ و فرانسوی نمیدانست.[8]).

          آخوندزاده در همان سال 1834 در دفتر سردار گرجی به نام «بارون گریگوری ولادیمیرویچ روزن» (Baron Grigori Wladimirowitsch Rosen) به عنوان مترجم برای زبان‌های شرقی‌ استخدام شد؛ سمتی که در آن ‌تا آخر عمر خویش باقی‌ ماند. در دوران خدمت به حکومت روسیه مدال‌های فراوانی کسب کرد و به درجه سرهنگی نیز نائل آمد.

          بین سال‌های 1850 تا 1855/6 شش نمایش نامه (یا به قول خودش «تمثیل») و یک داستان کوتاه به زبان آذری نوشت که بعد‌ها زیر نظر خود آخوندزاده توسط محمد جعفر قراجه داغی‌ ترجمه شدند[9]. در این نمایش نامه‌های کمدی، خرافات، ریا و تزویر، فساد، فرهنگ مردسالاری و... به نقد کشیده شده اند. در پنج تا از نمایش نامه‌ها نقش اول و یا دوم را زنان دارند[10]. آخوندزاده معتقد بود که از طریق طنز می‌‌توان به بهبود آداب و اخلاقیاتِ جوامعِ مسلمان کوشید. در نامه‌ای به شاهزاده جلال الدین میرزای قاجار (18721827) می‌‌نویسد: «مراد اصلی‌ ازین قبیل تصنیفات تهذیب اخلاق است. چونکه حکمای و فیلسوفان یوروپا [اروپا] فهمیدند که عیوب و قبایح را از طینت و تبیت بشریه هیچ چیز رفع نمی کند مگر تمسخر و استهزا»[11].

در سال 1857 کتابچه‌ای به زبان پارسی‌ با عنوان «الفبای جدید» نوشت. این کتاب در برگیرندهء پیشنهاداتی برای اصلاحِ خطِ عربی‌ بود. بعد‌ها اما پیشنهاد تغییر خط از عربی‌ به لاتین را مطرح کرد. با تلاش‌های بی‌ وقفه کوشید تا  مقامات ایرانی‌ و عثمانی را از اهمیت تغییر خط در راستای رسیدن به علم مطلع کند و در همین راستا نامه‌های فراوانی نیز به وزرای ایران نوشت. در نامه‌ای به وزیر علوم آن‌زمان می‌‌نویسد: «اشخاصی‌ که از خطوطِ سایرِ ملل وقوف دارند خواهند دید که الفبای ما در چه مرتبه ناقص و در چه درجه مانع‌ ترقی در علوم است»[12].

          در سال 1863 به استانبول سفر کرد و ایدهء  تغییر خط را با صدر اعظم عثمانی، فوأد پاشا (1815–1869)، در میان گذشت. «جمعیت علمیهء عثمانیه» بابت این پیشنهاد از آخوندزاده تمجید کرد اما عملی‌ کردن آن‌ را صلاح ندانست. به هر حال او در عثمانی آن ‌روز، تخمِ فکرِ تغییرِ خط را  کاشت. خودش می‌نویسد: «الان در میان پروغریسیان [تجددگرایان] و قونسورواتورانِ [محافظه کاران] اسلامبول [تغییر خط] مساله گفتگو و مایه مباحثه است»[13].

          در استانبول با میرزا ملکم خان آشنا شد و دوستی آنها تا آخرِ عمرِ او پایدار ماند. مکاتبات فراوانی‌ هم این دو با یکدیگر در پیرامونِ تغییرِ خط انجام داده اند[14]. 

          بین سال های 1863 تا 1865 نسخهء اول کتاب «مکتوبات» (یا «مکتوبات کمال الدوله») را نوشت[15]. این کتاب را می‌‌توان در مجموع نقد دین و حکومت دانست؛ نقد دین و حکومتی که در وحلهء اول در راستای بیداری ایرانیان صورت گرفته است. (در ادامه به این کتاب نگاه جامعی خواهیم داشت).

          آخوندزاده در کنار مهمترین اثرش، «مکتوبات»، شش نمایش نامه، یک داستان کوتاه، مقالات انتقادی-فلسفی‌ و اشعار، نامه‌های فراوانی‌ را به جای گذاشته است؛ نامه‌هائی که به صورت منظم از سوی خود او آرشیو می‌‌شده اند. از طریق این نامه‌ها می‌‌شود به عمق اندیشه و اهداف او پی‌ برد.

          آخوندزاده در سال 1878 در سن 66 سالگی در تفلیس درگذشت. او تا پایان عمر همان طور که نامه‌هایِ به جای مانده از او و ملحقاتی که بر «مکتوبات» نوشته است نشان می‌‌دهند – چشم اش به ایران بود و آرزویش بیداری ایرانیان.

          آخوندزاده تأثیر عمیقی به روی روشنفکران قفقاز و ایران گذاشت. در قفقاز و ایران، نمایش نامه نویسی را بنیان نهاد و نمایش نامه‌هایش در شهر‌هایی‌ همچون تفلیس، باکو، سن پطرزبورگ و ... به روی پرده رفتند[16]. در ایران کسانی‌ مانند میرزا آقا تبریزی به شوق آمدند و اقدام به نمایش نامه نویسی و مکاتبه با آخوندزاده کردند[17].

          آخوندزاده با روشنفکران ایرانی‌ هم عصر خودش، مانند میرزا یوسف خان مستشار الدوله (1895-1823)، میرزا ملکم خان ناظم الدوله (1908-1833) و شاهزاده جلال الدین میرزای قاجار مکاتبات فراوانی داشته است؛ بر آنها تأثیر گذاشته و از آنها تأثیر گرفته است و نسخهء خطیِ‌  «مکتوبات» را برای آنها و دیگر دوستانش در راستای چاپ و اشاعه این کتاب می فرستاد.  در نامه‌ای به ملکم خان می‌‌نویسد: «نسخه جات متعدده کمال الدوله در دست دوستان و هم رازان من در اطراف عالم موجود است»[18]. جلال الدین میرزا نیز در نامه‌ای به آخوندزاده از اشاعهء «مکتوبات» خبر داده است: «در این چند روز که نوشته شما [«مکتوبات»] به من رسید بیست نمونه از روی آن ‌برداشته و بدستیاری دوستان در همه کشور ایران فرستاده ام»[19].  «مکتوباتِ» آخوندزاده را تواناترین و پرشورترین نویسنده و ناسیونالیست ایرانی‌ در قرن نوزدهم میرزا آقا خان کرمانی (1854-1896) نیز خوانده و از آن ‌تأثیری ژرف گرفته است. صفحه‌های اول «سه‌مکتوب» میرزا آقا خان کرمانی از «مکتوبات» آخوندزاده رو نویسی شده است[20]. ماشاء الله آجودانی در کتاب  «صادق هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم» نیز تأثیری را که هدایت از کرمانی گرفته تشریح کرده است[21]. این بدین معناست که بزرگترین نویسندهء ایران در زمانهء خودش که صادق هدایت باشد، (به صورتِ غیرِ مستقیم) متاثر از آخوندزاده بوده است.

          اولین تحقیق در مورد آخوندزاده در ایران از سوی زنده یاد فریدون آدمیت صورت گرفته است و اکثر قریب به اتفاق ایرانیان آشنایی‌شان را با آخوندزاده وامدار او هستند[22]. تنها نقد (در معنای انتقادی کلمه) به زبان پارسی در بارهء  «مکتوبات» که نويسنده از آن‌ مطلع است توسط آرامش دوستدار صورت نوشته شده[23].

 

گفتار دوم:  تاریخچهء شکل‌گیری «مکتوبات» و ساختار آن

نگارش «مکتوبات» و انتشار آن‌

          نسخهء اول «مکتوبات» را آخوندزاده به زبان آذری بین سال های 1863 تا 1865 به اتمام رساند[24]. در سال 1866/7 (1288 ه. ق.) «مکتوبات» را به اتفاق مستشار الدوله به پارسی برگرداند [25]. و سپس، با همیاری یکی‌ از دوستانِ روسی زبان به نام «آدلف پترویچ برژه» (Adolf Petrowitsch Bergé)، احتمالا در سال 1874، متن را به روسی برگردانده است[26].

          با تمام تلاشی که آخوندزاده و دوستان ا‌ش انجام دادند نتوانستند کتاب را به چاپ برسانند. نسخه دست نویس این کتاب، همان طور که اشاره شد، توسط دوستان و آشنایان آخوندزاده در زمان حیات ا‌ش خوانده شده است. این کتاب برای اولین بار در سال 1924 از سوی «کمیتهء الفبای جدید ترکی‌» (Yeni Türk Əlifba Komitəsi) در باکو به چاپ رسید. اولین نسخهء روسی این کتاب در سال 1940 منتشر شد[27]. نسخهء پارسی این کتاب در ایران در سال 1971 (1350 خورشیدی) توسط باقر مؤمنی منتشر شده [28] و این انتشار احتمالاً «غیر قانونی» و در 500 نسخه صورت گرفته است[29]. در سال 1986 این کتاب به زبان پارسی از سوی شخصی‌ با نامِ مستعارِ«صبح دم»، احتمالا در لندن [30] تجدید چاپ شده است. آخرین چاپ این کتاب به پارسی، از سوی بهرام چوبینه، با مقدمه‌ای 265 صفحه ای، به سال 2006 برمیگردد[31].

 

تاخیر چند دهه‌ای در چاپ «مکتوبات»

          دلیل اینکه  «مکتوبات» 46 سال بعد از مرگ نویسنده ا‌ش چاپ شده به نقد صریح دین، بخصوص اسلام، و نقد حکومت در ایران بر می گیرد. آخوندزاده بعد از ناکامی های متعدد در چاپ کتاب، دست به دامن فردی فرانسوی زبان به نام  «میسیو نیقلای» [مُسيو نيکلای] زد تا او آن ‌را  «در فرنگستان» به چاپ رساند. در نامه‌ای به او می‌‌نویسد: «من خودم برای چاپ کردن این نسخه [«مکتوبات»] در هیچ یک از اراضی‌ مشرقیه که اهلش مسلمانند آزادی ندارم»[32]. بعد‌ها روی به دوست زرتشتی ا‌ش «مانکجی آنتاریا»  آورد. اما او هم از عدمِ امکانِ چاپ این کتاب در ایران و در هندوستان خبر داد. «مانکجی» می‌‌نویسد: «ولی‌ بجهات معلومی که در خاطر عاطر مضمر است عجالتاً در ایران معذور است»[33]. و در مورد چاپ کتاب در هندوستان یاد آور می شود: «بطوریکه تحقیق شد در هندوستان هم چون اهل اسلام باید کتابت کنند [چاپِ «مکتوبات»] ممکن نیست»[34].  

          فقدان آزادی بیان و، بدین ترتیب، وحشت از نتایجِ برملا شدنِ نامِ او به عنوانِ نویسندهء «مکتوبات»، او را واداشته بود که حتا در برخی‌ از نامه‌های ارسالی به دوستان ا‌ش نام کتاب را با رمز و علائم خاص بیان کند و از «مکتوبات» با عناوینی همچون «نسخهء معلومه»[35] و یا «نسخهء 1714 و 7301»[36] و ...  نام ببرد[37].

 

هدف از نگارشِ کتاب و دفاع از نقد بی پرده

          در زمانه‌ای که هیچ کس حاضر نشد کتاب اش را چاپ کند، او هدف ا‌ش از نگارش این کتاب را چنین بیان کرده است: «و بعد از چندی بخیال اینکه سدّ راه الف باء جدید و سدّ راه سویلیزاسیون در ملت اسلام، دین اسلام است و فناتیزم آنست برای هدم اساس این دین و رفع فناتیزم و برای بیدار کردن طوایف اسلام از خواب غفلت و نادانی و برای اثبات وجوب پرتستانتزم در اسلام بتصنیفِ [«مکتوباتِ»] کمال الدوله شروع کردم»[38].

          وقتی‌ هم که دوستان و نزدیکان اش، از جمله مترجم نمایشنامه هایش، میرزا محمد جعفر قراجه داغی‌، ایراد گرفتند که «مکتوبات» «به طور کج خلقی‌ نوشته شده است»، در دفاع از نحوهء نگارش ا‌ش پاسخ داد که: «کریتیکا بی‌ عیب گیری و بی‌ سرزنش و بی‌ استهزأ و بی‌ تمسخر نوشته نمی‌شود. مکتوباتِ کمال الدوله کریتیکاست، مواعظ و نصایح نیست. حقی‌ که نه برسم کریتیکا، بلکه برسم موعظه و نصیحت و مشفقانه و پدرانه نوشته شود در طبایع بشریه بعد از عادت انسان به بدکاری هرگز تاثیر نخواهد داشت. [...] نهایت برایِ تربیتِ ملت و اصلاحِ تهذیبِ اخلاقِ هم کیشان و برایِ نظمِ دولت و انفاذ اوامر و نواهی آن نافع تر از کریتیکا وسیله نیست»[39]. زمانی‌ هم که مستشار الدوله او را مطلع کرد که ممکن است کتاب اش در بمبی چاپ شود اما می‌‌بایست از صراحت قلم ا‌ش بکاهد و در لفافه بنویسد واکنش قاطعانه‌ای از خود بروز داد و عقب ماندگی ملت ایران و مردمان آسیا را در همین لفافه نویسی ها، پرده پوشی‌ها و عدمِ صراحتِ لهجه هایی د‌ید که از «بزرگان» این ملل به دلیل فقدان آزادی بیان سر زده است. به هر حال،  به سانسور تن نداد و به او نوشت:

          «...رابعاً از خبری که اشاره فرموده بودید، یعنی یکی‌ از دوستان و فارسیان که محرم راز است تعهد چاپ 1714، 7301 [منظور  «مکتوبات» است] در بمبی [به عهده] می گيرد بسیار فرحناک شدم. با آن‌جناب بگویید که اگر من نیز نرم و ملایم و با پرده می‌‌نوشتم آنوقت تصنیف من نیز مثل تصنیف ملای رومی و شیخ محمود شبستری و عبد الرحمان جامی و سایر عرفای متقدمین ما می‌‌شد. از تصنیفات این اشخاص آیا تا به امروز ثمر حاصل شده است؟ پس حقیقت نه در آن‌ وضع و روش تصنیف است که این حضرات عالی‌ درجات اختیار کرده اند. ایشان فیلوسوفیت را خودشان فهمیده اند، اما در بیانش بِعامهء ملت و بِعامهء نوع بشر بر مقتضای جبونی و کم جرئتی رفتار کرده اند. از این جهت مراد ایشان تا به امروز  غیرِ منکشف مانده است و از تصنیفات ایشان هیچ کس بهره ندیده است. اما همین فیلوسوفیت را وولتر فرنگی‌ و بوقل انگلیسی‌ و سایر حکمای یوروپا [اروپا] مانند آن‌ حضرات فهمیده اند و بِعامهء مردم نیز بر طبق ادراک خودشان در کمال صراحت بدون جبن و هراس و بدون پرده کشی‌ و سر پوشی فهمانیده اند و بدین واسطه کوس بلند نامی‌ را در عالم زده اند و باعث سیویلیزاسیون امروزی یوروپا شده اند. اگر نسخه 1714، 7301 را بهمان وضع و ترکیب، بدون کم و زیاد و بدون تغییر و تبدیل و بدون پرده کشی‌ و سر پوشی چاپ کردن ممکن است بچاپ برسد و اگر ممکن نیست نسخه را بواسطهء تغییر و تبدیل خشک و بی‌ آتش و بی‌ تاثیر و بی‌ طراوت نمودن جایز نیست. بگذارید به همان طور که هست بماند، یحتمل بعد از چندی کسی‌ از فرزندان و اخلاف ما صاحب معرفت و قدرت گردد و نسخه را بهمان سبک که نوشته شده است بچاپ برساند و در کّل آسیا موجب سعادت و نیک بختی بنی‌ نوع بشر که امروز غرق دریای ظلمات و جهالت است بشود. از هجرت تا به امروز نسخه بدین سختی نوشته نشده است. اما وقتیکه این نسخه به چاپ برسد نسخه جات متعدده سخت تر از ین از هر گوشه عالم پی‌ در پی‌ ظهور خواهد کرد. غرض من از این نسخه تنها سیویلیزه شدن ملت من نیست. من می‌‌خواهم راه ارباب خیال را بگشایم و بخیال فیلسوفان و حکمای خودمان که هزار و دویست و هشتاد و هفت سال است در قید و حبس است آزادی بخشم و بنی‌ نوع بشر را از کوری نجات دهم»[40].

 

مخاطبانِ «مکتوبات»

          آخوندزاده، همان طور که اشاره شد، نگاه و تلاش‌هایش ملی‌ و فرا ملی‌ بوده است. (یکی‌ از دلائل این فراملی اندیشیدن احتمالاً به آگاهی‌ او از ایرانِ بزرگِ دورانِ باستان بر می‌ گردد؛ دورانی که کشور‌های همسایه ایران در تسلط سلسله های ایرانی بوده اند. در ادامه، به این بحث خواهیم پرداخت). بهمین دلیل شاید مخاطب اصلی‌ کتاب اش را در «شرطنامه»‌ای که بین او، مستشار الدوله و شخص سومی‌ به نام «ملا حسین غایبوف» به امضا و مهر رسیده است این گونه توصیف کرده است: «اول مستنسخ مختار است که این نسخه را با خرج خود در هر جا که میتواند در زبان فارسی‌ بجهت ملت ایران و جمیع فارسی‌ زبانان آسیا و در زبان ترکی‌ به جهت ملت عثمانیه چاپ گرداند»[41]. در بند هفتم این «شرطنامه» دوباره تاکید می‌‌کند که نسخه فارسی‌ این کتاب میبایست در دسترس همه فارسی زبانان‌ قرار گیرد: «هفتم – همان فرنگی‌ از این نسخه‌ها در زبان فارسی باید بهندوستان و افغانستان و بلوچستان و خراسان و به هر کجا که فارسی فهمان میباشند و دولت فرانسه را بانجا دست رس هست به جهت فروش فرستاده باشد. بغیر از خاک دولت روسیه که باینجا باید هرگز فرستاده نشود»[42]. در نامه‌ای هم که به «ایساکوف» (Isakov) به زبان روسی نوشته است تاکید ا‌ش به رویِ چاپِ فارسیِ کتاب بوده و این نسخه را در اولویت دانسته است[43].

 

ساختار و مضامین «مکتوبات»

          محتوای اصلی‌  «مکتوبات» را می‌‌توان در مجموع، همان طور که اشاره شد، نقد دین، مذهب و حکومت دانست. آخوندزاده در این کتاب دو شاهزاده خیالی به نام های «کمال الدوله» و «جلال الدوله» را برگزیده و کتاب اش را به شیوهء مکاتبه‌ای نوشته است. کمال الدوله، شاهزاده هندوستان و فرزند  «اورنگ زیب» که مدافع اندیشه‌های لیبرال و مدرن است، به ایران می‌‌آید و در سه‌ نامه (یا سه‌مکتوب) که از تبریز «می‌‌نویسد» شرایط و اوضاع پریشان ایران را برای شاهزادهء ایران، به نام جلال الدوله که محافظه کار و مذهبی‌‌ و ساکن مصر است، تشریح می‌‌کند. این جلال الدوله در پایان کتاب طی‌ نامه‌ای (یا مکتوبی) به ردّ ادعا‌های کمال الدوله «می‌ کوشد». این کتاب در آغاز دارای چهار فصل (یا چهار مکتوب/ نامه) بوده است. اما آخوندزاده تا آخر عمر در راستای غنا بخشیدن به کتاب، «قید»هایِ (پانویس هایِ) فراوانی به آن افزود و سه‌نامهء کوتاهِ دیگر نیز به آن اضافه کرد؛ نامه هایی که بیشتر با عنوان «ملحقات» شناخته می شوند.

          نسخهء «مکتوبات» که به کوشش باقر مؤمنی چاپ شده، و مورد استفادهء نگارنده این نوشتار نیز هست، با یک نامه آغاز می‌‌شود؛ نامه‌ای که احتمالاً از سوی آخوندزاده همراه با کتاب برای دوستان و آشنایان اش ارسال می ‌‌شده است. مؤمنی آن‌ را خارج از متن اصلی‌ کتاب دانسته است[44]. این نامه دارای حداقل دو نکته مهم است: یکی‌ اینکه از مخاطبان ا‌ش می‌‌خواهد که بر کتاب «مکتوبات» نقد، یا به قول خودش «قریتیکا»، بنویسند. هدف اش از این امر معروف شدن کتاب است. همزمان شرط نقد نوشتن را عنوان می‌‌کند: «اما در قریتیکا دلائل نقلیه و نصایح هرگز مقبول نخواهد شد و شایستهء التفات نخواهد گشت»[45]. اینجا اشاره‌ای کرده است به منابع شناخت و استدلال که «عقل» و «نقل» اند. منظورش هم این است که استدلالات می‌‌بایست عقلی باشند و نه بر آمده از متون مقدس، احادیث، روایات و تفاسیری که از آنها شده است (=«نقل»). دوم اینکه به رابطهء دین و اقتدار حکومت‌ها می‌‌پردازد و مدعی این امر می‌‌شود که دیگر از طریق دین نمی‌توان کسب  «اقتدار ملتی» کرد[46]. (اینجا «ملت» را در معنای جدید ا‌ش یعنی  «ناسیون» به کار برده است).

بعد از این نامهء ضمیمه شده، متنی شبیه یک «مقدمه» می‌‌آید. در این «مقدمه» آخوندزاده خودش را  «مستنسخ نسخهء [مکتوباتِ] کمال الدوله» معرفی می‌‌کند و به دنبال دو مهم است: یکی‌ اینکه می‌‌خواهد مخاطب ا‌ش را از اهمیت مدارا (یا تساهل) مطلع کند و به همین دلیل، زیرکانه و بدون هیچ اعتقادی به آنچه که می گوید، می‌‌نویسد: «معلوم کّل عالم است که زنادقه فرنگیان وولتر و رینان [Renan] نامان و سایرین چه نوع تصنیفات در بطلان دین مسیحی‌ در میان خود مسیحیان منتشر کرده اند اما رؤسای دولت و ملت [اینجا «رؤسای ملت» به معنای «رؤسای روحانی» ست] اصلاً تشددیِ در بابِ تعزیرِ [مجازات] ایشان جایز نشمرده اند. زیرا فهمیده اند که علاج این کار  و سدِ راهِ تأثیرِ آن‌گونه خیالات باطله تشدد نیست بلکه ردّ آنهاست با اجوبه [پاسخ های] حکیمانه که مبنی به براهین عقلیه و نقلیه بوده باشد»[47]. (اینکه چرا  «عقلیه» اینجا در کنار  «نقلیه» آمده است را می‌‌توان جزو لغزش ‌های فکری او دانست). دوم اینکه به دنبال ایجاد گفتمانی در نقد دین و حکومت است و می‌خواهد نام کتاب ا‌ش را بر سر زبان‌ها بیندازد. به همین دلیل با کنایه می‌‌نویسد: «[...] مگر فاضلی که از جمله راسخین فی‌ العلم باشد پیدا نخواهد شد که جواب این هذیانات [که در «مکتوبات» آمده است] را از روی عقل و حکمت نوشته و آنها را بی‌ تاثیر سازد»[48]. در نامه‌ای هم که به  «ایساکوف»  (Isakov) به زبان روسی نوشته است، به اهمیت نقد در راستای شهرت یافتنِ «مکتوبات» اشاره کرده است. می‌ نویسد: «نویسنده از صمیم قلب مشتاق است که این اثر مورد نقد قرار بگیرد؛ چرا که فقط نقد می تواند این اثر را در تمام دنیا اشاعه دهد[49].

          پس از این  «مقدمه»، به  «قید ی (پانویسی / یادآوری ای) بر می‌‌خوریم که نشان از دریافتِ سطحی و شاید عمیقِ – آخوندزاده از جوهرِ اندیشه‌هایِ سوسیالیستیِ آن ‌روز داشته باشد: «جمیع مطالب این مکتوبات سه‌گانه را بر مسالهء مساوات حقوقیه که حقیقتش فیمابین حکما مجمع علیه است در کمال سهولت تطبیق میتوان کرد. اما تطبیق آنها بر مساله مساوات مالیه که حقیقتش فیمابین حکما هنوز مختلف فیه است هرگز ممکن نیست. [...] مگر اینکه این دنیا تغییر دیگر یابد و بنی‌ آدم، خلقت و طبیعت دیگر پیدا کند»[50].

          سپس آخوندزاده – همچنان به عنوان مستنسخ و نه نویسندهء کتاب – به تعریف 21 مفهوم که اکثر قریب به اتفاق‌شان فرانسوی و مربوط به عرصهء سیاست و اجتماع هستند می‌‌پردازد. آشنایی آخوندزاده با اندیشه‌های مدرن از طریق زبان روسی صورت گرفت؛ چرا که زبان فرانسوی نمی‌‌دانست و این را در نامه‌هایش نیز یاد آور شده است و ما نيز پیشتر به این مورد اشاره کردیم. در تعریف مفاهیمی همچون «دیسپوت»، «سیویلیزاسیون»، «فیلوسوف»، و «روولوسیون» به هیچ وجه به ماورااء الطبیعه استناد نمی‌‌کند و از فحوایِ کلامش معلوم است که به رد آنها کوشیده. اما به مفهومی همچون  «پاتریوت» تا حدودی بار اسلامی می‌‌دهد، «شانژمان سبی» (تغییر ناگهانی) را با روز  «قیامت» یکی‌ می‌‌گیرد و برای توصیف  «پنزور» (روشنفکر/متفکر) به قرآن متوسل می شود[51]. (از یک سو می‌‌توان این امر را تناقض گویی نامید و از سوی دیگر می‌‌توان مدعی شد که آخوندزاده در هنگام تعریف این مفاهیم – به عنوان «مستنسخ» ظاهر شده و اندیشه‌های واقعی او را می‌‌بایست در محتوای نامه‌هایی‌ که شاهزادگان خیالی او به یکدیگر نوشته اند و همچنین نامه‌های شخصی‌ ا‌ش جست).

          بعد از تعریف این مفاهیم به نامه ی اول کمال الدولهء او می رسیم؛ نامه‌ای که در آن ‌این شاهزادهء خیالی «بعد از سفر از انگلیس و فرانسه و ینکی دنیا [آمریکا]» به ایران می‌‌آید و پشیمان می شود از آمدن اش؛ چرا که با عقب ماندگی مردمان ایران روبرو می شود. سپس با آه، ناله و افسوس از ایران باستان و آنچه ایران قبل از اسلام بوده است می‌‌گوید. در مجموع ایران باستان را با اقتباس از کتاب  «دبستان المذاهب»[52] که تاریخ نگاری ما تا به امروز به آن ‌بی‌ توجه بوده است به مدینهء فاضله آن ‌روز تشبیه می‌‌کند، و با تکیه بر شاهنامهء فردوسی، که او را «دهری مذهب»[53]  می‌‌دانست، آمدن اسلام و اعراب را باعث و بانی‌ بدبختی ایرانیان و طوایف آسیا دانسته است: «به این نوع بدبختی اهل ایران، عربها سبب شدند»[54]. (تعریف و تمجید از ایران باستان در اندیشهء آخوندزاده، که به آن ‌در ادامه خواهیم پرداخت، متاسفانه با عرب ستیزی همراه بوده است). سپس به زمان حال بر می گردد و، بی‌ قانونی و هرج و مرج، دسپوتیسم، فقدان آزادی، عدمِ وجودِ تاریخ نگاریِ مفیدِ به حالِ ملت، عقب ماندگی ایرانیان و ... را مورد نقد و انتقاد قرار می‌‌دهد[55].

          در آغاز نامهء دوم، آخوندزاده از بی‌ سوادی مردمان ایران می‌‌نالد: «اهل ایران غالباً بی‌ سوادند بلکه از عدم توجه و اهتمام دیسپوت و از بی‌ انصافی علما و از قصور حروف زمان بربریت [خط عربی‌] یکی‌ از هزار ایشان بخواندن قادر نیست»[56]. و تلاش می‌‌کند که مخاطب کتابش را از لزوم تغییر خط، که به زعم او می تواند منجر به رسیدن «دولت ایران» به «قدرت و قوت و عظمت قدیمهء خود» بشود، آگاه سازد[57]. سپس به نقد علما – بخصوص ملا محمد باقر مجلسی می‌‌پردازد و، همزمان، سعی‌ می‌کند که نشان دهد که نه دین بلکه عقل است که می تواند موجبات یک تربیت صحیح را فراهم آورد. با استدلالات تاریخی‌، عقلی و تجربی‌ نیز دلائلی در رد امکان وجود «امام غائب» می‌‌آورد[58]. سپس به موضوع خدا شناسی و نقد بنیادی دین می‌‌پردازد و در ردّ وجود خدا، ردّ ماوراء الطبیعه، ردّ امکان نبوت، ردّ وجود روح پس از مرگ و... استدلالاتی می‌‌آورد و همزمان، به ضرورت «پرتستانتیسم اسلامی» نیز می پردازد. در کنار فکر «پرتستانتیسم اسلامی» به دلایل تاریخیِ شکل گیری حجاب نیز اشاره کرده است[59].

          در نامهء سوم، که آن ‌هم از تبریز  «فرستاده» شده است، آخوندزاده به دلایلِ تاریخیِ تعزیه داری پرداخته و اینگونه سوگواری‌ها را به باد انتقاد می گیرد و سپس به نقد بابیه و شیخیه می‌‌پردازد. در این نامه از قرة العین تمجید کرده و در دفاع از تک همسری استدلالتی را عنوان کرده است[60].

          نامهء چهارم پاسخی ‌ست که آخوندزاده از زبان جلال الدوله به کمال الدوله نوشته است و در آن ‌تعدادِ معدودی از ادعا‌های خودش را تعدیل کرده و به برخی‌ دیگر استحکام بخشیده است. مثلاً، از یک سو می‌‌نویسد: «آیا سلاطین فرس و ملت مجوس نبودند [...] که مادران و خواهران و دختران و عمه‌گان و خاله گان خودشان را نکاح می کردند؟» و، از سوی دیگر، از زبان همین جلال الدوله، دهری مذهب بودن فردوسی را برجسته می‌‌کند: «اشعار فردوسی را در تقویت قول خود به من شاهد می‌‌آوری. فردوسی خودش هم لامذهبی بود مثل تو. آیا فردوسی نبود که به جهت فلسفی‌ و دهری مذهب بودن در نظر سلطان محمود متهم شد؟ آیا به فلسفی‌ و دهری مذهب بودن او این افرادش [بیت هایش] دلالت نمی کند: نگه کن باین گنبد تیز گرد / که درمان ازویست، زو نیز درد // ازو زار گردی ازو سر فراز / وزو دان فزونی و هم زو نیاز // نه گشت زمانه بفرسایدش / نه این رنج و تیمار بگزایدش // نه از گردش آرام گیرد همی / نه چون ما تباهی پذیرد همی›. یعنی دنیا همیشه بوده و همیشه خواهد بود»[61]. 

          کتابِ  «مکتوبات» با سه‌نامهء کوتاه، که با نام «ملحقات» معروفند به پایان می‌‌رسد. نامهء کوتاهِ اول شبیه نامهء ضمیمهء کتاب است که پیشتر به آن ‌پرداختیم. در نامهء کوتاهِ دوم، آخوندزاده تازیان را مسبب بدبختی ایرانیان می داند؛ چرا که به باور او آنها «علاوه بر کتابخانهء مصر جمیع کتب و نامه‌های پارسیان» را سوزنده اند و «آثارِ پادشاهانِ فرشته کردارِ پارسیان را از دنیا نیست و نابود» کرده اند[62]. سپس با نیم نگاهی‌ به وضعیتِ زردشتیانِ مقیمِ تهران، که آنها را برادران خود می داند، «تعصب دین» (دین پرستی‌) را در برابر  «تعصب وطن» (وطن پرستی‌) قرار می‌‌دهد، اولی‌ را ردّ و دومی‌ را تقدیس می‌‌کند و آن ‌را وظیفه می‌‌داند[63]. محتوای نامهء کوتاه سوم دین و رابطه آن ‌با علم و پیشرفت است. (قسمت‌هایِ عمده یِ این نامه یِ کوتاه مطالبی‌ ‌ست که آخوندزده از میرزا ملکم خان فراگرفته است).

 

گفتار سوم: اندیشه‌های سیاسی آخوندزاده

ایران گرایی

          آخوندزاده هویت ایرانی‌ را در ایران قبل از اسلام می‌‌جوید و  «مکتوباتِ» او نیز با تعریف و تمجید از ایران باستان (که پژوهشگران و مورخان این عصر می‌‌بایست درستی‌ و نادرستی این تعریف و تمجیدها  را بررسی‌ کنند چرا که نگارنده فاقد هر گونه صلاحیت در این زمینه است) آغاز می‌‌شود؛ تعریف و تمجیدی که با اقتباس و رونویسی از کتاب  «دبستان المذاهب» صورت گرفته است. (کتاب  «دبستان المذاهب» احتمالاً توسط «میر ذوالفقارِ آذرِ ساسانی» در سال 1650 میلادی نوشته شده[64] و، به باور نگارنده، تلاشی بوده است در کنار کوشش های دیگران برای حفظ تاریخ و فرهنگ ایران باستان؛ تلاشی که به گونه‌ای دوگانگی «ایران باستان» و «ایران اسلام زده» استحکام بخشیده است).

          آخوندزاده از زبان کمال الدوله ا‌ش می‌‌نویسد: «ای ایران، کو آن ‌شوکت و سعادت تو که در عهد کیومرث و جمشید و کشتاسب و انوشیروان و خسرو پرویز می‌‌بود»[65]. (سپس شاید به این دلیل که مخاطب نقاد کتاب اش او را به بزرگ نمایی متهم نکند  – می‌‌افزاید که آن ‌شوکت و سعادتی که او از آن‌ دم می زند در برابر  «سعادتِ حالیهء مللِ فرنگستان» مانند «شمع است در مقابل آفتاب؛ لیکن نسبت به حالیهء ملت ایران مانند نور است در برابر ظلمات.») و ادامه می دهد که: «ای ایران»، آن‌زمان که سلاطین تو «به پیمان فرهنگ عمل می کردند [...] مردم در زیر سایهء سلطنت ایشان از نعمات الهی بهره یاب» می‌شدند و  «بی چیزی نمیداشتند و گدائی نمیدانستند، در داخل مملکت آزاد و در خارج آن ‌محترم بودند»، «در عهد سلاطین فرس» نظم و انضباطی در کارها می‌بوده و  «در هر شهر محاسبان می‌بودند و به مالی‌ که از رعایا به خزینهء دولت واصل میشد واقف گشته در دفاتر قید‌ میکردند» و  «از جانب پادشاهان» در همهء شهرها «وقایع نگاران و کارگذارن و کار آگاهان و داروغگان»ی انتصاب می‌‌شدند و شغلشان این می‌‌بوده که «از اموال مملکت و رعایا مستحضر شده بعرض پادشاه» برسانند. به باور آخوندزاده، عدالت هم بر قرار بوده و «کسی‌ در حق احدی بر جور و تعدی یارا» نداشته است و  «در هیچ جا از ممالک ایران حکام ولایات قادر به کشتن احدی نبودند اگر چه مستحق قتل هم میشد» و «کسی‌ را بدون جرم ثابت [شده] از شغلش معزول نمی‌کردند.» اگر از کسی‌ خطائی سر می زد «از نزدیکان پادشاه احدی قادر بر شفاعت او نمیبود» و هنگامی که ایرانیان  «بخصم [به دشمن] غالب میشدند به عجزه [پیر زنان] و مساکین [فقرا] و مسافران و عامه سکنه‌و رعایا [غیر نظامیان] خسارت نمیرساندند»[66].

          آخوندزاده، در پایان، بدین گونه هوده (نتیجه) می گیرد: «ای جلال الدوله! قواعد سلطنت فرس بسیار زیاد می‌بود و برای هر امری فارسیان قاعده مقرره میداشتند» و آن هم «نسبت به آن‌ عصر که هنوز علوم و صنایع را ترقی‌ زیاد نبود». او سپس «عرصهء ملک سلاطین فرس» یا همان وسعت ایران باستان را اینگونه تشریح می‌‌کند: «از طرف شمال رود جیحون و دریاچهء آرال و باب الابواب دربند، از طرف جنوب خلیج فارس و بحر عمان، از سمت مشرق رودخانه ستلج مابین سند و هندوستان، از سمت مغرب تا باسفور یعنی بغاز اسلامبول و کنار بهر سفید.» و می‌‌افزاید که ولایاتی همچون  «بلوچستان و افغانستان و کابلستان» و  «لاهور و کشمیر» و تمامی‌ «سند و بلخ» و  «دیار بکر» و «ارمن زمین» و  «شام و حلب» و... «زیر اقتدار سلاطین ایران» می‌بوده و رعایایِ ایشان به گفته او «در عزت و سعادت» می‌‌زیسته اند[67].

          آخوندزاده در صفحاتِ نخستِ «مکتوبات» تلاش می‌‌کند که مخاطب اش را با  «گذشته»ی پر افتخار و با شکوه ا‌ش آشنا کند و، در گام بعدی، به زمان  «حال» بر می گردد؛  «حال»‌ی که از حملهء اعراب آغاز شده و تا به «امروز» ادامه داشته است[68] و در آن، به باور آخوندزاده، فقط سرشکستگی و حقارت و خرابی‌ و نادانی‌ ایرانیان به چشم می‌‌خورد: «حیف به تو ‌ای ایران. کو آن ‌شوکت، کو آن ‌قدرت، کو آن‌ سعادت؟ عرب‌های برهنه و گرسنه یک هزار و دویست و هشتاد سال است که ترا بدبخت کرده اند. زمین تو خراب و اهل تو نادان و از سیویلیزاسیون جهان بیخبر و از نعمت آزادی محروم و پادشاه تو دیسپوت است. [...] اهل تو فزون از حساب در ممالک عثمانی و روس و افغانستان و هندوستان و ترکستان و عربستان و فرنگستان از کثرت ظلم و شدت فقر پراکنده شده، بی‌ سرمایه و در کمال ذلّت به فعلگی و نوکری روزگار میگذارند»[69].

          با ذکر برخی‌ از ابیات شاهنامه، که در آنها سخن به گونه ای بر سر از دست رفتن هویت ایرانیان است، یاد آور می شود که: «ای ایران» فردوسی «هشتصد سال قبل از این» حال و روز ترا «با الهام دانسته و از زبان رستم به برادرش نوشته است: چو بخت عرب بر عجم تیره شد / همی‌ بخت ساسانیان تیره شد // پر آمد ز شاهان جهان را قفیز / نهان شد زر و گشت پیدا پشیز // همان زشت شد خوب، شد خوب زشت / شده راه دوزخ پدید از بهشت [...] چو با تخت منبر برابر شود / همه نام بوبکر و عمر شود [...] // تبه گردد این رنج های دراز / نشیبی دراز است پیشَش [پیش از] فراز // رباید همی‌ این از آن، ‌آن ‌از این / ز نفرین ندانند باز آفرین.» و از زبان فردوسی‌ می‌‌گوید که دین مستمسک «این عرب ها» شده است: «زیان کسان از پی‌ سود خویش / بجویند و دین اندر آرند پیش»[70]. و می‌‌گوید که به دستور  «سعد و قاص» ما ایرانیان «دین اسلام را قبول کردیم» که طبق وعده‌ های آن می‌‌بایست «در هر دور عالم بشادی و شاهی بوده باشیم» و، خب، از  «عالم آخرت» که هنوز خبر نداریم «بیاییم بعالم دنیا! از هجرت تا این زمان به ایرانیان مصیبت ‌هایی‌ رسیده است که در هیچ یک از صفحه‌هات دنیا خلق بدانگونه مصایب گرفتار نگردیده است.»

          او سپس به ترتیب –  نام اکثر سلسله هایی‌ را می‌‌آورد که بر ایران و یا بخش هایی از آن ‌حاکم بوده اند و مدعی می‌‌شود که این حکمرانی ها جز خونریزی و هرج و مرج و عقب ماندگی چیزی دیگری برای ایرانیان در پی‌ نداشته اند؛ و می‌‌پرسد: «حال تو به من جواب بده که آیا در مدت این یکهزار و دویست و هشتاد سال ظهور اینهمه سلاطین برای ملت چه فایده داشت و ملت چرا باید اینقدر ناتوان باشد که هر دد و دام از گوشه و کنار سر بلند کرده ملت ایران را دچار اینگونه بلیات نماید؟» و می‌‌افزاید که «دین اسلام» نه تنها برای «اهل ایران» بلکه برای «عرب ها» نیز «مایهء سعادت» نشد و آنها  «در گوشه‌‌ای افتاده» و  «از طوأف سیویلیزه عقب» مانده اند[71].

          آخوندزاده «دین ناباور» است اما نگاه ا‌ش به ادیانِ ایرانِ باستان انتقادی نیست. از هتکِ هویتِ ایرانیان نیز رنج می‌‌برد. به همین دلیل با نگاهی ‌بسیار نوستالژیک و مهرورزانه در نامه ای به «مانکجی»، پیشوای طایفهء زردشتیان تهران، می‌‌نویسد: «شما یادگار نیاکان مائید و ما قرونیست که بواسطه دشمن وطن خودمان بدرجه [ای] از شما دور شده ایم که اکنون شما ما را در ملت و مذهب دیگر می‌‌شمارید. آرزوی من اینست که این مغایرت از میان ما رفع شود و ایرانیان بدانند که ما فرزندان پارسیانیم و وطن ما ایران است و غیرت و ناموس و بلند همتی و علوی طلبی تقاضا می‌کند که تعصب ما در حق هم جنسان و هم زبانان و هم وطنان باشد، نه ‌در حق بیگانگان و راهزنان و خونخواران». و در همین نامه به «مانکجی» یادآور می‌‌شود که ایرانیان می‌‌توانند گذشته پر افتخار خویش را دیگر بار رقم بزنند به شرط اینکه سبب عقب ماندگی را دریابند و او هم کتاب «مکتوبات» را در راستای رفع همین سبب نوشته است: «شما می‌‌گویید که اردشیر بابک و کیخسرو با فرهنگ می‌‌خواهد که اهرمن فرشته گردد. من می‌گویم که خیر، سببِ معلوم باید رفع شود که اردشیر بابک و کیخسرو با فرهنگ ظهور کند، تا اینکه اهرمن را فرشته گرداند»[72].

          در مورد سوگواری کردن می‌‌گوید که «سلاطین صفویه [...] به اقتضای پولتیکایِ [سیاستِ] خودشان به تعزیه داری رواج دادند. حالا همان سبب [...] بالکلیه رفع شده است اما در ایران تعزیه داری از ایام صفویه هم زیاد تر است.» و دوباره تاریخ را برای مخاطب ا‌ش بازگو می‌‌کند و با آه و اندوه می‌‌گوید که شما برای مردمانی تعزیه می‌‌گیرید که بزرگان قوم شان  «ایران را ویران کردند» و می‌‌افزاید: «اگر اهل ایران صاحب غیرت و تعصب می‌بودند باید بزوال دولت ساسانیان و فانی شدن کانون‌های مهابادیان و خرابی‌ وطن و خواری و کوری ملت خودشان تعزیه میگرفتند نه‌اینکه از کمال بیغیرتی و بی ناموسی به مصیبت‌های قومی تعزیه میکنند که با آنها نه‌ هم وطنند و نه‌ همزبان، نه ‌همجنسند و نه‌هم مشرب»[73]. 

          کوتاه سخن: همان طور که پیشتر به آن‌اشاره شد، آخوندزاده «گذشته»ی ایرانیان را در ایران باستان خلاصه می‌‌کند و «حال» آنها را در «ایران اسلام زده».

         

تفاوت بین امت و ملت

          آخوندزاده این تیزبین ترین روشنفکرِ ایرانیِ‌ قرنِ نوزدهم در نامه‌ای تاریخی و بلند بالا که از تفلیس به وزیر علوم ایران، علی‌ قلی‌ میرزای اعتضاد السلطنه[75]، در نقد روزنامه ی ملت نوشت به موضوعی همچون فرق بین «ملت» و «امت» نیز پرداخت. می‌‌نویسد:

          «اول شکل مسجد که تو در روزنامه ی خود علامت ملت ایران انگاشته ای در نظر من نامناسب است. به علت اینکه اگر از لفظ ملت مراد تو معنی اصطلاحی آن ‌است، یعنی اگر قوم ایران را مراد می‌‌کنی‌، مسجد انحصار به قوم ایران ندارد، بلکه جمیع فرق اسلام صاحب مسجدند. علامت قوم ایران قبل از اسلام آثار قدیمه ی فرس است، از قبیل تخت جمشید و قلعهء اصطخر و امثال آن‌. و بعد از اسلام، یکی ‌از مشهورترین آثار پادشاهان صفویه است که در ایران مذهب اثنا اشعری [عشری] را رواج داده اند، و طوایف مختلفی آن‌ را در سلکِ ملتِ واحده منتظم داشته اند و باعث سلطنت مستقلهء جداگانهء ایران شده اند. پس بر تو لازم است که به جهت اشعارِ [روحیاتِ] ملتِ ایران علامتی پیدا کنی‌که از یک طرف دلالت بر دور سلاطین قدیمه ی فرس داشته باشد، و از طرف دیگر پادشاهان صفویه را به یاد آورد. چون: شکل تاج دوازده ترک قزلباشی از سقر لات سرخ»[76].

          این دوگانگی «ملت» و «امت» در فحوای کلام او نهفته است و او، همان طور که ديديم، در برابر مفهوم/ واژه «امت» اصطلاحِ «جمیعِ فرقِ اسلام» و در برابر واژه «ملت» از واژگانی چون «قوم» و «ملت» استفاده کرده است. دلیل اینکه در این نامه در کنار  واژه ی «ملت» از «قوم ایران» نیز سخن گفته به این مهم بر می گردد که او خواسته مقصودش را روشن تر بیان کند؛ چرا که واژهء «ملت» حتا تا اوائل قرن بیستم نیز گاهاً در معنای «پیروان دین و مذهبی‌ خاص» به کار برده می‌‌شده است[77] و او جزو اولین روشنفکران ایران‌ای ‌ست که واژهء «ملت» را در معنای‌ «ناسیون» به کار برده است. (به هر حال واژگان دارای تاریخ اند و برای درک درست هر دورهء تاریخی میبایست با زبان آن ‌عصر آشنا بود. در زبان آلمانی پژوهش در بارهء تاریخ واژگان را «تاریخ واژگان/ مفاهیم» (Begriffsgeschichte) می‌گویند).

 

تقابل دین و ناسیونالیزم

          آخوندزاده معتقد بود که جامعهء ایران زمانی می‌‌تواند پا به عرصهء پیشرفت بگذارد، مقتدر شود و در برابر دشمنان اش ایستادگی کند که از «عقاید باطله» بگذرد و پیرو عقل گردد: «و اما سایر ملل یوروپا و خصوصا انگلیس و فرانسه و ینکی دنیا [آمریکا] که از عقاید باطله وارسته، پیرو عقل و حکمتند در علوم و صنایع و در اقتدار ملتی روز بروز، ساعت به ساعت رو در ترقی و سعادت هستند.» زمانه‌ای که انسان به امید «بهشت و حور» جانش را فدا می کرد تا «اقتدار ملتی‌ باقی‌ ماند» در باور او گذشته است و دین دیگر کارکرد سابق را ندارد. به همین دلیل به عقلای ملت توصیه می‌‌کند که وطن پرستی‌ را اشاعه دهند: «عقلای ملت را در این عصر واجب است که به جهت اقتدار ملتی و حراست از وطن  از تسلط و تغلب ملل و دول بیگانه [...] به انتشار علوم در کّل اصناف ملت و کاشتن تخم غیرت و ناموس و ملت دوستی‌ و وطن پروری در مزرعهء ضمیر ایشان" بپردازند[78]. روح سخن او این است که «دین» میبایست جای خودش را به «وطن پرستی‌» بدهد و این وطن پرستی‌ ست که می تواند کارکرد دیروزی دین را در راستای دفاع از وطن داشته باشد.

 

سکولاریسم سیاسی

          آخوندزاده احتمالاً اولین روشنفکر ایرانی‌ ‌ست که با اعتقاد کامل به «سکولاریسم فلسفی»‌ به صراحت تمام از «سکولاریسم سیاسی» سخن گفته و به آن‌پایبند بوده است؛ بدون آنکه واژهء «سکولاریسم» و یا «لاییک» را به کار ببرد. زمانی‌ که مستشار الدوله به معاونت وزارت عدلیه تعیین شد، آخوندزاده در نامه‌ای به او نقطه نظرات خودش و شیخ الاسلام تفلیس را، که همان ملا احمد حسین زاده باشد، به این صورت ابراز کرده است: «منصب جدید شما مبارک باد. [...] کاریکه طالب آن‌ می‌‌بودید برای شما میسر شد، یعنی وضع قانون [...]. حالا موقع است که جمیع خیالات خودتان را از قوه به فعل آورده باشید. نهایت جناب شیخ الاسلام و من چنان صلاح می‌‌ بینیم که امر مرافعه را در هر صفحه از صفحه‌هات ایران بالکلیه از دست علمای روحانیه باز گرفته جمیع محکمه‌های امور مرافعه را وابسته به وزارت عدلیه نموده باشید که بعد از این علمای روحانیه هرگز بامور مرافعه مداخله نکنند. تنها امور دینیه از قبیل نماز و روزه و وعظ و پیش نمازی و نکاح و طلاق و دفن اموات و امثال ذلک در دست علمای روحانیه بماند؛ مثل علمای روحانیه دول یوروپا.»

           اما شاید بنا بر اقتضای زمانه که بر آن ‌نقد وارد است – بود که به مستشار الدوله پیشنهاد کرد: «در ابتدای کار از علما و فقهای ملت با وظیفه و مواجب در محکمه‌ها و مجالس امور و مرافعه که وابسته بوزارت عدلیه خواهد شد می‌توان نشاند. بشرطیکه  ایشان بعد از آن‌ بامور دینیه اصلا مباشر نشوند و کتابی هم که بجهت امور مرافعه و حدودات از روی احکام شریعه نبویه وضع خواهد شد باید از اختلافات اقوال عاری بوده، در هر طرف بیک نسق و بیک فتوی معمول به عموم ملت باشد. و در حین ترتیب این کتاب واضعان قوانین بنا بر تقاضای زمانه اجتهاد هم میتوانند کرد، موافق شرع انور. چنانکه رسالهء [یک کلمه ی] شما باکثر ادلهء شرعیه این نوع اجتهاد جامع است»[79].

          چنانچه مشاهده می شود، بخش نخست سخن بالا، که در آن آخوندزاده می‌گوید «امر مرافعه» را میبایست از «دست علمای روحانیه» گرفت، نشان از تیزبینی او و آشنایی ا‌ش با تاریخ اروپا دارد. و اینکه «علما و فقهای ملت» را میتوان استخدام کرد و به آنان «مواجب» داد (یعنی آنان را وابسته به دولت کرد) نیز برای زمانهء او مفید و قابل درک می توانسته باشد. اما آنچه که از آن‌ نمی توان گذشت، اشاره به روش پيش گرفته از جانب مستشار الدوله و تناقض گویی بزرگ آخوندزاده در اشاره به آن روش است.

          زنده یاد میرزا یوسف خان مستشار الدوله، با وجود اینکه به جوهر اندیشه لیبرالیسم و حقوق بشر تا حدودی پی ‌برده بود، شالودهء کتاب «یک کلمه» ا‌ش را  که ترجمهء قانون اساسی ‌فرانسه و حقوق بشرِ مندرجِ در آن ‌بود – با آیات و احادیث تطبیق داد تا بتواند حکومت قانون در ایران را پیش ببرد. مثلاً، برای توجیه تقسیم قوا به آیه «و امر هم شوری بینهم» متوسل شده، برای توجیه «مساوات» آیه‌ای از سوره ی نساء را نقل کرده، و در پیرامون ضرورت صنعتی شدن از آیه‌ای در سوره ی «حدید» (آهن!) بهره برده است[80]. و در توجیه این عمل در نامه‌ای به آخوندزاده نوشت: «کتاب  ‹روح الاسلام› [منظور ‹یک کلمه›  است] انشاالله تا دو ماه [دیگر] تمام میشود. [...] خوب نسخه است، یعنی به جمیع اسباب ترقی ‌و سیویلیزاسیون از قرآن مجید و احادیث صحیح، آیات و براهین پیدا کرده‌ام که دیگر نگویند فلان چیز مخالف آیین اسلام یا آیین اسلام مانع ترقی‌و سیویلیزاسیون است»[81].

          آخوندزاده از یک سو می‌نویسد که این علما می‌‌توانند در امر مرافعه «حدودات را از روی احکام شریعه نبویه وضع» کنند و از سوی دیگر می‌‌گوید به طوری که «معمول به عموم ملت باشد.» به زبان امروزی یعنی: با استناد به «شرع انور» قانونی وضع کنید که مسیحی‌، یهودی، زردشتی، مسلمان و زن و مرد و... که همان «عموم ملت» هستند در برابر آن ‌دارای حقوق برابر باشند!؛ و این جزو ناممکنات است.

          اما او بزودی، به اشتباه اش پی‌ برد و راهی ‌دیگر برگزید و خواستار جداییِ قلمرویِ دین از ارزش‌های مدرن و حکومت شد و، در نامه‌ای در واکنش به کتاب «یک کلمه»یِ مستشار الدوله، نوشت که حکومت قانون را نمی توان با استناد به آیات و احادیث در ایران برقرار کرد: «چند کلمه در خصوص ‹یک کلمه› حرف بزنیم. یک کلمه را سراپا خواندم، کتاب بی‌ نظیر است، یادگار خوب است و نصیحت مفید است. و لیکن برای ملت مرده نوشته شده است». و ادامه می‌‌دهد: «شما در باب اجرای عدالت به احکام شریعت تمسّک کرده اید ... اگر شریعت چشمهء عدالت است، باید اصل اول از اصول کونستتسیون که مساوات در حقوق است ... مع‌مساوات در محاکمات مجری بدارد.» و این در حالی‌‌ست که شریعت برای جنس مرد و زن حقوق مساوی قائل نیست و در محاکمات حقوق غیر مسلمان ذمی مساوی با فرد مسلمان نیست«خداوندا، این چه قانون است، این چه دیوان است» که قاضی شرع شهادت ذمی ‌را نمی‌پذیرد؟ و این در حالیست که «مساوات در محاکمات» اصل مطلق عدالت است. مساله دیگر «حرّیت شخصیه» است. مگر بردگی و برده فروشی و خواجه کردن «ظلم فاحش نیست و منافی حرّیت نیست»؟ قبل از این نصرانیان به فتوای تورات خرید و فروش بت پرستان و مشرکان را جایز می‌‌دانستند اما حالا می‌‌گویند: «موسی نفهمیده است، بت پرستان و مشرکان نیز در بشریت برادران ما هستند، به واسطه مغایرتِ اعتقادِ نوعِ بشر از حقوق حرّیت محروم نمی‌تواند شد»؛ پس آن ‌را برنداختند. از این گذشته  تمام قواعد جزایی شریعت وحشیانه و مغایر عدالت است. «در دنیا هیچ نعمت عوض ‌حیات نیست. و آن ‌را به هر جزویات، به مقتضای عدالت تام، از احرار نمی‌توان گرفت. ... قطع نفس و قطع اعضا و چوب زدن صفت طوایف بربریان و وحشیان است و شایستهء ‌شأن الوهیت نیست.» تحقیقات حکمای فرنگ نیز ثابت کرده که قطع نفس به عنوان مجازات نه ‌فقط جرائم را «رفع نمی‌‌کند بلکه کم هم نمی‌‌کند» به همین دلیل در اروپا «نادر اتفاق می‌‌افتاد که به قتل مجرمی فتوی» دهند. خلاصه اینکه «شریعت چشمهء عدالت»نیست. «بخیال شما چنان می‌رسد که گویا به امداد احکام شریعت، کنستتسیون فرانسه را در مشرق زمین مجری میتوان داشت. حاشا و کلا، بلکه محال است»[82].  

          همان طور که پیشتر اشاره شد، آخوندزاده در پندار و کردارش در مجموع به سکولاریسم سیاسی ایمان داشته و به آن‌پای بند مانده است. علی‌ رغم اینکه خودش خدا ناباوری، یا آتئیسم، را در مکتوبات تئوریزه کرده و اعتقاد داشته است که انسان تا مادامی که از دین و مذهب نگذرد و خودش به خدا، جهان دیگر و ماورأ الطبیعه احتمالا باوری نداشته است به آزادی و پیشرفت نخواهد رسید[83]، اما با دوستانِ مسلمان ا‌ش بسیار با مدارا رفتار می‌‌کرده. حتا دوستِ آخوندی به نام ملا احمد حسین زاده داشت که جزو شیخ الاسلام‌های آن ‌روز در تفلیس بوده است و در نامه‌هایش از او نیز به نیکی‌ نام برده است[84].

          او با وجود اینکه نماز و روزه را مضر به حال انسان و جامعه می‌دانست[85] اما حتا فرزند خودش، رشید پاشا، را از روضه گرفتن باز نداشت. «رشید پاشا با وجودیکه کتاب بوقل [Buckle] و رنان را خوانده و فیلسوفیت را کمتر از من نمی‌‌فهمد و علم فزیقا و یستستوا [علوم طبیعی] را بهتر از من می‌‌داند و همیشه در این مطالب دلایل و براهین بمن می‌‌شمارد باز امسال ماه رمضان را سراسر با جمیع شروط و اعمال روزه گرفت و میگفت که من میخواهم همه کس مرا مسلمان پاک و شیعه خالص بداند. من هم مانع نشدم. این روش هم چیزکیست. در هر شب ماه مبارک نماز می‌‌گذارد و دعاها می‌‌خواهند، اما تار هم میزند، در کمال رعنایی»[86].

 

در نقد دیسپوتیسم و بی‌ قانونی‌

          در نیمهء دومِ قرنِ نوزدهم گفتمان قانون خواهی، که بعدها از آن‌به عنوان مشروطه خواهی نام برده شد، شکل گرفت. آخوندزاده نیز در شکل دهی‌ این گفتمان شریک بوده و به نقد پادشاه «دیسپوت» و فقدانِ کتابِ قانون نیز پرداخته است. «دیسپوت» اولین واژه از آن 21 مفهومی‌ ‌ست که او در آغاز «مکتوبات» تعریف کرده است: «نخست لفظ دیسپوت عبارت از پادشاهیست که در اعمال خود بهیچ قانون متمسک و مقید نبوده و بمال و جان مردم بلاحد و انحصار تسلط داشته و همیشه بهوای نفس خود رفتار بکند و مردم در تحت سلطنت او عبد دنی و رذیل بوده از حقوق آزادی و بشریت بکلی محروم باشند»[87].

          از تعریف واژه ششم «روولسیون» نیز بر می‌‌آید که او انقلاب را واکنشی به استبداد حکومتی و مذهبی دانسته و این برداشت او از انقلاب احتمالاً ریشه در آشنایی او با تاریخ فرانسه داشته است. می‌‌نویسد: «ششم، روولسیون، عبارت از آنچنان حالتی است که مردم از رفتار بی‌قانون پادشاه دیسپوت و ظالم بستوه آمده و بشورش اتفاق کرده او را دفع نموده بجهت آسایش و سعادت خود قانون وضع کنند و یا اینکه پوچ بودن عقاید مذهبی را فهمیده بر مخالفت علما برخاسته و برای خود بر حسب تجویز فیلوسوفان موافق عقل آیین تازه برگزینند»[88].

          آخوندزده به کرّات از بی‌قانونی نالیده. می‌‌گوید: «اگر کسی‌به کسی‌ سیلی‌ بزند مظلوم نمیداند که به کدام اختیار رجوع نماید. یکی ‌نزد مجتهد می‌‌دود و دیگری بخدمت شیخ الاسلام میرود، یکی‌به امام جمعه شکایت میبرد و دیگری به داروغه رجوع می‌کند [...]. خلاصه یک کتاب قانون در دست نیست و جزای هیچ گونه و اجر هیچ ثواب معین نمیباشد بعقل هر کس هر چه می‌رسد معمول می‌‌دارد»[89].

تعریف و تمجید از پادشاه ایران آن ‌روز را جزو «حرفهای احمقانه» میداند و می‌‌گوید که «پادشاهی که از اوضاع عالم بیخبر و از علم اداره و تربیت نادان، و از رسوم عدالت و مروت و رعیت پروری و وطن پرستی‌ عاری و غافل» است که دیگر شایسته تمجید نیست و یا به گفته خودش «افزونی جاه برای او مقدور» نخواهد گشت و نمی‌تواند «نظیر جمشید و فریدون» باشد. اما اگر همین پادشاه «عدالت و مروت و رعیت پروری و وطن پرستی» پیشه کند، «ظلم و فقر و نادانی» را به کّل رفع کند، زیر دستان را از «عریانی و گرسنگی» برهاند و مانند «پطر کبیر و فریدریخ کبیر وطن خود را در هر خصوص معمور و نظیر ممالک منظمهء یوروپا گرداند» آنگاه می‌‌توان او را «صاحب عزت و مستحق بلند نامی» دانست. اما پادشاه در ایران اینگونه نیست. در حالی‌ که «در مملکت فرانسه و انگلیس زدن و آزردن خرها، اسبها و گاوها را نیز جایز نمی‌دانند» در «مملکت ایران بفرمان دیسپوت حتی پای‌های امرای ایشان را بفلک گذاشته، چوب میزنند»[90] و «امرای ایران» از «علم و قانونِ اداره و پولیتیک» بی‌ خبرند و نمی‌دانند که با «قتل نفوس و قطع اعضا، مملکت را منتظم داشتن از اعظم قبایح است»[91].

          شاه بیت کتاب او، که از سوی تقریباً همه «آخوندزاده دان ها» نیز نقل شده و جوهر اندیشهء او در آن ‌خلاصه گردیده حاکی‌ از این ‌ست که آخوندزاده به درست و یا غلط زدودن استبداد و رسیدن به آزادی را مستلزم گذر از عقاید دینی و مذهبی‌ می‌‌دانسته است: «ای اهل ایران، اگر تو از نشاه آزادیت و حقوق انسانیت خبر دار میبودی باینگونه عبودیت و باینگونه رذالت متحمل نمیگشتی، طالب علم شده فراموشخانه‌ها می‌‌گشودی، مجمع‌ها بنا می‌‌نمودی، وسایل اتفاق را دریافت میکردی. تو در عدد و استطاعت بمراتب از دیسپوت زیادتری، برای تو فقط یکدلی و یکجهتی لازم است. اگر این حال، یعنی اتفاق، به تو میسر می‌‌شد برای خود فکری میکردی و خود را از قیود عقاید پوچ و از ظلم دیسپوت نجات میدادی. چه فایده این حال برای تو میسر نمیشود مگر با علم و علم حاصل نمیگردد مگر با پُرُقر [ترقی‌] و پُرُقر صورت نمی‌‌بندد مگر با لیبرال بودن و لیبرال بودن نمی‌شود مگر با رستن از عقاید. چه فایده مذهب تو و عقاید تو به لیبرال بودن تو مانع است»[92].

 

در پیرامون آزادی

          در تشریح واژهء «آزادی» همیشه استبداد مذهبیِ اعمال شده از سویِ طبقهء آخوند و استبداد حکومت را تواماً به باد انتقاد گرفته و هر دو را، با اقتباس از سخنرانی‌ «میرابو»[93] مانع آزادی انسان دانسته و می‌‌گوید که «هر فردی از افراد نوعی بشر» می‌‌بایست «بحکم عقل سلیم از نعمت حریه کامله بهره‌مند شود.» حریّت، یا همان آزادی، نیز دارای دو قسم است: «یکی‌ حرّیت روحانیه است [و] دیگری حرّیت جسمانیه. حرّیت روحانیه ما را اولیای دین اسلام از دست ما گرفته ما را در جمیع امورات روحانیه بالکلیه عبد رذیل و تابع امر و نهی خودشان کرده اند و ما را در این ماده هرگز اختیار مداخله نیست. پس ما در ماده حریّت روحانیه بندهء فرمانبردار اولیاء دین بوده از نعمت آزادی محرومیم. و حرّیت جسمانیه ما را فرمانروایان دیسپوتی از دست ما گرفته در این حیات دنیویه بالمره ما را محکوم فرمایشات خودشان کرده [...]. در این ماده هم عبد رذیل و بندگان بی‌ اختیار ظالمان بوده از نعمت آزادی بی‌ بهره ایم. [...] به زبان فرانسه حرّیت روحانیه را لیبرته مورال می‌‌گویند و حرّیت جسمانیه را لیبرته فیزیق»[94].

 

در نقد روحانیت

          همان طور که پیشتر اشاره شد، آخوندزاده در کنار استبداد حکومتی، خط عربی‌ و مذهب، طبقهء آخوند را نیز دلیل عقب ماندگیِ «اهلِ ایران» می‌‌دانست. در پیرامون ممانعت این طبقه از تماس با «فرنگستان»‌ و آموختن حکومت داری می‌گوید: «ای جلال الدوله، تو میدانی‌ که تحصیل علم اداره و پولیتیکه در ایران ممکن نیست و لازمست که به فرنگستان سفر نموده در آنجا تحصیل کرد. آیا این ممکن است؟ چه گونه سفر میتوان کرد و چه‌گونه با کفار ملاقات و معاشرت می‌توان نمود؟ آیا علمای فاناتیک و شارلاتان باین امر راضی‌ میشوند؟ آیا این عقاید پوچ به این عمل فتوا می‌‌دهند؟»[95]. او، با نقلِ قول هایی که از کتاب «حق الیقین» ملا محمد باقر مجلسی در بارهء جهنم آورده، نه ‌تنها اوهام پرستی‌ را به سخره گرفته و مجلسی را دست انداخته، بلکه استدلالات  منطقی‌ نیز در پیرامون وجود و عدمِ وجودِ جهنم به دست داده است که تشریح شان از حوصله‌‌این نوشتار خارج است[96].

          او می‌‌گوید که این طبقهء آخوند نه ‌تنها مانع عقب ماندگی ماست بلکه مانع شادی و عیش و بزم و رقص ما نیز هست: «ای واعظان  و‌ ای عالمان و ‌ای شارلاتانان، چرا بیچاره عوام را از نعمات پروردگار عالم محروم میسازید، چرا عیش او را تلخ می‌کنید، چرا از ترس جهنم او را نمیگذارید که با سایر ملل ملاقات کرده و علوم و صنایع یاد بگیرد. دنیا محل اقتباس است، شما بواسطه این پرپوچات نمیگذارید که بیچاره عوام از نعمت الهی برخوردار شود: نغمه پردازی مکن حرامست، به نغمات گوش مده حرامست، نغمات یاد مگیر حرامست، رقص مکن مکروهست، به رقص تماشا مکن مکروه است، ساز مزن حرام است، به ساز سماع مکن حرام است، شطرنج مباز حرام است، نرد مباز حرام است.» و، در دفاع از گفته هایش و شادی، می‌‌گوید که «این چیزها [...] اگر در حد اعتدال باشد به ذهن جلا میدهد و جوهر عقل را زیاد می‌کند» و در طبیعت انسان نیز حس و قوه «حزن و فرح» که همان اندوه و شادی اند وجود دارند و «اگر آن ‌قوه ‌ها کار نکنند، کُند میشوند چنانکه اگر دست را  یک سال حرکت ندهی خشک میشود. پس، از وسایل فرح و سرور کناره جو  شدن حواس را معطل و عقل را مکدر می‌کند»[97].

 

رابطه بین دین، اخلاق و جرم

          آخوندزاده بر این باور بود که  شالودهء اخلاقیات می‌‌بایست عقل/ خرد و قوانین این جهانی‌ باشد و نه دین؛ چرا که به باور او دین و مذهب نتوانسته اند اخلاق ساز باشند و نظم را در جامعه حاکم، و از بروز جرایم جلوگیری کنند. «بعض اشخاص کوته نظر اعتقاد میکنند که خوف جهم باعث عدم صدور جرائم است. آیا کدام مسلمان است که فقط از بیم جهنم مال مردم را وقتی‌ که بدستش افتد نخورد و هنگامیکه بچه بی‌ ریش دوچارش گردد دست به او نزند و به دختر و زن مردم در حین فرصت متعرض نشود؟ جمیع دزدان و راهزنان و قاتلان از عوام الّناس و از معتقدات جهنم به ظهور میرسند.» به باور او «خوف سیاست دنیویه [وحشت از مجازات‌های این‌جهانی] » و «سرزنش اماثل و اقران [دوستان و خویشاوندان؟] و غیرت و عقل و علم» و «طبیعت بشریه» است که موجب میشود انسان «عمل خیر و شر» را از هم تمیز دهد. اما با وجود اعتقاد به خرد انسان و طبیعت، او باز معتقد است که لازم است قوانینی برای مجازات انسان در صورت جرم موجود باشند. «معهذا قانون سیاست [قانون مجازات] نیز باید در نظر باشد اما نه ‌آن ‌قانون سیاست که در ضمنش، قتلِ نفوس و قطع اعضا باشد بلکه آن ‌نوع قانون سیاست که در دول منظم معمول می‌‌گردد و الا اعتقادات پوچ و بیمِ جهنم و امیدِ بهشت هرگز بصدور جرائم مانع نمی‌تواند شد»[98].

 

رابطه بین اعتقاد، علم و پیشرفت

          در پیرامون جدایی علم و اعتقاد نیز به نکته مهمی‌ اشاره کرده؛ نکته‌ای که آن‌ را از میرزا ملکم خان در تلفیس آموخته بوده است[99]. تفاوت بین دین و علم را در این می‌بینید که علم پایه و اساسش دلیل و اثبات است و حال آنکه دین قادر به اثبات مسائل نیست و با اعتقادات سر و کار دارد. هر چند که «علم» را در برابر «اعتقاد» قرار داده است اما از فحوای کلامش بر می‌‌آید که منظورش از «اعتقاد» همان «دین» است. و تلاش ا‌ش بر این است که «امور اعتقادیه» (اینجا: دین) را از امور علمیه متمایز سازد. (پس از نقل سخن او توضیحی خواهیم داد).

          می‌‌گوید: «برادر مکرم من، خطای ما تا امروز در شناختن حق از باطل و تمیز دادن راست از کج از ین رهگذر است که ما همیشه دو قضیه مغایره را بِهمدیگر مخلوط کرده یک قضیه می‌شماریم و حال آنکه این دو قضیه مغایر یکدیگرند؛ یکی‌ از آنها علم است و دیگری اعتقاد. مثلا علم حکم می‌کند که ناپالیون اول بود [وجود داشته است] و به مسکو هم رفت و عاقبتش چنان و چنان شد. در این باب دیگر اعتقاد هرگز لزوم ندارد چونکه قضیه مبنی بر علم قطعی است و هر قضیه که محتاج بدلیل و ثبوت نباشد و یا اینکه دلیل و ثبوتش [اثبات ا‌ش] قطعی باشد علم است، دخل باعتقاد ندارد. از طرف دیگر، بنا بر اخبار اولیای دین، ما اعتقاد می‌کنیم که حضرت موسی بکوه طور رفته با پروردگار عالم مکالمه کرد و عصای خود را بر احجار [سنگ ها] زد چشمه‌ها جاری شد و امثال ذلک. این قضیه محتاج به دلیل و ثبوت است و دلیلش هم اگر باشد بهیچوجه قطعی نمیتواند شد. پس ما این قضیه را نباید علم بشماریم باید این قضیه را اعتقاد بنامیم و از روی اعتقاد نه‌از روی علم بآن باور بکنیم. و لیکن اولیای دین ما همین نوع قضایا را نیز از اقسام علوم میشمارند چنانکه می‌گویند علم تفسیر احادیث و علم کلام و امثال آنها و بعد از آن‌ فیزیقیا و ماتماتیقا [ریاضی] و جغرافیا و نجوم و امثال آنها را نیز از علوم تعداد میکنند [به شمار می‌آورند]؛ گویا که اولین نیز نظیر این آخرین است و حال آنکه مغایرت این آخرین از اولین [از] آفتاب روشن تر است، ما باید اولین را از امور اعتقادیه حساب کنیم و تنها آخرین [را] از امور علمیه بشماریم»[100].

          آخوندزاده در اینجا مثال حضرت موسی و عصایش را، به عنوان موضوعی غیر قابل اثبات، آورده؛ داستانی که در سورهء «طه‌» قرآن در نیز آمده. این بدین معناست: معجزات ذکر شده در کتب آسمانی غیر قابل اثبات اند (یعنی ربطی‌ به علم ندارند و جزو باورهای دینی اند) و انسان می‌‌تواند با وجودِ عدمِ امکانِ اثبات‌شان – به آنها اعتقاد داشته باشد.

          به هر حال، آخوندزاده معتقد بوده که «دین و ایمان با علم و حکمت دو حالت متناقضند که هرگز در یک ذات جمع نمیتوانند شد. اگر آدم دین و ایمان داشته باشد عالم و حکیم شمرده نمی‌شود و اگر علم و حکمت داشته باشد دیندار و مومن نخواهد بود»[101].

          البته توجه بايد داشت که این ادعای او درست نیست. انسان میتواند خدا باور و دین باور باشد و حتا تمام احکام مذهب خویش را نیز به جا آورد و همزمان جزو دانشمندان و نخبگان زمانهء خودش به حساب آید؛ به شرط اینکه در کار علمی‌ باور‌های خود را دخیل ندهد و منبع شناخت را عقلگرایی و تجربه گرایی بداند. اما رابطه بین «عقلگرایی» و «تجربه گرایی» پیچیده است و تشریح اش از حوصله‌‌این نوشتار خارج.

          به هر حال آخوندزده معتقد بود که اگر ما «دین و ایمان داشته» باشیم می‌‌بایست «لا محاله از انوار علوم و سیویلیزسیون محروم بشویم چنانکه هستیم» و اگر به گفته‌های «علما و حکمای یوروپا گوش داده قدم به دایره علوم و سیویلیزاسیون بگذاریم» در آن‌صورت «امید حیات اخروی و سعادت سرمدی [همیشگی‌] خود بخود ذایل میشود؛ خوشا به حال کسی‌ که این دو حالت متناقضه را در ذات خود جمع تواند کرد اما به نظر من محال میاید»[102].

          با اين همه، کتابِ «مکتوباتِ» زنده یاد آخوندزاده با این جمله پایان یافته است: «[...] مصنف نمیخواهد که مردم آتاایست [خداناباور] بشوند و دین و ایمان نداشته باشند بلکه حرف مصنف اینست که دین اسلام بنابر تقاضای عصر و اوضاع زمانه بر پراتستانتیزم محتاج است، پراتستانتیزم کامل موافق شروط پروقره [ترقی‌] و سیویلیزاسیون متضمن هر دو نوع آزادی و مساوات حقوقیه بشر، مخفِفِ [کاهش دهندهء] دیسپوتیزمِ سلاطینِ مشرقیه در ضمنِ تنظیمات [اصلاحاتِ] حکیمانه و، مقرِّر [برقرار کنندهء] وجوبِ سواد در کلِ افراد اسلام، ذکورا و اناثا» [103].

 

خلاصه

          آخوندزاده با وجود اینکه بیش از چهل سال از عمر‌ش را در تفلیس سپری کرد و از ایران دهه‌ها دور ماند و در غربت مُرد اما چشم اش را هیچ لحظه‌ای از ایران بر نداشت، وقایع آن‌را دنبال کرد و در راستای رفع عقب ماندگی ایران و برخی‌ جوامع اسلامی کوشید. با «مکتوبات» ا‌ش شالودهء ناسیونالیزم ایرانی‌ را بر پایه های ایران باستان بنا نهاد و برای چاپ کتاب اش هیچ گاه تن‌ به سانسور نداد. با وجود اعتقاد به سکولاریسم فلسفی،‌ در قول و عمل به سکولاریسم سیاسی پایبند ماند و، همانطور که ديديم، حتا فرزند خود را نیز از به جا آوردن احکام مذهبی‌ باز نداشت. آخوندزاده جوهر ناسیونالیزم را دریافته و از این سر بود که به تشریح تفاوت بین «ملت» و «امت» نیز پرداخت. او بر این باور بوده که «دین» کارکرد خود در دفاع از سرزمین‌هایِ مسلمانان را از دست داده و می بایست مذهبی‌ دیگر به نام «وطن پرستی‌» [یا همان «ملت مداری»] جای آن ‌را بگیرد. هنگامی هم که تقابل بین دین و ارزش‌ های مدرن (همچون حقوق بشر و حکومت قانون) را احساس کرد و دید که هم عصران اش به یکسان جلوه دادنِ آموزه‌هایِ دینی با حقوق بشر دست زده اند و از قرآن و احادیث برای توجیه و پیشبردِ حکومتِ قانون نشانه می‌‌آورند به این امر واکنش نشان داد، این راهکار را نشدنی‌ دانست و آن ‌را به صراحت تمام رد کرد. او بر این باور بود که «استبداد» اعم از حکومتی و مذهبی‌ ‌ست و در نقد هر دو کوشید. هم شاه را مستبد و ظالم می‌‌دانست و هم طبقهء آخوند را و معتقد بود که این طبقه نه تنها آزادی مردمان را از آنها گرفته بلکه مخالف تجدد در ایران نیز است.

          آخوندزاده در بخش بزرگی‌ از زندگی‌ ا‌ش به مبارزه با «جهل» و «ظلم» پرداخت؛ اما زدن «جهل» برای او از زدن «ظلم» مهمتر بود. به همین دلیل بیش از هر ميهن دوستِ دیگرِ هم عصرِ خودش به ضرورت اشاعهء علم توجه داشته است؛ چرا که گمان می‌‌کرد که علم ریشه جهل را خواهد سوزاند.

با نیم نگاهی‌ به آنچه مارکس در بارهء فویر باخ گفته است می‌‌توان فعالیت‌های آخوندزاده را این گونه خلاصه کرد: آخوندزاده (فقط) در اندیشهء به دست دادنِ تفسیری جدید از جهانِ خودش (= ایران و برخی از جوامع اسلامی) نبود، بلکه به دنبال تغییر جهان اش نیز گام بر می داشت.

          اما دو اشتباه بزرگ نيز در کارنامهء او  قابل ذکر است: نخست اینکه – تحتِ تاثیرِ ناسیونالیسمِ نژاد پرستِ اروپا – گرفتارِ نژاد پرستی و تازی ستیزی شد؛ عملی‌ که می‌‌بایست از سوی تمام مورخان نقد شود. دوم اینکه گمان می‌‌کرد که اگر الفبایِ ما تغییر کند ما در عرض یکی‌ دو دهه می توانیم به پای جوامع اروپایی برسیم. یعنی او در رفع عقب ماندگی دچار ساده انگاری بود.

_______________________________________

1. برایِ نگارشِ زندگیِ آخوندزاده از منابع زیر استفاده شده است:

- Algar, Hamid: “Āḵūndzāda”, in: Encyclopaedia Iranica, Vol. I, ed. by E. Yarshater, London: Routledge & Kegan Paul, 1985, pp. 735-740.

- Brands, Horst W.: Azerbaidschanisches Volksleben und modernistische Tendenz in den Schauspielen Mīrzā Fetḥ-ʿAlī Āḫūndzāde’s, Wiesbaden: Otto Harrassowitz, 1958, pp. 11-18.

- Hess, Michael: “Axundzadə (Akhundov), Mirzə Fətəli”, in: The Encyclopaedia of Islam, Three, Part 2, ed. by K. Fleet et al., Leiden: Brill, 2015, S. 32-34.

- مقدمهء «کازوموف» (Kasumov) بر نسخهء روسیِ «مکتوبات».

Kasumovs preface to «Maktubat»: Axundov, M. F.: Izbrannye filosofskie proizvedenija, ed. by Mehbaly Kasumov, Baku: Izdatel’stvo Akademii Nauk Azerbajdžanskoj SSR, S. 7-13.

اطلاعات برآمده از این مقدمه را نگارنده وامدار دوستی هستم به نام «میخایل آندریاس مِدر» (Michael Andreas Mäder)، که مسلط به زبان روسی ست. من در حال حاضر روسی نمی دانم. این دوست و من  اندیشه‌هایِ فلسفیِ ‌آخوندزاده و کتابِ «ان شاء الله، ما شاء الله» زنده یاد میرزا آقا خان کرمانی را به آلمانی ترجمه کرده ایم. این ترجمه ها تا پایان بهار 2017 از سوی نشر «Klaus Schwarz Verlag» منتشر خواهند شد.

- آدمیت، فریدون: اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده، تهران، انتشارت خوارزمی، 1349، صص. .9-32

این کتاب در سایت «وبلاگ آزادی ایران» به صورت الکترونیکی‌نیز در دسترس است. نگاه کنید به :

«https://azadieiran2.files.wordpress.com/2012/03/andishehaye-akhondzadeh_f-adamiat_www-azadieiran2-wordpress-com.pdf»

آخرین رجوع ما به این لینک در دسامبر 2016 صورت گرفته است.

- آخوندوف، میرزا فتحعلی: الفبای جدید و مکتوبات، گردآورنده حمید محمدزاده، رداکتر [ویراستار] حمید آراسلی، باکو، نشریات فرهنگستانِ علومِ جمهوریِ شورویِ سوسیالیستیِ آذربایجان، 1963.

- در «الفبای جدید و مکتوبات» زندگی‌نامه‌ای (یا بیوگرافی ای) هم با عنوان «بیاغرافیای، یعنی سرگذشت کولونیل میرزا فتحعلی آخوندوف که خودش به قلم آورده است» از آخوندزاده موجود است. ویراستان اما تاریخ نگارش این زندگی‌نامه را بدست نداده اند. «بِرَند» (Brand) اما می‌‌گوید که این زندگی‌نامه به زبان پارسی در مجله‌ای به نام «کشکول»، در شماره‌های 45--43 در تاریخ 1877، در تفلیس به چاپ رسیده است.

Brands, Azerbaidschanisches Volksleben..., p. 11.

ما با اشراف بر اینکه به زندگی‌نامه‌هایی‌که افراد در مورد خودشان می‌نویسند می‌‌بایست همیشه با شک و تردید نگریست چرا که انسان در مورد خودش کمتر می‌‌تواند بی‌سویی را رعایت کند و گاهاً در مورد ذکر مسائل و تواریخ نیز دچار اشتباه می شود باز تکیه مان بیشتر به همین زندگی‌نامه یِ خودِ آخوندزاده بوده است؛ به این دلیل که منبع دست اول دیگری در دست نداشتیم.

2. در پیرامون ایران گرایی آخوندزاده مهران امیر احمدی‌ نیز مقاله ای به تازگی بازنشر کرده است. نگاه کنید به:

«http://wp.me/p7vZL9-293»

آخرین رجوع ما به این لینک در تاریخ دسامبر 2016 صورت گرفته است.

3. اینکه آیا سید جمال الدین خود به آنچه می‌‌گفت باور داشته است یا نه‌،  بحثی‌‌ست از حوصله‌‌این نوشتار خارج. اما نامه‌ای که به زبان عربی ‌به «رنان»، خاورپژوه معروف، نوشته، و به زبان‌های حداقل فرانسوی و آلمانی در دست است، جنبهء دیگری از اعتقادات او را نشان می‌‌دهد. نگاه کنید به مکاتبه رنان و جمال الدین اسد آبادی که در «غرب» به «افغانی» معروف است:

Der Islam und die Wissenschaft, Verlag von Bernheim in Basel, vierte Auflage, 1883, pp. 3-48.

4. از فحوای نوشته‌هایش بر میاید که منظور او از «ملت اسلام» کّل جوامع اسلامی نبوده و به برخی‌از جوامع اسلامی همچون ملت عثمانیه، ملت ایران، منطقه قفقاز و بخشی از هندوستان و افغانستان نظر داشته است. این بدین معناست که او اعراب مسلمان را مخاطب خودش قرار نداده است.

5. الفبای جدید و مکتوبات، نامه به «مانکجی» به تاریخ 29. جولایِ 1871، صص‌. 249-250.

6. الفبای جدید و مکتوبات، «بیاغرفیای...»، صص. 350-351.

7. در مورد تاثیری غیر مستقیمی‌که آخوندزاده از ولتر گرفته است نگاه کنید به:

Sanjabi, M. B.: “Rereading the Enlightenment: Akhundzade and His Voltaire”, in: Iranian Studies 28/1-2 (1995) 39-60.

8. در نامه‌ای به جلال الدین میرزای قاجار می‌‌نویسد: «من خودم زبان فرانسه را نمیدانم» (الفبای جدید و مکتوبات، نامه به جلال الدین میرزا، به تاریخ سپتامبر 1870، ص. 174). و همچنین به «نیقلای» نامی‌که از اتباع فرانسه بوده است یاد آور می شود: «من خودم به غیر از زبان روسی از السنه یوروپا زبانی نمی‌‌دانم» (همان، نامه به «مسیو نیقلای... »، به تاریخ 6. دسامبر 1872).

9. نگاه کنید به آخوندزاده، میرزا فتحعلی: تمثیلات. شش نمایش نامه و یک داستان، با تصحیح علیرضا حیدری، تهران، انتشارات خوارزمی، چاپ سوم، 1356 هجری شمسی ‌[چاپ اول 1288--1291 هجری قمری].

10. نگاه کنید به:

Brands, Azerbaidschanisches Volksleben…, p. 71.

پژوهش‌های ارزشمندی به زبان‌های آلمانی و انگلیسی ‌در باره این نمایش نامه‌ها صورت گرفته است. برای نمونه نگاه کنید به:

- Tanik, Hilda: Der aserbaidschanische Autor M. F. Achundov – Leben, Weltbild, Werk – unter besonderer Berücksichtigung seiner Theaterstücke, Diplomarbeit Universität Wien, 2013 (Non-Publication).

- Brands, Horst W.: Azerbaidschanisches Volksleben...

- Kia, Mehrdad: “Women, Islam and Modernity in Akhundzade's Plays and Unpublished Writings”, in: Middle Eastern Studies 34/3 (1998), 1-33.

11. الفبای جدید و مکتوبات، نامه آخوندزاده به جلال الدین میرزا، ص. 182. در بالای نامه آمده است: «سواد مطلبی است که میرزا فتح علی‌آخوندزاده در یک تمثیلات ترکیه که بشاهزاده جلال الدین میرزا ابن فتحعلی شاه قاجار در سنه 1870 فرستاده است مرقوم نموده است».

12. الفبای جدید و مکتوبات، ص. 105. از محتوای نامه بر می‌‌آید که این نامه (احتمالا) به وزیر علوم آن‌زمان ارسال شده است.

13. الفبای جدید و مکتوبات، «بیاغرافیای...»، ص. 354.

14. نگاه کنید به نامه‌هایی‌که بین این دور رد و بدل شده و در «الفبای جدید و مکتوبات» نیز جمع آوری شده اند. و همچنین نگاه کنید به مقاله‌ای از «الگار»:

Algar, Hamid: “Malkum Khān, Ākhūndzāda and the Proposed Reform of the Arabic Alphabet”, in: Middle Eastern Studies, Vol. 5, No. 2 (1969), S. 116-130.

15. آخوندزاده، میرزا فتحعلی: مکتوبات، به کوشش باقر مومنی، تبریز، نشر احیاء، 1350.

16. نگاه کنید در این مورد به مقاله مهران امیر احمدی که پیشتر ذکر شد.

17. نگاه کنید به مقالات فارسی، «مکتوب به میرزا آقا تبریزی»، صص‌. 63-78. این نامه به تاریخ 28 جونی/ یونی 1871 نوشته شده است.

18. الفبای جدید و مکتوبات، نامه به ملکم به تاریخ 2. جولی/یونی 1871. آخوندزاده در نامه‌هایش ملکم را «روح القدس» خطاب می‌‌کند. در بالای نامه به همین دلیل آمده است: «روح روانم، روح القدس!». 

19. الفبای جدید و مکتوبات، نامه جلال الدین میرزا به آخوندزاده، بدون تاریخ، ص. 378.

20. نگاه کنید به: کرمانی، میرزا آقا خان: سه‌ مکتوب، به کوشش بهرام چوبینه، فرانکفورت/ مین، [Frankfurt/Main]، نشر البرز، 2005.

21. آجودانی، ماشاء الله: هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم، پاریس و کلن [Köln]، چاپ دوم، زمستان 1392 (2014)، چاپ اول پاییز 1385 (2006)، انتشارات فصل کتاب لندن.

22. نگاه کنید به: آدمیت، اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده. آدمیت، آخوندزاده را در جامعیت ا‌ش تشریح و تفسیر کرده است؛ اما نگاه ا‌ش به اندیشهء او – در مجموع – انتقادی نیست. تضاد‌های نهفته در اندیشه هایِ آخوندزاده را آدمیت فدای ایران دوستی‌کرده است.  این بدین معناست که تاریخ نگاری او (و تاریخ نگاری ما در مجموع) گرفتارِ  یک نوع ایدئولوژی زدگی، یک نوع «ایران زدگی» ‌ست؛ «ایران زدگی» ای که ما را در اغلب موارد از نقد روشنفکران مان باز داشته است. آدمیت «ایران» را بیشتر از «حقیقت» دوست داشت؛ و این امر را می‌‌توان از طریق مقایسه منابعِ دستِ اول با آثار او ثابت کرد؛ چنان که ماشاء لله آجودانی با تحقیقی دربارهء «ملکم» به این مهم رسیده است. نگاه کنید به: آجودانی، ماشاء الله: مشروطه ایرانی‌، تهران، نشر اختران، چاپ پنجم، 1383، صص‌. 362-281. چاپ اول این کتاب در دی‌ماه 1382 صورت گفته است.

23. نگاه کنید به: دوست دار، آرامش: درخشش‌های تیره، پاریس، انتشارات خاوران، چاپ دوم، 1999، صص 110-141‌ .

این کتاب به صورت الکترونیکی‌و رایگان در تارنمای «وبلاگ آزادی ایران» قابل دسترسی‌‌ست:

«https://azadieiran2.files.wordpress.com/2013/11/derakhsheshhaye-tireh_a-doostdarwww-azadieiran2-wordpress-com.pdf»

آخرین رجوع ما به این لینک در دسامبر  2016 صورت گرفته است.

اگر آرامش دوستدار می‌‌دانست که آخوندزاده مطالب صفحات اول کتاب «مکتوبات»ا‌ش را – که مربوط به ایران باستان است – از کتاب «دبستان المذاهب» اقتباس کرده است و اگر می‌‌دانست آنچه که آخوندزاده در پیرامون «علی ‌ذکره السّلام» نوشته است، بر آمده از همین کتاب «دبستان المذاهب» است، شاید نقطه نظرات ا‌ش را کمی ‌تعدیل می‌‌کرد.

24. آخوندزاده ماه رمضان 1280 هجری قمری (فوریه / مارس 1864) را به عنوانِ تاریخِ نگارشِ نامه‌هایِ کمال الدوله به جلال الدوله -- که هر دو خیالی هستند -- انتخاب کرده است. نامه جلال الدوله در ماه ذیقعده 1280 هجریِ قمری (آپریل/می 1864) به کمال الدوله نوشته شده است. اولین باری که آخوندزاده از «مکتوبات» در نامه‌های شخصی ‌ا‌ش سخن گفته به نامه‌ای بر می گردد که به عبدالوهاب خان در تاریخ یونی/ جولی 1866 نوشته است (نگاه کنید به: الفبای جدید و مکتوبات، نامه به عبد الوهّاب خان، ص. 89). «تانیک» (Tanik) نیز تاریخ نگارش نسخه اول این کتاب را سال‌های 1863 تا 1865 دانسته است:

 Tanik: Der aserbaidschanische Autor..., p. 122, fn. 848.

25. الفبای جدید و مکتوبات، شرطنامه، بدون تاریخ، ص. 90.

26. مؤخره محمدزاده بر کتابِ «مقالات فارسی‌»، ص. «هفت».

27. نگاه کنید به:

Gusejnov, G. und Klimov, A. A.: Achundov, tri pisʼma, Bakı: Azərnəşr, 1940.

28. نگاه کنید به مقدمه باقر مؤمنی بر کتاب «مکتوبات».

29. نگاه کنید به:

Kia, Mehrdad: “Women, Islam and Modernity in Akhundzade's Plays and Unpublished Writings”, in: Middle Eastern Studies 34/3 (1998), 1-33, hier, p. 26, Fn 4 and 13.

30. نگاه کنید به:

Tanik, Der aserbaidschanische Autor…, p. 123, Fn. 851.

31. نگاه کنید به: آخوندزاده، میرزا فتحعلی: مکتوبات، به کوشش بهرام چوبینه، چاپ سوم، فرانکفورت ‌آم مین (Frankfurt am Main)، انتشارات البرز، 2006. بهرام چنینه نیز، با کارِ ارزنده اش، در آشنایی نگارنده با آخوندزاده «دخیل» بوده است؛ اما دو نقد بر او وارد است: یکی ‌اینکه از روی نسخهء مومنی رونویسی کرده و تا آنجا که نگارنده می‌‌داند نام او را نیاورده و این کار پسندیده نیست. دوم اینکه سرآسیمه گی‌ و شلختگی در کار او موج می‌‌زند.

32. الفبای جدید و مکتوبات، نامه به «میسیو نیقلای»، 2. سپتامبر 1870، ص. 299. 

33. الفبای جدید و مکتوبات، نامهء «مانکجی» به آخوندزاده، ص. 396. ویراستار تاریخ را «14 ژوئیه 1871» ذکر کرده است، اما این تاریخ با «فی ‌4 ربیع الثانی سنه 1278» که خود «مانکجی» ذکر کرده، هم خوانی ندارد.

34. الفبای جدید و مکتوبات، نامه از «مانکجی»، 23. آوریل 1876. ویراستاران در برابریِ تاریخِ قمری و میلادی دچار اشتباه شده اند. «28 شهر ربیع‌الاول 1293» برابر با  «23 آپریل 1876» است و نه «25 آپریل 1876».

35. الفبای جدید و مکتوبات، نامه به سفیر سابق ایران در تفلیس با نام «علی‌خان»، سپتامبر 1870، ص. 178.

36. همان، نامه به مستشار الدوله به تاریخ 17. دسامبر 1870، ص. 184.

37. به این موارد باقر مومنی نیز در مقدمه‌ای که بر «مکتوبات» نوشته اشاره کرده است (مکتوبات، به کوشش باقر مؤمنی، ص. 16).

38. الفبای جدید و مکتوبات، «بیاغرافیای...» ...، ص. 354.

39. الفبای جدید و مکتوبات، نامه به محمد جعفر قراجه داغی‌، به تاریخ 17. آپریل 1870، ص. 206. «15 محرم سنه 1287» برابر است با «17 آپریل 1870». ویراستاران در برابری تقویم‌ها دچار اشتباه شده اند و تاریخ «25 مارت [مارس] 1871» را برابر با تاریخ مذکور از سوی آخوندزاده عنوان کرده اند.

40. الفبای جدید و مکتوبات، نامه به مستشار الدوله، به تاریخ 17. دسامبر 1870، صص. 184-185.

41. الفبای جدید و مکتوبات، شرطنامه، بدون تاریخ، صص. 90.

آخوندزاده اینجا از واژه «ملت عثمانیه» استفاده کرده است و در هیچ کدام از آثار و نامه‌هایش واژهء «آذربایجان» در معنای «ملت» (Nation) به کار نرفته است. اما آذری‌های مقیم کشور آذربایجان در زمانه‌ای که اسلامیست‌ها در ایران حاکم اند از او برای خویش سرمایه‌ای ملی ‌و سکولار ساخته و او را آذری دانسته اند. به هر حال «آذربایجان» به عنوان «کشور» و نه‌ «خطّه» دارای قدمت دراز مدتی ‌نیست و ساختن هویت ملی‌در این کشور با «ناهمزمان خوانی»‌هایی‌ (Anachronism) همراه بوده و خواهد بود.

42. الفبای جدید و مکتوبات، شرطنامه، بدون تاریخ، صص. 92.

43. نگاه کنید به:

Axundov, Izbrannye, letter to Isakov, 12. Feb. 1875, p. 47.

44. نگاه کنید به «مکتوبات»، توضیح مؤمنی، صفحه «پنج»، پانویس 1.

45. مکتوبات، ص. «دو».

46. مکتوبات، ص. «چهار».  

47. مکتوبات، ص. 3.

48. مکتوبات، ص5 . تاکید‌ها از نگارنده است.

49. نگاه کنید به:

Axundov, Izbrannye, letter to Isakov, 12. Feb. 1875, p. 48.

50. مکتوبات، ص. 8.

51. مکتوبات، صص. 14-9.

52. ما از نسخه‌ای خطی ای استفاده کرده ایم که در کتابخانهء دانشگاهِ بازلِ سوییس موجود است.

53. مکتوبات، ص. 187.

54. مکتوبات، صص. 32-33.

55. مکتوبات، صص. 60-33.

56. مکتوبات، ص. 61.

57. مکتوبات، ص. 62.

58. در این مورد نگاه کنید به مقاله‌ای از نگارنده با عنوان «‹امام زمان› در اندیشه‌ی آخوندزاده و سروش» که در تاریخ 8 آذر ماه 1395 برابر با 28 نوامبر 2018، در تارنمای «جنبش سکولار دموکراسی ایران»، منتشر شده است.

«http://isdmovement.com/2016/1116/112816/112816.M.Rezaei-Tazik-Akhundzadeh-and-Soroush.htm»

آخرین رجوع ما به این لینک در دسامبر 2016 صورت گفته است.

59. مکتوبات، ص. 156-63.

60. مکتوبات، ص. 184-158.

61. مکتوبات، صص. 187-186.

62. مکتوبات، ص. 210.

63. مکتوبات، ص. 214.

64. نگاه کنید به مقاله‌ای از پروفسور سید حسن عابدی با عنوان «میر ذوالفقار آذر ساسانی: مولف دبستان المذاهب»  که در لینک زیر آمده است:

«http://anjom.ir/pdf/nameh/16/no.16.10.PDF»

آخرین رجوع ما به این لینک در دسامبر 2016 صورت گفته است.

65. مکتوبات، صص. 15-16.

66. مکتوبات، صص. 19-16. قسمت هایی از این پاراگراف با اقتباس و رونویسی از کتاب «دبستان المذاهب» صورت گرفته است. نگاه کنید به «دبستان المذاهب»، «تعلیم نخست»، بخش «نظر سومین از کتاب دبستان در باز نمودن احکام فرهنگ و...». 

67. مکتوبات، صص. 19-20.

68. ماشاء الله آجودانی بر این باور است که در «بوف کور»، صادق هدایت  تعریفی جدید از «زمان» به دست داده؛ تعریفی که «گذشته» را در ایران باستان می‌‌بیند و «حال» را در ایران اسلام زده. به باور نگارنده این تعریفِ جدید از «زمان» را می توان به کتاب «مکتوبات» آخوندزاده نیز بسط داد – با وجود تفاوت‌های عمده‌ای که بین این دو کتاب وجود دارد. نگاه کنید به: آجودانی، ماشاء الله: هدایت، بوف کور و ناسیونالیسم، پاریس و کّلن [Köln]، چاپ دوم، زمستان 1392 (2014)، چاپ اول پاییز 1385 (2006)، انتشارات فصل کتاب لندن.

69. مکتوبات، صص. 21-20.

70. مکتوبات، صص. 22-24.

71. مکتوبات، صص. 31-32.

72.الفبای جدید و مکتوبات، صص. 249-250.

73. مکتوبات، ص. 162، «قید».

74. مکتوبات، صص. 24-28، «قید».  

75. آدمیت معتقد است که این نامه به «علی قلی میرزای اعتضاد السلطنه» نوشته شده است. نگاه کنید به: آدمیت، اندیشه‌های فتحعلی آخوندزاده، ص. 133.  

76. نگاه کنید به: مقالات فارسی، «قریتکا»، ص. 33.

77. در پیرامونِ تاریخِ واژهء «ملت» در قرن نوزدهم و بیستم نگاه کنید به: آجودانی، مشروطهء ایرانی‌، صص‌. 165-207.

78. مکتوبات، صص. «سه‌» و «چهار».

79. الفبای جدید و مکتوبات، نامه آخوندزاده به مستشار الدوله، به تاریخ 25. مارس 1871، صص. 199-200.

80. نگاه کنید به: میرزا یوسف خان مستشار الدوله تبریزی، یک کلمه و یک نامه، به همت سید محمد صادق فیض، تهران: انتشارات صبا، 1382 هجری شمسی‌.  

81. الفبای جدید و مکتوبات، نامه مستشار الدوله به آخوندزده، به تاریخ 6. اکتبر 1869. ویراستاران نامه در برابری تاریخ قمری و میلادی دچار اشتباه شده و «29 شهر جمادی الثانیه سنه 1286» را برابر با « 6 مه 1869» دانسته اند.

82. نامه آخوندزاده به میرزا یوسف خان، به تاریخ 8. نوامبر 1875، صص. 308-316، به نقل از فریدون آدمیت، اندیشه‌های میرزا فتحعلی‌آخوندزاده، صص. 156-158.

83. آنچه که در «مکتوبات» آمده در مجموع نشان می‌‌دهد که آخوندزاده اعتقادی به ماوراء الطبیعه نداشته است. اما در برخی‌از نامه‌هایش رد پایی ‌از اعتقاد و ایمان را می‌‌شود یافت. مثلاً، در نامه‌ای به مستشار الدوله می‌‌نویسد: «در کاغذ‌های خودتان بنورچشمی حسین خان [فرزند مستشار الدوله] از طرف من و رشید پاشا [فرزند خودش] دعا‌ بنویسید. خداوند عالم این دو بردار را بعد از من و شما مقبل و سعادتمند فرماید و بعمر طبیعی برساند.» الفبای جدید و مکتوبات، نامه به مستشار الدوله، به تاریخ 17. دسامبر 1870، ص. 186.

84. نگاه کنید برای نمومه به: الفبای جدید و مکتوبات، نامه به مستشار الدوله، به تاریخ 17. دسامبر 1870، ص. 186.

85. مکتوبات، صص‌. 143-144، «قید».

86. الفبای جدید و مکتوبات، نامه به مستشار الدوله، به تاریخ 17. دسامبر 1870، ص. 187.

87. مکتوبات، ص. 9.

88. مکتوبات، ص. 10.

89. مکتوبات، ص. 41.

90. مکتوبات، ص. 42-45.

91. مکتوبات، صص. 59-58.

92. مکتوبات، صص. 56-55

93. آدمیت معتقد است که این قسمت از گفته‌ های آخوندزاده پیرامون آزادی بر آمده از سخنرانی «میرابو» است که در زمان انقلاب فرانسه ایراد شده؛ و می‌‌گوید که آخوندزاده آن را از متن روسی به فارسی برگرداننده» و «برخی‌از کلمات آن ‌را عوض کرده که با نوشته خودش جور در آید.» (آدمیت، اندیشه‌های میرزا فتحعلی‌آخوندزاده، ص. 141، پانویس 72 ).

94. مکتوبات، ص. 55.

95. مکتوبات، ص. 59.

96. مکتوبات، صص‌. 66-69.

97. مکتوبات، صص. 72-71.

98. مکتوبات، صص‌. 73-75.

99. نگاه کنید به: الفبای جدید و مکتوبات، «بسط و تفصیل مطالبی‌است که در اواخر ماه مارت سنه 1872 از جناب روح القدس [میرزا ملکم خان] در تفلیس هنگام عبورش از این بلده بعزیمت تهران در چند مجلس شنیده ام»، صص. 291-300. به این مورد باقر مؤمنی نیز اشاره کرده است: مکتوبات، ص. 222، پانویس 1.

100. مکتوبات، صص‌. 220-221.

101. مکتوبات، ص. 226.

102. مکتوبات، ص. 227.

103. مکتوبات، ص. 228.

بازگشت به خانه